داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 57
نمايش فراداده

خواستن جدى در دعا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(قحطى سراسر حجاز را فرا گرفت بود، مردم به حضور پيامبر اسلام (ص ) آمدند و از آن حضرت خواستند، دعا كند و از درگاه خدا درخواست باران نمايد).

رسول خدا(ص ) از خدا خواست تا بارانش را فرو فرستد، باران بسيار آمد، به طورى كه مردم از غرق شدن ترسيدند، و گفتند: اين بارندگى شديد و بسيار موجب غرق شدن خواهد شد، پيامبر(ص ) با دست اشاره كرد و گفت :

(خدايا! بارانت را به اطراف مدينه بفرست ، بر ما نفرست ).

ابرها به اطراف مدينه بفرست ، بر ما نفرست .

ابرها به اطراف پراكنده شدند.

جمعى از اصحاب از رسول خدا (ص ) پرسيدند:

(يك بار از درگاه خدا طلب باران كردى ، ولى باران نيامد، سپس طلب باران كردى ، باران آمد، چرا بار اول نيامد بار دوم آمد؟!).

پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود:

(انى دعوت وليس لى فى ذلك نية ، ثم دعوت ولى فى ذلك نية )

من (بار اول ) دعا كردم ولى تصميم جدى براى دعا و درخواست نداشتم ، ولى بار دوم ، در دعا تصميم جدى داشتم . (56)