نسبی گرایی معرفتی و فلسفه علم

تامس کوهن؛ مترجم: پیروز فطورچی‌

نسخه متنی
نمايش فراداده

‌ ‌نسبي‌گراييِ‌ معرفتي‌ و فلسفة‌ علم:

‌ ‌بررسي‌ آراي‌ كوهن‌

‌ ‌O تحقيق: پيروز فطورچي‌

‌ ‌اشاره‌

اگر همانطور كه‌ قرائن‌ نشان‌ مي‌دهند بپذيريم‌ يكي‌ از تأثيرگذارترين‌ عوامل‌ رشد و توسعة‌ نسبي‌گرايي، مباحث‌ فلسفه‌ علم‌ در دهه‌هاي‌ اخير است‌ در اين‌ صورت‌ براي‌ اثبات‌ اينكه‌ اين‌ تاثيرات‌ تا حد زيادي‌ مرهون‌ آرأ فيلسوف‌ برجستة‌ علم‌ تامس‌ كوهن‌ بوده‌اند نياز به‌ پيمودن‌ راه‌ چندان‌ طولاني‌اي‌ نداريم. بررسي‌ ديدگاههاي‌ وي، واكاوي‌ مفاهيمي‌ همچون‌ پاراديم‌ و ويژگيهاي‌ آن، رابطه‌ پارادايم‌ با علم‌ عادي‌ (در مقابل‌ علم‌ انقلابي)، ظهور بي‌قاعدگي‌ در پاراديم، فرآيند انقلاب‌ علمي‌ و قياس‌ناپذيري‌ پارادايم‌ها را ضروري‌ مي‌سازد. مقالة‌ حاضر ضمن‌ تبيين‌ مطالب‌ پيش‌گفته‌ به‌ انتقادات‌ وارده‌ بر كوهن، كه‌ عمدتاً‌ متوجه‌ قياس‌ناپذيري‌ پارادايم‌ و ناعقلانيت‌ است، پاسخهاي‌ وي‌ و حاميانش‌ به‌ اين‌ انتقادات‌ و نقد و بررسي‌ آنها مي‌پردازد.

‌ ‌

‌ ‌درآمد

با وجود آنكه‌ امروزه‌ نسبي‌گرايي‌ از جهات‌ متعدد و نيز به‌ دلايل‌ مختلف‌ در حال‌ پيشرفت‌ است‌ اما ترديدي‌ نيست‌ كه‌ محرك‌ اصلي‌ پيشرفت‌ نسبي‌گرايي، زمينه‌هايي‌ است‌ كه‌ به‌ واسطة‌ تحقيقات‌ اخير در فلسفة‌ علم‌ فراهم‌ آمده‌ است.

پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ تا دهه‌ 1950 نوعي‌ ناخشنودي‌ و جو‌ متلاطم‌ در قبال‌ مدل‌ پوزيتيويستي‌ از علم‌ پديد آمد. برخي‌ فيلسوفان‌ تلاش‌ كردند مدل‌ پوزيتيويستي‌ از علم‌ را اصلاح‌ كنند و آن‌ را با نظريه‌هاي‌ موجود علمي‌ همسازتر گردانند. در برهه‌اي‌ كوتاه، مكتب‌ «نوتجربه‌گرايي» در فلسفة‌ علم‌ عمدتاً‌ از طريق‌ كارهاي‌ همپل‌ (Hempel) و كواين‌(Quine) از شهرتي‌ زودگذر برخوردار گشت. اما در اواخر دهة‌ 1950، نسيم‌ جديدي‌ وزيدن‌ گرفت‌ و به‌تدريج‌ مسير حركت‌ فيلسوفان‌ علم‌ را تغيير داد. با وزيدن‌ اين‌ نسيم، تمركزي‌ كه‌ در دوران‌ گذشته‌ بر تحليل‌ نظريه‌هاي‌ جاافتادة‌ علمي‌ در سطحي‌ نسبتاً‌ تجريدي‌ و انتزاعي‌ وجود داشت‌ زايل‌ شد و نوعي‌ فلسفة‌ علم‌ كه‌ بر تاريخ‌ علم‌ و تجربة‌ روزمره‌ و واقعي‌ دانشمندان‌ راستين‌ متمركز بود جانشين‌ آن‌ گرديد.

اين‌ نكته‌ كاملاً‌ آشكار است‌ كه‌ فلسفة‌ علم‌ طي‌ سي‌ سال‌ گذشته، تحولات‌ چشمگيري‌ را پشت‌سر نهاد. اركان‌ اساسي‌ «فلسفة‌ علم» قديم‌ كه‌ همان‌ پوزيتيويسم‌ منطقي‌ يا به‌ تعبير ديگر «تجربه‌گرايي‌ منطقي»(logical empiricism) بود مورد حملة‌ سنگين‌ و بي‌وقفه‌ قرار گرفت. عموماً‌ تمايز پوزيتيويستي‌ ميان‌ واژگان‌ «نظري» [= تئوريك] و «مشاهدتي»theoretical and) ) observation terms رد شد. همچنين‌ تمايز مهم‌ پوزيتيويستي‌ ميان‌ زمينه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ «اكتشاف»(discovery) و «توجيه»(justification) نيز از جهات‌ متعدد طرد گرديد و جدايي‌ قاطع‌ ميان‌ «تاريخ‌ علم» و «فلسفة‌ علم» كه‌ از سوي‌ پوزيتيويست‌ها اظهار مي‌شد مورد نقادي‌ جدي‌ قرار گرفت. اين‌ نقادي‌ از پوزيتيويسم‌ با تلاش‌ براي‌ ساختن‌ نوعي‌ فلسفة‌ علمِ‌ «پس‌ - از - پوزيتيويسم» (post - positivism) همراه‌ شده‌ است. اين‌ كوشش‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد و در حال‌ حاضر هيچ‌ اجماعي‌ دربارة‌ جانشين‌ واقعي‌ پوزيتيويسم‌ در فلسفة‌ علم‌ وجود ندارد. با اين‌ وصف، برخي‌ از فيلسوفان‌ علم‌ در دوران‌ پس‌ از پوزيتيويسم، ديدگاه‌هايي‌ را مطرح‌ ساخته‌اند كه‌ در آنها بر نسبيت‌ معرفت‌ علمي‌ تاكيد شده‌ است‌ و برخي‌ از آنان‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌ طرد پوزيتيويسم‌ ناگزير به‌ ديدگاهي‌ نسبي‌گرايانه‌ منجر مي‌شود. شخصيت‌ اصلي‌ در «فلسفة‌ علم» جديد، تامس‌ كوهن‌(Thomas Kuhn) است. كتاب‌ پرنفوذ كوهن‌ باعنوان‌ «ساختار انقلاب‌هاي‌ علمي» (TheStructureofScientificRevolutions) هم‌ نقدي‌ اساسي‌ را دربارة‌ فلسفة‌ علم‌ پوزيتيويستي‌ مطرح‌ مي‌سازد و هم‌ ارائه‌ مهم‌ و راهگشايي‌ از ديدگاه‌ «پس‌ - از - پوزيتيويسم» به‌شمار مي‌آيد.

از اوان‌ انتشار اين‌ كتاب، مسائل‌ سنتي‌ معرفت‌شناختي‌ و متافيزيكي‌ در رأس‌ مسائل‌ فلسفة‌ علم‌ قرار گرفت. علاقه‌ به‌ اين‌گونه‌ مسائل‌ تا سطح‌ دانشمنداني‌ كه‌ به‌ رشته‌هاي‌ مختلف‌ علمي‌ اشتغال‌ دارند كشانده‌ شده‌ است‌ تا آنجا كه‌ اينك‌ سراسر حوزة‌ علم‌ و مسائل‌ مربوط‌ به‌ ماهيت‌ علم‌ نه‌تنها از سوي‌ فيلسوفان‌ علم‌ بلكه‌ از جانب‌ دانشمنداني‌ كه‌ در رشته‌هاي‌ علوم‌ اجتماعي‌ و علوم‌ تجربي‌ شاغل‌اند نيز موردبحث‌ قرار مي‌گيرد.

كوهن‌ مدلي‌ فراگير و قدرتمند را از علم‌ ارائه‌ كرد كه‌ جانشين‌ كاملي‌ براي‌ مدل‌هاي‌ پوزيتيويست‌ها و «نوتجربه‌گرايان»(neoempiricists) محسوب‌ گشت. شايد به‌دليل‌ زمان‌ مناسب‌ يا هر دليل‌ ديگري، انتشار كتاب‌ «ساختار انقلاب‌هاي‌ علمي» موجب‌ شد تا يكي‌ از نادرترين‌ رويدادها در تاريخ‌ فلسفه‌ رخ‌ دهد و آن‌ اينكه: تأثير يك‌ اثر فلسفي‌ در بيرون‌ از حوزة‌ تخصصي‌ فلسفه، بيش‌ از تأثير آن‌ بر حوزة‌ آكادميك‌ فلسفه‌ بود. مدل‌ عامي‌ كه‌ كوهن‌ دربارة‌ پژوهش‌ سيستماتيك‌ ارائه‌ كرد سراسر جامعة‌ انديشه‌مندان‌ را از دانشمندان‌ علوم‌ اجتماعي‌ گرفته‌ تا نقادان‌ ادبي، شاعران، نويسندگان‌ و دانشمندان‌ علوم‌ فيزيكي‌ تحت‌تأثير قرار داد. بسياري‌ از متفكران‌ در رشته‌هاي‌ غيرفلسفي‌ وجود دارند كه‌ از فلسفه‌ تنها چيزي‌ كه‌ واقعاً‌ مي‌دانند (يا گمان‌ مي‌كنند كه‌ مي‌دانند) ديدگاه‌هاي‌ كوهن‌ دربارة‌ علم‌ است.

يكي‌ از راه‌هاي‌ سودمند در برخورد با كتاب‌ كوهن‌ آن‌ است‌ كه‌ توجه‌ شود وي‌ در اين‌ كتاب، تلفيقي‌ از دو برنامة‌ مجزا را دنبال‌ مي‌كند. نخست‌ آنكه‌ اين‌ كتاب‌ دربردارندة‌ نقادي‌ جالب‌ توجهي‌ دربارة‌ مدل‌ پوزيتيويست‌ها و «نوتجربه‌گرايان» از علم‌ است‌ و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ پيش‌ از اين، هرگز مدل‌ پوزيتيويست‌ها با چنين‌ نقد مختصر و مفيدي‌ مواجه‌ نشده‌ بود. دوم‌ آنكه‌ كوهن‌ در اين‌ كتاب‌ به‌جاي‌ مدل‌ پوزيتيويستي، مدلي‌ ديگر را از علم‌ ارائه‌ مي‌كند.

اغلب‌ متفكرانِ‌ خارج‌ از حوزة‌ فلسفه، بيش‌تر تحت‌تأثير بخش‌ دوم‌ برنامه‌ كوهن، يعني‌ نظر وي‌ دربارة‌ اينكه: «علم‌ چه‌ ويژگي‌هايي‌ دارد؟» (نه‌ دربارة‌ اينكه‌ چه‌ ويژگي‌هايي‌ ندارد)؛ قرار گرفتند اما بخش‌ اول‌ برنامه‌اي‌ كه‌ كوهن‌ در كتابش‌ دنبال‌ مي‌كند در مقايسه‌ با بخش‌ دوم‌ آن، تأثير بيش‌تري‌ بر اغلب‌ فيلسوفان‌ داشته‌ است. اين‌ از آن‌رو است‌ كه‌ فلاسفه، آمادگي‌ خوبي‌ براي‌ درك‌ علل‌ ناكارآمديِ‌ امور دارند. همچنين‌ دليل‌ ديگرِ‌ اقبال‌ فلاسفه‌ به‌ اين‌ بخش‌ از برنامة‌ كوهن‌ آن‌ بود كه‌ آنها پيامدهاي‌ دوردست‌ و بسيار ترديدآميز مدل‌ جايگزين‌ كوهن‌ را بهتر از اغلب‌ افرادِ‌ فاقد تخصص‌ فلسفي‌ درك‌ مي‌كنند. آنچه‌ مطالعه‌ و بررسي‌ كتاب‌ كوهن‌ را پيچيده‌ مي‌سازد اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ وي‌ با درهم‌ تنيدن‌ ماهرانة‌ اين‌ دو برنامه‌ به‌ خواننده‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ چگونه‌ ناكامي‌ مدل‌ پوزيتيويستي‌ به‌طور طبيعي‌ به‌ ديدگاه‌ جايگزين‌ دربارة‌ علم‌ منجر مي‌شود (يا حداقل‌ كوهن‌ چنين‌ ادعا مي‌كند).

كتاب‌ مذكور، مشاجرات‌ فراواني‌ را برانگيخت‌ كه‌ بخش‌ زيادي‌ از آن‌ مربوط‌ به‌ نسبي‌گرايي‌اي‌ بود كه‌ به‌ موضع‌ كوهن‌ نسبت‌ داده‌ مي‌شد. اما كوهن‌ نسبي‌گرا بودن‌ خود را انكار كرد و در چند مقالة‌ متأخرتر كوشيد تا ديدگاه‌هاي‌ خود را دربارة‌ نسبي‌گرايي‌ و مسائل‌ مرتبط‌ با آن‌ روشن‌ سازد. بايد توجه‌ نمود كه‌ درك‌ نحوة‌ برخورد كوهن‌ با نسبي‌گرايي‌ بدون‌ ملاحظة‌ چگونگي‌ هماهنگي‌ ديدگاه‌ وي‌ با مباحث‌ مربوط‌ به‌ عقلانيت، «قياس‌ناپذيري»(incommensurability) و بسياري‌ از مفاهيم‌ و مسائل‌ ديگري‌ كه‌ در «فلسفة‌ علم» جديد نقش‌ اساسي‌ دارند ممكن‌ نيست‌ و هرگونه‌ نقد و ارزيابي‌ «نسبي‌گرايي‌ معرفتي» بايد با بررسي‌ اين‌گونه‌ مسائل‌ توأم‌ باشد. از اين‌رو، براي‌ درك‌ ميزان‌ تعهد كوهن‌ به‌ نسبي‌گرايي‌ بايد كليت‌ برداشت‌ وي‌ را دربارة‌ علم‌ مورد ملاحظه‌ قرار داد.

‌ ‌1. آراي‌ كوهن‌ و نسبي‌گرايي‌

‌ ‌پارادايم‌ها و علم‌ عادي‌

كوهن‌ با پژوهش‌هاي‌ خود دربارة‌ ماهيت‌ علم، همان‌ مسايل‌ بنيادي‌ را دربارة‌ ارتباط‌ ميان‌ نظرية‌ علمي‌ و واقعيت، و نيز دربارة‌ ماهيت‌ عقلانيت‌ مطرح‌ ساخت‌ كه‌ پيش‌ از او مورد علاقة‌ پوزيتيويست‌ها بود. البته‌ كوهن‌ به‌ اين‌ مسايل‌ از نظرگاهي‌ كاملاً‌ جديد مي‌نگريست. مهم‌ترين‌ و در عين‌ حال، بحث‌انگيزترين‌ جنبة‌ ديدگاه‌ كوهن‌ آن‌ است‌ كه‌ وي‌ تحليل‌ خود را دربارة‌ علم‌ بر پارادايم‌(paradigm) مبتني‌ مي‌كند.

از ديد كوهن، مطالعه‌ و بررسي‌ پارادايم، موضوع‌ اصلي‌ مطالعات‌ فلسفة‌ علم‌ را تشكيل‌ مي‌دهد زيرا تمام‌ رخدادهاي‌ تاريخ‌ علم‌ به‌ظهور و افول‌ پارادايم‌ها مربوط‌ مي‌شود. پارادايم، از نظر لغوي، واژه‌اي‌ است‌ يوناني‌ كه‌ به‌ معناي‌ الگو و انگاره‌ به‌كار مي‌رود. اما تبيين‌ اينكه: منظور از اصطلاح‌ پارادايم‌ دقيقاً‌ چيست؟ امري‌ پيچيده‌ است. از نظر كوهن‌ هر پارادايم، داراي‌ ويژگي‌هاي‌ زير است:

1. پارادايم، حول‌ محور دستاوردهايي‌ علمي‌ متمركز مي‌شود كه‌ از مقبوليت‌ آشكار برخورداراند و مدل‌هايي‌ را براي‌ طرح‌ و حل‌ مسايل، در جامعة‌ متخصصان‌ پديد مي‌آورد.

2. پارادايم، يك‌ سنت‌ خاص‌ را در شيوه‌هاي‌ تجربه‌ و به‌كارگيري‌ ابزار و فنون‌ پديد مي‌آورد كه‌ مشخص‌ مي‌سازد تحقيق‌ دربارة‌ كدام‌ مسايل‌ جايز است‌ و چه‌ چيزهايي‌ را مي‌توان‌ به‌عنوان‌ راه‌حل‌ اين‌ مسايل‌ پذيرفت.

3. همان‌گونه‌ كه‌ در كتاب‌هاي‌ درسي، سخنراني‌هاي‌ علمي‌ و ديگر محصولات‌ آموزش‌ تخصصي، آشكار است، پارادايم‌ مجموعه‌اي‌ از مثال‌هاي‌ مطابق‌ استاندارد و تكرارپذير را براي‌ نظريه‌هاي‌ مختلف‌ ارائه‌ مي‌كند.

4. پارادايم، شرايط‌ لازم‌ را براي‌ احراز يك‌ مشغلة‌ موفق‌ و قابل‌ قبول‌ علمي‌ مشخص‌ مي‌سازد.

5. پارادايم، شبكه‌اي‌ از تعهدات‌ نظري‌theoretical commitment) )، ابزاري‌(instrumental) و روش‌شناختي‌(methodological) را به‌وجود مي‌آورد.

6. پارادايم، يك‌ جهان‌بيني‌ متافيزيكي‌ را تشكيل‌ مي‌دهد.

7. پارادايم‌ را نمي‌توان‌ با جملات‌ يا قوانين‌ دقيق‌ مشخص‌ ساخت‌ (از اين‌رو، با مشرب‌ پوزيتيويستي‌ قابل‌ صورتبندي‌ نيست).

8. پارادايم، خود يك‌ نظريه‌ نيست، هرچند ممكن‌ است‌ نظريه‌هايي‌ را دربرگيرد. كوهن‌ موارد زير را به‌عنوان‌ نمونه‌هايي‌ از پارادايم‌ نام‌ مي‌برد:

- مكانيك‌ نيوتني‌

- مكانيك‌ اينشتين‌ (براساس‌ اصل‌ نسبيت)

- شيمي‌ دالتون‌Daltonian chemistry) )

- نظرية‌ جريان‌ سيال‌ الكتريسيته‌

- اخترشناسي‌ كپرنيكي‌

در اينجا اين‌ پرسش‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ چرا مانند ديگران، هريك‌ از موارد فوق‌ را يك‌ نظريه‌ به‌حساب‌ نياوريم؟ پاسخ‌ كوهن‌ آن‌ است‌ كه‌ هريك‌ از موارد مزبور بيش‌ از يك‌نظريه‌اند؛ زيرا علاوه‌ بر آنكه‌ نظريه‌ها را در خود جاي‌ مي‌دهند نوعي‌ راه‌ و رسم‌ پژوهش‌ را نيز بيان‌ مي‌كنند. همچنين‌ هريك‌ از موارد مذكور، مجموعه‌اي‌ از رويكردهاي‌ منحصربه‌فرد را دربارة‌ داده‌ها(data) مطرح‌ مي‌سازند و روش‌ تعليم‌ و شيوة‌ آموزشي‌ خاصي‌ را براي‌ تربيت‌ نسل‌ متخصصان‌ آينده‌ ارائه‌ مي‌كنند. نقش‌ مهم‌ پارادايم‌ها آن‌ است‌ كه‌ مسايل‌ و اصولِ‌ بنيادي‌ را در حوزة‌ اهل‌ تخصص‌ تثبيت‌ مي‌كنند. پيش‌ از آنكه‌ يك‌ حوزة‌ علمي‌ به‌ مرتبه‌اي‌ از رشد برسد كه‌ يك‌ پارادايم‌ پديد آيد بحث‌هايي‌ ميان‌ متخصصان‌ آن‌ رشته‌ دربارة‌ مسايل‌ بنيادي‌ صورت‌ مي‌گيرد اما پس‌ از استقرار پارادايم، مسايل‌ بنيادي‌ تثبيت‌ مي‌گردند و بحث‌ دربارة‌ آنها ادامه‌ پيدا نمي‌كند. موفقيت‌ يك‌ پارادايم‌ در حوزه‌اي‌ خاص‌ از علم‌ كه‌ قبلاً‌ فاقد پارادايم‌ بود موجب‌ مي‌شود تا صورتي‌ جديد از مشغلة‌ علمي‌ پديد آيد كه‌ كوهن‌ آن‌را علم‌ عادي‌(normal science) مي‌خواند. (رابرت‌ كلي‌ 1997: ص‌ص‌ 130 - 134)

علم‌ عادي‌ (در قبال‌ علم‌ انقلابي، كه‌ به‌ آن‌ خواهيم‌ پرداخت) عبارت‌ است‌ از پژوهشي‌ كه‌ براساس‌ يك‌ يا چند دستاورد علمي‌ گذشته‌ استوار مي‌شود. اين‌ دستاوردها در برهه‌اي‌ معين، توسط‌ جامعة‌ علمي‌ خاص‌ به‌عنوان‌ يك‌ مبنا براي‌ انجام‌ تحقيقاتِ‌ بيش‌تر، مورد پذيرش‌ قرار مي‌گيرند. دانشمنداني‌ كه‌ اساس‌ پژوهش‌ آنها بر پارادايم‌هاي‌ مشترك‌ استوار است‌ به‌ قوانين‌ و معيارهاي‌ يكساني‌ براي‌ انجام‌ مشغلة‌ علمي‌ متعهداند. اين‌ تعهد(commitment) و اجماعِ‌ (consensus) ظاهري‌ كه‌ به‌ سبب‌ پارادايم‌ حاصل‌ مي‌شود دو شرط‌ لازم‌ براي‌ علم‌ عادي‌ يعني‌ براي‌ پيدايش‌ و استمرار يك‌ سنت‌ خاص‌ پژوهشي‌ به‌شمار مي‌آيند.

كوهن‌ از علم‌ عادي‌ با عنوان‌ حل‌ معما(puzzle-solving) تعبير مي‌كند. براي‌ انجام‌ فعاليت‌ در چارچوب‌ علم‌ عادي، نوعاً‌ قوانيني‌ وجود دارند كه‌ روند حل‌ معما را هدايت‌ مي‌كنند و نيز براي‌ رسيدن‌ به‌ پاسخ‌ معمولاً‌ تضمين‌ وجود دارد - اين‌ قوانين‌ و تضمين‌ها هردو از سوي‌ پارادايمي‌ كه‌ پژوهش‌ موردنظر، تحت‌لواي‌ آن‌ صورت‌ مي‌گيرد تأمين‌ مي‌شود. به‌ گفتة‌ كوهن: علم‌ عادي، مشغله‌اي‌ است‌ كه‌ به‌منظور اصلاح، بسط‌ و تبيين‌ پارادايمي‌ كه‌ اينك‌ وجود دارد انجام‌ مي‌شود. (تامس‌ كوهن‌:0791 a ص‌ 122). علم‌ عادي‌ درصدد نوآوري‌ نيست‌ بلكه‌ تلاشي‌ صادقانه‌ و طاقت‌فرسا است‌ تا طبيعت‌ را در قالب‌ مفاهيمي‌ بگنجاند كه‌ در آموزش‌هاي‌ تخصصي‌ تعليم‌ داده‌ مي‌شود. براساس‌ توصيفي‌ كه‌ كوهن‌ دربارة‌ علم‌ عادي‌ ارائه‌ مي‌كند تصوير نه‌چندان‌ خوشايندي‌ كه‌ از مشغلة‌ دانشمندان‌ در چارچوب‌ علم‌ عادي‌ به‌دست‌ مي‌آيد، تصوير شخصي‌ است‌ كه‌ بي‌توجه‌ و با تلاشي‌ بي‌وقفه‌ (و غالباً‌ شتابزده) يك‌ مكعب‌روبيك را به‌ اين‌طرف‌ و آن‌طرف‌ مي‌چرخاند تا بتواند معماي‌ آن‌را حل‌ كند بي‌آنكه‌ هرگز بپرسد: چرا بايد تلاش‌ كند اين‌ معماي‌ خاص‌ (مكعب‌روبيك) را حل‌ نمايد؟ چرا هرگز امكان‌ تلاش‌ براي‌ حل‌ معماي‌ متفاوت‌ ديگري‌ را مدنظر قرار نداده‌ است؟

پرسش‌ ديگري‌ كه‌ مطرح‌ مي‌شود آن‌ است‌ كه: چگونه‌ يك‌ دستاورد يا پيشرفت‌ علمي، از موقعيت‌ يك‌ پارادايم‌ برخوردار مي‌شود. كوهن‌ استدلال‌ مي‌كند كه‌ چنين‌ موقعيتي‌ به‌ ميزان‌ زيادي، معلول‌ توانايي‌ بالفعل‌ و بالقوه‌ براي‌ حل‌ مسايل‌ است. به‌ تعبير كوهن: موقعيت‌ پارادايم‌هاي‌ [برتر] از آن‌رو، است‌ كه‌ در مقايسه‌ با رقيبان‌ خود در حل‌ چند مسئلة‌ معدود - كه‌ گروهي‌ از متخصصان، آنها را به‌عنوان‌ مسايل‌ بغرنج‌ ارزيابي‌ كرده‌اند - از توفيق‌ بيش‌تري‌ برخورداراند. (تامس‌ كوهن‌:0791a ص‌ 23)

حال‌ پس‌ از آنكه‌ دستاوردهاي‌ علمي‌ تا موقعيت‌ يك‌ پارادايم‌ ارتقا يافت‌ چگونه‌ اين‌ موقعيت‌ را از دست‌ مي‌دهد؟ به‌ بيان‌ ديگر، چگونه‌ پارادايم‌ مزبور مورد معارضه‌ قرار مي‌گيرد و پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ جايگزين‌ آن‌ مي‌شوند؟ پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش، بخش‌ مهمي‌ از برداشت‌ كوهن‌ را در زمينة‌ پويايي‌ علم‌ تشكيل‌ مي‌دهد كه‌ اينك‌ به‌ آن‌ مي‌پردازيم.

‌ ‌بي‌قاعدگي‌(anomaly) و بروز بحران‌ در علم‌ عادي‌

با فعال‌ شدن‌ علم‌ عادي‌ و انجام‌ پژوهش‌هاي‌ آن‌ تحت‌لواي‌ يك‌ پارادايم، ناگزير بي‌قاعدگي‌هايي‌ بروز مي‌كند - يعني‌ موارد و موقعيت‌هايي‌ پيدا مي‌شود كه‌ در آنها پارادايم‌ مزبور از كارايي‌ موردانتظار برخوردار نيست. بي‌قاعدگي‌ عبارت‌ است‌ از موقعيت‌ و موردي‌ كه‌ نمي‌توان‌ براساس‌ پارادايم‌ موجود، آن‌را تبيين‌ يا توجيه‌ نمود. در اينجا به‌ تعبير كوهن، معمايي‌ رخ‌ مي‌دهد كه‌ ديگر قابل‌ حل‌ نيست. (تامس‌ كوهن‌0791a )

البته‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ در طول‌ فعاليتِ‌ علم‌ عادي، تعداد زيادي‌ از بي‌قاعدگي‌ها عملاً‌ ناديده‌ گرفته‌ مي‌شوند - شايد بدان‌ دليل‌كه‌ از توان‌ چنداني‌ برخوردار نيستند. اين‌ قبيل‌ بي‌قاعدگي‌ها با آنكه‌ معمولاً‌ از سوي‌ متخصصان‌ شناسايي‌ مي‌شوند اما اغلب‌ آنان‌ وقوع‌ اين‌ بي‌قاعدگي‌ها را در محدودة‌ پژوهشي‌ خود، نشانة‌ ضعف‌ جدي‌ و بنيادي‌ در پارادايمِ‌ موجود تلقي‌ نمي‌كنند. تاريخ‌ علم‌ نشان‌ مي‌دهد هنگامي‌كه‌ بي‌قاعدگي‌ها انباشته‌ شوند و به‌ نقطة‌ بحراني‌ برسند سرانجام‌ نسلي‌ از متخصصان‌ ظهور مي‌كنند كه‌ اين‌ بي‌قاعدگي‌ها را جدي‌ مي‌گيرند. آنان‌ پارادايم‌ رايج‌ را زيرسؤ‌ال‌ مي‌برند و به‌تدريج‌ بحران‌(crisis) بروز مي‌كند. به‌ قول‌ كوهن: وقتي‌ دانشمندان‌ با بحران‌ مواجه‌ مي‌شوند رويكردهاي‌ متفاوتي‌ را نسبت‌ به‌ پارادايم‌ موجود اتخاذ مي‌كنند ودر نتيجه‌ سرنوشت‌ پژوهش‌ آنان‌ نيز دچار تحول‌ مي‌شود. از جمله‌ نشانه‌هاي‌ اين‌ تحول‌ عبارت‌اند از: تعدد تبيين‌هاي‌ ناسازگار و رقيب، اشتياق‌ به‌ آزمودن‌ راه‌حل‌هاي‌ مختلف، بيان‌ صريح‌ ناخوشنودي‌ها، توسل‌ به‌ فلسفه، و بحث‌ دربارة‌ مسايل‌ بنيادي. (تامس‌ كوهن‌:0791a ص‌ 91). تنها در اثر جو و شرايطي‌ كه‌ با اين‌گونه‌ بحران‌ها ايجاد مي‌شود (كه‌ ايجاد اين‌ جو با وقوع‌ بي‌قاعدگي‌ها تسريع‌ مي‌گردد) پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ پديد مي‌آيند و بحث‌هاي‌ مربوط‌ به‌ پارادايم‌ درمي‌گيرد.

توضيح‌ اين‌ مطلب‌ آن‌ است‌ كه‌ اگر بروز بي‌قاعدگي‌ها به‌قدر كافي‌ حاد‌ باشد به‌ بررسي‌ تمام‌ عيار پارادايمِ رايج‌ مي‌انجامد. با طرح‌ چنين‌ ترديدهايي، درواقع، پارادايم‌ مزبور دچار بحران‌ مي‌گردد و جستجو براي‌ پارادايم‌هاي‌ جايگزين‌ شروع‌ مي‌شود - يعني‌ پارادايم‌هايي‌ كه‌ حداقل‌ نويدهايي‌ را براي‌ حل‌ بي‌قاعدگي‌هايي‌ كه‌ به‌ بحران‌ انجاميده‌اند مطرح‌ مي‌سازند. با يافتن‌ پارادايم‌هايي‌ كه‌ بالقوه‌ مي‌توانند جايگزين‌ پارادايم‌ قبلي‌ شوند بحث‌ها و مشاجره‌هايي‌ دربارة‌ شايستگيِ‌ نسبي‌ پارادايم‌هاي‌ قديمي‌ و جديد درمي‌گيرد كه‌ اصطلاحاً‌ بحث‌ پارادايم (paradigmdebate) خوانده‌ مي‌شود. البته‌ پس‌ از بروز بحران، تا هنگامي‌كه‌ پارادايم‌ جديدي‌ به‌ صحنه‌ بيايد و بتواند بي‌قاعدگي‌ها را معنادار كند، پارادايم‌ قبلي‌ كنار گذاشته‌ نمي‌شود. سرانجام‌ هنگامي‌كه‌ پارادايم‌ جديد، جايگزين‌ پارادايم‌ قبلي‌ شد از ديد كوهن، انقلاب‌ علمي‌ (scientificrevolution) به‌وقوع‌ مي‌پيوندد. فرايند انقلاب‌ علمي، يكي‌ از بحث‌انگيزترين‌ جنبه‌هاي‌ نظرية‌ كوهن‌ است‌ كه‌ پرسش‌هايي‌ را دربارة‌ ماهيت‌ بنياديِ‌ تعقل‌ علمي‌ و عقلانيت‌ (rationality) برانگيخته‌ است.

‌ ‌قياس‌ناپذيريِ‌ پارادايم‌ها

كوهن‌ معتقد است‌ تغيير پارادايم‌ها، روند عقلاني‌ ندارد. وي‌ مدعي‌ است‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب، با يكديگر قابل‌ قياس‌ نيستند. اصطلاح‌ قياس‌ناپذيري‌incommensurable) )، در علم‌ رياضي‌ معناي‌ روشني‌ دارد. دو كميت‌ را هنگامي‌ قياس‌ناپذير مي‌گويند كه‌ نتوان‌ آنها را با يك‌ معيار اندازه‌گيريِ‌ مشترك‌ سنجيد. كوهن‌ مي‌گويد پارادايم‌هاي‌ مختلف‌ را نمي‌توان‌ با يكديگر مقايسه‌ كرد زيرا مقايسة‌ مستقيم، مستلزم‌ وجود يك‌ فراپارادايم‌(superparadigm) است‌ كه‌ از آن‌ منظر بتوانيم‌ دو پارادايم‌ را با يك‌ معيار مشترك‌ ارزيابي‌ كنيم. اما فراپارادايم، وجود ندارد و در اين‌ موارد هرگونه‌ ارزيابي، خود، وابسته‌ به‌ پارادايم‌ است‌ يعني‌ براساس‌ يك‌ پارادايم‌ خاص‌ صورت‌ مي‌گيرد. متخصصان‌ همواره‌ مطابق‌ با بعضي‌ پارادايم‌هاي‌ خاص‌ عمل‌ مي‌كنند و هرگز نمي‌توانند از محدودة‌ كل‌ پارادايم‌ خارج‌ شوند. ما ناگزير براي‌ ارزيابي‌ يك‌ پارادايم‌ از پارادايم‌ ديگري‌ استفاده‌ مي‌كنيم‌ و اين‌ خواه‌ناخواه‌ ارزيابي‌هاي‌ ما را جانبدارانه‌ مي‌كند. بدين‌ترتيب‌ اگر پارادايم‌ها، قياس‌ناپذيراند پس‌ تغيير پارادايم، يك‌ روند عقلاني‌(rational process) نخواهد بود زيرا استدلال، خود، يك‌ فعاليت‌ وابسته‌ به‌ پارادايم‌ است‌ و آنچه‌ براي‌ اتخاذ يك‌ پارادايم‌ خاص، استدلالي‌ مناسب شمرده‌ مي‌شود، براساس‌ پارادايم‌هاي‌ مختلف، متفاوت‌ خواهد بود. بنابراين، اصل‌ قياس‌ناپذيري را مي‌توان‌ به‌عنوان‌ چارچوبي‌ به‌شمار آورد كه‌ دست‌اندركاران‌ پژوهش‌ علمي‌ را در محدودة‌ جهان‌هاي‌ جداگانه‌شان‌ محبوس‌ مي‌كند. (رابرت‌كلي. 1997: ص‌ 143)

كوهن‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ را نه‌تنها ناسازگار بلكه‌ قياس‌ناپذير مي‌داند يعني‌ آنها را نمي‌توان‌ براساس‌ يك‌ معيار خنثي‌ مقايسه‌ كرد و سنجيد. كوهن‌ استدلال‌ مي‌كند: پارادايم‌هاي‌ رقيب، قياس‌ناپذيراند زيرا پارادايم‌ها نه‌تنها نظريه‌ را دربرمي‌گيرند بلكه‌ استانداردها و معيارهاي‌ ارزيابي‌ را نيز شامل‌ مي‌شوند. بدين‌سان، پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ را نمي‌توان‌ براساس‌ يك‌ معيار خنثي‌ سنجيد چراكه‌ هر پارادايم‌ به‌حسب‌ خود، از يك‌ معيار ذاتي‌ و غيرخنثي‌ برخوردار است. (هاروي‌ سيگل. 1987: ص‌ 52)

پيامدهاي‌ ديدگاه‌ كوهن‌ بسيار حايزاهميت‌ است‌ زيرا براساس‌ اين‌ ديدگاه، هيچ‌ بحث‌ عيني‌ و بي‌طرفانه‌ ميان‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب، ممكن‌ نيست. كوهن‌ استدلالي‌ عام‌تر را مطرح‌ مي‌سازد مبني‌ بر اينكه‌ ماهيتِ‌ وابستگي‌ به‌ پارادايم - كه‌ در معيارهاي‌ ارزيابي‌ پارادايم‌ها وجود دارد - اساساً‌ هرگونه‌ بحث‌ پارادايم‌ را به‌صورت‌ امري‌ دوري‌ درمي‌آورد و از اين‌رو، اين‌گونه‌ مباحث‌ صرفاً‌ جنبة‌ اقناعي‌ پيدا مي‌كنند؛ زيرا طرفداران‌ هريك‌ از پارادايم‌ها، پارادايم‌ خاص‌ خود را براي‌ استدلال‌ به‌كار مي‌گيرند. كوهن‌ سه‌جنبه‌ از قياس‌ناپذيري‌ پارادايم‌ها را مشخص‌ مي‌سازد كه‌ بيانگر غيرعقلاني‌ بودنِ‌ بحث‌ پارادايم‌ است:

1. طرفداران‌ هريك‌ از پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ غالباً‌ دربارة‌ فهرست‌ مشكلات‌ و مسايلي‌ كه‌ هريك‌ از پارادايم‌ها بايد حل‌ كنند، اتفاق‌نظر ندارند و معيارها يا تعاريف‌ آنها براي‌ علم‌ نيز يكسان‌ نيست.

2. در چارچوب‌ پارادايم‌ جديد، آزمايش‌ها، واژگان‌ و مفاهيم‌ قديمي‌ در چارچوب‌ روابط‌ جديدي‌ قرار مي‌گيرند. نتيجة‌ اجتناب‌ناپذير اين‌ امر، آن‌ است‌ كه‌ بين‌ دو مكتب‌ رقيب، سوءتفاهم‌ رخ‌ مي‌دهد (هرچند اين‌ اصطلاح‌ شايد چندان‌ درست‌ نباشد).

3. طرفداران‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب، مشغله‌هاي‌ خود را در محدودة‌ جهان‌هاي‌ متفاوتي‌ به‌انجام‌ مي‌رسانند. (تامس‌ كوهن‌:0791a ص‌ص‌ 148 - 150)

آن‌ جنبه‌ از ديدگاه‌ كوهن‌ كه‌ انتخاب‌ پارادايم‌ را به‌صورت‌ روند غيرعقلاني‌ مطرح‌ مي‌سازد (و عنوان‌ تز ناعقلانيت‌(irrationality thesis) از همين‌جا اقتباس‌ شده‌ است) به‌ ميزان‌ زيادي‌ از نظر كوهن‌ مبني‌ بر اينكه: پارادايم‌ها، قياس‌ناپذيراند ، سرچشمه‌ مي‌گيرد. قياس‌ناپذيري‌ - يعني‌ عدم‌ امكان‌ مقايسه‌ يا داوري‌ ميان‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ براساس‌ يك‌ معيار خنثي‌ - از نگرش‌ كوهن‌ دربارة‌ اينكه: هر پارادايم، مشتمل‌ بر معيارها، قوانين، و روش‌هاي‌ كاركردي‌ خاص‌ خود است ، ناشي‌ مي‌شود؛ چراكه‌ براساس‌ قياس‌ناپذيري، هيچ‌ معياري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ پارادايم‌ها خنثي‌ و بي‌طرف‌ باشد براي‌ ارزيابي‌ وجود ندارد. از آنجا كه‌ هيچ‌ معيار براي‌ ارزيابيِ‌ بي‌طرفانه‌ پارادايم‌ها وجود ندارد آنچه‌ قبلاً‌ بحث‌ پارادايم‌ها خوانده‌ شد نمي‌تواند بر هيچ‌ معيار عيني‌ استوار باشد. از اين‌رو بايد گفت‌ بحث‌ پارادايم‌ها، امري‌ غيرعقلاني‌ است. از اينجا روشن‌ مي‌شود كه‌ تز نا- عقلانيت، بر اصل‌ قياس‌ناپذيري استوار است‌ و آن‌ نيز به‌ نوبة‌ خود بر سرشت‌ وابستگي‌ به‌ پارادايم مبتني‌ است‌ كه‌ در معيارهاي‌ ارزيابي‌ پارادايم‌ها وجود دارد. (هاروي‌سيگل‌ 1987: ص‌ 54)

بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ پارادايم، غير از نظريه‌ علمي‌ است، هرچند يك‌ پارادايم‌ خاص، ممكن‌ است‌ دربردارندة‌ نظريه‌ نيز باشد. اما نكتة‌ مهم‌ آن‌ است‌ كه‌ بعضي‌ مقبولات‌ متافيزيكي‌ نيز بخشي‌ از يك‌ پارادايم‌ را تشكيل‌ مي‌دهند كه‌ ممكن‌ است‌ نه‌ با تعبير صريح‌ بلكه‌ به‌طور ضمني‌ در شيوه‌هايي‌ كه‌ دانشمندان‌ در تبيين‌ موجودات‌ به‌كار مي‌برند نمايان‌ شوند. براي‌ نمونه، براساس‌ توضيح‌ كوهن، اين‌ فرض‌ كه‌ طبيعت‌ از نوعي‌ موادِ‌ ذره‌اي تشكيل‌ شده‌ است‌ بخشي‌ از پارادايم‌ فيزيك‌ قرن‌ هفدهم‌ بود كه‌ دامنة‌ تبيين‌هاي‌ مقبول‌ براي‌ پديده‌ها را محدود مي‌نمود. اما در عين‌ حال، در آن‌ دوران، نگرش‌ ذره‌اي ، يك‌ نظرية‌ علمي‌ نبود. حتي‌ زماني‌ كه‌ اين‌ ديدگاه‌ صريحاً‌ اعلام‌ شد با آن‌ به‌صورت‌ يك‌ فرض‌ متافيزيكي‌ و آزمون‌ناپذير در وراي‌ پژوهش‌ علمي‌ برخورد گرديد. كوهن‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ وجود پارادايم‌ براي‌ انجام‌ پژوهش‌هاي‌ مفيد، ضروري‌ است‌ زيرا ما به‌ شيوه‌هايي‌ براي‌ تفسير مشاهدات، و براي‌ دانستن‌ اينكه‌ كدام‌ معماها مهم‌اند و نيز براي‌ تعيين‌ آنچه‌ مي‌تواند راه‌حل‌ يك‌ معما به‌شمار آيد نيازمنديم.

‌ ‌علمِ‌ انقلابي‌

از ديد كوهن، مسير رشد علم، مراحل‌ زير را طي‌ مي‌كند:

نخست، مرحله‌اي‌ است‌ كه‌ او آن‌را مرحلة‌ پيش‌ از پارادايم(preparadigmic stage) مي‌نامد. ويژگي‌ اصلي‌ مرحلة‌ پيش‌ از پارادايم‌ آن‌ است‌ كه‌ عدم‌ توافق‌ عميقي‌ دربارة‌ نظرية‌ بنيادي‌ پديد مي‌آيد و حجم‌ فراواني‌ از يافته‌هاي‌ تقريباً‌ اتفاقي‌ به‌چشم‌ مي‌خورند كه‌ از هيچ‌ نوع‌ شيوة‌ مقبول‌ پيروي‌ نمي‌كنند. سپس‌ در برهه‌اي‌ خاص، اوضاع‌ دگرگون‌ مي‌شود و دربارة‌ اتخاذ يكي‌ از پژوهش‌هاي‌ انجام‌شده‌ در يك‌ حوزة‌ معين، به‌عنوان‌ سرمشق، توافقي‌ فراگير صورت‌ مي‌گيرد و بر پيروي‌ از اين‌ سرمشق‌ تأكيد مي‌شود. در نتيجه، مقبولات‌ اساسي‌ كه‌ زيربناي‌ كار علمي‌ مزبور را تشكيل‌ مي‌دهند كاملاً‌ پذيرفته‌ مي‌گردند و از اين‌ مهم‌تر، شيوه‌هاي‌ پژوهشي‌ به‌كار رفته‌ در آن‌ به‌طور گسترده‌ تقليد مي‌شود. اين‌ مقطعي‌ است‌ كه‌ كوهن‌ مي‌گويد يك‌ پارادايم‌ خاص‌ بر حوزه‌اي‌ از علم‌ سيطره‌ پيدا مي‌كند. هنگامي‌كه‌ پارادايم‌ مزبور غلبه‌ پيدا كرد فرضيات‌ اصلي‌يي‌ كه‌ در سرمشق‌ مذكور وجود داشت‌ - و اكنون‌ در كانون‌ پارادايم‌ قرار دارد - بسيار كم‌تر مورد ترديد قرار مي‌گيرند. علاوه‌ بر اين، انواع‌ روش‌هايي‌ كه‌ براي‌ جمع‌آوري‌ حقايق‌ و حل‌ معماها قبلاً‌ در آن‌ سرمشق‌ به‌كار گرفته‌ مي‌شد اكنون‌ به‌طور كامل‌ مورد استفاده‌ قرار مي‌گيرد. كوهن‌ مجموع‌ اين‌گونه‌ فعاليت‌ها را علم‌ عادي‌ مي‌نامد.

هنگامي‌كه‌ يك‌ انقلاب‌ علمي‌ رخ‌ مي‌دهد دانشمندان‌ طراز اولي‌ كه‌ در چارچوب‌ پارادايم‌هاي‌ قديمي‌ و جديد كار مي‌كنند قادر نخواهند بود دربارة‌ پذيرش‌ برتري‌ پارادايمِ‌ جديد به‌ يك‌ توافق‌ عقلاني‌ دست‌ يابند. در اين‌ هنگام‌ گروهي‌ از دانشمنداني‌ كه‌ طرز تفكرشان‌ سنتي‌ است‌ مايل‌اند همچنان‌ در چارچوب‌ پارادايم‌ قديمي‌ كار كنند. اين‌ قبيل‌ دانشمندان‌ كه‌ نوعاً‌ مسن‌تراند، سال‌هاي‌ متمادي‌ با پارادايم‌ قديمي‌ كار كرده‌اند. گروهي‌ از دانشمندان‌ ديگر - كه‌ تفكر انقلابي‌ دارند - نوعاً‌ دانشمنداني‌ جوان‌تراند كه‌ معتقداند نبايد فعاليت‌ خود را در چارچوب‌ پارادايم‌ قديمي‌ محدود كنند و قادراند دلايل‌ خوبي‌ را براي‌ تبديل‌ پارادايم‌ ارائه‌ كنند. دلايل‌ ايشان‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ مرتبط‌ است‌ كه‌ پارادايم‌ قديمي‌ از مشكلات‌ جدي‌ رنج‌ مي‌برد و از معيار پارادايم‌ جديد براي‌ داوري‌ دربارة‌ نظريه‌هايي‌ استفاده‌ مي‌كنند كه‌ پارادايم‌ قديمي، آنها را نارسا تلقي‌ مي‌كرد. از ديد كوهن، ممكن‌ نيست‌ اين‌ تعارض‌ به‌طور عقلاني‌ حل‌ شود بلكه‌ [حل‌ تعارض،]به‌صورتي‌ غيرعقلاني‌ و از راه‌ بازنشستگي‌ يا مرگ‌ دانشمندان‌ قديمي‌ و ناكامي‌ ايشان‌ در جذب‌ طرفداران‌ جديد، انجام‌ خواهد شد.

براساس‌ تصويري‌ كه‌ كوهن‌ ارائه‌ مي‌كند نظريه‌هايي‌ كه‌ زير لواي‌ پارادايم‌ جديد شكل‌ مي‌گيرند با نظريه‌هاي‌ قديمي‌تر، بسيار متفاوت‌اند. دليل‌ اين‌ تفاوت‌ شديد، آن‌ است‌ كه‌ مقبولات‌ هستي‌شناختي‌يي‌ كه‌ زيربناي‌ نظريه‌هاي‌ قديم‌ را تشكيل‌ مي‌دهند با آنهايي‌ كه‌ زيربناي‌ نظريه‌هاي‌ جديد را تشكيل‌ مي‌دهند بسيار تفاوت‌ دارند. كوهن‌ مدعي‌ است‌ اين‌ تفاوت‌ به‌حدي‌ است‌ كه‌ نمي‌توان‌ آنها را از نظر مفهومي‌ با يكديگر مقايسه‌ نمود. براي‌ روشن‌ شدن‌ ديدگاه‌ كوهن، مناسب‌ است‌ نظر او را دربارة‌ ارتباط‌ ميان‌ مكانيك‌ نيوتني‌(Newtonian mechanics) و نظرية‌ نسبيت‌ خاص‌ اينشتين‌ بيان‌ كنيم. در بسياري‌ از كتاب‌هاي‌ درسي‌ دربارة‌ مكانيك‌ نيوتني‌ به‌گونه‌اي‌ سخن‌ گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ گويي‌ بسيار به‌ نظرية‌ نسبيت‌ خاص‌ اينشتين‌ شبيه‌ است: هردوي‌ آنها از مفاهيم‌ مشابهي‌ همچون‌ جرم، سرعت‌ و زمان‌ استفاده‌ مي‌كنند. پيش‌بيني‌هايي‌ كه‌ با اين‌ دو نظريه‌ صورت‌ مي‌گيرد هنگامي‌كه‌ دربارة‌ اشياي‌ متحرك‌ با سرعت‌ پايين‌ انجام‌ شود يكسان‌ خواهد بود. تنها هنگامي‌كه‌ اين‌ دو نظريه‌ دربارة‌ اشيايي‌ كه‌ با سرعت‌هاي‌ بالا حركت‌ مي‌كنند به‌كار گرفته‌ شوند، پيش‌بيني‌ها تفاوت‌ مهمي‌ خواهند يافت. در نگاه‌ نخست‌ چنين‌ به‌نظر مي‌رسد كه‌ مكانيك‌ نيوتني‌ بايد تقريبي‌ از نظرية‌ اينشتين‌ باشد اما كوهن‌ استدلال‌ مي‌كند كه‌ اين‌ سخن‌ درست‌ نيست‌ زيرا مكانيك‌ نيوتني‌ متضمن‌ نوعي‌ هستي‌شناسي‌ است‌ كه‌ با هستي‌شناسي‌ نظرية‌ اينشتين‌ كاملا متفاوت‌ است. جرم‌ در مكانيك‌ نيوتني، خاصيتِ‌ ذاتي‌ هر شيء به‌شمار مي‌آيد و بيانگر مقدار مادة‌ آن‌ شيء است؛ اما در نظرية‌ اينشتين، جرمِ‌ يك‌ شيء، خاصيتي‌ نسبي‌ است‌ كه‌ به‌حسب‌ چارچوبِ‌ مرجعِ‌ اندازه‌گيري‌ تفاوت‌ مي‌كند. در مكانيك‌ نيوتني، شكل‌ [و ريختِ] يك‌ شيء نيز يك‌ ويژگي‌ ذاتي‌ به‌شمار مي‌آيد اما در نظرية‌ اينشتين، شكل‌ نيز همانند جرم، به‌ حسب‌ چارچوبِ‌ مرجع، امري‌ نسبي‌ است. كوهن‌ مدعي‌ است‌ در دو نظرية‌ مزبور، واژگاني‌ كه‌ مستقل‌ و منعزل‌ باشند وجود ندارند بلكه‌ هر واژة‌ توصيفي در هريك‌ از دو نظرية‌ مزبور، معنايي‌ متفاوت‌ دارد. او استدلال‌ مي‌كند اين‌ تفاوت‌ها بدين‌ معنا است‌ كه‌ اگر نظرية‌ اينشتين‌ درست‌ باشد مكانيك‌ نيوتني‌ را نمي‌توان‌ حتي‌ به‌طور تقريبي، درست‌ به‌حساب‌ آورد زيرا هستي‌شناسيِ‌ نظرية‌ اينشتين، وجود اشيايي‌ را كه‌ در مكانيك‌ نيوتني‌ مسلم‌ فرض‌ مي‌شد، نفي‌ مي‌كند و جرم‌ يا شكلِ‌ ذاتي‌ يا ديگر ويژگي‌ها تحقق‌ نخواهند داشت. بدين‌سان، در صوت‌ درستي‌ نظرية‌ اينشتين، مكانيك‌ نيوتني‌ بر چيزي‌ دلالت‌ نخواهد كرد و از اين‌رو نمي‌تواند حتي‌ به‌طور تقريبي‌ درست‌ باشد. همچنين‌ اگر قرار است‌ واژگاني‌ كه‌ در مكانيك‌ نيوتني‌ به‌كار گرفته‌ مي‌شوند بر موجوداتي‌ دلالت‌ كنند آنگاه‌ نظرية‌ اينشتين‌ نمي‌تواند بر همان‌ موجودات‌ دلالت‌ نمايد.

‌ ‌2. محور نگاه‌هاي‌ نقادانه‌ به‌ آراي‌ كوهن‌

محور اصلي‌ نقدهايي‌ كه‌ از ديدگاه‌ كوهن‌ به‌عمل‌ آمده‌ است‌ بر محور تز نا - عقلانيت‌ متمركز است. براي‌ نمونه، شفلرScheffler) )، شاپر(Shapere) و كورديگ‌(Kordig) تز نا - عقلانيت‌ را از طريق‌ نقدِ‌ استدلال‌هاي‌ كوهن‌ دربارة‌ سرشت‌ وابستگي‌ به‌ پارادايمparadigm - bound ) nature)، مورد حمله‌ قرار داده‌اند. همان‌گونه‌ كه‌ گفته‌ شد كوهن‌ پارادايم‌ها را مشتمل‌ بر روش‌ها، معيارهاي‌ ارزيابي‌ و نيز نظريه‌ها مي‌داند. از اين‌رو، هريك‌ از طرفداران‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ براساس‌ مجموعه‌ معيارهاي‌ متفاوت‌ و ناسازگار به‌ ارزيابي‌ پارادايم‌هاي‌ مختلف‌ مي‌پردازند. شفلر در توضيح‌ موضع‌ كوهن‌ مي‌گويد:

از ديد كوهن، پذيرش‌ يك‌ پارادايم‌ نه‌تنها به‌معناي‌ پذيرش‌ نظريه‌ها و روش‌هاي‌ خاص‌ است‌ بلكه‌ به‌ معناي‌ قبول‌ استانداردها يا معيارهاي‌ حاكمي‌ است‌ كه‌ براي‌ توجيه‌ پارادايم‌هاي‌ موجود، در قبال‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ به‌كار مي‌رود. در نتيجه، هر پارادايم‌ ناگزير خود - توجيه‌گرself justifying) ) است‌ و بحث‌ پارادايم، فاقد عينيت‌ خواهد بود. (اسراييل‌ شفلر 1982: ص‌ 84)

شفلر در نقد ديدگاه‌ كوهن، اين‌ استدلال‌ را مطرح‌ مي‌كند كه‌ اين‌ ديدگاه، يك‌ تمايز مهم‌ را مبهم‌ باقي‌ مي‌گذارد زيرا در تفكيك‌ معيارهاي‌ دروني‌(internal) و بيرونيِ‌(external) يك‌ پارادايم‌ ناكام‌ مي‌ماند. شايد كوهن‌ در اين‌ ادعا كه: هر پارادايم، معيارهايي‌ دروني‌ را مطرح‌ مي‌سازد به‌ نحوي‌كه‌ تنها با معيارهايي‌ كه‌ از سوي‌ آن‌ پارادايم‌ عرضه‌ شده‌اند قابل‌ تفسير و ارزيابي‌اند محق‌ بوده‌ است؛ اما در مطرح‌ ساختن‌ و ارائة‌ دليل‌ قابل‌ قبول‌ براي‌ اينكه‌ معيارهاي‌ بيروني‌ - يعني‌ معيارهايي‌ كه‌ براساس‌ آنها، خود پارادايم‌ها در معرض‌ داوري‌ قرار مي‌گيرند - نيز بايد در درون‌ پارادايم‌ جاي‌ داشته‌ باشند، موفق‌ نمي‌شود. آنچه‌ بحث‌ پارادايم‌ ناميده‌ مي‌شود، مناسب‌تر است‌ كه‌ به‌عنوان‌ نظام‌هاي‌ درجه‌ دوم‌ يا فرا - فعاليت‌(meta - activity) خوانده‌ شود و در اين‌ سطح‌ عالي‌ از ارزيابي، معيارهاي‌ مستقل‌ در كار خواهند بود. بدين‌سان، تمايز ميان‌ معيارهاي‌ دروني‌ و بيروني، ادعاي‌ نابه‌جاي‌ كوهن‌ را مبني‌ بر اينكه: پارادايم‌ها، خود - توجيه‌گراند ، نفي‌ مي‌كند زيرا در پرتو تمايز دروني‌ - بيروني‌ اين‌ نتيجه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ هريك‌ از پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ براساس‌ معيارهاي‌ بيروني‌ مورد داوري‌ قرار مي‌گيرند نه‌ براساس‌ معيارهايي‌ كه‌ از خود آنها سرچشمه‌ گرفته‌ باشد. كورديگ‌ در موافقت‌ با شفلر چنين‌ مي‌نويسد:

«كوهن‌ در نشان‌ دادن‌ اينكه‌ تفاوت‌ پارادايم‌ها، مستلزم‌ تفاوت‌ ارزيابي‌ آنها در لحاظ‌ درجه‌ دوم‌ يا در سطحي‌ فراتر است، ناكام‌ مانده‌ است. او نشان‌ نداده‌ است‌ كه‌ اشتراك‌ در معيارهاي‌ درجة‌ دوم‌ در ميان‌ طرفداران‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب، امري‌ ناممكن‌ است. (كارل‌ كورديگ‌:1791 a ص‌ 106)

در پرتو اين‌ اعتراض‌ مهم، ترديدي‌ جدي‌ دربارة‌ ادعاي‌ قياس‌ناپذيري‌ پارادايم‌ پديد آمده‌ است‌ زيرا اگر در نظم‌ درجة‌ دوم، قواعدي‌ براي‌ ارزيابي‌ پارادايم‌ها در كار باشند، ضرورتي‌ ندارد قياس‌ناپذيري‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ را مطرح‌ سازيم‌ چراكه‌ آنها را مي‌توان‌ براساس‌ اين‌ اصول‌ و قواعد درجة‌ دوم‌ ارزيابي‌ نمود.

انكار قياس‌ناپذيري‌ به‌ نوبة‌ خود، تز نا - عقلانيت‌ را منع‌ مي‌كند زيرا همان‌گونه‌ كه‌ ديديم‌ اين‌ تز به‌ ميزان‌ زيادي‌ بر قياس‌ناپذيري‌ پارادايم‌ها متكي‌ است. علاوه‌ بر اين، نسبي‌گرايي‌ نيز با نفي‌ قياس‌ناپذيري‌ رخت‌ برمي‌بندد زيرا اگر اصول‌ درجة‌ دوم‌ به‌طور عيني‌ در ارزيابي‌ پارادايم‌ها به‌كار روند آنگاه‌ داوري‌ دربارة‌ كفايت‌ تئوريك‌ [ = نظري] امري‌ نخواهد بود كه‌ به‌حسب‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب، نسبي‌ باشد. بدين‌سان، با ايجاد چالش‌ در قبال‌ تز قياس‌ناپذيري، نگرش‌ نا - عقلانيت‌ و نسبي‌گرايي‌ نيز به‌ شدت‌ زير سؤ‌ال‌ مي‌روند.

‌ ‌3. ارزيابي‌ پاسخ‌هاي‌ اولية‌ كوهن‌

پاسخ‌ كوهن‌ به‌ اين‌گونه‌ نقدها در آغاز نه‌ با دفاع‌ از تزهاي‌ نا - عقلانيت‌ و نسبي‌گرايي‌ بلكه‌ با انكار اين‌ دو و اظهار شكايت‌ از اينكه‌ نقادان‌ وي، ديدگاهش‌ را به‌درستي‌ درك‌ نكرده‌اند، همراه‌ بود. او مي‌نويسد:

«نقادان‌ در واكنش‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ من، مرا به‌ پيروي‌ از نا - عقلانيت، نسبي‌گرايي‌ و دفاع‌ از هرج‌ و مرج‌ و غوغاسالاري‌ متهم‌ ساختند درحالي‌كه‌ من‌ اين‌گونه‌ برچسب‌ها را مطلقا نفي‌ مي‌كنم.» (تامس‌ كوهن‌ :0791 b ص‌ 234)

كوهن‌ مي‌گويد نقاداني‌ كه‌ عقيدة‌ وي‌ را به‌ شيوة‌ زير گزارش‌ مي‌كنند دچار اشتباه‌ شده‌اند:

«طرفداران‌ هريك‌ از نظريه‌هاي‌ قياس‌ناپذير به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توانند با يكديگر ارتباط‌ فكري‌ برقرار كنند و در نتيجه‌ براي‌ بحث‌ دربارة‌ انتخاب‌ نظريه‌ها نمي‌توان‌ به‌ دلايل‌ محكم‌ توسل‌ جست‌ بلكه‌ نظريه‌ها را بايد با دلايلي‌ انتخاب‌ نمود كه‌ نهايتاً‌ جنبة‌ شخصي‌ و ذهني‌ دارند. به‌ تعبير ديگر، در اينجا نوعي‌ درك‌ عرفاني‌ در تصميم‌گيري‌ مؤ‌ثر است.» (تامس‌ كوهن‌ 1969: ص‌ص‌ 198 - 199)

اما اگر نقادان‌ مزبور - كه‌ كوهن‌ عبارت‌ آنان‌ را نقل‌ مي‌كند - در فهم‌ ديدگاه‌هاي‌ وي‌ ناكام‌ مانده‌اند پس‌ تفسير درست‌ ديدگاه‌ كوهن‌ چيست؟ كوهن‌ موضع‌ خود را با اين‌ ادعا تبيين‌ مي‌كند كه‌ هيچ‌ قانوني‌ براي‌ انتخاب‌ نظريه‌ها(theory - choice) وجود ندارد. احتجاج‌ او آن‌ است‌ كه‌ هرگز نمي‌توان‌ با استدلال‌ قياسي، ضرورت‌ انتخاب‌ يك‌ نظريه‌ را نسبت‌ به‌ نظريه‌هاي‌ ديگر اثبات‌ نمود و نيز هيچ‌گاه‌ ممكن‌ نيست‌ بحث‌ دربارة‌ انتخاب‌ نظريه‌ها را با يك‌ رأي‌ قاطع‌ منطقي‌ به‌ پايان‌ رساند. كوهن‌ مي‌كوشد با مطرح‌ ساختن‌ ارزش‌ها(values) مقصود خود را توضيح‌ دهد:

«اينكه‌ قانوني‌ براي‌ انتخاب‌ نظريه‌ها وجود نداشته‌ باشد دلالت‌ نمي‌كند كه‌ اساساً‌ هيچ‌ دليل‌ خوب‌ و محكمي‌ كه‌ بتوان‌ از آن‌ پيروي‌ نمود، وجود ندارد و نيز دلالت‌ نمي‌كند كه‌ دلايل‌ از قاطعيت‌ كافي‌ برخوردار نيستند. حتي‌ بر اين‌ نيز دلالت‌ ندارد كه‌ دلايل‌ انتخاب‌ نظريه با آنچه‌ معمولاً‌ فيلسوفان‌ علم‌ به‌عنوان‌ معيار انتخاب‌ مطرح‌ مي‌سازند، مانند دقت‌accuracy) )، سادگي‌(simplicity) و سودمندي‌fruitfulness) )؛ متفاوت‌ است؛ بلكه‌ منظور از سخن‌ فوق‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌گونه‌ دلايل‌ به‌ منزلة‌ ارزش‌ها عمل‌ مي‌كنند و از اين‌رو ممكن‌ است‌ به‌ شيوه‌هاي‌ گوناگون‌ و به‌صورت‌ فردي‌ يا گروهي، توسط‌ كساني‌ كه‌ در معتبر شمردن‌ آنها اتفاق‌نظر دارند به‌كار برده‌ شوند.» (تامس‌ كوهن‌ 1969: ص‌ص‌ 199 - 200)

اما با وجود اين، وي‌ در بخش‌ ديگري‌ از سخنان‌ خود چنين‌ مي‌گويد:

«اگر درك‌ و برداشت‌ دو نفر دربارة‌ يك‌ موقعيت‌ واحد، متفاوت‌ باشد ولي‌ در عين‌ حال، در بحث‌ خود از واژگان‌ يكساني‌ استفاده‌ كنند به‌ ناچار بايد بگوييم‌ نحوة‌ استفادة‌ آنها از كلمات‌ مختلف‌ است‌ يعني‌ هريك‌ از آنها به‌ تعبير من‌ از منظري‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ با ديگري‌ قياس‌پذير نيست.» (تامس‌ كوهن‌ 1969: ص‌ 200)

همان‌گونه‌ كه‌ مشاهده‌ مي‌شود برخلاف‌ عبارت‌ قبل، در اينجا كوهن‌ بار ديگر مفهوم‌ قياس‌ناپذيري‌ را مورد تأكيد قرار مي‌دهد و همين‌ ناهمخواني‌ موجب‌ شد تا نقادان‌ كوهن‌ با پاسخ‌هاي‌ وي‌ قانع‌ نشوند.

به‌طور كلي، بايد گفت‌ كوهن‌ در واكنش‌ و پاسخ‌ اولية‌ خود هم‌ تلاش‌ كرد از ادعاهاي‌ افراطي‌ در آثار اوليه‌اش‌ عدول‌ كند و هم‌ كوشيد تا آنها را در چهره‌ و قالبي‌ جديد حفظ‌ نمايد. ديدگاه‌هاي‌ جديد كوهن‌ در پاسخ‌هاي‌ اوليه‌اش‌ وابسته‌ به‌ مفاهيمي‌ همچون: دلايل‌ محكمgood reasons) ) و ارزش‌ها وابسته‌ است‌ درحالي‌كه‌ اين‌ مفاهيم، هماهنگي‌ روشني‌ با سخنان‌ پيشين‌ وي‌ ندارند. او مي‌نويسد:

«من‌ نه‌ وجود دلايل‌ محكم‌ را انكار مي‌كنم‌ و نه‌ توصيفي‌ را كه‌ معمولاً‌ دربارة‌ آنها ارائه‌ مي‌شود، بلكه‌ آنچه‌ بر آن‌ تأكيد مي‌كنم‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌ قبيل‌ دلايل، ارزش‌هايي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند كه‌ در انجام‌ انتخاب‌ به‌كار مي‌روند نه‌ به‌عنوان‌ قوانين‌ انتخاب.» (تامس‌ كوهن‌ 1969: ص‌ 262)

اين‌گونه‌ اظهارنظرهاي‌ كوهن، پي‌ بردن‌ به‌ مقصودش‌ را دشوار ساخته‌ است‌ زيرا هماهنگي‌ آن‌ با عبارت‌ پيشين‌ وي‌ دربارة‌ قياس‌ناپذيري‌ روشن‌ نيست. براي‌ نمونه، يكي‌ از ويژگي‌هايي‌ كه‌ وي‌ دربارة‌ ارزش‌ها بر آن‌ تأكيد مي‌كند آن‌ است‌ كه: ارزش‌ها ممكن‌ است‌ ميان‌ كساني‌كه‌ در نحوة‌ كاربرد آن‌ اختلاف‌ دارند مشترك‌ باشند، به‌نحوي‌كه‌ شايد دو دانشمند مثلاً‌ دربارة‌ ارزش‌ سادگي‌ يعني‌ پذيرش‌ معيار سادگي‌ به‌عنوان‌ يكي‌ از عوامل‌ تعيين‌كننده‌ در انتخاب‌ نظريه ، اتفاق‌نظر داشته‌ باشند اما دربارة‌ اينكه‌ كدام‌يك‌ از دو نظرية‌ رقيب‌ از اين‌ ارزش‌ برخورداراند با يكديگر، موافق‌ نباشند. همچنين‌ ممكن‌ است‌ دربارة‌ اهميتي‌ كه‌ هريك‌ از اين‌ دو دانشمند براي‌ ارزش‌ سادگي‌ در مقايسه‌ با ديگر ارزش‌ها قايل‌اند با يكديگر توافق‌ نداشته‌ باشند. اگر منظور كوهن‌ از اين‌ سخنان‌ آن‌ باشد كه‌ دو دانشمند مي‌توانند به‌گونه‌اي‌ مفيد دربارة‌ مسايلي‌ كه‌ به‌ سادگي‌ نظريه‌ها مربوط‌ مي‌شود بحث‌ و بررسي‌ كنند و اگر وي‌ اين‌گونه‌ تبادل‌نظرها را مجاز بداند - همان‌طور كه‌ از بعضي‌ عبارات، چنين‌ برمي‌آيد - آنگاه‌ روشن‌ است‌ كه‌ تعابير كوهن‌ دربارة‌ ارزش‌ها با حفظ‌ عقيده‌ به‌ قياس‌ناپذيري‌ سازگار نيست. زيرا براساس‌ اصل‌ قياس‌ناپذيري، اين‌گونه‌ تبادل‌نظرها، غيرممكن‌ خواهد بود. از سوي‌ ديگر، اگر تمايلي‌ به‌ تبادل‌نظر ميان‌ دو دانشمند وجود نداشته‌ باشد در آن‌ صورت، توجيه‌ اينكه: اساساً‌ چرا كوهن‌ مفهوم‌ ارزش‌ها را به‌ ميان‌ كشيده‌ است ؛ كار دشواري‌ است.

شاپِر اين‌ مشكل‌ را در نقد خود بر پاسخ‌هاي‌ اولية‌ كوهن‌ متذكر شده‌ است. وي‌ مي‌گويد: اگر هيچ‌ ضابطه‌ و محدوديتي‌ براي‌ آنچه‌ مي‌توان‌ تحت‌عنوان‌ ارزش‌ها مطرح‌ ساخت‌ وجود نداشته‌ باشد، آنگاه‌ ديدگاه‌ كوهن‌ همانند سابق‌ نسبي‌گرايانه‌ و ضد - عقل‌گرايانه(antirationalistic) است‌ و اگر در اين‌باره، ضابطه‌ و محدوديت‌ وجود داشته‌ باشد در آن‌ صورت‌ دشوار است‌ بتوان‌ اين‌ محدوديت‌ها را با ادعاي‌ قياس‌ناپذيري‌ هماهنگ‌ ساخت‌ زيرا قياس‌ناپذيري، مستلزم‌ فقدان‌ اين‌گونه‌ ضوابط‌ و محدوديت‌ها است. (دادلي‌ شاپر 1971: ص‌ 708). اين‌ ابهام‌ و ناهمخواني‌ در بحثي‌ كه‌ كوهن‌ دربارة‌ دلايل‌ محكم‌ براي‌ انتخاب‌ نظريه‌ مطرح‌ مي‌سازد نيز سايه‌افكن‌ است. كوهن‌ تاكيد مي‌كند كه‌ دلايل‌ محكمي‌ براي‌ انتخاب‌ نظريه‌ وجود دارد اما در عين‌ حال‌ مي‌گويد اين‌ دلايل، همان‌ ارزش‌ها را تشكيل‌ مي‌دهند. از آنجا كه‌ توضيح‌ كوهن‌ دربارة‌ ارزش‌ها روشن‌ نيست‌ ناگزير تبيين‌ وي‌ دربارة‌ دلايل‌ نيز چنين‌ خواهد بود زيرا اگر هيچ‌ محدوديت‌ و ضابطه‌اي‌ براي‌ آنچه‌ مي‌توان‌ تحت‌عنوان‌ ارزش‌ها مطرح‌ ساخت‌ وجود نداشته‌ باشد آنگاه‌ دشوار است‌ كه‌ بتوان‌ چنين‌ تعابيري‌ را دلايل‌ عيني‌ براي‌ انتخاب‌ يك‌ نظريه‌ به‌جاي‌ نظرية‌ ديگر تلقي‌ نمود. علاوه‌ بر اين، بر فرض‌ پذيرش‌ اصل‌ قياس‌ناپذيري، مشكل‌ است‌ بتوان‌ براي‌ اصطلاح‌ دلايل‌ محكم‌ - هنگامي‌كه‌ در بحث‌ پارادايم‌ها به‌كار مي‌رود - معناي‌ محصلي‌ تصور كرد؛ زيرا همان‌گونه‌ كه‌ شاپر اشاره‌ مي‌كند خود مفهوم‌ دلايل‌ محكم، امري‌ است‌ كه‌ وابسته‌ به‌ پارادايم‌ است.

بنابراين‌ به‌نظر مي‌رسد مطرح‌ ساختن‌ مفهوم‌ ارزش‌ها و دلايل‌ محكم‌ در روشن‌ ساختن‌ تز نا - عقلانيت‌ سودمند نيست. همان‌گونه‌ كه‌ ديديم، كوهن‌ اگرچه‌ صريحاً‌ تز نا - عقلانيت‌ را انكار مي‌كند اما با همان‌ صراحت، اصل‌ قياس‌ناپذيري‌ را حفظ‌ مي‌كند - اصلي‌ كه‌ تز مزبور، پيامد آن‌ است‌ - و مفاهيمي‌ را وارد بحث‌ مي‌كند كه‌ به‌نظر مي‌رسد جز مبهم‌تر ساختن‌ ديدگاه‌ وي، نقش‌ ديگري‌ ندارد. اگر ما انكار كوهن‌ را دربارة‌ تز نا - عقلانيت‌ جدي‌ بگيريم‌ شايد بتوانيم‌ بگوييم‌ وي‌ يكي‌ از طرفداران‌ عينيت‌ در علم‌ است. اما به‌ دشواري‌ مي‌توان‌ انكار مزبور را جدي‌ گرفت‌ زيرا همان‌گونه‌ كه‌ برخي‌ عبارت‌هاي‌ كوهن‌ نشان‌ مي‌دهد وي‌ در همان‌ حال‌ كه‌ به‌گونه‌اي‌ ناموفق‌ مي‌كوشد تا امكان‌ ايجاد ارتباط‌ و انجام‌ مقايسه‌ را بيان‌ كند چندان‌ تمايلي‌ به‌ انكار اصل‌ قياس‌ناپذيري‌ ندارد. به‌نظر مي‌رسد كوهن‌ درصدد است‌ تا هردو جنبه‌ را حفظ‌ كند يعني‌ هم‌ مي‌خواهد قياس‌ناپذيري‌ (و به‌ دنبال‌ آن، ناعقلانيت) را حفظ‌ نمايد و هم‌ مي‌خواهد نا - عقلانيت‌ را انكار نموده‌ و امكان‌ ايجاد ارتباط‌ ميان‌ طرفداران‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ را مجاز تلقي‌ كند كه‌ اين‌ در حقيقت، دست‌ كشيدن‌ از قياس‌ناپذيري‌ است. در مجموع‌ بايد گفت‌ حفظ‌ قياس‌ناپذيري‌ موجب‌ مي‌شود تا انكاري‌ كه‌ كوهن‌ نسبت‌ به‌ تز نا - عقلانيت‌ و نيز در قبال‌ نسبي‌گرايي‌ ابراز مي‌كند تضعيف‌ و تباه‌ شود.

‌ ‌4. بررسي‌ پاسخ‌هاي‌ متأخر كوهن‌

ديديم‌ كه‌ پاسخ‌هاي‌ اوليه‌ كوهن‌ در قبال‌ نقدهايي‌ كه‌ از سوي‌ شِفلِر، شاپر و كورديگ‌ مطرح‌ شد رضايت‌بخش‌ نبود. وي‌ پاسخ‌هاي‌ ديگري‌ را نيز در برخي‌ آثار متأخرتر خود ارائه‌ نمود كه‌ در اينجا در قالب‌ چند عنوان‌ به‌ بررسي‌ آنها مي‌پردازيم.

1. سنجش‌پذيري‌ و قياس‌ناپذيري. كوهن‌ در يكي‌ از مقاله‌هاي‌ متأخر خود، مسئلة‌ ارتباط‌ ميان‌ سنجش‌پذيري‌ و قياس‌ناپذيري‌ را موردتوجه‌ قرار داد. وي‌ در اين‌ مقاله‌ با عنايت‌ به‌ نقد شفلر مبني‌ بر اينكه: با قبول‌ اصل‌ قياس‌ناپذيري، امكان‌ رقابت‌ ميان‌ نظريه‌ها و در نتيجه، امكان‌ گزينش‌ ميان‌ آنها وجود نخواهد داشت ؛ چنين‌ مي‌نويسد:

«اغلب‌ خوانندگان‌ كتاب‌ من‌ چنين‌ پنداشتند كه‌ وقتي‌ نظريه‌ها را قياس‌ناپذير مي‌دانم، منظورم‌ آن‌ است‌ كه‌ آنها را نمي‌توان‌ با يكديگر سنجيد اما قياس‌ناپذيري واژه‌اي‌ است‌ كه‌ از رياضيات‌ وام‌ گرفته‌ام‌ و در آنجا چنين‌ پيامدي‌ ندارد.» (كوهن. 1976: صص‌ 191-190)

اما سخنان‌ كوهن‌ در ادامة‌ مقاله‌ مزبور به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ موجب‌ آشفتگي‌ بيش‌تر موضع‌ او را فراهم‌ مي‌آورد:

«در به‌كارگيري‌ واژة‌ قياس‌ناپذيري درمورد نظريه‌ها، مقصود من‌ صرفاً‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ تأكيد كنم‌ هيچ‌ زبان‌ مشتركي‌ كه‌ به‌ كمك‌ آن‌ بتوان‌ دو نظريه‌ را به‌طور كامل‌ بيان‌ نمود وجود ندارد و از اين‌رو، سنجش‌ [و تطبيق] نقطه‌ - به‌ - نقطة‌(point - by - point comparison) دو نظريه‌ ممكن‌ نيست.» (كوهن. 1976: ص‌ 191)

اين‌ سخن‌ در حقيقت، طرح‌ دوبارة‌ عدم‌ امكان‌ سنجش‌ است‌ كه‌ كوهن‌ قبلاً‌ سعي‌ در انكار آن‌ داشت؛ زيرا كوهن‌ با ادعا نمودن‌ تفاوت‌ اساسي‌ ميان‌ سنجش(comparison) و سنجشِ‌ نقطه‌ - به‌ - نقطه ، در حقيقت‌ مي‌گويد پارادايم‌هاي‌ قياس‌ناپذير را مي‌توان‌ با يكديگر سنجيد اما نمي‌توان‌ اين‌ سنجش‌ را نقطه‌ - به‌ - نقطه انجام‌ داد. البته‌ مخفي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ سخن، كمكي‌ به‌ حل‌ مشكل‌ كوهن‌ نمي‌كند زيرا اين‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ يكبار بگوييم‌ دو نظريه‌ را مي‌توانيم‌ بسنجيم و بار ديگر، امكان‌ سنجش‌ آن‌دو را منكر شويم. گذشته‌ از اين، وي‌ در پانويس‌ مقالة‌ فوق‌ با تعبيري‌ كنايه‌آميز بار ديگر به‌ موضع‌ پيشين‌ خود، مبني‌ بر اينكه: اصل‌ قياس‌ناپذيري، مانع‌ هرگونه‌ سنجش‌ است ؛ و اينكه: اساساً‌ نظريه‌هاي‌ رقيب‌ را نمي‌توان‌ با يكديگر مقايسه‌ نمود ؛ برمي‌گردد و در نتيجه، امكان‌ انتخاب‌ ميان‌ نظريه‌ها به‌شيوه‌اي‌ عقلاني‌(rational) و عيني‌ [ =(objective) واقعي‌ و بي‌طرفانه] منتفي‌ مي‌شود. بنابراين، كوهن‌ در پاسخ‌هاي‌ متأخر خود نتوانسته‌ است‌ ناسازگاري‌ ميان‌ ادعاي‌ تند قياس‌ناپذيري از يك‌سو، و مجاز شمردن‌ انتخاب‌ عيني‌ و عقلانيِ‌ نظريه‌ها را از سوي‌ ديگر برطرف‌ سازد. به‌طور كلي، بر اين‌ نكته‌ بايد تأكيد نمود كه‌ امكان‌ سنجش‌ ميان‌ نظريه‌ها، حقيقتي‌ است‌ كه‌ خودبه‌خود، يكي‌ از استدلال‌هاي‌ قوي‌ را برعليه‌ اصل‌ قياس‌ناپذيري كوهن‌ تشكيل‌ مي‌دهد.

2. تمايز ميان‌ مقام‌ كشف‌(discovery) و مقام‌ توجيه‌.(justification) كوهن‌ در يكي‌ از مقالات‌ متأخرتر در پاسخ‌ به‌ نقادان‌ خود اين‌ نكته‌ را مطرح‌ مي‌سازد كه‌ آنان‌ ميان‌ زمينه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ كشف‌ و توجيه، تمايزي‌ غيرقابل‌ دفاع‌ را مطرح‌ مي‌سازند كه‌ نخستين‌بار توسط‌ هانس‌ رايشنباخ‌ (Hans Reichenbach) مطرح‌ شد. كوهن‌ دربارة‌ اينكه: تمسك‌ به‌ تمايز ميان‌ زمينه‌هاي‌ كشف‌ و توجيه، تصويري‌ پذيرفتني‌ و مفيد را از فعاليت‌ علمي‌ به‌ دست‌ مي‌دهد ؛ ابراز ترديد مي‌نمايد. وي‌ براي‌ اين‌ ترديد، دلايلي‌ ارائه‌ مي‌كند كه‌ در اينجا به‌ بررسي‌ و نقد برخي‌ از آنها مي‌پردازيم.

از نكات‌ مورد تاكيد كوهن، آن‌ است‌ كه‌ زمينه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ تصميمِ(decision) دانشمندان‌ دربارة‌ توجيه‌ برخي‌ نظريه‌ها نسبت‌ به‌ برخي‌ ديگر، روشن‌ و شفاف‌ نيست. زيرا هريك‌ از نظريه‌هاي‌ رقيب‌ علمي به‌ نوبة‌ خود از دلايلي‌ خاص‌ بهره‌مندند كه‌ آن‌را مورد حمايت‌ قرار مي‌دهند؛ اما اينكه‌ در چنين‌ مواردي‌ دانشمندان‌ چگونه‌ تصميم‌ مي‌گيرند به‌ عواملي‌ بستگي‌ دارد كه‌ با كشف‌ نظريه‌هاي‌ رقيب‌ مرتبط‌ است‌ يعني‌ معمولاً‌ كشف(1) يك‌ نظرية‌ جديد با تصميم‌ دانشمندان‌ براي‌ ترجيح‌ آن‌ نظريه‌ بر نظرية‌ رقيب، هماهنگ‌ است‌ و ارتباط‌ تنگاتنگ‌ دارد. كوهن‌ مدعي‌ است‌ عواملي‌ كه‌ در كشف‌ يك‌ نظرية‌ جديد و طرد نظرية‌ قديمي‌ دخيل‌اند با تصميم‌گيري‌ جامعة‌ علمي‌ براي‌ انتخاب‌ و ترجيح‌ نظرية‌ جديد نيز مرتبط‌اند. [بنابراين، تفاوت‌ اساسي‌ ميان‌ مقام‌ كشف‌ يك‌ نظريه‌ و تصميم‌گيري‌ براي‌ ترجيح‌ آن‌ وجود ندارد]. به‌ تعبير كوهن:

«ملاحظاتي‌ كه‌ به‌ زمينة‌ كشف‌ مرتبط‌اند با زمينه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ توجيه‌ نيز ارتباط‌ دارند. دانشمنداني‌ كه‌ به‌ نوعي‌ با علايق‌ و حساسيت‌هاي‌ افرادي‌ كه‌ يك‌ نظرية‌ جديد را كشف‌ مي‌كنند ارتباط‌ پيدا مي‌كنند، به‌صِرف‌ همين‌ امر غالباً‌ در شمار اولين‌ طرفداران‌ نظرية‌ مزبور قرار مي‌گيرند.» (كوهن، 1977: ص‌ 328)

در نقد سخنان‌ كوهن‌ بايد به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشت‌ كه‌ تصميم‌هاي‌ علمي، چيزي‌ غير از توجيه‌ آن‌ تصميم‌ها است. البته‌ ترديدي‌ نيست‌ كه‌ اتخاذ تصميم‌ علمي، بخش‌ مهمي‌ از فعاليت‌ علمي‌ را تشكيل‌ مي‌دهد و اگر بخواهيم‌ مشغلة‌ علمي‌ را به‌درستي‌ و از تمام‌ جوانب‌ درك‌ كنيم‌ نيازمند آنيم‌ كه‌ روند عيني‌ تصميم‌گيري‌ علمي‌ و نيز انتخاب‌ نظريه‌ها را مطالعه‌ نماييم. اما با وجود اين، هنگامي‌كه‌ تصميم‌ فلان‌ دانشمند را در انتخاب‌ نظرية‌ 1T به‌جاي‌ نظرية‌ 2T تشريح‌ مي‌كنيم‌ پرسش‌ ديگري‌ نيز مطرح‌ مي‌شود و آن‌ اينكه‌ آيا دانشمند مزبور در تصميم‌ خود موجه‌ بوده‌ است‌ يا خير؟ آنچه‌ با اين‌ پرسش‌ موردتوجه‌ قرار مي‌گيرد بررسي‌ توانِ‌ توجيهيِ‌ دلايلي‌ است‌ كه‌ دانشمند مزبور براي‌ انتخاب‌ نظرية‌ 1T مطرح‌ مي‌نمايد و نهايتاً‌ مطلوب‌ بودن‌ آن‌ دلايل‌ را جويا مي‌شود. عواملي‌ كه‌ تصميم دانشمند را در انتخاب‌ نظرية‌ 1T تشريح‌ مي‌كنند در مقام‌ توجيه ، نقشي‌ ايفا نمي‌نمايند هرچند شايد به‌خوبي‌ در پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ كه: چرا دانشمند مزبور، چنان‌ تصميمي‌ را اتخاذ كرد؟ ، كارامد باشند. پرسشي‌ كه‌ به‌ زمينة‌ توجيه‌ مربوط‌ است‌ اين‌ نيست‌ كه: چرا فلان‌ دانشمند، نظرية‌ 1T را انتخاب‌ نمود ؛ بلكه‌ پرسش‌ آن‌ است‌ كه: آيا انتخاب‌ وي، انتخابي‌ درست‌ و شايسته‌ بوده‌ است‌ يا خير؟ اگر بپذيريم‌ كه‌ پرسش‌ دوم، پرسشي‌ بجا و مشروع‌ به‌شمار مي‌آيد خواه‌ناخواه‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ زمينة‌ مربوط‌ به‌ تصميم‌گيري، غير از زمينة‌ مربوط‌ به‌ توجيه‌ است. بنابراين‌ كوهن‌ حداكثر نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ عوامل‌ مرتبط‌ به‌ زمينة‌ كشف‌ با عوامل‌ مربوط‌ به‌ زمينة‌ تصميم‌گيري‌ ارتباط‌ دارند، اما او نشان‌ نداده‌ است‌ كه‌ چرا ما بايد دربارة‌ تمايز راينباخ‌ (يعني‌ تمايز ميان‌ عوامل‌ مربوط‌ به‌ زمينة‌ كشف‌ و عوامل‌ مرتبط‌ به‌ زمينة‌ توجيه) ترديد كنيم.

دليل‌ ديگري‌ كه‌ كوهن‌ براي‌ ترديد دربارة‌ تمايز رايشنباخ‌ مطرح‌ مي‌سازد به‌ ادعاي‌ او دربارة‌ عوامل‌ ذهني(subjective) و اينكه‌ آنها عنصري‌ حذف‌نشدني‌ در تصميم‌ دانشمند براي‌ گزينش‌ يك‌ نظريه‌ به‌شمار مي‌آيند، مربوط‌ مي‌شود. در اينجا نيز بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ حتي‌ اگر كوهن‌ حق‌ داشته‌ باشد اين‌گونه‌ عوامل‌ ذهني‌ را عنصري‌ حذف‌نشدني‌ در روند تصميم‌ دانشمندان‌ براي‌ برگزيدن‌ نظريه‌ها به‌شمار آورد، باز هم‌ اين‌ نقد بر او وارد است‌ كه‌ عوامل‌ مربوط‌ به‌ اين‌گونه‌ تصميم‌گيري‌ها لزوماً‌ به‌ توجيه‌ تصميم‌هاي‌ مزبور ارتباط‌ ندارند و در حقيقت، كوهن، بار ديگر، زمينة‌ مربوط‌ به‌ تصميم‌ را با زمينة‌ متعلق‌ به‌ توجيه‌ خلط‌ كرده‌ است. در دلايل‌ كوهن‌ در نفي‌ تمايز رايشنباخ‌ خلط‌ مقام‌ تصميم با مقام‌ توجيه به‌چشم‌ مي‌خورد، گويي‌ تصميم‌ براي‌ انتخاب‌ نظرية‌T عيناً‌ توجيه‌گر اين‌ تصميم‌ نيز به‌شمار مي‌آيد. اما ترديدي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ ديدگاه‌ نادرست‌ است‌ و تصميم‌ براي‌ گزينش‌ نظرية‌T ، غير از توجيه‌ اين‌ تصميم‌ است‌ (اگر چنين‌ نباشد چگونه‌ مي‌توان‌ هرگز مرتكب‌ تصميم‌ غيرموجه‌ شد). بدين‌سان‌ حداكثر برآيند سخنان‌ كوهن‌ آن‌ است‌ كه‌ عوامل‌ مربوط‌ به‌ زمينة‌ كشف‌ با عوامل‌ مربوط‌ به‌ زمينة‌ تصميم‌ ارتباط‌ دارند.

همچنين‌ كوهن‌ در بحث‌ خود دربارة‌ مفهوم‌ ذهنيت ادعا مي‌كند كه‌ نقادان‌ وي‌ دچار اشتباه‌ شده‌اند و بر اين‌ باور است‌ كه‌ اگر نقادان‌ وي‌ سخن‌ او را مبني‌ بر اينكه: در گزينش‌ نظريه‌ها لزوماً‌ عوامل‌ ذهني‌ دخيل‌اند به‌ اين‌ معنا بگيرند كه: انتخاب‌ نظريه‌ها امري‌ غيرقابل‌ بحث‌ يا مسئله‌اي‌ ذوقي‌ است مرتكب‌ خطا شده‌اند. در اينجا ما با كوهنِ‌ محافظه‌كار مواجهيم‌ كه‌ به‌ظاهر تز قياس‌ناپذيري‌ و پيامدهاي‌ آن‌را منكر است. كوهن‌ در اينجا چاره‌اي‌ ندارد جز آنكه‌ تز قياس‌ناپذيري‌ را انكار كند چه‌ قياس‌ناپذيري در حقيقت‌ تضمين‌كنندة‌ عدم‌ امكان‌ بحث‌ دربارة‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ است‌ زيرا براساس‌ قياس‌ناپذيري، پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ را نمي‌توان‌ از موضعي‌ بي‌طرفانه‌ مقايسه‌ نمود. حال‌ اگر انتخاب‌ نظريه‌ها از ميان‌ رقباي‌ قياس‌ناپذيرش، ممكن‌ باشد در آن‌ صورت‌ امري‌ غيرقابل‌ بحث‌ خواهد بود [يعني‌ نمي‌توان‌ آن‌را از موضعي‌ بي‌طرفانه‌ مورد چون‌وچرا قرار داد]. بنابراين‌ اگر كوهن‌ عدم‌ امكان‌ بحث‌ دربارة‌ نظريه‌ها را منكر شود بايد تز قياس‌ناپذيري‌ را نيز انكار كند. اما وي‌ در صفحة‌ بعد از مقالة‌ مزبور به‌گونه‌اي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ گويي‌ تز قياس‌ناپذيري‌ همچنان‌ زنده‌ و كارامد است‌ و تصريح‌ مي‌كند كه‌ انتخاب‌ نظريه‌ها به‌گونه‌اي‌ قياس‌پذير، امري‌ دشوار و بلكه‌ ناممكن‌ است. در اينجا ما بار ديگر با ناسازگاري‌ و تناقض‌گويي‌ در نوشته‌هاي‌ متأخرتر كوهن‌ مواجهيم؛ يعني‌ از يك‌سو، تمايل‌ وي‌ براي‌ دفاع‌ از ادعاي‌ تند قياس‌ناپذيري مطرح‌ است‌ و از سوي‌ ديگر، وي‌ هرگونه‌ ادعاي‌ تند قياس‌ناپذيري را منكر مي‌شود.

3. نسبي‌گرايي. ديديم‌ نقادان‌ كوهن‌ استدلال‌ كردند كه‌ اصل‌ قياس‌ناپذيري‌ كوهن، ديدگاه‌ وي‌ را نسبي‌گرايانه‌ مي‌كند به‌ اين‌ معنا كه‌ قبول‌ يك‌ پارادايم‌ يا يك‌ نظريه‌ به‌حسب‌ تعهد پيشين‌ هركس‌ به‌ آن‌ پارادايم‌ يا نظريه، امري‌ نسبي‌ است؛ از اين‌رو، ارزيابي‌ عيني‌ و بي‌طرفانه، امري‌ غيرممكن‌ خواهد بود. كوهن‌ در پاسخ‌هاي‌ متأخرتر خود كوشيد تا موضع‌ نخست‌ خود را دربارة‌ نسبي‌گرايي‌ بهبود بخشد و نشان‌ دهد كه‌ او نسبي‌گرا به‌معناي‌ بد آن‌ نيست:

«اگر شما مسير رشد علم‌ را - همان‌گونه‌ كه‌ متعارف‌ است‌ - به‌صورت‌ الگويي‌ تكاملي‌ و درخت‌مانند تصور كنيد آنگاه‌ فكر مي‌كنم‌ درنظر گرفتن‌ حالت‌ زير نه‌تنها ممكن‌ بلكه‌ بسيار آسان‌ است:‌ ‌ مجموعه‌اي‌ از معيارها را درنظر بگيريد كه‌ به‌ مشاهده‌گرِ‌ بي‌طرف، اين‌ امكان‌ را مي‌دهد كه‌ بگويد كدام‌يك‌ از دو نظريه‌اي‌ كه‌ هريك‌ براي‌ توضيح‌ جنبة‌ خاصي‌ از طبيعت‌ ارائه‌ شده‌اند، در مقام‌ متأخرتر (و در نتيجه، متكامل‌تر) قرار دارد و كدام‌يك‌ در مقام‌ متقدم‌تر... به‌ اين‌ معنا، مسير رشد علم، نشان‌دهندة‌ يك‌ روند يك‌سويه‌ و بازگشت‌ناپذير است‌ و اين‌ ديگر، ديدگاهي‌ نسبي‌گرايانه‌ نخواهد بود.» (كوهن،:0791 a ص‌ 508)

اما عبارت‌ فوق، به‌ هيچ‌وجه، كوهن‌ را از نسبي‌گرايي‌ نجات‌ نمي‌دهد. ديدگاه‌ قديمي‌ كوهن‌ از آن‌رو نسبي‌گرايانه‌ به‌شمار مي‌آمد كه‌ به‌نظر مي‌رسيد ترجيح‌ يك‌ نظريه‌ بر نظرية‌ ديگر، هيچ‌ ارتباطي‌ با ارزيابي‌ بر وفق‌ معيارهاي‌ بي‌طرفانه‌ و عيني‌ ندارد و طرفداران‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب، هريك‌ براساس‌ معيارهايي‌ كه‌ پارادايم‌ خاص‌ آنان‌ ديكته‌ مي‌كند پارادايم‌ خود را برتر از پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ قلمداد مي‌نمايند. اين‌ نگرش‌ موجب‌ مي‌شد تا ارزيابي‌ پارادايم‌ها نسبي‌گرايانه‌ جلوه‌ كند زيرا اينكه‌ كدام‌ پارادايم، پارادايم‌ برتر شمرده‌ شود بستگي‌ به‌ آن‌ داشت‌ كه‌ با كدام‌ مجموعه‌ از معيارهاي‌ ارزيابي‌ به‌ داوري‌ بپردازيم. مطابق‌ اين‌ ديدگاه، 1P به‌ حسب‌ معيارهايي‌ كه‌ از سوي‌ خودِ‌ 1P ديكته‌ مي‌شود پارادايم‌ برتر قلمداد مي‌گرديد نه‌ به‌حسب‌ معيارهايي‌ كه‌ از سوي‌ 2P مقرر مي‌شود. همچنين‌ 2P نيز به‌حسب‌ معيارهايي‌ كه‌ از سوي‌ خودِ‌ 2P ديكته‌ مي‌گرديد پارادايم‌ برتر به‌حساب‌ مي‌آمد نه‌ براساس‌ معيارهايي‌ كه‌ از سوي‌ 1P مقرر مي‌شود.

از آنجا كه‌ كوهن‌ در آن‌ هنگام‌ معتقد بود هيچ‌ نوع‌ معيار خنثايي‌ در دست‌ نيست؛ عمل‌ ارزيابي‌ به‌ حسب‌ معيارها، امري‌ نسبي‌ به‌شمار مي‌آمد و از اين‌رو، دربارة‌ پارادايم‌ها نيز مطلب‌ از همين‌ قرار بود. آنچه‌ گفتيم‌ خلاصه‌اي‌ بود از معنايي‌ كه‌ براساس‌ آن، ديدگاه‌ قديمي‌ كوهن‌ نسبي‌گرايانه‌ تلقي‌ مي‌شد. اما استعارة‌ تكاملي‌(evolutionary) و درخت‌گونه كه‌ كوهن‌ در عبارات‌ مذكور از آن‌ استفاده‌ مي‌كند، با مسئله‌ نسبي‌گرايي‌ - به‌گونه‌اي‌ كه‌ مطرح‌ شد - ارتباطي‌ ندارد زيرا معيارهاي‌ تكاملي‌ كه‌ در استعارة‌ مذكور مطرح‌ شد نهايتاً‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ كدام‌ مجموعه‌ از پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ در رتبة‌ متأخرتر قرار دارند يا به‌ تعبير ديگر، رشد يافته‌تراند. اما بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ متأخر بودن‌ يك‌ پارادايم‌ به‌ معناي‌ بهتر بودن‌ آن‌ نيست. طرفداران‌ پارادايمِ‌ متقدم‌تر براساس‌ معيارهاي‌ ارزيابي‌اي‌ كه‌ پارادايم‌ آنها ديكته‌ مي‌كند هنوز مي‌توانند پارادايم‌ خود را نسبت‌ به‌ پارادايم‌ متأخرتر، برتر بدانند. در نتيجه، استعارة‌ تكاملي‌ - كه‌ كوهن‌ در پاسخ‌هاي‌ متاخر مطرح‌ ساخته‌ است‌ - نمي‌تواند نشان‌ دهد كه‌ ديدگاه‌ وي‌ نسبي‌گرايانه‌ نيست. بدين‌سان، بار ديگر درمي‌يابيم‌ كه‌ اظهارات‌ متأخر كوهن‌ در جهت‌ تبيين، اصلاح‌ يا بهبود ديدگاه‌ نخست‌ وي، كارايي‌ چنداني‌ ندارد.

در مجموع‌ بايد گفت‌ كه‌ پاسخ‌هاي‌ متأخرتر كوهن، كمك‌ چنداني‌ به‌ مقبوليت‌ ديدگاه‌ وي‌ نكرده‌ است. همان‌گونه‌ كه‌ شفلر اظهار كرده‌ است‌ عينيتِ‌ ارزيابي‌ علمي، مستلزم‌ امكان‌ بحث‌ معقول‌ دربارة‌ شايستگي‌ پارادايم‌هاي‌ رقيب‌ به‌صورت‌ تطبيقي‌ است. اگر كوهن‌ چنين‌ بحثي‌ را مجاز بداند در حقيقت‌ بايد از تز ناعقلانيت(irrationality) و نيز تز قياس‌ناپذيري و نسبي‌گرايي عدول‌ كند. او مدعي‌ است‌ از تز ناعقلانيت‌ عدول‌ كرده‌ است‌ اما به‌ اصل‌ قياس‌ناپذيري همچنان‌ پاي‌بند است. آشكار است‌ كه‌ چنين‌ سخني، پذيرفتني‌ و قابل‌دفاع‌ نيست. اگر او واقعاً‌ از تز ناعقلانيت عدول‌ كرده‌ باشد، حداقل‌ اين‌ نكته‌ را مي‌پذيرد كه‌ امكان‌ انتخاب‌ نظريه‌ها به‌صورت‌ عيني‌ و واقعي‌ وجود دارد و با اين‌ پذيرش‌ در حقيقت، تسليم‌ سخن‌ نقادان‌ خود شده‌ است‌ و درصورتي‌كه‌ از تز ناعقلانيت عدول‌ نكرده‌ باشد موضع‌ وي‌ دچار ابهام‌ و اختلاط‌ است‌ و دخالت‌ دادن‌ آنچه‌ وي‌ قبلاً‌ ارزش‌ها ناميد فقط‌ بر ابهام‌ اين‌گونه‌ مسائل‌ مي‌افزايد. بدين‌سان‌ تلاش‌هاي‌ متأخرتر كوهن‌ نيز در پاسخ‌ به‌ نقادانش‌ چندان‌ رضايت‌بخش‌ نبود و تز ناعقلانيت‌ و قياس‌ناپذيري‌ و نسبي‌گرايي‌ همچنان‌ ناموفق‌ و ناموجه‌ باقي‌ مانده‌اند و وي‌ در نشان‌ دادن‌ اينكه‌ روند انتخاب‌ نظريه‌ها نمي‌تواند عيني‌ يا عقلاني‌ باشد و نيز دربارة‌ اينكه‌ بايد به‌ حسب‌ تعهدات‌ مرتبط‌ با پارادايم‌ها، امري‌ نسبي‌ شمرده‌ شود ناكام‌ مانده‌ است. اما اگر كوهن‌ - آن‌گونه‌ كه‌ خود ادعا مي‌كند - با نقادانش‌ به‌طور جدي‌ در اين‌ نكته‌ كه‌ علم‌ لزوماً‌ ذهني‌ يا غيرعقلاني‌ نيست موافق‌ باشد، آنگاه‌ نتوانسته‌ است‌ هماهنگي‌ اين‌ عقيده‌ را با ديگر ديدگاه‌هاي‌ خود دربارة‌ شيوه‌ تحول‌ نظريه‌هاي‌ علمي‌ نشان‌ دهد.

‌ ‌منابع‌ و مآخذ

399. Against Relativism: A Philosophical Defense of Method. LaSall: Open Court.1Harris, James.

799. Introduction to the Philosophy of Science: Cutting Nature at Its Seams. Oxford:1Klee, Robert. Oxford University Press.

179a. The Justification of Scientific Change. Dordrecht: D. Reidel Publishing1Kordig, Carl R. Company.

969. Postcript - 9691, in: The Structure of Scientific Revolutions.1Kuhn, Thomas S.

079a. The Structure of Scientific Revoluions. Chicago: University of Chicago1Kuhn, Thomas S. Press.

079 b. Reflections on My Critics . Included in Lacatos and Musgrave.1Kuhn, Thomas S.

679. Theory-Change as Structure-Change: Comments on the Sneed Formalism .1Kuhn, Thomas S. .10Erkenntnis

779. The Essential Tension. Chicago: Uniuersity of Chicago Press.1Kunn, Thomas S.

989. Science and Subjectivity. Indianapolis: Hackett Publishing Company.1Scheffler, Israel.

.179172. The Paradigm Concept. Science 1Shapere, Dudley.

789. Relativism Refuted: A Critique of Contemporary Epistemological Relativism.1Siegel, Harvey. Dordrecht: D. Reidel Publishing Company.