دست گرفت ، و سعى كرد فضائل على (عليه السلام ) را از تاريخ اسلام محو كند، ولى مقدر نشد، حتى آنان كه در زمان خود على (عليه السلام ) به دربار معاويه فرار مى كردند، و يا اضطرار امور باعث آمدن آنان مى گشت ، معاويه از آنها مى خواست كه به على (عليه السلام ) بد بگويند، ولى نتيجه معكوس مى گرفت ، زيرا خود معاويه و فراريان به دربارش همه و همه لب به مدح على مى گشودند، كه نمونه هايى را ذيلا ملاحظه مى فرمايند:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى نجاشى در ماه مبارك رمضان دست به شراب خوارى زد، و على (عليه السلام ) حد شارب الخمر را بر وى جارى ساخت ، چون او از يك خانواده شريف بود، همراه با عده اى از خويشاوندانش (( كوفه )) را به سوى (( شام )) ترك كردند و به دربار معاويه وارد شدند...
معاويه از آنان خواست نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام ) بد بگويند، ولى طارق بن عبدالله نهدى از ميان آنان برخاست و گفت : اى معاويه ! ما از كنار امام عادل و بحق فرار كرده ايم ، دور او را افراد پرهيزكار و اصحاب رسول خدا فراگرفته اند، آنان از ناكثين و قاسطين نيستند، اين كه ما فرار كرده ايم ، تقصير على نيست ، بلكه گناه ما باعث فرار ما شده است !!(106) در اين قضيه آمده است كه على از شنيدن آن سخنان خوشحال شد و فرمود اگر نهدى امروز كشته شود شهيد است ! آرى سخنان ايشان آن هم در دربار معاويه تيرى بود بر قلب چركين خليفه ستمگر شام ، ولى فضائل و مناقب و عظمت على (عليه السلام ) آن چنان وسيع و گسترده است كه معاويه جز سكوت در برابر حق نتوانست اظهار مخالفتى بنمايد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در تاريخ آمده است كه : (( ابو امامه باهلى )) وارد دربار معاويه شد. خليفه ستمگر اموى فوق العاده به وى احترام كرد، و غذاى مخصوص را آماده ساخت و با دست خودش بر دهان ابو امامه گذاشت ! و با عطر ويژه ، سر و صورت وى را معطر كرد،و يك كيسه پر از دينار طلا به وى اهدا نمد و سؤالى را مطرح كرده و از او پرسيد: (( يا ابا امامة بالله انا خير ام على بن ابى طالب )) ؟ اى ابا امامه ! تو را به خدا سوگند، من بهترم يا على بن ابى طالب ؟ آن شيعه پاكدل جواب داد: (( چرا سوگند مى دهى ، من سخن راست مى گويم و آن اينكه : (( على والله خيرمنك و اكرم و اقدم اسلاما و اقرب الى رسول الله قرابة واشد فى المشركين نكاية ... )) .
سوگند به خدا اى معاويه ! على (عليه السلام ) از تو بهتر و بالاتر است ! زيرا على (عليه السلام ) نخستين مؤمن بوده ، و از همه به رسول خدا نزديك تر است ، و جهادش نيز با مشركين سخت تر، و در پيش مردم محترم تر مى باشد.
معاويه ! تو خودت را با چه كسى مقايسه مى كنى ؟ با على (عليه السلام ) كه پسر عموى پيامبر، شوهر زهرا، و پدر امام حسن وامام حسين كه سروران اهل بهشت هستند مى باشد... اى معاويه ! گمان مى كنى من با دين و ايمان بر تو وارد شده ، و بدون ايمان و همراه با كفر از اينجا خارج مى شوم ؟! چه بد فكر مى كنى !! آنگاه آن كيسه طلا را به روى او انداخت و گفت : به خدا قسم حتى يك دينارش را نمى پذيرم !(107) از اين قضيه علاوه بر اين كه استفاده مى گردد: ولايت على ايمان و انكارش كفر است ، شجاعت و ايمان (( ابوامامه )) كه باعث شده است در دربار معاويه پس از آن همه احترامات بى نظير، سرانجام زبان او به مدح و فضائل على گشوده گردد، نيز آشكار مى گردد.