مصطفي جعفرپيشهفرد
«شيخ بزرگوار ما [...] حقّا حقّ حيات روحاني به اينجانب داشت كه با دست و زبان از عهده شكرش برنميآيم.»1
1. كمتر كسي است كه نام آيتاللّه ميرزا محمدعلي شاهآبادي (1253 ـ 1328ه··.ش) (قدسسره) را بشنود و چهره امام روحاللّه خميني(قدسسره) به ذهن او تداعي نكند و در خاطره او نقش نبندد. اين حقيقت در حيات طيّبه حضرت امام، كاملاً متلألؤ است كه ايشان، به شدت تحت تأثير ابعاد وجودي مرحوم شاهآبادي بوده است و بايد براي آن مرحوم حظّي وافر را، در تكوين شخصيت بزرگمردي چون امام خميني كه تحولات جامعه كنوني ايران و بسياري از تحولات جهان اسلام بلكه بينالملل متأثر از انديشههاي اوست، پذيرفت. احترامي كه امام نسبت به شخصيت استاد فرزانه خود قايل است، به گونهاي است كه در برابر هيچ يك از اساتيد خود و كساني كه در تربيت و رشد ايشان نقشي بسزا داشتهاند، چنين احترام و اظهار تواضع و فروتني سابقه ندارد. جمله «روحي له الفداء» از جملاتي است كه از حضرت امام تنها براي مرحوم شاهآبادي(ره) ديده و شنيده شده است.2
2. غالبا آنچه از شخصيت شاهآبادي براي ذهن جامعه ما تداعيكننده است و بيشتر معروف ميان خاص و عام ميباشد و از همين بُعد هم به تأثيرگذاري او در شكوفايي شخصيت امام خميني نگريسته ميشود، ابعاد عرفاني و معنوي آن عزيز است. پرورده شدن جنبههاي عرفاني و ملكوتي حضرت امام بر اثر افكار و انديشهها و جنبههاي روحاني شاهآبادي(ره) بسي روشن و بينياز از سخن است. از خود حضرت امام هم در اين زمينه مطلب فراوان است. از آن روز كه در مدرسه فيضيه او را ملاقات ميكند و با پرسيدن يك مسأله عرفاني، او را اهل كار مييابد و نزد او سالها به تلمّذ و آموختن متون سنگين عرفاني همچون؛ شرح فصوص قيصري و مصباحالانس ابنحمزه فناري و مفتاحالغيب صدرالدين قونوي و شرح منازلالسائرين كاشاني ميپردازد، پيوند و علقه معنوي ميان اين مريد و آن مراد بسته ميشود و هر روز هم بر حرارت اين ارادت و شيدايي افزوده ميگردد. او، شاهآبادي را چنان يافته بود كه اگر هفتاد سال هم تدريس كند، هر روز حرفي نو در چنته دارد و از اينرو حضور در محضرش را غنيمت ميشمرد. حتي پس از مهاجرت آقاي شاهآبادي به تهران نيز، اين ارتباط و تعلّق خاطر گسسته نشد و به مجرد اينكه ايام تعطيلي پيش ميآمد مثل عاشورا يا ماه رمضان، خود را به فيض حضور او ميرسانيد. چون با روح لطيفِ روح اللهي خويش، اين لطيفه را احساس كرده بود كه: «روحي لطيفتر از روح مرحوم شاهآبادي نديدم.»3
3. اما اين نكته را نبايد فراموش كرد كه تبحّر آيتاللّه شاهآبادي و برجستگي و كمالات او، تنها در عرفان يا فلسفه خلاصه نميشد. به اعتقاد پارهاي از خوشهچينان خرمن وجود او، مهارت ايشان در فقه و اصول بيش از فلسفه بوده و جنبه عرفاني ايشان، موجب مستور ماندن بُعد فقهي و اصولي او گشته است. او با آنكه در ايران به اجتهاد نايل شده بود، به عراق رفت و هفت سال در نجف اقامت گزيد و در درس مرحوم آخوند خراساني شركت كرد. علاقه و ارادت ايشان به صاحب كفايه، در حد عشق بود تا جايي كه براي او جمله «روحي فداه» را در شرحي كه بر كفايه نگاشته است، به كار ميبرد و معتقد بود: «آخوند عقل مجسم است». پس از آخوند هم، به سامرا رفت و تأدّبا در درس ميرزا محمدتقي شيرازي شركت جست. او يكي از آن شش نفري بود كه از ميرزاي شيرازي اجازه اجتهاد دريافت نمود.4
علاوه بر اين همه، آقاي شاهآبادي رياضيات را به خوبي ميدانست و در علوم غريبه چون جفر، رمل و اسطرلاب مهارت كامل داشت و به زبان فرانسه نيز مسلط بود، چنانكه در خطابه و شعر نيز برجستگي بالايي داشت.5
4. آنچه محل بحث و گفتگو در اين مجال است و تا حدود زيادي مستور مانده و به خوبي به آن پرداخته نشده است، تحليل شخصيت سياسي و ابعاد گوناگون رفتار و انديشه سياسي اين عارف حكيم و اين فقيه اصولي بزرگ، و تأثيري است، كه اين بُعد از ابعاد وجودي او، بر فرزند روحانياش حضرت امام خميني داشته است. و اين تحليل از آنجا ضرورت مييابد كه علاوه بر مجهول ماندن قدر مرحوم شاهآبادي در جامعه ما و وظيفهاي كه در معرفي شخصيت او و نقش وي در انقلاب اسلامي و تكوين شخصيت معمار بزرگ آن، احساس ميشود، بررسي صحت و سقم نظر كساني است كه تأثير شاهآبادي را تنها در كمالات روحي، معنوي بنيانگذار جمهوري اسلامي جستجو ميكنند و بر اين باورند كه آن بزرگ فرزانه، تأثير خاص سياسي ـ اجتماعي بر روي امام نداشته است.6
براي تحليل اين موضوع، بحث را در دو محور پي ميگيريم تا نشان دهيم جناب آيتاللّه ميرزا محمدعلي شاهآبادي علاوه بر داشتن جنبههاي ممتاز علمي و عرفاني و دارا بودن رفتار سياسي مهم و مؤثر در عصر خود، داراي انديشه سياسي بوده و اين رفتار و انديشه سياسي او، در تبلور و ظهور انديشه سياسي رهبر كبير انقلاب اسلامي، نقشي مهم و تأثيرگذار داشته است.
دو محور مورد نظر عبارتند از:
1. نگاهي به زمينه شكلگيري بُعد سياسي شخصيت آيتاللّه شاهآبادي
2. خطوط كلي انديشه سياسي آيتاللّه شاهآبادي
در محور دوم، بحث در ده سرفصل كلي ارائه شده است؛ به اين ترتيب:
1. جهاد شجاعانه،
2. پيوند ميان دين و سياست،
3. وحدت نيروهاي اسلامي،
4. ايجاد جمعيت و انجام كار تشكيلاتي،
5. قيام للّه و دفاع از اسلام،
6. ايثار و شهادتطلبي،
7. استكبارستيزي،
8. تهاجم فرهنگي،
9. استقلال اقتصادي و توجه به علل عقبماندگي و
10. جامعه مدني و جامعه ديني.
1. پدر آقاي شاهآبادي، مرحوم آيتاللّه ميرزا محمدجواد اصفهاني (م1312ه··.ق)، از علماي بزرگ اصفهان است كه در عصر ناصرالدين شاه قاجار ميزيسته و در آن ديار به اقامه حدود شرعي الهي مبادرت ميورزيده است. شاه قاجار كه چنين امري را برنميتابيده و آن را مخلّ به اركان سلطنت خود احساس ميكرده، هنگامي كه منعهاي مكرر خود را بيفايده ميبيند، فرمان تبعيد ايشان را به تهران صادر ميكند. ولي در تهران نيز اين مرد بزرگ در برابر مفاسد و ناهنجاريهاي اجتماعي ـ سياسي ساكت نمينشيند و به شاه صريحا پيغام ميدهد كه «گمان ميكردم تو ناصرِ ديني، ولي حالا دانستم كه تو كاسِرِ (شكننده) ديني.»7
در باب قضاياي مبارزاتي و سياسي مرحوم ميرزا محمدجواد اصفهاني نقل است؛ در نزديك محل سكونت ايشان در تهران، مركزي متعلق به فردي ارمني به نام كِنت وجود داشت كه محل لهو و لعب و شرابسازي بود و گفته ميشد كه شراب دربار شاه قاجار نيز از آنجا فراهم ميگشت. مرحوم ميرزا محمدجواد، پس از آگاهي از اين موضوع، صاحب محل را از ادامه خلاف شرع نهي ميكند و چون مؤثر واقع نميشود، يك روز به اتفاق فرزندان خود مرحوم آقاي شاهآبادي و ميرزا عليمحمد شريف و جمعي از متدينين، راهي آن محل شده و خمهاي شراب را در چاه خالي ميكنند و خارج ميشوند. خبر اين واقعه به دربار گزارش ميشود و ناصرالدين شاه از ماجرا باخبر شده و دستور پيگيري ميدهد. وقتي ميرزا محمدجواد از پيگيري شاه آگاه ميگردد عليرغم آنكه در تهران تبعيدي بوده است، به قصد مراجعت عازم اصفهان ميشود. ظلالسلطان حاكم وقت اصفهان، فرزند معروف ناصرالدين شاه كه از مراجعت ميرزا محمدجواد خبردار ميشود، شاه را از تعقيب قضيه منصرف ميسازد و بازگشت وي را به اصفهان صلاح نميداند، لذا دربار تصميم ميگيرد به هر كيفيت ممكن، ميرزا محمدجواد را از بازگشت به اصفهان منصرف كند و ايشان هم بازگشت خود را مشروط به برچيده شدن بساط آن محل فساد و تبديل آن به مسجد ميكند. لذا آن محل خريداري ميشود و تبديل به مسجد شده و خود ايشان در آن محل اقامه جماعت ميكند.8
2. آن زمينه سياسي ـ مبارزاتي خانوادگي و حريت و آزادمنشي ديني و اهتمام به اقامه احكام و حدود الهي در متن جامعه كه در شخصيت پدر مرحوم شاهآبادي جلوهگر بود، از نخستين عوامل شكلدهي چهره سياسي و يافتن بينش عميق سياسي نسبت به حوادث آن روزگار پرهياهو بوده است. پس از آنكه آقاي شاهآبادي در تهران، در مركز تحولات ايران پيش از مشروطيت، با مسايل سياسي روز ايران از نزديك آشنا ميشود، راهي نجف شده و در آن ديار با شخصيت والاي عصر مشروطيت و از رهبران اصلي نهضت مشروطه، مرحوم آخوند خراساني آشنا ميگردد و سالها نزد او به تحصيل اشتغال ميورزد. با توجه به عشق وافر شاهآبادي به آخوند خراساني و حوادث مهم مشروطه، شخصيت سياسي ايشان به كمالات ديگري نزديك ميشود. تحليل آقاي شاهآبادي از مرگ مشكوك آخوند خراساني قابل توجه است. او معتقد بود: حكومت وقت، آيتاللّه آخوند ملا محمدكاظم خراساني را مسموم كرد و به شهادت رسانيد، زيرا شبي كه فرداي آن روز، مرحوم آيتاللّه خراساني از دنيا رفت، خود آقاي شاهآبادي نزد آخوند رفته و از صحت مزاج و سلامتي آخوند مطلع شده بود.9
بدين ترتيب به موازات تكميل مدارج علمي و تحصيل كمالات معنوي در نجف، شخصيت سياسي آيتاللّه شاهآبادي نيز وارد مرحلهاي نوين از بلوغ و رشد ميشود و با ورود ايشان به سامرا و شركت در درس مرجع بزرگ آن زمان، آيتاللّه ميرزا محمدتقي شيرازي، ملقب به ميرزاي شيرازي دوم، و آشنايي با چهره مبارزاتي و سياسي آن مرجع و رابطه نزديكي كه ميان آن دو برقرار ميگردد، شاهد مرحلهاي ديگر از رشد سياسي شخصيت او ميباشيم. مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي از رهبران نهضت مردم عراق عليه سلطه انگليسيها بود و در اين خصوص فتاوايي عليه نيروهاي اشغالگر انگلستان نيز صادر نمود.10 رابطه نزديك آقاي شاهآبادي با مرحوم ميرزا در حدي بود كه وقتي مرحوم ميرزا از تصميم آقاي شاهآبادي مبني بر مراجعت به ايران مطلع ميگردد، شخصا وارد منزل ايشان ميشود و عصاي خود را بر زمين زده و ميگويد: «ميرزا محمدعلي، من سفر به ايران و ترك حوزه را براي تو جايز نميدانم و حرام است بر تو.» البته پس از مطلع شدن از مشكلات خانوادگيِ آقاي شاهآبادي، مانع نميشود و به او ميگويد: عيب ندارد، برو.11
خطوط كلي انديشه سياسي آيتاللّه شاهآبادي زدن ميان اين سه بُعد، هرمي كامل از انديشه صحيح اسلامي را كه در آن رشد كرده و در خود پديد آورده بود، به جامعه آن عصر ايران ارائه نمود. همين سه بُعد اصلي كه در شخصيت بزرگ معمار كبير انقلاب اسلامي، امام خميني نيز شاهديم.
ورود آقاي شاهآبادي به تهران كه با حوادث اواخر دوره قاجاريه و روي كار آمدن رضاخان همراه است و مواضع ايشان در برابر تحولات سياسي آن عصر، براي ارزيابي انديشه و رفتار سياسي ايشان بسيار مهم و قابل توجه است. در اين عصر رفتار سياسي اصلي ايشان بر دو محور مبارزه با استبداد داخلي و استكبار خارجي شكل ميگيرد. در مورد بُعد مبارزاتي شاهآبادي، به ضميمه دو بُعد عرفان و فقاهت ايشان، از حضرت امام خميني نقل است:
«آقاي شاهآبادي علاوه بر آنكه يك فقيه و يك عارف كامل بودند، يك مبارز به تمام معنا هم بودند.»12
آيتاللّه شاهآبادي، پس از بازگشت از عراق، دو دوره در تهران سكني گزيدهاند. دوره اول، از سال 1330 ـ 1347ه··.ق پيش از رفتن به قم، و دوره دوم، از 1354 ـ 1369ه··.ق، پس از مراجعت از قم.13
ساليان نخست دوره اول با سالهاي پاياني سلطنت قاجاريه و روي كار آمدن سردار سپه همراه است. رضاخان كه در اين دوره به تدريج قدرت مييافت و وزير جنگ احمدشاه قاجار شده بود، به دينداري و روضهخواني و با پاي برهنه جلوي دستهجات عزاداري حركت كردن و كاه بر سر ريختن، تظاهر ميكرد تا زمينه به قدرت رسيدن خود را فراهم آورد.14 حتي بزرگاني مثل شهيد سيدحسن مدرس را به اين جمعبندي رسانيده بود كه منافعش را اساسي و مضارّش را فرعي تشخيص دهند. ولي آقاي شاهآبادي كاملاً به رياكاري سردار سپه واقف بود و با درك عميق سياسي، كرارا ميفرمود:
«اين مردك الان كه به قدرت نرسيده است، اين چنين به دستبوسي علما و مراجع ميرود و تظاهر به دينداري ميكند و از محبت اهل بيت(ع) دم ميزند. لكن به محض آنكه به قدرت رسيد به همه علماء پشت ميكند و اول كسي را هم كه لگد ميزند خود شما (خطاب به شهيد مدرس) هستيد.»15
پس از سال 1304ه··.ش هم كه رضاخان به سلطنت رسيد و به تدريج سايه شوم استبداد خود را بر پهنه ايرانزمين گسترش داد و به مخالفت با قوانين اسلامي و مظاهر دينداري از جمله مبارزه با عزاداري سالار شهيدان و كشف حجاب پرداخت، مرحوم شاهآبادي ابتدا تلاش خود را در متحد كردن علماء به كار گرفت و به افشاگري رضاخان و بيداري مردم پرداخت و در ادامه مبارزات، در سال 1305ه···.ش، يك سال پس از استقرار رژيم پهلوي، به تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) در شهر ري دست زد و در سخنرانيهاي خود در ايام تحصن به روشنگري مردم پرداخت. اگرچه اين تحصن با استقبال شاياني از سوي علماء مواجه نشد، ولي تأثير خود را در همان ماههاي اوليه حكومت استبدادي و دستنشانده و ضد اسلامي رضاخان داشت. در مدت تحصن، دولت رضاخان تلاش خود را براي جلب رضايت ايشان و شكستن تحصن به كار گرفت و حتي خود رضاخان راضي شد به ملاقات ايشان برود و مذاكره كند. يك بار هم كالسكه شاهي را براي بازگشت ايشان فرستاد ولي آقاي شاهآبادي امتناع ميورزيد و هر گونه همكاري با رضاخان را حرام ميشمرد.
آقاي شاهآبادي با درك عميق تأثير تهاجم فرهنگي و خطري كه رواج فساد و ابتذال در جامعه دارد، دست به اين تحصن زد چون نسبت به كشف حجاب رضاخاني معتقد بود:
«رضاخان خبيث با اِعمال بيحجابي، قصد دارد ريشه اسلام را بزند و اگر صدها روحاني بزرگ را سر ميبريد، يك چنين لطمهاي به اسلام نميزد.»
در نهايت به اصرار شهيد آيتاللّه مدرس و جمعي از علما و مؤمنين تحصن را شكست و به تهران بازگشت و سپس راهي قم گرديد.16 ايام توقف ايشان در قم، همان ايام طلايي، آشنايي امام راحل با او و كسب فيض از آن وجود پربركت است.
آقاي شاهآبادي، حدود هفت سال در قم متوقف ميشود و سپس به تهران باز ميگردد و به مبارزات و منبرهاي افشاگرانه خود ادامه ميدهد و با حرّيت و آزادگي كامل در آن ايام كه منبر رفتن را به طور كامل ممنوع اعلام كرده بود و جلسات عزاداري به صورت پنهاني پيش از اذان صبح و پشت درهاي بسته برگزار ميشد، آقاي شاهآبادي در مسجد جامع تهران منبر ميرفت و عزاداري داير ميكرد و حتي رييس كلانتري جرأت مخالفت نداشت. وقتي مأموران رژيم پهلوي پاي منبر ايشان ميآمدند، خطاب به آنان ميفرمود:
«اگر ميخواهيد مرا بگيريد و ببريد و كسي نفهمد، قبل از اذان صبح، من از منزل تك و تنها حركت ميكنم و به مسجد ميآيم، و احدي هم با من نيست غير از حق.»17
در نهايت رژيم دستنشانده پهلوي منبر ايشان را برداشت تا ايشان سخنراني نكند، ولي ايشان ايستاده، صحبت ميكرد و با شهامت و شجاعت عارفانه خود، خطاب به رضاخان كه از او به چاروادار ياد ميكرد، فرمود:
«من ميخواهم خريّت اين چاروادار را ثابت كنم و آن اين است كه او تصور ميكند اين منبر است كه حرف ميزند. او بايد بفهمد كه من حرف ميزنم نه منبر.»18
آنچه گذشت، جلوههايي از جهاد شجاعانه آن فقيه عارف بود. اين حقايق تاريخي نشان ميدهد:
جناب شاهآبادي، عميقا به جهاد و مبارزه ميانديشيد و اين آزادگي و حرّيت قهرمانانه، در تار و پود انديشه سياسي ايشان حضور دارد و همان طور كه از زندگي سياسي حضرت امام خميني(ره) ميشناسيم، چنين جهاد شجاعانهاي را نيز در انديشه سياسي معمار انقلاب اسلامي شاهديم، با اين تفاوت كه در حضرت امام، با توجه به موقعيت و مرجعيتي كه ايشان داشتند و شرايط و مقتضيات زمان و مكان، اين جهاد شجاعانه با شكوفايي و تلألؤ خاصي همراه است. در واقع آنچه در رفتار سياسي آقاي شاهآبادي به اجمال ميبينيم، در رفتار حضرت امام به بسط و گسترش تفصيلي ميرسد. ولي ركن اساسي آن همان انديشه جهاد و نهراسيدن از خطر است. اين جلوهاي است كه در معناي مثبت عرفان تشيّع شاهديم و در ميان تصوّف فِرَق ديگر كمتر بروزي از آن را مشاهده ميكنيم. لذا وقتي هم عدهاي از عمّال پهلوي براي دستگيري ايشان به مسجد حمله ميكنند، با نهيب او، همه آنها پا به فرار ميگذارند و بيرون مسجد كمين ميكنند. هنگام خروج از مسجد، فرمانده آنها، ميگويد: «آقاي شاهآبادي تو بايد همراه ما بيايي كلانتري.» و آقاي شاهآبادي در پاسخ در حالي كه ابروانش به هم گره خورده بود گفت: «برو به بزرگترت بگو بياد.» و به راه خود ادامه داد.19
از ديگر اركان انديشه سياسي مرحوم شاهآبادي، آميختگي دين و سياست است. او كه سياست را «عبارت از تدبير در جريان مصالح نوعيه و منع از تحقق مفاسد آنها» تعريف ميكند، ميان آن با تزوير و تدليس و شيطنت جدايي ميافكند و چنين سياستي را تحريف در مفهوم سياست ميشمرد. از نظر ايشان، قوانين و احكام الهي را كه در جهت مصالح و مفاسد واقعي اجتماعي تشريع شدهاند، در واقع ميتوان سياسات الهيه ناميد. چون تدبير در جريان همان مصالح و عدم ظهور همان مفاسد است.20
حدود و ديات از سياسات اسلامند براي جلوگيري از منهيّات و پيشرفت اوامر، لذا از تدابير الهيهاند و لذا وقتي قصاص در جامعه اجرا شد، با جريان اين حكم سياسي الهي، حفظ نفوس ميشود و مردم از حيث حبّ ذات و حبّ بقاء مرتكب اين فعل قبيح نخواهند شد.
در انديشه آقاي شاهآبادي، حتي طهارت و صوم و صلوة و زكوة و حج نيز بر سياست مشتمل است، و «لذا ميتوان عليالتحقيق گفت كه دين اسلام، دين سياسي است.»21
اگرچه معالاسف، آثار زيادي از مرحوم شاهآبادي بر جاي نمانده است، ولي همان مقدار آثار ايشان نيز غنيمت و ذيقيمت است. از جمله آثار ايشان شذرات المعارف است22 كه در آن نكات مهمي از انديشه سياسي ايشان منعكس است. در سطور بالا، به بخشهايي از اين كتاب اشاره شد. در بخشي ديگر از همان كتاب در تأكيد بر سياسي بودن دين اسلام ميفرمايد:
«قرآن مجيد با اسلام انفرادي مناسبت ندارد، زيرا كه قرآن نميفرمايد به تنهايي نماز كن، بلكه علاوه، توليد نمازگذار و اقامه صلوة را در عهده مسلمين گذارده. قرآن نميفرمايد: تنها تحرز از زنا نما، بلكه علاوه حفظ عقد و منع از وقوع زنا را در عالم از وظايف ما، مقرر فرموده.»23
از ديد آيتاللّه شاهآبادي، قناعت به اسلام انفرادي از اسباب مهلكه است و بسط معارف و حقايق ديانت در حدود ممالك اسلامي، به منزله ريسمان نبوت و ولايت است و موجب ارتباط با مقام مقدس حضرت حجة بنالحسن(ع) ميگردد.24
به طوري كه از خطوط كلي بالا كاملاً مشهود است، آنچه مرحوم شاهآبادي پيرامون سياست به مفهوم صحيح آن با سياست به معناي خدعه و فريب، بيان ميكند و ميان آن را با دين پيوند و هماهنگي ميبيند و دين اسلام را ديني جمعي و سياسي ميشمرد، همان خطوط كلي است كه اساس انديشه سياسي حضرت امام خميني را تشكيل ميدهد و از اينجاست كه ميتوان نتيجه گرفت و آنچه در انديشه آقاي شاهآبادي به صورت كُمون و ناآشكار وجود داشت، به صورت كامل، در قالب شرح و تفصيل و ارائه نظريههاي ملكوتي توسط حضرت امام(ره) شعلهور گرديد و در دهههاي بعد، آن انديشهها بود كه چراغ انقلاب اسلامي را برافروخت و جهان را تكان داد.
از خطوط كلي ديگر انديشه سياسي آيتاللّه شاهآبادي كه در حيات و انديشه سياسي معمار كبير انقلاب اسلامي نيز متبلور است، توجه به مسأله وحدت ميان آحاد ملت و گروههاي مختلف به طور كلي، و وحدت ميان عالمان ديني به طور اخص است.
مرحوم شاهآبادي از وحدت با نام «خيط اخوت» ياد ميكند و معتقد است؛ از جمله علل و عوامل بيماريهاي فكري جامعه اسلامي و گسترش و نفوذ اخلاق رذيله و افعال قبيحه، افتراق مسلمانان است كه بر اثر اختلاط با اجانب و بيگانگان رخ نموده است و رابطه ميان انحلال و نابودي و انهدام جامعه با مسأله اختلاف و تفرق رابطهاي كاملاً مستقيم است. هر چقدر اختلاف بيشتر باشد، انحلال نيز شديدتر خواهد بود. ايشان براي اتحاد ميان مردم، استحكام اتحاد ميان علماء اعلام را يگانه طريقي ميدانست كه موجب حفظ اسلام و مسلمين ميشود و بر اين انديشه بود كه در سايه اين اتحاد است كه پيروان علماء اعلام، در تحت دستور واحد بدون هيچ گونه دغدغه و پريشاني خيال، ميتوانند قيام لله نموده و اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقايد حق را در ميان مردم شايع و افعال قبيحه و صفات رذيله و عقايد باطله را از آنان دور سازند.25
از جلوههاي قابل تأمل انديشه سياسي جناب شاهآبادي(ره) توجه به كار گروهي و پديد آوردن تشكيلات منسجم در ميان مسلمانان است. اگرچه تحزّب به معناي مذموم و ضد ارزشي آن كه براي جناحبندي و رقابت ناسالم سياسي و ربودن قدرت از چنگ رقيب، از ساحت انديشه عارف مهذّبي همچون شاهآبادي كاملاً به دور است، ولي او به عنوان عالمي رباني و فقيهي عارف به زمان خويش ميداند: نيل به مقاصد عاليه اسلامي تنها در گرو پيدايش جمعيت منسجم است.
مباني تحزّب ديني از ديدگاه شاهآبادي بر نوعي بودن مرام اسلامي استوار است. چون مقصد عاليه اسلامي، مقصد نوعيه است. از اعظم سياستها براي نيل به اين مقصد، تحصيل عِدّه و عُدّه است و در اين مقام كه مقصد نوع است، تحصيل عِدّه مقدّم بر تحصيل عُدّه است.26 بنابراين بايد نيرو جمع كرد و كادرسازي نمود. براي كادرسازي، نظر شاهآبادي به اين جمله است: «لا عِدّة الاّ بالاخوّة»، كادرسازي و جمع نيرو بدون برادري و اخوت ناممكن است. از ديدگاه شاهآبادي:
«عدد اگرچه فوق حدّ نهايت بوده باشد ولي مادامي كه مرتبط نشود به «خيط اخوت» در حكم غيريّت و مباينت است و البته جهات مباينه مؤثر در يك جهت و محصل يك معتقد نخواهد بود، چنانچه دانههاي تسبيح مادامي كه به واسطه خيطي منتظم نشود، حركت هيچ كدام باعث حركت ديگري نگردد.»27
از اينجا معلوم ميشود كه «اخوّت» از احكام سياسيه الهيه براي اجراي مقاصد اسلامي است، و از همينرو در صدر اسلام، پيامبر اكرم(ص) دست به عقد اخوّت ميان مسلمانان زد.
در ادامه مرحوم شاهآبادي «اخوت» را به عرش تشبيه ميكند كه بر چهار زاويه استوار است. انس و كمال و عزّت و عون. اين چهار پايه، امّهات نواميس عالم بشريت به حسب معاد و معاش ميباشد كه در شذرات المعارف به تبيين هر يك پرداخته ميشود.28
اينجاست كه با تحليل مباني فكري مرحوم شاهآبادي به جوهره تفاوت تحزّب اسلامي با تحزّب سكولار ميرسيم. تحزّب اسلامي با مبناي اخوّت و تحصيل عِدّه و عُدّه و كادرسازي، براي نيل به مقاصد عاليه الهيه و گسترش افعال حسنه و اخلاق فاضله و عقايد حق ميباشد و با توجه به آن مباني و اين اهداف، بروز جناحبندي و گروهگرايي و رقابت براي حذف رقيب و ربودن قدرت، كاملاً با آن در تباين است. لذا جناب شاهآبادي، توسعه اجتماعات مذهبي را براي ارتباط و دوستي متدينان با يكديگر، به عنوان خيط اخوت اصلي اصيل براي بسط معارف و حقايق ديانت ضروري ميبيند و براي چنين گروهها و تشكيلاتي، اهداف و برنامههايي را پيشنهاد ميكند. از جمله:
1. از آنجا كه اين تشكيلات، تنها سياسي نيست و اهداف عالي را دنبال ميكند، لذا از جمله اهدافِ فراهم كردن مؤسسات را، تعليم معارف و اخلاق و احكام ديانت مقدسه اسلام به افراد و اعضاي گروه و كودكان آنها ميبيند. از نگاه اين عارف هوشمند، اولين هدف، تعليم و تربيت است كه در اين ميان توجه به نقش كودكان اهميت دارد. به علاوه در آموزش و تعليم نيز توجه به سه چيز است: معارف، اخلاق و احكام.
2. هر عضو موظف باشد هر هفته يك شب براي مذاكره و تحصيل مهمات مذهب ي، در مركز جمعيت حضور به هم رساند.
3. هر عضو ملتزم باشد كه يك نفر را هدايت كند و با اين اهداف و اعمال آشنا كند.
4. جمعيت هيأت رييسهاي داشته باشد تا اختلافات به ايشان ارجاع شود.
5. تأسيس مجله
6. انجام كارهاي اقتصادي و شراكت و تجارت و زراعت و صناعت و اعطاي قرض الحسنه براي تأمين معاش اعضا و رسيدگي به بيكاران و اعاشت فقرا و ترويج محصولات داخلي.29
به راستي هر كس اندكي در اهداف و برنامههاي ياد شده تأمل كند، آيا ميتواند اندكي در هوش و درك سياسي آقاي شاهآبادي و انسجام انديشه سياسي ايشان ترديد كند؟ مطالب ياد شده كه به طور فشرده گزارش شد، محصول انديشه روشن آن فقيه و عارف فرزانه در حول دهه 1320ش است. و گوياي آن است كه رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني اگر از آن ديد و بينش سياسي عميق و مثال زدني برخوردار بود، گرچه مقدار زيادي از آن بر اثر قريحه ذاتي او بود، ولي نميتوان نقش استادي همچون شاهآبادي را در پرورش انديشه سياسي او ناديده گرفت و اگر در دهههاي بعد شاهد پيدايش گروههاي اسلامي در ميان جامعه ايراني هستيم نطفه اصل پيدايش چنين تشكيلاتي را در افكار سياسي مرحوم شاهآبادي شاهديم و البته ايشان در زمان خودش، به تأسيس صندوق قرض الحسنه و تأسيس هيأتهاي سيّار و تعليم معارف اسلامي و تربيت كودكان به شكل منسجم و تشكيلاتي اقدام نمود.30
از نگاه عارفانه سياسي شاهآبادي، تمامي مجاهدتها و مبارزات و تلاش براي ايجاد تشكيلات و جمعيتها، تنها به هدف قيام للّه است.31
روزي نيز كه دست به تحصّن عليه رژيم رضاشاه ميزند، مباني اين تحصّن را براي فرزند مرحوم آخوند خراساني چنين توضيح ميدهد:
«اينك كه ميبينيم اين امانت الهي (دين اسلام) در معرض دستبرد و نابودي اين حكومت جبّار است، با همه وجود بايستي در نگهداري آن تلاش نماييم و از تجاوز به حدود آن ممانعت نماييم.»32
و در آخرين منبري هم كه در حرم حضرت عبدالعظيم در جريان تحصّن رفت، چنين گفت:
«(رضاخان) هدفش اعدام قرآن و اسلام است و اگر با من روحاني مبارزه ميكند، نه به خاطر خود من است بلكه به اين دليل است كه من مبلّغ قرآنم، لذا به دنيا اعلام ميكنم كه اگر حركت نكنيد، اين خبيث اسلام را از بين ميبرد.»33
در فرازهاي برگزيده بالا، دقيقا ميبينيم، همان اهداف و مباني سياسي را كه حضرت امام خميني، براي مبارزات خويش ترسيم مينمود، در گفتار استاد او جناب شاهآبادي نيز متبلور است و جملات و تكيه كلامهاي آن دو عزيز، بسيار همافق و قريبالمأخذ است، گويا هر دو از يك نقطه كه همان اسلام ناب است، سرچشمه ميگيرد.
از ديگر اركان مهم انديشه سياسي آيتاللّه شاهآبادي، موضوع ايثار و شهادت است. همان موضوع مهمي كه از اركان اساسي انديشه سياسي امام خميني و ريشهها و مباني انقلاب اسلامي و تأسيس جمهوري اسلامي نيز شمرده ميشود. آن استاد عرفان پاسخ فرزند آخوند خراساني(ره) را كه از علت تحصّن ايشان پرسيده بود، چنين ارائه نمود:
«ما وارث ديني هستيم كه از زمان رسول اكرم(ص) تاكنون گذشته از شهادت ائمه اطهار(ع) و اصحاب و يارانش، هزاران شهيد از علماي بزرگان، در به ثمر رساندن آن نقش داشتهاند و اكنون ما هستيم كه ثمره آن همه فداكاري و جاننثاري را در اختيار داريم. لذا وظيفه است تا جان در بدن داريم در حفظ آن بكوشيم و اين هديه گرانبهاي الهي را كه با خون بسياري از شهدا آبياري شده محافظت كنيم ... چون معتقديم كه خون ما رنگينتر از خون گذشتگان نيست.»34
نظير چنين فرازهايي را به كرّات در انديشههاي معمار بزرگ جمهوري اسلامي نيز چه در دوران مبارزات و چه پس از آن شاهد بودهايم، به طوري كه با تكرار آن، مفهوم شهادتطلبي و استشهاد، نه تنها در قاموس دنياي سياست امروز وارد گرديد، بلكه امروز از مفاهيم كليدي عرصه سياست در عصر حاضر شمرده ميشود كه نمونههايي از آن را امروزه در شهادتطلبي و عمليات استشهادي نيروهاي اسلامي فلسطين مشاهده ميكنيم و به جرأت ميتوانيم بگوييم: موضوع شهادت و جانفشاني در راه حق، كه به فراموشي سپرده شده بود اكنون جزء فرهنگ اجتماعي جامعه مسلمين در آمده است.
از ديگر جلوههاي انديشه سياسي استاد عرفان رهبر فقيد انقلاب اسلامي، موضوع استكبارستيزي است. اين عارف بزرگ به موازات مخالفت با استبداد داخلي، عَلَم مبارزه با استكبار جهاني را بر ميافرازد. مستكبرترين دولت دهههاي نخستين قرن چهاردهم هجري شمسي، دولت انگلستان است و از اينرو انگشت اتهام جناب شاهآبادي متوجه مظهر استكبار آن روزگاران ميشود و از مباني مبارزه خود با رژيم پهلوي را وابستگي آن به دولت مستكبر انگليس اعلام ميكند. او در قضيه تحصّن حرم حضرت عبدالعظيم، بر فراز منبر اعلام ميكند:
«خدايا تو شاهد و گواه باش كه اين مرتبه كهاين جمله را بگويم در اين ده شب (دهه عاشورا) سي مرتبه تكرار كردهام و اتمام حجت نمودهام و براي علماي نجف، علماي قم، اصفهان و مشهد و تمام نقاطي كه ميدانستم و توانستم هم نامه نوشتهام و امشب هم براي آخرين مرتبه در اين مجلس ميگويم و آن اين است كه رضاخان، دستنشانده انگليس است و هدفش اعدام قرآن و اسلام است.»35
موضوع استبكارستيزي، از فصل مميزهاي انقلاب اسلامي و از اساسيترين مفاهيم انديشه سياسي بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي است و قابل انفكاك از امام و نظام او نميباشد و رگههاي اصلي چنين انديشه مهمي را پيش از اين در انديشه پير و مراد حضرت امام شاهديم.
از هوشمنديهاي عارف فرزانه و محبوب معمار جمهوري اسلامي، توجه ويژه به مقوله تهاجم فرهنگي است. موضوع تهاجم فرهنگي نه با اين نام، ولي با همين محتوايي كه در قاموس سياسي انقلاب اسلامي متداول است، در انديشه جناب شاهآبادي، از سه بُعد مورد عنايت قرار گرفته است؛ تشخيص، شناخت اسباب و عوامل و راههاي مقابله با آن. در مورد بُعد اول او معتقد است:
«مدت زماني است كه مملكت اسلام مبتلا به امراض مزمنه و مهلكه شده، انتشار عقايد باطله و اخلاق رذيله و افعال قبيحه به حدّي كه نميتوان جامعه را نسبت به انسانيت داد، فضلاً عن الاسلاميه.»36
ايشان خطر اين تهاجم را همچون بيماري و آفتي ميداند كه روز به روز بر فشار آن افزوده ميشود تا آنجا كه رفته رفته، مزاج جامعه را به كلي فاسد و تباه سازد. اما براي مقابله با اين تهاجم وسيع فرهنگي كه در سه سطح عقايد، اخلاق و رفتار گسترش يافته، ذهن ايشان معطوف به علل اساسي كارساز شدن تهاجم و تحقق و پيدايش چنين آفتي در پيكره جامعه ميشود و معتقد است، اول بايد عوامل را شناخت تا با مقابله با آنها، بيماري به كنترل در آيد.
در بُعد آسيبشناسي تهاجم فرهنگي و عواملي كه موجب موفقيت تهاجم فرهنگي ميشود، به چهار عامل اشاره ميكند:
غرور بيجا اين اثر سوء را دارد كه ميدان تبليغاتي را به دشمن ميسپارد و عرصه را براي انجام كار رسانهاي دشمن باز ميگذارد:
«غرور مسلمين به حقانيت خود كه منشأ تحويل دادن ميدان دعوت است به معاندين و موجب قناعت نمودن به اسلام انفرادي و ترك تبليغات و امر به معروف و نهي از منكر شده.»37
در اين فراز، به چندين مطلب اساسي همچون: ميدان مبارزه تبليغاتي را خالي كردن، ترك امر به معروف و نهي از منكر كه از فرايض مهم الهي است، و از همه مهمتر اسلام را به صورت فردي ديدن و مسلمان سكولار بودن، اشاره شده است. توجه به اين نكات اساسي است كه نشان ميدهد نقاط آسيبپذير جامعه، در مقوله تهاجم فرهنگي كجاست. طبيعي است جامعه اگر امر به معروف و نهي از منكر را ترك كند و كار تبليغاتي و رسانهاي صحيح و لازم انجام ندهد و ميدان را به دشمن واگذار كند، و اسلام را در زواياي زندگي فردي ببيند، بهترين زمينه مساعد براي تهاجم دشمن به عرصه فرهنگ جامعه فراهم خواهد شد.
جامعهاي كه مأيوس از تحصيل و تكميل سعادت باشد، به همان اندازه خطرناك است كه جامعه مغرور. و در آسيبشناسي جناب شاهآبادي چه دقيق و جامعهشناسانه به هر دو بُعد غرور و يأس اجتماعي اشاره شده است. جامعه مأيوس، جامعهاي ايستا، متوقف، بيتكاپو و بينشاط است و روشن است كه چنين مردمي چگونه تهاجم فرهنگي دشمن در ميان آنها كارساز خواهد بود.
جريان اسلام در جامعه نيازمند توانايي مالي است و بدون برخورداري از تواناييها و عِدّه و عُدّه و تمكّن اقتصادي كافي، زمينه براي هر آفت فرهنگي و كارساز شدن تهاجم فرهنگي دشمن فراهم خواهد شد.
از نظر اين عارف روشنضمير، اين عوامل چهارگانه وقتي دست به دست هم داد، تمامي قوا و تواناييهاي عامله مسلمانان تعطيل ميشود و ميدان فرهنگ اسلامي مردم، كاملاً در اختيار امواج بيمهاباي دشمن قرار خواهد گرفت.
اما از نظر جناب شاهآبادي، «علةالعلل، جهل به مرام اسلام است، زيرا كه اگر مرام اسلام معلوم ما بود و همان بعينه، مرام ما مسلمين شده بود، البته در اطراف آن كوشش نموده مقصود را انجام ميداديم.»38
حال كه زمينههاي تحقق تهاجم فرهنگ، آسيبشناسي شده، راه صالح و مقابل روشن است. براي مقابله، بايد:
1. دست از غرور و يأس برداشت و به انجام تبليغات صحيح و بسط معارف و حقايق ديانت همت گماشت.
2. اختلاف و تفرقه و تشتّت را كنار گذاشت و به «خيط اخوت» از راه تشكيل جمعيتهاي مذهبي منسجم و مستحكم روي آورد.
3. به تشكيل بيتالمال و جمعآوري خمس و زكات و ساير حقوق مالي واجب و غير واجب همت گماشت و به كارهاي اقتصادي مفيد و سازنده همچون تجارت مشروعه و صناعت و زراعت و ترويج محصولات داخلي روي نشان داد.39
از نقطههاي جالب انديشه شاهآبادي كه از هوشمندي و درايت اين پير حكايت ميكند، به كارگيري تمامي ابزار رسانهاي نوين و مدرن، در عرصه تبليغات اسلامي است. او با فتواي حكيمانه خود در باره راديو و بلندگو و ساير ابزارهاي رسانهاي مدرن كه به تازگي در آن زمان روانه بازار شده بود، و رژيم پهلوي از آن در مسير گسترش فرهنگ مبتذل غرب سود ميبرد، جلوهاي از اجتهاد صحيح و فقاهت مبتني بر زمانشناسي صواب را عرضه نمود. در پاسخ استفتاء از به كارگيري راديو فرمود:
«راديو همچون زبان گويايي است كه هم ميتواند به دانش و فرهنگ خدمت كند، هم ميتواند گفتارهاي ناصواب بگويد، بنابراين خريد و نگهداري آن براي استفاده از برنامههاي مفيد، مانعي ندارد.»
و هنگامي كه از او پرسيدند؛ آيا اجازه خريد بلندگو و نصب آن در مسجد را ميدهيد؟
در پاسخ فرمود:
«اين چه سؤالي است؟ حتما آن را تهيه كنيد كه تا من زندهام، حجت بر مردم تمام شود كه اين وسيله گناه ندارد و نگهداري آن و نيز استفاده از آن در موارد صحيح، نه تنها زياني ندارد، بلكه لازم است.»40
بخشي از انديشه سياسي و نگاههاي تيزبين عارف و فقيه اهل بيت جناب شاهآبادي، توجه دقيق به مقوله استقلال اقتصادي و تأثير آن در عرصه سياست و فرهنگ است. او در زدودن انديشه خوابآلوده بعضي غافلان و نادانان (غَفَله و جَهَله) كه از استفاده از صنايع دشمن خرسندند و ميگويند: خداوند عالم، آنها را خر و حمّال ما قرار داده، ميفرمايد:
«حمّال كسي است كه پنبه را يك من شش قران به دشمن ميدهد و يك من ششصد تومان بل متجاوز از او ميخرد، حال مشاهده كن و ببين خر كيست؟ و آيا اين نعمت است كه آن را تشكر كني؟ يا آنكه از جهت عدم اعمال قوه عاقله و عامله، خود را مورد انتقاد خداوند كردهايم.»41
او معتقد است بايد به درگاه الهي استغفار كنيم از اين همه بيعملي و هدر دادن امكانات و در نتيجه عقبماندگي صنعتي و اقتصادي. بايد بيحسي خود را به حس، و بيغيرتي را به غيريت تبديل كنيم و با عمل كردن به آيه شريفه «جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم» و آيه «و اقتلوهم حيث وجدتموهم» كفار را در امتعه خود كشته و با ترك غالطه و مراوده با آنها، بر آنها خشم نماييم و در مقام آن برآييم كه امتعه مسلمين را مغتنم شماريم و حوائج را به خود آنها و در خود آنها اداره نماييم.
چندين دهه بعد از ابراز چنين انديشههايي كه ذهن عارف روشنضميري همچون شاهآبادي را به خود معطوف كرده بود، تبلور آن را در شعارهاي استقلالخواهي مردم ايران در انقلاب اسلامي و درسهايي كه از رهبر فرزانه خود در اين زمينه آموختند، شاهديم.
از توجهات جامعهشناسانه و دقيق انديشه سياسي آيتاللّه شاهآبادي، بررسي نقطه عزيمت جامعه ديني و جامعه مدني است. اگرچه واژه جامعه مدني و جامعه ديني از واژگان رايج امروزين است و در عصر حيات آن مرحوم، چنين واژگاني متداول نبوده، ولي لبّ و محتواي كلام ايشان گوياي همان حقيقتي است كه تعبير و ترجمان آن به صورت جامعه مدني صحيح مينمايد.
بحث آقاي شاهآبادي در اين مقوله، از اثبات مدني بالطبع بودن انسان آغاز ميشود. در نگاه ايشان، انسان را چارهاي جز زندگي جمعي، براي رفع نيازهاي علمي و عملي خود نيست، «چرا كه رفع احتياجات علما و عملاً در عهده يك نفر بيش نخواهد بود.» بنابراين «حس احتياج موجب فتح باب معاونات و اجتماعات است.»42
پس از اثبات مدني بودن انسان، به بحث تمدنسازي بشري ميرسد و زيربناي اساسي تمدن انساني را همان داد و ستد و تبادل نيازها ميشمرد:
«حس تمدن انساني مقتضي قيام به حاجتي است در مقابل اقدام ديگري به حاجت آن، مثل آنكه نجّاري در مقابل بنّايي و غيرها واقع شود.»43
پس جامعه مدني و تمدن انساني بر اساس رفع نياز خود از ديگران و به صورت معاوضه و مبادله نيازها استوار است. چنين جامعهاي كه بر پايه رفع نياز خود استوار است و همه نگاهش معطوف به خود و رفع مشكل و نياز از خود است، از حيطه تعاليم انبياء و مفاهيم وحياني آسماني كاملاً به دور و با آن بيگانه است. آنچه پيامبران الهي به دنبال آن بودهاند و رمز ارسال رسل و انزال كتب بوده، به در كردن بشر از اين حس خودخواهي و استوار كردن جامعهاي ديني است. نقطه عزيمت جامعه ديني از جامعه مدني از همين جا شروع ميشود. به گفته شاهآبادي(ره):
«اما حس تديّن كه به واسطه زحمات انبياء(ع) در بشر ايجاد شده، مقتضي قيام به حاجت برادر است و لو حاجتي در مقابل آن نبوده باشد و لذا ناموس عون بر قائمه همت عاليه انسانيت مستقر گرديده و حس و ترغيب به آن در شريعت مطهره فوق حدّ احصاء است.»44
اين است كه در جامعه مدني كه زيربناي تأسيس آن را رفع نياز خود تشكيل ميدهد، مفاهيمي همچون تعاون، ايثار، انفاق، گذشت، خدمت، صداقت، اخلاص، عشق و محبت و غيره، مفاهيمي بيگانه با قاموس آن است چرا كه اساس تفكر آن را داد و ستد و معاوضه و مبادله، نه تنها در عرصه اقتصاد، كه در تمامي عرصههاي زندگي تشكيل ميدهد، و ملاك كلي آن باز كردن گره ديگري، مشروط به باز شدن گره خود است و ليس الاّ.
ولي اساس در جامعه ديني بر محوري ديگر استوار است. در آنجا پايه و زيربناي تمدن، ايمان به خدا و قيامت است و بر اين پايه همه انسانها در دو جمله «امّا اخ لك في الدين» «او نظير لك في الخلق» جاي خواهند گرفت.45 در اين جامعه محور كاملاً چرخش مييابد. از خود به غير دگرگون ميشود و ملاك رفع نياز ديگري قرار ميگيرد. از اينروست كه تمامي واژههاي ارزشي و انساني همچون: تعاون، ايثار، محبت، عشق، انفاق، گذشت و غيره به قاموس آن راه پيدا ميكند و امكان تعبير و تفسير آن ميسور ميشود.
آنچه گذشت، گزارشي از خطوط كلي انديشه سياسي فقيه فرزانه و عارف زمانشناس پير و مراد و محبوب معمار كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني، حضرت آيتاللّه ميرزا محمدعلي شاهآبادي(قدس سره) بود. گرچه در اين فرصت، مجال استشهاد و استناد به انديشههاي حضرت امام و مقايسه ميان ديدگاه آن دو بزرگ به صورت جزئي و تفصيلي فراهم نبود، علاوه بر آنكه بحمداللّه، هنوز جامعه علمي و فرهنگي ما از انديشههاي آن پير بزرگ، لبريز و سرمست است ولي هدف اصلي آشنايي با خطوط كلي انديشه سياسي استاد عارف و مراد او بود.
در يك مقايسه كلي و اجمالي ميتوان نتيجه گرفت، در اين دو عزيز گرانمايه و فرزانه، سه بُعد عرفان، فقاهت و سياست چنان در هم گره خورده و در هم تنبيده شده است كه نميتوان هيچ بُعدي از اين سه بُعد را، منفصل از دو بُعد ديگر مورد ارزيابي و سنجش قرار داد، اگرچه اين هرم سه بُعدي در آن استاد بزرگ، به صورت مجمل مشاهده ميشود كه به وسيله فرزند يگانهاش، در چهرهاي تفصيلي، متبلور و شكوفا گشته است و اينجاست كه به ياد ميآوريم اين سخن امام راحل را:
«ايشان (مرحوم شاهآبادي)، صرف نظر از جنبه فقاهت، فلسفه، عرفان كه كمنظير بودند، در سياست نيز كمنظير بودند.»46
1. صحيفه امام، ج18، ص407، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، 1378 ه···.ش. 14. حسين مكّي، تاريخ بيست ساله ايران، ج4، ص20، انتشارات علمي، چاپ ششم، 1380ه···.ش. 19. نك به: گلشن ابرار، ج2، ص605. 10. نك به: علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج1، ص215 ـ 216، بنياد فرهنگي امام رضا. 15. نك به، عارف كامل، ص26 ـ 27 و 81 ـ 82. 13. همان، ص603 ـ 604. 16. نك به همان، ص21، 31، 39، 51. 18. نك به همان، ص65 ـ 66. 11. عارف كامل، ص56 ـ 57. 12. گلشن ابرار، ج2، ص603. 17. نك به همان، ص87 ـ 88 و 68. 29. همان، ص7 ـ 9. 21. همان، ص11. 20. نك به: شذرات المعارف، الشذرة الثانيه، ص10 ـ 11، نهضت زنان مسلمان، 1360ه···.ش. 2. نك به: عارف كامل، ص10 و ص50. معاونت پژوهش بنياد فرهنگ شاهآبادي، انتشارات نشاط، 1380 ه···.ش. 23. شذرات المعارف، ص4. 24. همان، ص6 ـ 7. 25. همان، ص5 و 7. 27. همان. 22. الشَذْر: قِطَعٌ من الذَهَب يلقط من المعدن من غير اذابة الحجارة و الشذر ايضا: صغار اللؤلؤ. بنابراين به قطعههاي كوچك طلا يا مرواريد در زبان عرب شَذْر و به يك قطعه از آن «شذرة» ميگويند و جمع آن «شَذَرات» است. نك به ابن منظور، لسان العرب، ج7، دار احياء التراث العربي، لبنان، 1416ه···.ق. 26. همان، ص11 ـ 12. 28. همان، ص12 ـ 20. 34. همان، ص40. 36. شذرات المعارف، ص3. 37. همان، ص4. 31. نك به: شذرات المعارف، ص7. 35. همان، ص51. 38. همان، ص4 ـ 6. 3. نك به: همان، ص5 ـ 7 و 26 و 54 و 65 و گلشن ابرار، ج2، ص603 ـ 604، نشر معروف، 1379 ه···.ش. 32. نك به: عارف كامل، ص39 ـ 40. 39. همان، ص6 ـ 9. 30. نك به: عارف كامل، ص41 ـ50. 33. همان، ص51 ـ 52. 41. شذرات المعارف، ص16 ـ 17. 40. عارف كامل، ص41. 44. همان، ص20. 46. عارف كامل، ص54. 43. همان، ص19. 4. نك به همان، ص13 و 11 و 22 و 23 و 25 و 61. 42. همان، ص19 ـ 20. 45. نهجالبلاغه، نامه به مالك اشتر، نامه 52، ص427، مؤسسه دار الهجرة، قم، به كوشش دكتر صبحي صالح. 5. نك به همان، ص25 ـ 26 و 11. 6. نك به: قاضيزاده، كاظم، انديشههاي فقهي ـ سياسي امام خميني، ص21، مركز تحقيقات استراتژيك، 1377ه···.ش. 7. مرحوم شيخ آغا بزرگ تهراني در طبقات اعلام الشيعه به جريان تبعيد پدر مرحوم آقاي شاهآبادي اشاره كردهاند: ج4، ص1370، نك به: عارف كامل، ص44 و 83 ـ 84. 8. عارف كامل، ص43 ـ 44. 9. نك به: همان، ص60 ـ 61.