سلیمان اعمش، ستاره ای بر تارک عراق

ابوالحسن ربانی سبزواری

نسخه متنی
نمايش فراداده

سليمان اعمش، ستاره‏اي برتارك عراق

ابوالحسن ربّاني سبزواري

ايران از هنگام ظهور خورشيد اسلام براين سرزمين، به يكي از مراكز عمده توسعه دين باوري و دانش‏طلبي بدل گرديد. يكي از دانشمندان فرهيخته ايراني تبار، سليمان بن مهران، معروف به اعمش است كه در اين نوشتار به معرفي او مي‏پردازيم:

نام، كنيه و لقب

نام او سليمان، كنيه‏اش ابومحمد و لقبش اعمش است. چون دركوفه چشم به جهان گشود و درهمان جا زندگي كرد، به كوفي شهرت پيدا كرد.(1) طلوع ستاره اعمش در روز عاشوراي سال 61 ه·· .ق در كوفه پا به عرصه وجود نهاد.(2) پدرش، سليمان يكي از اسيران ايراني بود كه به كوفه برده شده بود. در حالي كه همسرش حامله بود، همراه او بود، مردي از قبيله بني اسد اورا مي‏خرد و سپس آزاد مي‏كند.او در ميان اين قبيله به زندگي خود ادامه مي‏دهد و به «اسدي» مشهور مي‏شود.(3) پدرش درواقعه جانسوز كربلا حاضر بود، اما مشخص نيست كه او در كدام جبهه بود لشگر عبيداللّه يا لشگر امام حسين عليه‏السلام (4).

پايگاه اعتقادي

بعد از ژرف انديشي در تمام كتاب‏هاي تاريخي، براي پژوهشگر، شك و شبهه‏اي نمي‏ماند كه اعمش يكي از فرزانگان برجسته و فرهيخته شيعه است. تمام دانشوران اهل سنت او را به رساترين سخنان ستوده‏اند، نامش را به نيكي برده‏اند، به فضل و كمال و دانش و تقواي او اعتراف دارند و بعضي از آنان صريحاً گفته‏اند كه او شيعه است.

مورخ معروف و سرشناس اهل سنت، خطيب بغدادي مي‏گويد:

او محدث توانمند كوفه بود. او فردي شيعه مذهب بود.(5) از طرف ديگر، بزرگ‏ترين دانشمندان شيعه شهادت داده‏اند كه اعمش درجرگه دانشوران شيعي قرار دارد. شهيدثاني مي‏گويد: گرچه بعضي از دانشمندان شيعه نامي از اعمش در كتاب‏هاي خويش نبرده‏اند اما سزاوار بود كه نام او را ذكرمي‏كردند. به خاطر كمالات فراوانش دانشمندان سني با اين كه اعتراف دارند به شيعه بودن او، او را ستوده‏اند.(6) آيت اللّه خويي مي‏گويد: هيچ گونه شبهه‏اي درباره اين كه اعمش از بزرگان شيعه است، وجود ندارد. اين سخن مورد اتفاق شيعه و سني است.(7) صحابي امام صادق عليه‏السلام شيخ طوسي دركتاب رجال خود، او را از ياران امام صادق عليه‏السلام شمرده است.(8) صاحب مناقب او را از ياران خاصّ امام صادق عليه‏السلام شمرده است.(9) قهپائي رجال شناس برجسته او را از ياران امام صادق عليه‏السلام مي‏داند.(10) رواياتي كه او از حضرت صادق عليه‏السلام نقل كرده، نشان دهنده اين است كه اين دانشمند ايراني تبار، از سرچشمه موّاج و زلال دانش حضرت صادق عليه‏السلام سيراب شده است.(11)

از منظر بزرگان

ابن سعد در طبقات مي‏گويد: اعمش از دانش پژوهان قرآن، محدّثان كوفه و معلم قرائت قرآن بود.(12) ابونعيم مي‏نويسد: اعمش دانشمندي بود كه بسيار عبادت مي‏كرد ولي آرزوي او اندك بود و خوف الهي در دل داشت. شبي از خواب برخاست، دوباره كه خواست بخوابد، تصميم گرفت كه وضو بگيرد ولي آب پيدا نكرد. بر ديوار تيمّم كرد و سپس خوابيد. از او پرسيدند: چرا اين كار را انجام دادي؟ گفت: ترسيدم درحالي كه وضو ندارم، مرگ به سراغم آيد.(13) ابن معين مي‏گويد: اعمش محدّثي موجّه و موثّق علاّمة‏الالسلام است.(14) ابن خلكان مي‏نويسد: اودانشوري است موجّه، فاضل، خوش خلق و اهل مزاح.(15) ذهبي مي‏نويسد: اعمش يكي از بزرگان موثقين است و از دانشمندان تابعين شمرده مي‏شود. او علاّمه مسلمانان است. با تمام فضل و كمالي كه داشت، شوخ طبع هم بود.(16) سيدمحسن امين مي‏نويسد: او يكي از فرهيختگان برجسته و محدّثان نامور و بزرگان شيعه است كه جمعي زيادي به عدالت و وثاقت او شهادت داده‏اند.

شيخ بهاءالدين عاملي درباره‏اش مي‏گويد: اعمش از زاهدان و فقيهان شيعه بود.

وحيدبهبهاني نيز مي‏گويد: او يكي از شيعيان مخلص امامان شيعه و انساني بود ولايت‏مدار.(17) ميرداماد مي‏نويسد: سليمان بن مهران در فضل، كمال، وثاقت، بزرگي، تشيع و استقامت در راه خدا معروف است.(18) مدرس خياباني مي‏نويسد: «اعمش شيعه است و اهل دماوند است، در كوفه چشم به جهان گشود، خانه و مسكن او در آن جا بود و پدرش در كربلا حاضر بود. از بزرگان عالمان كوفه محسوب است، در فقه و حديث، يدطولائي داشت. از بزرگان تابعين، حديث نقل مي‏كند، بسيار ظريف و لطيفه‏گو بود.»(19) دهخدا مي‏نويسد: «... قاري قرآن، از تابعين مشهور، اصل او از دماوند از توابع شهر ري است، دركوفه زيست و در دانش قرآن و مسائل مربوط به ارث دانا بود.»(20)

اعمش و ابوحنيفه

اعمش معاصر ابوحنيفه بود. هردو از دانشمندان روزگار خويش بودند.

آنان از محضر امام صادق عليه‏السلام بهره‏ها بردند. رابطه آن‏ها با يك ديگر چندان گرم نبود. «روزي ابوحنيفه به ملاقات اعمش رفت و بسيار نشست، درهنگام برگشتن در مقام عذر خواهي گفت: از بسيار نشستن باعث ناراحتي تو شدم. اعمش در جواب گفت: تو در خانه خود هم كه هستي بارگران خاطر مني»(21) روزي ابوحنيفه به اعمش گفت: از تو شنيدم كه گفتي اگر خداوند نعمتي را از كسي بگيرد، نعمت ديگري به او عطا مي‏كند. بعد از اين كه تو از چشم نابينا شدي، خداوند درعوض، به تو چه داد؟ اعمش گفت: نعمت خدا به من اين است كه شخص گران جاني را مانند تو نبينم.(22) شريك بن عبداللّه مي‏گويد: دربيماري آخر اعمش كه منجر به مرگ او شد، من بالاي سر او حاضر بودم. ناگهان ابن شبرمه، ابن ابي‏ليلي و ابوحنيفه وارد خانه شدند و از حالش پرسيدند. اعمش گفت: ضعف فراواني دارم. سپس گفت: ازگناهان و لغزش‏هاي خويش بسيار ناراحتم و مي‏ترسم. ناله‏اش بلند شد، به جوري كه ابوحنيفه هم به گريه افتاد. ابوحنيفه به اعمش گفت: اي ابامحمد! از خدا بترس و به فكر خودباش! تو در آخرين روزهاي زندگي دنيا و اولين روزهاي زندگي آخرت هستي. تو درشأن علي بن ابي‏طالب روايات زيادي را نقل كردي كه اگر از آن‏ها برگردي براي تو بهتر است.

اعمش گفت: نعمان! كدام روايت را مي‏گويي؟ ابوحنيفه گفت: حديث عبايه. ـ يكي از افرادي كه از اعمش روايت نقل كرده است.ـ كه از علي عليه‏السلام نقل كرده‏اي، كه او گفت: «اناقسيم النار». اعمش باناراحتي گفت: يهودي! با مانند من چنين سخني را مي‏گويي؟! مرا بنشانيد تا روايت كنم. سوگند به آن خدايي كه به سوي او مي‏روم! از موسي بن طريف كه انساني بسيار برجسته بود، شنيدم كه نقل كرد از عبايه بن ربعي، رئيس يكي از قبائل بزرگ كوفه، كه گفت: ازعلي بن ابي‏طالب عليه‏السلام شنيدم كه فرمود: «اناقسيم النار»؛ من به جهنّم خطاب مي‏كنم كه اين دوست من است، او را رهاكن و اين دشمن من است، او را بگير.

سپس اعمش ادامه داد: ابوالمتوكّل ناجي، هنگام حكومت حجّاج بن يوسف به نقل ازابوسعيدخدري براي من نقل كرد: رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: هنگامي كه روز قيامت فرا رسد، خداوند متعال دستور مي‏دهد كه من و علي عليه‏السلام برصراط بنشينيم. سپس به ما گفته مي‏شود كه داخل بهشت نماييد هر كسي را كه مرا باور دارد و شما را دوست دارد و داخل جهنم نماييد هركسي را كه به من ايمان نياورده باشد و شما را دشمن دارد.

سخن اعمش كه به اين جا رسيد، ابوحنيفه عباي خود را برسرش افكند و به همراهانش گفت: تا ابومحمدروايات شگفت انگيزتري را نقل نكرده است، بلند شويد تا برويم. شريك بن عبداللّه مي‏گويد: آن روز به شب نرسيده بود كه اعمش جان به جان آفرين تسليم كرد.(23)

اعمش و منصور دوانيقي

اعمش مي‏گويد: نيمه شب بود كه فرستاده منصور آمد و گفت: هم اينك امير را اجابت كن. در اين انديشه بودم كه چرا در اين وقت شب امير مرا طلب كرده است. به خودم گفتم كه او مرا نخوانده است، جز براي اين كه از مناقب اميرالمؤمنين‏علي عليه‏السلام از من پرسش كند و اگر من به او مناقب و فضائل علي عليه‏السلام را بگويم، ممكن است مرا بكشد. وصيّت نامه خودم را نوشتم و كفن پوشيدم ونزد منصور رفتم. او رو به من كرد وگفت: بياجلو! من نزديك او رفتم، ديدم عمروبن عبيد نزد او است. تا عمرو را ديدم، مقداري دلم آرامش پيدا كرد. دوباره گفت: جلوبيا! آن قدر جلو رفتم كه نزديك بود زانوي من به زانوي او برسد. بوي حنوطِ بدن من به شامّه او رسيد. گفت: به خدا قسم! اگر راست نگويي، تو را قطعه قطعه مي‏كنم و به درخت آويزان مي‏كنم. به او گفتم: سؤال شما چيست؟ گفت: چرا به خود حنوط زده‏اي و با اين حالت پيش من آمده‏اي؟!

گفتم: چون فرستاده تو در نيمه شب تاريك به سراغ من آمد، با خويش گفتم كه اميرالمؤمنين ـ منصور ـ مرا در اين موقعيت طلب نكرده مگر براي اين كه از فضائل علي عليه‏السلام از من سؤال نمايد. بنابراين وصيت خويش را نوشتم و كفن پوشيدم. منصور درحالي كه تكيه داده بود، مرتب نشست و گفت: «لاحول ولاقوة‏الا باللّه»؛ به خدا! از تو سؤال مي‏كنم چند حديث در فضائل علي عليه‏السلام روايت مي‏كني؟ گفتم: اندك. گفت: چقدر؟ گفتم: ده هزار حديث، زيادتر. اين جا بود كه منصور روايتي را در مناقب اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام نقل كرد كه بسيار طولاني است... در پايان، منصور گفت: «حُبّ عليّ ايمان و بغضه نفاق، واللّه لايُحبّه الاّ مؤمن، ولايُبغضه الاّ منافق».

من به منصور گفتم: اي امير! آيا من تأمين جاني دارم؟ منصور گفت: بله. گفتم: چه مي‏گويي درباره قاتل حسين عليه‏السلام ؟ گفت: جايگاه قاتل حسين، جهنم است. گفتم: همين طور جايگاه كسي كه فرزندان رسول اللّه را بكشد، در جهنّم خواهد بود. منصور گفت: «المُلك عقيم، يا سليمان اُخْرُجْ وحَدِّثْ بما شِئْتَ»(24)

اعمش و قيام زيد بن علي عليه‏السلام

يكي از غم بارترين حوادث نيمه اول قرن دوم هجري شهادت مظلومانه فرزند حضرت امام زين‏العابدين، زيدبن علي عليه‏السلام است كه براي احقاق حقوق ازدست رفته اهل بيت عصمت، قيام كرد و همراه جمعي از يارانش در نزديك كوفه به شهادت رسيد.

بعضي از ياران امام صادق عليه‏السلام همراه زيد بودند، همانند سليمان بن خالد(25) و فضيل بن يسار كه در جنگ با بني‏اميّه شش نفر از آن‏ها را كشت و امام صادق عليه‏السلام او را به خاطر اين كه زيد را ياري كرد، ستود.(26) يكي از كساني كه شيفته همراهي با زيد بود، اعمش است. شريك مي‏گويد: من و عمروبن سعيد نزد اعمش نشسته بوديم، ناگهان عثمان بن عمير وارد شد و نزد اعمش نشست. او گفت: جايي را خلوت كن با تو كار ويژه‏اي دارم. اعمش گفت: مشكلي نيست، شريك از افراد مورد اطمينان من است. هرچه مي‏خواهي بگو.

عثمان بن عمير گفت: زيدبن علي مرا پيش تو فرستاده است و از تو مي‏خواهد كه او را ياري كني و در ركاب او جهاد كني. تو مي‏داني كه او چه شخصيّتي است؟ اعمش گفت: بله. من منكر فضيلت‏هاي او نيستم. سلام مرا به او برسان و به او بگو: جانم به فدايت! من از اين مردم اطمينان ندارم كه تو را كمك كنند. اگر مي‏يافتم كه 300 مرد تو را ياري كنند، به ياري تو مي‏شتافتم.(27) هنگامي كه ابراهيم بن عبداللّه بن حسن عليه بني‏عباس قيام كرد، اعمش گفت: اگر من چشم مي‏داشتم، قيام مي‏كردم و او را ياري مي‏كردم.(28)

اعمش و هشام بن عبدالملك

ابن خلكان مي‏گويد: هشام بن عبدالملك در نامه‏اي به اعمش نوشت: مناقب عثمان و بدي‏هاي علي‏بن ابي‏طالب را براي من بنويس.

اعمش نامه را كه مطالعه كرد، خونش به جوش آمد و بسيار ناراحت شد. او نامه هشام را در دهن گوسفند نهاد و گوسفند نامه را جويد. و به فرستاده هشام گفت: اين است جواب هشام! فرستاده هشام از نزد اعمش بيرون رفت. چند قدمي نرفته بود كه ناگهان برگشت و گفت: هشام سوگند ياد كرد كه اگر من جواب نامه او را نياورم، مرا خواهد كشت. دوستان اعمش به او گفتند: او را از كشته شدن نجات ده! چون بسيار اصرار كردند، اعمش در نامه‏اي چنين نوشت: اگر مناقب تمام اهل زمين براي عثمان باشد، به تو سودي نمي‏بخشد و ا گر بدي‏هاي تمام اهل زمين براي علي عليه‏السلام باشد، به تو ضرري نمي‏رساند. هشام! خود را درياب، ببين خودت چه هستي!(29)

اعمش و اهميت به نماز جماعت

ابن سعد در طبقات مي‏نويسد: اعمش در مسجد بني‏حزامِ كوفه نماز مي‏خواند.(30) وكيع مي‏گويد: اعمش 70 سال داشت. از او يك نماز هم فوت نشد. او به نماز جماعت در صفّ اول بسيار اهميّت مي‏داد.(31) عبداللّه بن داود مي‏گويد: «مات الاعمش و ما خلّف احداً اعبدمنه»؛ اعمش از دنيا رفت، درحالي كه عابدترين فرد روزگار خويش بود.(32)

استادان

سليمان بن مهران به دانش اهميّت فراوان مي‏داد. جان او تشنه دانش حديث و قرآن بود. او دانش فراوان خويش را از استادان بزرگي فراگرفت، كه برخي از آنان از بزرگان تابعين هستند، مانند:

1 ـ عبداللّه بن ابي اوفي.

2 ـ محرور بن سويد.

3 ـ شقيق بن سلمه.

4 ـ زيد بن وهب.

5 ـ ابراهيم تيممي.

6 ـ سعيد بن جبير.

7 ـ مجاهد.

8 ـ ابراهيم نخعي.

9 ـ انس بن مالك.

10 ـ كميل بن زياد.

11 ـ يحيي بن وثّاب.

12 ـ عبايه الاسدي.(33)

شاگردان

اعمش عمري طولاني كرد و از خرمن دانش بزرگان روزگار خود بهره برد. جمع زيادي از دانشوران نيز گرد او جمع شدند و از او بهره بردند. همانند: ابواسحاق سبيعي كوفي. حكم بن عتيبه، سفيان ثوري، شعبه، علي بن مهر، ابان بن تغلب، ابومعاويه، جرير، ابوالحسن عبدي، محمدبن ابي‏عمير و محمدبن زيد.(34)

غروب ستاره عراق

سليمان بن مهران اعمش بعد از تلاش فراوان در راه نشر حديث اهل‏بيت عصمت و ترويج دانش قرآن و احكام شرعي در سال 148 ه·· .ق مرغ جانش به عالم ملكوت پرواز كرد و چشم از اين جهان مادّه فرو بست و به جوار رحمت الهي شتافت.(35)

تأليف

اعمش از جرگه محدثان بزرگ اسلامي به شمار مي‏رود و روايات فراواني از او نقل شده است ولي اثري از او به يادگار نمانده است. رواياتي كه او نقل كرده، در كتاب‏هاي حديثي سنّي و شيعه گردآمده است. در اين جا به بوستان روايات او سري مي‏زنيم و چند گل را از ميان گل‏هاي فراوان سخنان اهل‏بيت مي‏چينيم و تقديم دوستان اهل‏بيت عليهم‏السلام مي‏كنيم.

رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و علي عليه‏السلام اعمش بدون واسطه از حضرت صادق عليه‏السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «قال رسول‏اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله : يا عليّ انت اخي و انا اخوك، يا عليّ انت منّي و انا منك، يا عليّ انت وصيّي و خليفتي و حجّة‏اللّه علي امتي بعدي، لقد سعد من توّلاك و شقي من عاداك.»(36) پيامبراسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اي علي! تو برادر من هستي و من برادر تو. يا علي! تو از مني و من از تو هستم. تو وصيّ و خليفه بعد از من هستي و حجت خدا بر مردم. سعادتمند است كسي كه تو را دوست بدارد و ولايت تو را پذيرا باشد و بدبخت است كسي كه دشمن تو باشد.

پيام امام صادق عليه‏السلام به پيروان خويش

قال سليمان بن مهران اعمش: «دخلت علي الصادق جعفربن محمد عليه‏السلام وعنده نفرٌ من الشيعه فسمعته و هو يقول: معاشر الشيعه! كونوا لنا زيناً و لا تكونوا علينا شيناً قولوا للناس حُسناً احفظوا السنتكم وكفّوها عن الفضول و قبيح القول.»(37) اعمش مي‏گويد: نزد امام صادق عليه‏السلام رفتم وجمعي از شيعيان هم نزد امام بودند. شنيدم كه آن حضرت فرمود: اي شيعيان! سعي كنيد مايه زيبايي ما اهل بيت باشيد، نه ننگ وعار. با مردم خوب سخن بگوييد و مراقب زبان‏هاي خود باشيد و زبان‏هاي خويش را از حرف‏هاي بيهوده و زشت نگه داريد.

خداوند مكاني ندارد اعمش مي‏گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: آيا خداوند متعال مكاني دارد؟ فرمود: سبحان اللّه! اگر چنانچه خداوند در مكان خاصّي باشد، او حادث خواهد بود؛ چون هرچيزي كه در مكان قرار گيرد، نيازمند به آنجا خواهد بود و نيازمندي از صفات حادث‏ها است، نه از صفات خداوند قديمِ ازلي.(38)

1 تا 3 ـ طبقات الكبري، ج 6، ص 342؛ حلية‏الاولياء، ج 5، ص 46؛ سيراعلام النبلاء، ج 6، ص 226؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 3؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 220؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 315؛ روضات الجنات، ج 4، ص 75 و ريحانة‏الادب، ج 1، ص 156.

4 ـ روضات الجنّات، ج 4، ص 76؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 316؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 66 و تاريخ بغداد، ج 9، ص 3.

5 ـ تاريخ بغداد، ج 9، ص 4.

6 ـ روضات الجنات، ج 4، ص 76؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 317 و تنقيح المقال، ج 2، ص 66.

7 ـ معجم رجال الحديث، ج 8، ص 281.

8 ـ رجال شيخ طوسي، ص 206.

9 ـ روضات الجنات، ج 4، ص 76.

10 ـ مجمع الرجال قهپائي، ج 2، ص 169.

11 ـ امالي صدوق، ص ؟

12 ـ طبقات الكبري، ج 6، ص 342.

13 و 14 ـ حلية‏الاولياء، ج 5، ص 46.

15 ـ وفيات الاعيان، ج 2، ص 400.

16 ـ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 248؛ تهذيب التهذيب، ابن حجرعسقلاني، ج 4، ص 202 و تاريخ الاسلام، ج 6، ص ؟

17 ـ اعيان الشيعه، ج 7، ص 316.

18 ـ الرواشيح السماويه، ص 78 و اعيان الشيعه، ج 7، ص 316.

19 ـ ريحانة‏الادب، ج 1، ص 156.

20 ـ لغت نامه دهخدا، مادّه اعمال، ص 2993

21 ـ ريحانة‏الادب، ج 1، ص 156.

22 ـ اعيان الشيعه، ج 7، ص 317.

23 ـ روضات‏الجنّات، ج 4، ص 78؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 66 و اعيان الشيعه، ج 7، ص 316.

24 ـ امالي صدوق، ص 353.

25 ـ تنقيح المقال، ج 2، ص 16.

26 ـ امالي صدوق، ص 286.

27 ـ مقاتل الطالبيين، ص 148.

28 ـ همان، ص 366.

29 ـ وفيّات الاعيان، ج 2، ص 402 و حيوة‏الحيوان، دميري، ج 1، ص 585.

30 ـ طبقات الكبري، ج 6، ص 342.

31 ـ حلية‏الاولياء، ج 5، ص 46 و حيوة‏الحيوان، ج 1، ص 586.

32 ـ وفيات الاعيان، ج 2، ص 403.

33 ـ حلية‏الاولياء، ج 5، ص 47؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 6؛ سيراعلام النبلاء، ج 6، ص 227؛ خلاصه علامه حلي، ص 181 و امالي مفيد، ص 86.

34 ـ حلية‏الاولياء، ج 4، ص 48؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 4؛ امالي صدوق، ص 187، 258، 271، 295، 327 و 523.

35 ـ كامل، ابن اثير، ج 5، ص 589؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 297؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 317؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 5 و امالي مفيد، ص 21.

36 ـ امالي شيخ صدوق، ص 295.

37 ـ همان، ص 327.

38 ـ توحيد صدوق، ص 178.