سال اول شماره اول پاييز 1371
محمود شاهرخى
اذ قالَ اِبْراهيمُ رَبّ ِ اَجْعَلْ هذَاالْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَ بَنَّى اَنْ نَعْبُدَالأَصْنام.
«سوره ابراهيم، آيه 35»
صفحه 62
مكه مكرمه و كعبه معظمه را از دير باز نزد جميع طوايف و امم، حرمت و مرتبتى والا و ارجمند بوده و ملل مختلف،كعبه را مقدس و محترم مى شمرده اند و در روايات آمده: نخستين كس كه به زيارت كعبه آمد آدم ـ عليه السلام ـ بود و پس از او سلسله جليله انبيا، آن خانه را ميعادگاه راز و نياز و پرستشگاه خالق يگانه بى انباز قرار داده اند.
در قرآن كريم آمده است:
«اِنَّ اَوَّلَ بِيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُباركاً وُ هُدىً لِلعالَمين، فيه آياتٌ بَيِّناتٌ مَقام ابراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً.»
«نخستين خانه اى كه براى مردمان بنا نهاده شد خانه اى است در مكه كه مبارك و وسيله هدايت است براى جهانيان، در آن آيات و نشانه هاى روشن و مقام ابراهيم است هر كس بدان درآيد ايمن باشد».
در كلام مجيد از مكه به «بكّه»، «امّ القرى» و «بلدامين» ياد شده و از حرمت و شرف آن همين بس كه خداوند بدان سرزمين مبارك قسم مى خورد، چنان كه در سوره مباركه تين آمده «وهذاالبلدالأمين» «سوگند بدين شهر كه جايگاه امن و امان است» و نيز در سوره بلد فرمايد «لااقسم بهذاالبلد» يعنى «سوگند مى خورم بدين شهر (مكّه).» كعبه شريف را خداوند، بيت عتيق خواند و چنان كه ياد شد اولين پرستشگاه حضرت حق است بر روى زمين.
قرآن خبر مى دهد كه خداى متعال به پيشواى يكتا پرستان، ابراهيم، فرمان داد تا خانه كعبه را بنا كند و مردمان را صلا دردهد و از اطراف و اكناف عالم بسوى حج فرا خواند تا در آن مكان مقدس، هم شاهد منافع و مصالح خويش باشند و هم خداى متعال را ياد كنند، چنان كه فرمايد: «ليشهدوا منافع لهم و يذكر و اسم الله.»
ابراهيم، فرمان خدا را امتثال كرد و خانه را با معاونت اسماعيل، بنا نهاد و آن را معبد موحدان و پرستشگاه يكتا پرستان قرار داد و امت حنيف را از هر گونه شرك و اعمال شرك آميز بيم داد و برحذر داشت.
اما چون ابراهيم به ملكوت اعلى پيوست، چندى نگذشت كه دين و شريعت پاك او متروك ماند و خانه خداوند، جايگاه بتهاى گوناگون گشت و مشركان و بت پرستان متوليان خانه شدند چنان كه نقل است پس از ابراهيم و اسماعيل، چون عمرو بن لحى، بر مكه مسلط گشت و رياست خانه را به دست آورد، بت هايى را در خانه نصب كرد و خلق رابه پرستش و ستايش آنها فرا خواند و اولين بت موسوم به «هُبل» بود كه آن را از شام به مكه آورد و بت پرستى را در آن ديار مقدس مرسوم و رايج ساخت. «شحنة بن خلف» در مذمت و نكوهش عمرو بن لحى گويد:
يعنى «اى عمرو همانا تو در مكه پيرامون خانه خدا، خدايان گوناگونى پديد آوردى، حال آنكه اين خانه را هميشه پروردگارى واحد و يگانه بوده است. تو در كعبه براى مردم خدايان و مالكان متفرق و متعددى قرار دادى، تو خود يقين مى دانى كه خداوند، اكنون شما را مهلت داده، اما زود باشد پرده دارانى جز شما را براى خانه خود برگزيند.»
بدينسان دين حنيفِ ابراهيم به شرك مبدل گشت و كعبه معظمه، جايگاه اصنام و محل بت هاى رنگارنگ و معبد مشركان شد. تا آنگاه كه به فضل و عنايت خداوند و مشيت بالغه او، مهر جهانتاب اسلام از افق جزيرة العرب برآمد و خداوند از بطن ام القرى و ميان مشركان، اشرف انبياء و اعظم سفراى خود را برانگيخت تا نداى جانفزاى توحيد دردهد و با نيروى عزم و اراده خود، اساس بت و بت پرستى را از بنيان برافكند و رسم شرك را از ميان بردارد، آن برگزيده خداى سبحان با شعار «قولوا لااله الاالله تفلحو» خلق را به يگانه پرستى و تبرى و بيزارى از شرك فراخواند و در راه تحقق و استقرار حكومت الهى انواع رنج و آزار را تحمل كرد و جميع مصائب و بلايا را به جان پذيرا گشت تا پس از بيست و سه سال تلاش سرانجام رسم بت و بت پرستى را برانداخت و خانه مقدس كعبه را از لوث بتان، پاك ساخت و مؤمنان و مسلمانان را از هرگونه كردار شرك آلود بيم داد، و فرمود: «هيچ چيز نزد خداوند مبغوض تر از شرك نيست» و قرآن كريم برائت خدا و رسولش را از مشركان اعلام داشت و آنان را كه براى خداوند شريك و انباز قرار مى دهند ناپاكانى خواند كه گناهشان درخور بخشايش نيست.
نبى اكرم و رسول معظم، حق رسالت خويش را ادا كرد و راه رشد و فلاح و طريق سعادت و كمال را به مردمان آموخت. دين، اكمال يافت و نعمت اتمام پذيرفت و هدايت از ضلالت ممتاز گرديد، اما چون آن داعى الى الله و سراج منير، به رفيق اعلى پيوست، چندى نگذشت كه جاهليت زخم خورده نيرو گرفت و بر آن شد تا انتقام خويش را از اسلام بازستاند، ليكن نه بصورت آشكار و دشمنى روياروى، بلكه در هيئت دين و كسوت شريعت. مشركان و منافقان و دنياداران كوشيدند تا حقيقت آيين را مسخ كنند و آن را از درون مايه خود تهى سازند وخصيصه مبارزه با شرك و منكر و فساد و پيكار با ستم و طغيان و بيداد را از آن سلب كنند تا خود زمام امور مسلمين را به دست گيرند و بر مردم فرمانروا گردند و چنين كردند. و چون بر اريكه قدرت برآمدند، همه نيرو و توان خود را به كار بستند تا دين را از حقيقت خود عارى كنند، عناصر فاسد و فاسق و بيدادگرى چون امويان و عباسيان، زمامدار مسلمين گشتندو به نام خليفه اسلام بر مسند خلافت، تكيه زدند و بر قلمرو پهناور اسلام به جور و ستم فرمان راندند و از هيچ جرم و جنايتى فروگذار نكردند. اين مفسدان و نيرنگبازان با بهره گيرى از عالمان سوء، چنان وانمود كردند كه دين و معنويت با دنيا سازگار نيست و مؤمنان حقيقى و راستين آن كسانند كه از دنيا اعراض كنند و زهد پيشه سازند و به امور عبادى بپردازند و كارى به امر حكومت نداشته باشند. علماى دنيا پرست، كه روزى خور دستگاه حاكمه بودند، به كار برخاستند و هر طاغى ستمگر بى دينى را اولوالامرو واجب الاطاعه خواندند و سرپيچى از فرمان او را تخلف از حكم خداوند
قلمداد كردند. اين حيلت درگرفت و جدايى دين از سياست به صورت اصلى مسلم در آمد و سبب شد كه دين داران، عرصه را براى خلفاى جور خالى گذارند و خود عزلت گزينند و به زواياى معابد و مساجد رو آورند و خود كامان و سركشان بكنند آنچه كردند.
در قرون اخير دول استعمارى كه مرادشان تاراج ذخاير و منابع سرزمين هاى اسلامى بود، بيشتر به القاى اين معنى دامن زدند و در تحكيم و تثبيت اين امر كوشيدند كه دين از سياست جداست و علماى جاهل و ساده دل از روى عدم آگاهى و خائنان و دست نشاندگان استعمار از راه خيانت اين اصل را مسلم دانستند و از آنچه در جوامع اسلامى از جور و ستم و اشاعه فساد و غارت و يغماى ذخاير آنان ديدند، چشم پوشيدند و دول استعمارى تنها بدين حد بسنده نكردند بلكه به كار مذهب سازى برخاستند و در جاى، جاى كشورهاى اسلامى هرجا به نوعى مذهبى جعل كردند تا بذر اختلاف و تفرقه را در ميان امت اسلام بيفشانند و آنان را رودر روى هم قرار دهند و چنين كردند و از آن حاصل فراوان گرفتند كه شرح و تاريخ آن خود حديثى است دردناك و واقعه اى جانگداز.
اين رويه بر امت اسلام، جريان داشت تا به عنايت و نصرت خداوند، بزرگ مردى از تبار پاكان و از سلاله برگزيدگان درين دوران سياه به فرمان خداوند قيام كرد و از پى تجديد حيات اسلام و عظمت آيين و شريعت قد برافراشت و امتى فداكار و ايثارگر، نداى ايزدى وى را لبيك گفت و با نثار خون به پيكار با كفر و طغيان برخاست; نخست طاغى زمان را از سرزمين خويش بيرون راند و سپس با مشركان و يغماگران در آويخت و به فرمان رهبر خويش فرياد برائت از مشركان در فضاى گيتى، طنين انداز ساخت و در مكه و قرب كعبه چونان عهد رسول معظم بانگ بيزارى و تنفر خود را به گوش جهانيان رسانيد، اين فرياد حيات بخش، كران تا كران گيتى را در نور ديد و ملت اسلام را از خواب سنگين قرون، بيدار ساخت فرياد برائت حجاج ايرانى در موقف حج سبب بيم و خشم استعمارگران و مستكبران گرديد و آن طاغيان يغماگر اين نداى شكوهمند را بر نتافتند و براى خاموش ساختن آن كردند آنچه كردند.
اما نور خداوند، خاموش شدنى نيست و اين فرياد مستدام خواهد بود و حج پس از اين، چنان برگزار خواهد شد كه در عهد رسول خدا. گرد آمدن مسلمانان از اطراف و اكناف عالم در مجمع حج از پس منظورى عالى و مقصودى بزرگ بوده است، حج را جز جنبه عبادى، منافع و مصالحى اجتماعى و دنيوى است كه قرآن كريم در اين باره فرمود: «تا شاهد منافع خويش باشند.» اين حضور بزرگ، سبب تبادل نظر و تعاطى فكر، ميان مسلمانان مى گردد تا براى بهبود اوضاع عالم اسلام و ايجاد وحدت و يگانگى و تحكيم اساس دوستى و برادرى بكوشند و درين كنگره جهانى بيزارى و برائت خويش را از مشركان و طواغيت اعلام دارند و درين موقف از پى پيكار باستمگران و دشمنان اسلام، روشى متين و استوار اتخاذ كنند، كه اگر اين امور تحقق يابد و مسلمين با يكديگر متحد و متفق شوند، جبهه كفر و استكبار، هرگز قادر نخواهد بود تا بر بلاد اسلامى فرمان راند و گستاخانه در كليه شئون آن دخالت كند و فرمانروايانى برده و دست نشانده خود بر مسلمانان حاكم سازد تا ذخاير و منابع آنان را به يغما برد، اگر مسلمانان چون عهد پيامبر، راه اتحاد و اتفاق و برادرى را بپيمايند و گرد تفرقه و اختلاف نگردند، هيچ دشمن نيرومندى بر آنان چيره و غالب نخواهد شد، (انماالمؤمنون اخوة)
اينك به فضل و عنايت خداى متعال، روح برادرى و برابرى در كالبد مناسبات مسلمانان، حلول كرده و مهر جهانتاب اسلام، ديگر بار از زير ابرهاى متراكمِ غرض و خيانت سربركشيده و مى رود كه با فروغ هستى بخش خود، آفاق و اكناف عالم را روشن سازد و بشريت درمانده در منجلاب جور و ستم و فساد و تباهى را رهايى بخشد و انسان ستمديده و تازيانه خورده را از بردگى زرومندان و زرپرستان رها سازد و آنان را به سر منزل فلاح و سعادت و كمال موعود رهنمود آيد.
اكنون وظيفه جميع مسلمانان آگاه عالم است كه با درايت تمام و سپردن راه اتحاد و برادرى، زمينه جهانشمول شدن اسلام ـ اين دين حنيف رهايى بخش ـ را فراهم آورند و با اتحاد و اتفاق در برابر جبهه كفر و استكبار چون يد واحده قيام كنند و با طواغيت و بت هاى قرن به پيكار برخيزند و با فداكارى و ايثار از حريم آيين و ارزشهاى متعالى آن دفاع كنند و مطمئن باشند كه خداوند يار و مددكار آنان خواهد بود.
به اميد آن روز كه ديگر بار، آفتاب حيات بخش دين حنيف اسلام، كران تا كران عالم را با انوار فروزان خويش روشن سازد و بشريت را از سلطه جباران و ستمگران و بتهاى قرن، رهايى بخشد و مجد و عظمت ديرين مسلمين تجديد شود.
حج، اين فريضه الهى و سفر نادر و استثنايى، چنان ارجمند و عظيم است كه بابى وسيع و فصلى گسترده در ادبيات اسلامى گشوده است و آثارى بس زيبا و فاخر و مطالبى نافذ و مؤثر در اين باب به وجود آمده است. در شعر و ادب پارسى، حج جايگاهى خاص و مرتبتى عظيم و والا دارد و سخنوران و اديبان از زواياى مختلف بدان نگريسته و از جنبه هاى متفاوتى بدان پرداخته اند، برخى در وجهه معنوى و عرفانى آن، غور كرده و آثارى بديع و شورانگيز عرضه داشته اند و بعضى به مسائل اجتماعى و امور ظاهر آن پرداخته، يادگارهاى جاويدان و ارزشمندى بر جاى گذاشته اند. درين مقام و مقال به علت تنگى فرصت و مجال، به مختصرى از آن به عنوان نمونه بسنده مى شود كه دانه اى است از خروار و قطره اى از بحار. نكته اى كه سخت جالب و درخور تأمل است اينكه گويا از دير باز پرده داران و متصديان حرم با زائران خانه خداى، روش و سلوك مطلوبى نداشته و با خشونت و بى مهرى با آنان رفتار مى كرده اند. خواجه شيراز را بيتى است كه مضمون و مفهوم آن بر اين معنى دلالت دارد:
همچنين خاقانى شروانى با صراحت تمام از اين خشونت و بدرفتارى ياد مى كند و از بى حرمتى متصديان حرم با حجاج بيت، در قصايد خود سخن مى گويد، قصيده اى دارد بدين مطلع:
سپس گويد:
نيز قصيده بدين مطلع دارد:
سپس درين معنى گويد:
چنين مى پندارم كه اگر محقق و صاحبنظرى در متون نظم و نثر استقصا كند، در آثار گذشتگان از اهل ادب مواردى ازين دست بسيار يافت شود، چنان كه اشارت رفت برخى از شاعران و عارفان حج را از وجهه معنوى و جنبه باطنى آن مورد عنايت و نظر قرار داده و نكات و لطايفى زيبا و بديع درين معنى آورده و حقايق و معارفى دلپذير از خود به يادگار گذاشته اند، ابتدا قصيده معروف ناصرخسروقباديانى را زيبوزيور اين مقال مى داريم:
مولانا گويد:
يكى از آثار جاويدان و ذخاير ارزشمند گنجينه ادب پارسى تفسير «كشف الاسرار و عدة الابرار» رشيدالدين ميبدى است كه الحق از نظر زيبايى نثر كم نظير مى باشد، او در مواضع مختلف ازين تفسير مطالب دقيق و لطايف رقيق در مورد حج و اسرار آن دارد، از باب نمونه به نقل مختصرى مبادرت مى شود.
او در ترجمه حديثى چنين گويد:
خداوند بزرگوار كردگار نامبردار، به آدم صفى، وحى فرستاد كه اى آدم منم خداوند جهان و جهانيان آفريدگار همگان، پادشاه كامران، منم خداوند بكّه، نشينندگان در آن، همسايگان منند. و زوّار آن وفد من اند و مهمانان من اند و درپناه من اند، به اهل آسمان و زمين آن را آبادان دارم و بزرگ گردانم تا از هر سويى و هر قطرى جوق، جوق مى آيند. مويهايشان از هم بركرده، رويها، گرد گرفته از رنج راه، تكبير گويان و لبيك زنان، روى بدان صحراى مبارك نهاده و به خون قربان زمين آن رنگين كرده، اى آدم هركه اين خانه را زيارت كند و در آن مخلص بود وى مهمان من است و از كسان من است و از نزديكان به من است، سزاى جلال من آن است كه وى را گرامى دارم و با تحفه رحمت و عطاء و مغفرت بازگردانم، اى آدم در فرزندان تو پيغامبرى است نام وى ابراهيم، خليل من و گزيده من، به دست وى بنياد اين خانه بر آرم، و عمارت فرمايم و شرف آن آشكار كنم و سقايت آن پديد آورم و حرم آن را نشان كنم و پرستش خود را در آن بياموزم، پس از وى جهانيان را فراعمارت آن دارم و توقير و تعظيم آن دردلشان نهم، تا نوبت به محمد(ص) عربى رسد، خاتم پيغامبران و چراغ زمين و آسمان و مولد و منشأ وى گردانم. مهبط وحى، منزل كرامت وى كنم. سقايت و نقابت آن به دست وى مقرر كنم آنگه مؤمنان را از اطراف عالم، عشق آن در دل نهم تا سروپاى برهنه، ضياع و اسباب بگذاشته جان بر كف دست نهاده رويها گرد گرفته همى روند و گرد آن خانه طواف كنند و از ما آمرزش خواهند، اى آدم هر كه ترا پرسد از ما كه با ايشان چه كنم؟
گوى كه من با علم با ايشانم و حاضر دل ايشانم و درد ايشان را درمانم و از ديده هاشان نهانم اما جانهاى ايشان را عيانم.
و در جنبه باطنى و معنوىِ حج و مراتب افراد و اشخاص گويد:
«حجّ عوام» ديگر است و «حج خواص» ديگر، حج عوام قصد كوى دوست و حج خواص قصد روى دوست، آن رفتن بسراى دوست و اين رفتن براى دوست.
عوام به نفس رفتند در و ديوار ديدند، خواص به جان رفتند گفتار و ديدار يافتند او كه به نفس رود رنج يابد و بار كشد تا گرد كعبه بر آيد و اين كه به جان رود بيار آمد و بياسايد و كعبه خود گرد سرايش برآيد.
خواجه عبدالله انصارى گويد:
بدان كه خداى تعالى در ظاهر، كعبه اى بنا كرده كه از سنگ و گل است و در باطن، كعبه اى ساخته كه از جان و دل است; آن كعبه، ساخته ابراهيم خليل است و اين كعبه، بنا كرده رب جليل است، آن كعبه منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه، نظرگاه خداوند رحمان است، آن كعبه، حجاز است و اين كعبه راز است، آن كعبه اصناف خلايق است و اين كعبه، عطاى حضرت خالق است، آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم است، حضرت محمد مصطفى آن كعبه را از اصنام پاك كرد تو اين كعبه را از بتان هوى و هوس پاك گردان.