علي معموري*
اديان ابراهيمي، در سير تاريخي پيدايش و شكوفاييشان، ميتوانند در سه مرحله طبقهبندي شوند:
1. نبوتهاي خانوادگي، كه پيامبري حضرت آدم، نوح، ابراهيم و... را تا پيش از حضرت موسي شامل ميشود؛
2. نبوتهاي قومي كه پيامبران بني اسرائيل را در بر ميگيرد؛
3. نبوتهاي جهاني، كه مسيحيت و اسلام، با گذر از قوميت اسرائيلي و عربي، به سرحد آن رسيدند.1
دين اسلام با تنوعپذيري بسيار و برخورداري از جاذبههاي انساني و جهاني، و نه صرفا قومي و نژادي، زمينه مناسبي براي ايجاد همگرايي در ميان پيروان خويش دارد؛ همانگونه كه توماس آرنولد به موارد متعددي از اين جاذبهها توجه كرده است.2 بنابراين، هرچند اين دين نيز بهطور طبيعي، شاهد تقسيمات و تفرقههاي بسيار بوده است، همواره عناصر همگرايي را در خويش حفظ كرده است.
وحدت اسلامي، امروزه در برابر دو خطر بزرگ قرار دارد:
1. رويكردهاي سكولار و لائيك، كه در جوامع اسلامي، در مسير ايجاد وحدتي جهاني يا قومي ـ در برابر وحدت اسلام ـ گام برميدارند. احزاب مليگرا و تمايلات جهانيسازيدر قلمرو گسترده جهان اسلام، بهرغم افت و خيز بسيار، هنوز رونق قابل توجهي داشته و مانع بزرگي در برابر ايجاد و بازسازي وحدت اسلامي به شمار ميروند.
2. رويكردهاي فروكاهنده وحدت اسلامي به وحدت طايفهاي و مذهبي، كه نمود روشن آن در گرايشهاي افراطي سلفيگري در ميان اهل سنت، و غلو شيعيگري در جوامع بسته شيعي و برخي عوام شيعي به چشم ميخورد.
در اين ميان، سه گونه مختلف از جريانهاي وحدتگرايانه در تاريخ جهان اسلام قابل شناسايي است:
حاكمان و سياستمداران معمولاً به هنگام رويارويي با دشمنان خارجي يا بحرانهاي اجتماعي به مقوله وحدت ميانديشيدند. اين وحدت تنها تا زماني كه منافع داعيهداران آن را برآورده سازد، استمرار مييابد و هرگز به صورت يك جريان اصيل اجتماعي و فرهنگي رخ نمينمايد. سياستهاي وحدتگرايانه سلجوقيان،3 تلاشهاي سلطان سليم و سپس عبدالمجيد عثماني،4 دعوت تقريب نادرشاه افشار5 و... نمونههاي روشني از اين قبيل همگراييها هستند.
اين رويكرد از سوي مجامع علمي و حوزههاي فرهنگي مذاهب مختلف مورد توجه قرار ميگيرد. البته عوامل اجتماعي و سياسي نيز در شكلگيري و تقويت اين رويكرد بيتأثير نيست و در دورههاي مختلف اسلامي، جريانهاي اصلاحطلب و با رويكرد بيشتر عقلگرايانه، نمايندگان اين رويكرد هستند. سيد مرتضي با تلاش براي به رسميت شناساندن مذهب جعفري به عنوان مذهب پنجم6، شخصيت مورد نظر اين نوشتار در تأليف كتاب نقض، و سيد جمالالدين اسدآبادي7 و شيخ محمود شلتوت،8 در دوره جديد، نمونههاي بارزي از اين جريان هستند.
بسياري از عارفان مسلمان با صرفنظر كردن از اختلافات عقيدتي و فقهي مذاهب، و حتي گاه اديان، در مسير اعتقاد به نوعي تكثرگرايي ديني گام برداشتهاند و گونهاي وحدت را در اين سير نشانه گرفتهاند. اين شعر معروف ابن عربي:
و داستان معروف «انگور و عنب و اُزوم»10 در اشعار مولوي، نمونههاي روشني از اين بينش هستند.
در حوزه تشيع، نمونههاي فراواني از حفظ و تقويت وحدت اسلامي، در سيره امامان شيعه به چشم ميخورد. صرف نظر كردن امام علي عليهالسلام از حق خلافت در جريان سقيفه و شورا، و تن دادن به جريان حكميت بهرغم اعتقاد به حقانيت موضع خويش؛ كنارهگيري امام حسن عليهالسلام از منصب خلافت، كه آن را حق شرعي و عرفي خويش ميديد؛ مبارزه اسلاممحورانه امام حسين عليهالسلام كه شعارهاي اساسي آن را دعوت به آموزههاي اساسي دين تشكيل ميداد و از آثار تمذهب و فرقهگرايي تهي بود؛ عدم دخالت امامان بعدي در جناحبنديهاي سياسي و تأكيد آنان در اندماج شيعيان در جماعت مسلمانان در عين حفظ كليت شيعي، كه در عباراتي همچون «اقرؤوا كما يقرأ الناس»11 در عرصه قرائت قرآن نمود يافته است و... همگي تأييدي بر اين ادعا ميباشند. در اين بحث، با صرفنظر از جنبههاي كلامي مسئله، درصدد معرفي ديدگاه وحدتگرايانه شيعه اصوليه، با تأكيد بر كتاب نقض عبدالجليل قزويني رازي، از شخصيتهاي بارز اين جريان برآمدهايم؛ جرياني كه در اثر عوامل مختلفي در سدههاي بعد، استمرار چنداني در حوزههاي علمي شيعيان نيافت و در نتيجه، در ميان شيعيان آشنايي چنداني با آن به چشم نميخورد. كتاب ارزشمند بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض، معروف به كتاب نقض گنجينهاي گرانبها از ادبيات، تاريخ، كلام، فرق، حديث، انساب، رجال و جغرافياي سياسي مذهبي ايران است كه تنها گزارشهايي از آن در مجالس المؤمنين سيد نورالدين شوشتري در دسترس بود؛ تا آن كه نسخهاي از آن با تلاش مرحوم قزويني و مرحوم اقبال آشتياني يافت شد و با زحمات طاقتفرساي محدث اُرموي، نسخههاي ديگري از آن به دست آمد و تصحيح و منقّح گشت. همچنين وي در دو جلد تعليقات خويش بر اين كتاب، توضيحات و تكملههاي ارزشمندي بر مباحث آن افزوده است.
داستان تأليف كتاب، به تقرير نويسنده آن، از اين قرار بوده است: «در ماه ربيع 556 به ما نقل افتاد كه كتابي به هم آوردهاند «بعض فضائح الروافض» و در محافل بر طريق تشنيع خوانند... دوستي مخلص نسختي از آن را به امير سيد رئيس كبير جمالالدين علي بن شمسالدين حسيني، كه رئيس شيعه است، برد و او مطالعه كرد به استقصاي تمام و پيش برادرِ مهترم، اوحدالدين حسيني، مفتي و پير طايفه، فرستاد و از من پوشيده داشتند؛ از خوف آن كه مبادا در جواب و نقض آن تعجيلي كنم. مدتي دراز شد كه من طالب آن نسخه، و خود ندانستم كه گروهي از علماي هر طايفه، به استقصاي تمام، تفحص اوراق آن نمودهاند و استبعاد و تعجب نمودهاند كه اصول و فروع مذاهب بر علما و فضلا پوشيده نباشد و شتم و لعن و زور و بهتان، در كتب، معتاد و معهود نبوده است بيدليل و الزام. و در اثناي آن، مؤلف حوالاتي و اشاراتي به متقدمان اماميه اصوليه كرده كه بهري از آن مذهب غلاة و اخباريه و حشويه است علي اختلاف آرائهم، و نفي و تبرا از آن و از ايشان در كتب اصوليان اثناعشريه ظاهر است و بعض خود وضع و تمويه، كه مذهب كسي نبوه و سه نسخت كرده، يكي به خزانه اميرك معروف و ديگري مصنف ميدارد و در خفيه بر عوامالناس ميخواند و نسخي از آن نقل كرده به قزوين، كه هرگز علماي منصف بدان مقام نكنند مگر سبب تهييج عوامالناس و آلتپاي خوانان و دستآويز فتانان».12
مؤلف كتاب نقض در دوره پاياني حكومت سلجوقيان ميزيسته و كتاب خود را در نيمه قرن ششم (حدود 560 ه·· ق.) نگاشته است. او از سوي بيشتر سيرهنويسان، فهرستنويسان و علماي بزرگ شيعه، همچون منتجب الدين رازي در الفهرست، قاضي نوراللّه شوشتري در مجالس المؤمنين، افندي در رياض العلماء، مجلسي در بحارالانوار، محقق تهراني در الذريعه و سيد محسن امين عاملي در اعيانالشيعه، توثيق و تجليل شده است.13
در دوره حيات او، جامعه اسلامي شاهد تهاجمهاي متعددي از شرق و غرب جهان اسلام بوده است. هجوم صليبيان از غرب و حملات پياپي تركان از شرق، ثبات و آرامش را از جامعه اسلام ربوده بود. نهاد خلافت، به عنوان نماد وحدت سياسي مسلمانان، عملاً فروپاشيده و غير از تفكيك سلطنت از خلافت، سه دستگاه خليفهگري (عباسيان بغداد، فاطميان مصر و امويان اندلس) در گستره جهان اسلام حضور داشتند. از سوي ديگر، قوم ايراني ـ اسلامي از هم فروپاشيده و جبههبنديهاي مذهبي شهرهاي ايران، اين كشور را به صحنه كشاكش شديد مذهبي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي تبديل كرده بود كه البته سياست خشونت مذهبي غزنويان، در اين وضعيت بيتأثير نبود. قم، كاشان، كرج، ساري، نيشابور، سبزوار و ورامين در اختيار شيعيان، و قزوين، اصفهان، همدان، گلپايگان و خوزستان در اختيار اهل سنت قرار داشت.14
مقدس نيز در احسن التقاسيم از تعدد و تشتت مذاهب و فرق، در شهرهاي ايران خبر داده است.15 در چنين فضايي و با توجه به روابط خشونتآميز ديرين ميان اهل سنت و شيعيان، بهطور طبيعي احساس نياز به رفع تخاصم را در ميان عقلا پديد ميآورد. بر همين اساس، سلجوقيان بهرغم تعصب مذهبي، به اقتضاي سياست حكومتداري، از استمرار اين روند ناخشنود بودند و شواهدي تاريخي بر تمايل آنان به ايجاد نوعي همگرايي اسلامي وجود دارد كه البته در اين ميان، نقش خواجه نظامالملك طوسي، در دوره وزارت سيساله خويش، بسيار مؤثر بوده است.
قلمرو گسترده تحت نفوذ سلجوقيان و حمايت و پشتيباني آنان از مذاهب فراگير اهلسنت، مبارزه شديد با اقليتهاي طاغي، چون اسماعيليان، تأسيس سازمان اطلاعرساني واحد به نام «بريد» براي زير نظر داشتن مستقيم امور كشور و نيز تأسيس مدارس زنجيرهاي نظاميه، كه نوع خاصي از تفكر اسلامي را در نقاط مختلف جهان اسلام ترويج ميكردند، زمينههاي اصلي وحدتگرايي را فراهم آورده بود.16 در اين ميان، نقش ديدگاههاي شيعه اصوليه، در ايجاد نوعي همگرايي منطقي، با حفظ هويت مستقل گروهها و مبتني بر پايههاي فرهنگي، اهميت خود را بيش از پيش نشان ميدهد.
گزارشهاي عبدالجليل رازي، در كتاب نقض در كنار ديگر شواهد تاريخي نشان ميدهد كه شيعه، در دوره مذكور، بر خلاف دوره نخست حكومت سلجوقيان، از عزت و اقتدار نسبتا خوبي برخوردار بوده و در عرصههاي مختلف سياست، علم و تبليغ، بهطور جدي فعاليت ميكرده است. ازدواج خاتون سلقم، دختر سلطان ملكشاه، با اسفهبد علي شيعي و نيز ازدواج دختر خواجهنظامالملك با پسر سيد مرتضي قمي، عالم بزرگ شيعه در شهر ري،17 و همچنين گمنامي مؤلف بعض فضائح الروافض،18 در كنار ناليدن او از زمان و تأسف بر دوره اقتدار خلافت اموي و عباسي19، نشانههايي بر اين امر است.
وضعيت بد شيعيان در دورههاي پيشين، به ويژه در عصر غزنويان و آغاز حكومت سلجوقيان،20 در كنار تشديد اختلافات و نزاعهاي قومي و ايجاد نوعي شكاف عميق اجتماعي، عقلگرايان شيعه را به تقويت جريان اعتدالي شيعه فراخواند و تا اندازهاي با موج احساس نياز شديد گروههاي مذهبي به انتساب فراگير به گذشته، در قالب كنفدراسيون اهل سنت و جماعت، همراه ساخته بود. شيعيان در اين دوره، پس از گذار از مراحل مختلف تاريخي و در پي افول جريان اعتزال و در نتيجه، فروپاشي ائتلاف شيعه ـ معتزله كه بالاترين حد شكوفايي خويش را در دوره ديلميان شاهد بود، گويا به دنبال تشكيل جبهه گستردهتر و نيرومندتري در برابر مخالفان بودند. از اينرو، آنان از يكسو در انديشه همگرايي با عموم فرق معتدل اسلامي بودند و از سوي ديگر، تلاش ميكردند گرايشهاي افراطي را در ميان خويش و اهلسنت كنار زنند. بر همين اساس، عناويني همچون حشويه و غلات ـ كه كم و بيش در آثار متقدمان شيعه، مانند شيخ مفيد در تصحيح اعتقادات الامامية،21 سيدمرتضي در مجموعه رسائل22 و شيخ صدوق در من لايحضر الفقيه23، به كار ميرفت ـ مورد توجه ويژه مؤلف كتاب نقض قرار گرفته است و وي با قرار دادن آنها در برابر اصطلاح نصب و ناصبي، درصدد دفع و سركوب هر دو، بهطور يكجا، بر ميآيد. وي با توجه خاص به اصول و مباني اسلام، كه ميان بسياري از فرق اسلامي مشترك است، تلاش ميكند در كنار معتزليان، حنفيان، شافعيان و زيديه، جبهه قدرتمندي در برابر اشعريان و حنبليان، تحت عنوان عام مجبره و حشويه و اهل بيت و عداوت پديد آورد.24 تأكيد بر عدل، توحيد، نفي جبر، تنزيه انبيا و دوستي اهل بيت، با همين هدف دنبال ميشود. به نمونهاي در اينباره، از خطبه كتاب نقض توجه كنيد:
«هر جوهر محامد... نثار حضرت واجب الوجودي باد كه مؤثر در معرفت او بقاي تكليف نظر است و لال باد آن مدبر كه گفت: موجب آن معرفت، تقليد و تعليم و خبر است. آن ملك متعال... منزه از آنكه غبار تهمت جبري و مشبهي و معطلي، جمال كمال او بيالايد ـ تعالي عمّا تقوله المجبره و تقدس عما تظن المبتدعه ـ... حاشا چنان كه مذهب مجبران است كه سينه پاك او بشكافتند تا بشستند. از اصلاب طيبين و ارحام طاهرات به جهان آمد... آفرين و ثنا از اهل زمين و سما بر آل محمد و پاكان و برگزيدگان و احباب و ازواج و اصحاب او باد ما دار فلك و سبح ملك».
شيخ عبدالجليل در همين زمينه، با توجه به پيروي سلجوقيان از مذهب حنفي25 و رواج نسبي اين مذهب در شهر ري26، محل سكونت وي، تلاش ميكند پيروان اين مذهب را به دو گروه وفادار به مذهب اعتقادي ابوحنيفه و گروه خيانتكار تقسيم كرده و در نتيجه، غير از تضعيف جبهه مخالف، به تقويت جبهه خويش بپردازد. تعبير «حنفيان نيكو اعتقاد» و «حنفيان محض بيخيانت»27، در اصطلاح كتاب نقض، به آن دسته از حنفيان اطلاق ميشود كه در اعتقادات نيز همچون فقه، پيرو ابوحنيفه ماندند. ميدانيم كه مذهب اعتقادي ابوحنيفه، با ابتنا بر پايههاي عقلاني، به ديدگاه اهل عدل و توحيد و در ضمن آنان، شيعه نزديك بوده است. اين گروه از حنفيان، در ايران و بيشتر در منطقه عراق عجم و خراسان متمركز بودند. در برابر آنان، حنفيان عراق، در اثر سياستهاي برخي از شاگردان ابوحنيفه ـ و به ويژه، ابويوسف ـ در نزديك شدن به حكومت و پيوستن به ديدگاه رسمي و رايج اهل سنت و جماعت، از مذهب اعتقادي ابوحنيفه دست كشيدند و به پيروي از مذهب فقهي وي بسنده كردند. متأسفانه حنفيان گروه نخست، در اثر عوامل گوناگوني، از جمله حمله مغول به ايران، به تدريج از ميان رفتند و امروزه خبري از آنان در دست نيست. از همينرو، مصحح محترم كتاب نقض، به معناي اصطلاح مزبور دست نيافته است.28
در دوره مزبور، شاهد شكلگيري دو اصطلاح جديد، در فرهنگ شيعه هستيم. تقسيم شيعه به دو جناح اصولي و اخباري، گويا نخستينبار در كتاب نقض صورت گرفته است.29 شيخ عبدالجليل، شيعه اصوليه را استمرار عقلگرايان پيشين، از جمله شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، طبرسي و ابوالفتح رازي، ميداند30 و از جماعتي گمنام ـ ولي قابل حدس از گزارش اعتقاداتشان در سرتاسر كتاب ـ تحت عنوان حشويه و غلاة و اخباريان ياد ميكند كه در دوره او مضمحل و نابود شدهاند.31 شاخصهاي تفكر مورد نظر وي، به روشني، در نهجالبلاغه، كتاب حديثي مورد پذيرش فقهي اهل سنت، المبسوط، نخستين كتاب فقهي شيعه كه بهطور گسترده به بررسي ديدگاههاي مذاهب فقهي اهل سنت نيز ميپردازد و التبيان و مجمعالبيان، تفاسيري از سنخ جامع البيان كه جامع همه آرا و ديدگاههاي تفسيري رايج ميباشند و البته با تلاش عملي محتاطانه در اثبات ديدگاه مذهبي مورد نظر خويش همراهند، مشاهده ميشود. در بخش پاياني اين نوشتار، به بررسي بيشتر مكتب شيعه اصوليه خواهيم پرداخت؛ اما در اينجا مهمترين شاخصههاي ديدگاه وحدتگرايانه عبدالجليل رازي را با ذكر نمونههايي از عبارات كتاب نقض بيان ميكنيم:
شيخ عبدالجليل خصم خود را از هرگونه خشونت مذهبي بر حذر ميدارد؛ زيرا «اعرف الحق تعرف اهله و جواب جنگ نباشد»32. در ضمن، او از اتهام تكفير و تفسيق و القاي تهمتهاي مذهبي، سخت بيزار است و آن را بدعتي بر خلاف سنت نيكوي اهل علم ميشمارد:
«پنداري از عهد خلافت ابوبكر الي هذااليوم در همه اصحاب سنت، از اين مصنف فاضلتر و عالمتر و متعصبتر و مشفقتر نبوده است كه كتابي بسازد و آن را بعض فضائح الروافض نام نهد. پس فرا مينمايد كه او عالمتر و فاضلتر از همه متقدمان و متأخران است تا چندين تشنيع و دروغ و بهتان بعد از پانصد سال جمع كند و مسلمانان را ملحد خواند و تهمت نهد».33
ب. ايجاد جبهه مشترك با ديگر مذاهب اسلامي و پذيرش نوعي تكثرگرايي مذهبي، براساس اصول مشترك عدل و توحيد و دوستي اهلبيت عليهمالسلام
«بحمداللّه هيچ مسلمان، منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد و بشنوند و دوست ندارد، مگر كسي كه مجبر و انتقالي باشد». او بر همين اساس، به نوعي تكثرگرايي به معناي همزيستي مسالمتآميز مذاهب اسلامي ميرسد: «.. مثالش درين امر به معروف، چنان است كه در حكايت ميآيد كه جهودي مسلمان شد و هم در ساعت در بازار ميگذشت و ميگفت: راه به مسلمان بازدهي... و بندانسته است كه مذهب و مقالت اسلاميان مختلف است و پادشاه، راعي و رعيت باشد و راعي را با آفتاب مشابهت كردهاند كه بر همه بقاع به نيك و بد به دنيا به حجت ظاهر شود و به قيامت پديد آيد محق از مبطل و تقي از شقي و موافق از منافق».34
همچنين وي به اصل نجات پيروان و بزرگان مذاهب مختلف اسلامي در قيامت، به شرط اعتقاد به اصول كلي عدل و توحيد و تنزيه و دوستي اهلبيت و پرهيز از جبر و تشبيه و تعطيل اعتقاد داشته و غير از آن، براي گسترش مفهوم شيعه و گنجاندن مصاديق بيشتري در ذيل آن تلاش ميكند:
«امام بوحنيفه كوفي ـ رضياللّه عنه ـ... فضلاي اصحاب او را معلوم است كه او را منصور كشت به سبب دوستي و پيروي آل رسول... از بزرگان تابعين است و چند صحابي را ديده است؛ چون جابر عبداللّه و انس مالك... و همه روايت از محمدباقر و جعفر صادق كند و موحد و عدلي مذهب بوده است و به آل مصطفي تولا كرده است... و با رحمت و جوار خداي باشد. و حديث شافعي محمد بن ادريس المطلبي و خويش و دوستدار و پيرو آل مصطفي بود ـ عليهالسلام ـ و در كتاب اسامي الرجال شيعت چنين است كه او شيعي بوده و اشعار و ابيات پديد آمده است كه مردم در مذهب بوحنيفه و شافعي خلاف كردند... تقرير خلافت ولدالعباس، بومسلم شيعي كرد».35
«و ائمه قرائت، بيشتر عدلي مذهب باشند كه قرآن بر اثبات توحيد و عدل منزل است نه بر جبر و تشبيه و تعطيل. اما جماعتي كه بيشبهه شيعي مذهب بودند، عاصم است و كسايي و حمزه و باقيان از حجازي و شامي، همه عدليمذهب بودند؛ نه مجبر بودهاند و نه مشبّهي، كه در آن روزگار، مذهب مجبري هنوز نيافته بودند. و اما زهاد و عباد و اهل اشارت و اهل موعظت، همه عدليمذهب بودهاند و مذهب سلف صالح گفتهاند و از جبر و تشبيه تبرا كردهاند؛ چون عمر و عبيد و واصل عطا و حسن بصري و شيخ بوبكر شبلي و جنيد و شيخ روزگار، بايزيد بسطامي، و بوسعيد بوالخير. و شيعه در اين جماعت، ظن نيكو دارند از بهر آن كه عدلي و معتقد بودهاند و جماعتي از آن طايفه، كه بلاشبهه شيعيمذهب منصور عمار... و از ائمه لغت، خليلاحمد شيعي بوده است و ابنالسكيت، صاحب اصلاحالمنطق و سيبويه و عثمان جني... و شيخ بوجعفر طوسي در كتاب اسماءالرجال آورده است: و كان محمدبن ادريس الشافعي من اصحابنا... زبيده زن هارون الرشيد ـ رحمةاللّه عليها ـ شيعه و معتقد بوده است... فضلبن سهل ذوالرياستين، كه وزير مأمون بود،... فردوسي طوسي شيعي بوده است... و در كسايي خود خلافي نيست... و خواجه نسايي غزنوي...».36
از ديگر تلاشهاي عبدالجليل رازي براي تقريب مذاهب اسلامي، نشان دادن مجموعه بزرگ و روايات مشترك ميان آنها است، كه زمينه مناسبي را براي تفاهم برقرار كرده است واگر اختلافي نيز در كار باشد، از نظر تأويل روايات است كه آن نيز پذيرفتني است:
«هيچ خبر نباشد كه شيعه از ائمه خود روايت كنند و الا در آن روايات، بسياري از اصحاب بوحنيفه و شافعي ايشان را موافق باشند در آن الفاظ و در بيشتر معاني. اگر خلافي باشد در بهري، در تأويل خبر باشد نه در لفظ و اگر بدان اخبار كه متفق عليهاست مشغول شويم، احتمال نكند».37
جمعآوري روايات مشترك شيعه و سني از مهمترين عوامل ايجاد وحدت فرهنگي ميان مذاهب اسلامي است كه متأسفانه چندان مورد توجه دستاندركاران اين امر قرار نگرفته است؛ جز بخش مختصري از آن كه توسط شيخ محمود قانصوه و به سفارش مرتضي عاملي تهيه شده و روابط بينالملل سازمان تبليغات اسلامي آن را منتشر كرده است.
«اما ثنا بر خلفا بر آن انكاري نيست، بزرگان ديناند؛ از مهاجر و انصار و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان ـ رضياللّه عنهم ـ...38 و اما ترحم بولؤلؤ و شتم صحابه، كه در مواضع اين كتاب به تشنيع ياد كرده است، دعوي بيحجت است و حالتي بيبرهان و نقلي نادرست... سرمايه مذهب رافضيان، بيشتر از دو چيز نيست: بهتان بر سلف صالح و تبرا از ايشان... نميدانم كه اين حوالت به كدام ناقل است و اين اشارت به كدام كتاب است...».39
وي در جاي ديگر، در پاسخ اين اتهام كه شيعه با صحابه رسول و سلف صالح و زنان رسول دشمن است، مينويسد:
«هر ترك و تازي و عامي كه اين فصل بخواند يا بشنود، گمان برد كه اين مذهب شيعه است و خداي تعالي عالم است كه برين وجه، نه مذهب اماميتان اصولي است و اگر اخباري يا حشوياي يا غالياي چيزي بگويد و نقلي نادرست افتد، بر اصوليه بستن غايت بيامانتي و نامسلماني باشد... . اما شبهت نيست كه شيعه اصوليه مرتبت هر يك از اين جماعت به اندازه گويد. گويند: علي بهتر است از ابوبكر و حسن از عمر و حسين از عثمان و فاطمه از عايشه و خديجه از حفصه و صادق از ابوحنيفه و كاظم از شافعي و امامت ابوبكر و عمر اختيار خلق گويند و امامت علي عليهالسلام و اولادش نص دانند از فعل خدا، و عاقلان دانند كه اين نه دشمني بوبكر و عمر است و نه دشنام و بد گفتن صحابه و تابعين و اگر بر خلافاين حوالتي هست بر حشويه و غلات است؛ نه بر اصوليان».40
همانگونه كه از بخش پاياني اين سخن بر ميآيد، عبدالجليل بهرغم احترام به صحابه و خلفا موضع شيعي خويش را بهطور كامل حفظ ميكند و مشروعيت خلافت آنان را نميپذيرد: «مذهب شيعت در حق صحابه، كفر و شرك نيست؛ آن است كه با وجود اميرالمؤمنين علي عليهالسلام بوبكر و غير بوبكر را استحقاق امامت نيست به فقد شرايط موجبه».41 وي با اين طرز تفكر، به تأليف كتابي تحت عنوان تنزيه عايشه ميپردازد كه احتمالاً درباره رفع اتهام قذف از عايشه در قرآن بوده است، اما بر خلاف نظر ميرزا عبداللّه افندي،42 هرچند شيخ عبدالجليل رازي تنها به رفع اتهام قذف از عايشه نميپردازد، بلكه در خطبه كتاب و همچنين در صفحه 296 بر وي در زمره زنان پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم درود ميفرستد و در صفحه 519 او را ميستايد. با اين حال، توبه را بر عايشه در ماجراي مخالفت با علي عليهالسلام واجب ميشمارد و او را در جريان ممانعت از دفن امام حسن عليهالسلام كنار پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم مورد مذمت قرار ميدهد.43 جالب آن كه وي شعري در مدح خلفا از يكي از بزرگان شيعه نقل ميكند؛ بي آنكه نقدي يا اعتراضي بر آن وارد آورد:
«و اما خواجه بوتراب دوريستي قدسسره پسر خواجه حسن بود... و اين خواجه حسن با نظامالملك حق خدمت و صحبت و الفت داشته و در حق او مدح گفته و به شتامي و لعاني چون موسوم باشد آن را كه قصيدهها باشد در فضايل صحابه كبار:
شيخ عبدالجليل تنها از اين عادت مخالفان به خشم ميآيد كه گاهي به دشمنان اهلبيت اظهار محبت كرده و يا از ذكر فضايل اهلبيت اجتناب ميكنند:
«آنچه گفته است كه فتح ديار گبركان و ديار كافران در عهد عمر خطاب بود، چنين است و بر اين قول انكار نيست؛ اما از ذكر اسامي مبارزان و نياكان كه جهاد كردهاند و غزوات و فتحها به دست و تيغ ايشان بر آمده است، همچنين است و بوده است ـ جزاهم اللّه عن الاسلام و المسلمين خيرا ـ ... و از غايت ناصبياي خارجياي اميرالمؤمنين را ياد نكرده است... اما خالد، پسر وليد مغيره، كه دشمن مصطفي است و سعد پدر عمر است كه سر حسين علي بريده است و شر حبيل مشير معاويه است، در كشتن حسن علي و خواجه فريضه شناسد نام ايشان به نيكي ياد كردن و اما نوبت چون به علي و آل او رسد، بغض مادرآورش رها نكند».45
«و حديث فضل و منقبت عمر و فتحهاي بلاد و آثار اسلام همه معلوم است و شيعه آن را انكار نكردهاند؛ اما اين مصنف را ممكن نيست كه در اين كتاب فصلي در فضل صحابه بگفته باشد؛ بي منقصتي از آن عليّ مرتضي».46
شيخ عبدالجليل در مقام دفاع از اتهام خصم، به نقد برخي از روايات و معتقدات و احكام فقهي شيعه ميپردازد كه يا اسناد آنها به شيعه دروغ محض است و يا اعتبار و درستي آنها از نظر شيعه اصوليه مردود است. روايات همراهي ابوبكر با پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم به هنگام هجرت از مكه، به دليل هراس پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم از خيانت وي؛ مشاركت عمر، ابوبكر و برخي از صحابه در ماجراي ترور پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم در عقبه؛ تأويل برخي از آيات عذاب كافران درباره ابوبكر و عمر؛ احاديث ارتداد همه مسلمانان پس از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم به جز چند نفر معدود؛ گواهي «اشهد ان عليا ولياللّه» در اذان و... از اين قبيل است كه نمونههايي از آن را ميآوريم:
«آنكه گفته است... علي بن ابراهيم، كه از روافض متقدم بوده است، ميگويد در تأويل اين آيت كه «ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين» اين دو كس... يكي بوبكر است و يكي عمر، كه بناي خلافت به ظلم ايشان نهادند. اما جواب اين كلمات آن است كه بر هيچ دانشمند و دانا پوشيده نماند كه بهتان، زور و كذب است كه حوالت كرده است از چند وجه... و بر شيعت آن حجت باشد كه در تفسير محمدباقر عليهالسلام و در تفسير الحسنالعسكري عليهالسلام باشد و در تفسير شيخ بوجعفر طوسي و محمدفتال نيشابوري و ابوعلي طبرسي و خواجهبوالفتح رازي باشد ـ رحمةاللّهعليهم ـ كه معروف و معتبر و معتمدند و اين قول خطا است و حوالتي به دروغ است».47
جالب آنكه وي در سرتاسر كتاب، هيچگاهازتفسيرعلي بن ابراهيم قمي و تفسير عياشي، كه شامل مجموعهاي از اين قبيل تفاسير و روايات هستند، ذكري به ميان نميآورد و از آنها در زمره منابع معتبر شيعه اصوليه ياد نميكند. اما نمونهاي از احكام فقهي:
«به مذهب شيعت، اگر چه علي عليهالسلام را نصّ و معصوم و بهتر از هر يك از امت گويند، مذهب ايشان چنين است كه اگر در ميان فصول بانگ نماز، بعد از شهادتين كسي گويد: اشهد ان عليا ولياللّه، بانگ نمازش باطل باشد و با سر بايد گرفت و نام علي عليهالسلام در بانگ نماز بدعت است و به اعتقاد كردن معصيت...».48 اين ديدگاه را شيخ محمد خالصي از علماي اصلاحطلب و معاصر در نجف نيز داشته است.49
توجيه عبدالجليل رازي از ماجراي حمله به خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام تا حدي، شگفتانگيز و بيسابقه است:
«... اين خبري است درست و برين وجه نقل كردهاند و در كتب شيعي و سني مذكور و مسطور است. اما خبر مصطفي است كه انما الاعمال بالنيات... يمكن كه خود نداند كه فاطمه در پس ايستاده است. اگر چنين باشد، آن را قتل خطا گويند و اگر هم عمدا باشد، نه معصوم است. حاكم خداست در آن؛ نه ما و در اين فصل، بيش از اين نتوان گفت واللّه اعلم باعمال عباده و بضمائرهم و بسرائرهم»50. البته نوعي تاريخگريزي در اين سخن شيخ عبدالجليل مشهود است كه نمونه آن در ميان علماي اصلاحطلب متأخر نيز بهچشم ميخورد.51
عبدالجليل رازي در مقام دفاع از موضع شيعه اصوليه، در بسياري از موارد، به نقد برخي اعتقادات گروهي از شيعيان ميپردازد كه به نظر وي عقائدي غاليانه به شمار ميروند. وي درباره مقام و درجه امام علي عليهالسلام مينويسد: «از كتب شيعه اصوليه معلوم است كه ايشان را مذهب نيست و نبوده است كه درجه اميرالمؤمنين چون درجه انبياست... و بهري از حشويه و اخباريه را در سلف مذهب بوده است كه علي بهتر است از بهري انبيا كه غير اوالعزمان و مرسلاناند، و آن مذهبي مردود است و نامقبول و سخن بيدليل و بيفايده و نه مذهب اصوليان شيعه است».52
وي در برابر اين ايراد خصم كه شيعه معتقدند «امامان همه غيبتدانان باشند، در گور همه غيبتدانند تا بدان حد كه كسي به زيارت ايشان شود، بدانند كه موافق كيست و منافق كيست و عدد نامها و گامها همه دانند...»، چنين پاسخ ميدهد: «جواب اين كلمات، كه خالي است از معنا و دور است از عقل و بر خلاف نقل و شرع، آن است كه از نص قرآن و اجماع مسلمانان معلوم كه غيب الا خداي نداند... و مصطفي با جلالت و درجه نبوت، در مسجد مدينه زنده ندانستي كه بر بازار چه ميكنند و احوالهاي دگر تا جبرئيل نيامدي معلوم وي نشدي. پس ائمه، كه درجه انبيا ندارند، در خاك خوراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حد است. اين معنا هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه و جماعتي حشويان، كه پيش از اين خود را بر اين طايفه بستند، اين معنا گفتهاند و بحمداللّه از ايشان بسي نماندهاند و اصوليان شيعت از ايشان و از چنين دعاوي تبرا كردهاند».53
همچنين وي بهرغم پذيرش اصل رجعت، به نقد رواياتي ميپردازد مبني بر اينكه دشمنان اهلبيت در عهد امام زمان(عج) زنده شده و عذاب خواهند گشت: «اما آنچه گفته شد كه پيش از قيامت، يزيد و زياد و خوارج باز زنده كنند و بكشند، اصلي ندارد و از جمله خرافات و ترهات باشد و با اصول راست نيست، بلكه به قيامت زنده شوند...»54
بررسي نسبت مكتب شيعه اصوليه با ديگر مكاتب و ديدگاههاي مطرح در تاريخ تشيع، خود نياز به بحث مفصلي دارد كه در اينجا به اختصار در اين باره بحث ميكنيم: مطالعه شرح حال علماي ري در كتاب الفهرست منتجب الدين رازي، نشان ميدهد كه ميزان حضور علماي بغداد در ميان اساتيد آنان، به حدي بوده كه ميتوان مدرسه ري را در دوره مذكور، استمرار مكتب بغداد دانست و ميدانيم كه در دورههاي پيشين دو مكتب بغداد و قم در جهان تشيع، دو نقطه مقابل به شمار ميرفتند. شيخ صدوق به بغداديان اتهام غلو و اعتقاد به تفويض وارد ميساخت55 و در مقابل، شيخ مفيد و سيد مرتضي، قميها را اهلتقصيردرحقپيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم وامامان خوانده و از آنان به حشويه و گاه مشبّهه و مجبره ياد ميكردند.56 ديدگاههاي ويژه قميها در مسأله سهوالنبي، علم اكتسابي امام و عالم ذر،كه مبتني بر برخي روايات بود، بر علماي عقلگراي بغداد سنگين ميآمد و آنان را به رد يا تأويل احاديث مزبور وا ميداشت.57
غير از اين دو مكتب، ديدگاههاي ديگري نيز در ميان شيعيان نخستين وجود داشته است. شهيد ثاني با استناد به كتاب ابيعمر و كشي به ديدگاه رايج ميان بسياري از شيعيان و راويان احاديث در عصر حضور، اشاره ميكند كه اعتقادي به عصمت امامان نداشته و آنان را فقط عالماني واجبالاطاعه ميشمردند.58 عقايد ديگري نيز به فضلبن شاذان، متكلم بزرگ شيعي در نيشابور، نسبت داده شده كه از ديدگاه بسياري از شيعيانِ آن روز، عقايدي انحرافي به شمار ميرفت. همچنين از وي مخالفتهاي تند و شديدي با عقايد غاليانه شيعيان نيشابور گزارش شده است. بنابراين گزارشها، كه البته برخي از علماي بعدي شيعه درباره درستي آنها سخن دارند، وي علم امامان عليهالسلام را اكتسابي، و جانشين حضرت ابراهيم عليهالسلام را از جانشين حضرت محمد صلياللهعليهوآلهوسلم افضل ميدانست.59 دو كتاب الرد علي الغاليه و الرد علي الحشويه نيز در زمره تأليفات وي ذكر شده است.60
همچنين وي در كتاب الايضاح، اختلاف شيعه و سني را درباره خلفا، تنها در حد برتري دادن حضرت علي عليهالسلام بر شيخين تصوير ميكند و هرگونه اتهام لعن و ناسزا را نميپذيرد.61 افزون بر اين، شيخ صدوق وي را به پذيرش اعتبار قياس متهم ساخته وبر او در اين باره خرده ميگيرد.62 جالب آنكه وي خود را بازمانده مدرسه هشامبن حكم از طريق يونسبنعبدالرحمان معرفي ميكند.63 ديدگاه اعتبار قياس پيش از فضل، نزد يونس بن عبدالرحمان نيز مطرح بوده و پس از وي نيز به وسيله ابنجنيد دنبال شد؛ تا آنجا كه او در ميان فقهاي شيعه، به عنوان نظريهپرداز حجيت قياس در فقه شيعه شناخته شد و به همين علت، در معرض حملات شديد فقهاي پس از خود قرار گرفت.64
به هر رو، از اين بحث مختصر، مشخص ميشود كه برخي ديدگاههاي شيعه اصوليه، چندان نيز تازه و بيسابقه در تاريخ تشيع نبوده است. انتقاد عبدالجليل رازي از غلو و حشويت ـ كه علماي بغداد و قم، هر يك ديگري را به يكي از آن دو متهم ميكردند ـ در كنار تسامح مذهبي او در برخي معتقدات شيعه، نشان از اين واقعيت دارد كه اصوليان مورد نظر وي، در عين هماهنگي فراوان ديدگاههايشان با مكتب بغداد، در برخي ديگر از اين مسائل، مانند علم امام، از مكتب قم و گاه ديدگاههاي ديگر در حوزه جهان تشيع تأثير پذيرفتهاند. همانگونه كه عبدالجليل رازي از هر دو گرايش غلو بغدادي و حشويت و اخباريگري قمي گرايزان بوده، اين دو جريان، در دوره صفويه، در يكديگر ادغام شدند و تحت تأثير نزاع مستمر صفويان شيعيمذهب با عثمانيان سنيمذهب، چهرهاي ويژه به تفكر شيعي بخشيدند كه آثار خود را تا كنون در حوزههاي مختلف انديشه شيعي بر جاي گذاشته است.65 جلوههاي اجتماعي اين نوع تفكر شيعي نيز به اندازهاي است كه توجه برخي پژوهشگران اجتماعي معاصر را به خود جلب كرده است.66
ديدگاه منطقي، منصفانه و همگرايانه شيعه اصوليه، بدون شك، در جريان تقريب مذاهب اسلامي و راه يافتن برخي آداب و رسوم شيعي، مانند عزاداري امام حسين عليهالسلام به جوامع سني67 و از ميان رفتن جريانهاي افراطي اهل تسنن، تحت عنوان اهل نصب و عداوت، كه مؤلف بعض فضائح الروافض از ايشان بود،68 بيتأثير نبوده است؛ همانگونه كه پس از اين دوره، شاهد شكلگيري پديدهاي تحت عنوان «دوازدهامامي» در ايران هستيم كه در آثار بسياري از بزرگان پيش از صفويه، مانند حمداللّه مستوفي (دق 8) در تاريخ گزيده، فضلبن روزبهان بقلي (دق 10) در وسيلةالخادم الي المخدوم، در شرح صلوات چهارده معصوم و جامي، شاعر معروف (د 898) در اشعارش و ملاكاشفي، (د 910) صاحب روضة الواعضين به روشني نمود دارد. اين پديده، حتي در ديگر مناطق جهان اسلام نيز رواج داشته است كه از باب نمونه ميتوان به كتابهاي تذكرةالخواص سبط ابنجوزي (دق 7)؛ مطالب السؤول في مناقب آل الرسول محمد بن طلحه شافعي (د 652 ق)، كفايت الطالب گنجي شافعي (د 658 ق) معالمالعشرة النبوية و معارف اهلالبيت الفاطميه، در شرح حال امامان تا امام دوازدهم، از ابومحمد مبارك حنبلي جنابذي (د 611 ق)،؛ الفصول المهمة في معرفة احوال ابن صباغ مالكي (د 855 ق) و الشذرات الذهبية في تراجم الائمة اثنيعشرية عند الامية از محمدبن طولون (د 953 ق) اشاره كرد.
بي ترديد در اين دوره، جريان اعتدالي شيعه ـ جدا از صحت و سقم اعتقاداتشان ـ در گسترش مذهب تشيع در ايران و فراهم آوردن زمينه مناسبي براي رسميت بخشيدن صفويه به آن، نقش و تأثير داشته است. جالب آنكه خاندان صفوي، خود نيز مرحله دگرديسي از تسنن را طي كردهاند.69
در پايان، گفتني است كه آثار ديگري از اصوليان شيعه در دوره مزبور و پس از آن، در دسترس است كه آقاي رسول جعفريان در كتابي تحت عنوان انديشه تفاهم مذهبي در قرن هفتم و هشتم، به معرفي برخي از آنها پرداخته است.
* محقق و مدرس حوزه و دانشگاه
1. براي تفصيل بيشتر در اين باره ر ك: محمدابوالقاسم حاج حمد، العالمية الاسلامية الثانية، دارابنجزم، بيروت، 1996.
2. در اين باره ر ك: توماس آرنولد، تاريخ گسترش اسلام، چاپ دانشگاه تهران.
3. نك: عبدالهادي حائري، ايران و جهان اسلام، آستان قدس، صص 22 ـ 31.
4. نك: سيد احمد موثقي، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، مقاله «اصلاحطلبي» استراتژي وحدت در انديشه سياسي اسلام، دفتر تبليغات اسلامي، صص 195ـ280و330ـ372.
5. نك: رسول جعفريان، نادرشاه و مسئله تقرب، كنفرانس هشتم وحدت اسلامي.
6. اين مطلب را علي الوردي در «لمحات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث»، انتشارات رضي، ج 1، ص 120 به نقل از روضات الجنات خوانساري آورده است.
7. براي تفصيل بيشتر در اين باره ر ك: استراتژي وحدت در انديشه سياسي اسلام، ج 1، ص 287 ـ 372؛ ايران و جهان اسلام، ص 125ـ144.
8. براي تفصيل بيشتر در اين باره ر ك: استراتژي وحدت درانديشه سياسي اسلام، ج 2، ص 216ـ223.
9. مغنيه، محمد جواد، نظرات في التصوف و الكرامات؛ المكتبة الاهلية، بيروت، ص 18.
10. مثنوي معنوي، منازعت چهار كس جهت انگور... و همچنين نك: برخاستن مخالفت و عداوت از ميان انصار به بركات رسول صلياللهعليهوآلهوسلم .
11. نك: شيخ مفيد، اوائل المقالات؛ دارالمفيد، بيروت، ص 329؛ فيض كاشاني،تفسير صافي؛ مكتبة الصدر، تهران، ج 1، ص 62؛ خويي، البيان؛ دارالزهراء، بيروت، صص 167ـ168.
12.قزويني رازي، عبدالجليل، النقض؛ صص 2ـ4.
13. در اين باره بهطور مفصل ر ك: ترجمه مؤلف كتابالنقضدرمقدمهكتابوتعليقه204محدث ارموي.
14. نك: كتاب النقض، صص 276ـ278، 436ـ438، ص577وتعليقه نقض ص 1309.
15. مقدسي، احسن التقاسيم؛ وزارت الثقافة، دمشق، صص 236ـ238 و 266ـ267.
16. ايران و جهان اسلام، صص 22ـ27.
17. النقض،پيشين، صص 108، 261.
18. شيخ عبدالجليل در صفحه 5 النقض مينويسد: «بر پشت مجموعه نام مصنف نباشد.» اما ميرزا افندي در رياض العلماء باب العين در شرح حال عبدالجليل رازي بر مبناي قرائتي حدس زده است كه مؤلف بعض فضائح الروافض، شهابالدين تواريخي رازي از خاندان بنيمشاط است. جالب توجه آن كه ابوالفضل مشاط مؤلف زلةالانبياء در برابر تنزيه الانبياء سيد مرتضي نيز از اين خاندان است. البته مؤلف بعض فضائل الروافض خود در كتاب خويش از اثر ديگرش به نام «تاريخ الايام و الانام» ياد ميكند كه شيخ عبدالجليل نيز با آن آشنا بوده است؛ در عين حال مؤلف مزبور از آوردن نام خوش بر جلد كتاب اجتناب ورزيده است.
19. النقض،پيشين، صص 31و63.
20. نك: النقض،پيشين، صص34،41،42،44،78-79.
21. شيخ مفيد،تصحيحاعتقادات اسلامي؛ دارالمفيد، بيروت، صص 81،86،113،114،133.
22. الشريف المرتضي، رسائل المرتضي؛ دارالقرآن، 1405، ج 1، ص 157 و ج 3، ص 310.
23. شيخ صدوق،من لا يحضره الفقيه؛ جامعه مدرسين، ج 1، ص 359، و ج 4، ص 549.
24. البته احمدبن حنبل در خصوص محبت اهلبيت تلاشهايي ستودني در تعديل عثمانيگري افراطي برخي اهلسنت از خود نشان داده كه در فضايل فراوان اهلبيت در دو مجمعه مسند و فضائل الصحابة نمده يافته است. با اين حال جبهه حنبلي تا سالها بعد از وي يكي از محورهاي دشمني با شيعه و به خصوص عدليه در خصوص مباحث جبر و تشبيه بوده است. براي مطالعه درباره تأثير ابنحنبل در تعديل اهلسنت ر ك: رسول جعفريان، نقش احمدبن حنبل در تعديل اهلسنت در مجموعه مقالات تاريخي دفتر ششم، نشر الهادي، قم 1378.
25. ايران و جهان اسلام، صص 22و24.
26. النقض،پيشين، ص 459.
27. براي نمونه نك:النقض،پيشين،ص 344 و 551.
28. استاد محترم جناب آقاي دكتر پاكتچي براي نخستينبار مفهوم اين اصطلاح را در مقاله ابوحنيفه دايرةالمعارف بزرگ اسلامي توضيح دادهاند.
29. براي نمونه نك: النقض،پيشين،صص 3،235،282،529.
30. براي نمونه نك: النقض،پيشين،ص 263.
31. براي نمونه نك: النقض،پيشين،صص 286و529و568ـ569.
32. النقض،پيشين،ص 147.
33. النقض،پيشين،ص 162.
34. النقض،پيشين،ص 63ـ64.
35. النقض،پيشين،ص 159ـ160.
36. النقض،پيشين،ص 212ـ232.
37. النقض،پيشين،ص 31.
38. النقض،پيشين،ص 11.
39. النقض،پيشين،ص 15ـ16.
40. النقض،پيشين،ص 235ـ236.
41. النقض،پيشين،ص 257.
42.افندي، رياضالعلما؛بابالعين، شرح حال عبدالجليل رازي
43. النقض،پيشين،ص 639.
44. النقض،پيشين،صص 145ـ146.
45. النقض،پيشين،صص 149ـ150.
46. النقض،پيشين،ص 177.
48و47. النقض،پيشين،صص 262ـ263 و ص 97.
49. ابراهيم حيدري، تراجيديا كربلا سوسيولوجياالخطاب الشيعي، دارالساقي، 1999، ص 457.
50. النقض،پيشين،ص 298.
51. براي نمونه نك: شوكاني،الرسائل السلفية؛ رساله «ارشاد السائل الي دليل المسائل».
52. النقض،پيشين،صص 528ـ529.
53. النقض،پيشين،صص 285ـ286.
54. النقض،پيشين،ص 287.
55. شيخ صدوق،من لا يحضره الفقيه؛ جامعه مدرسين، قم، ج 1، صص 259ـ360.
56. نك:شيخ مفيد، تصحيح اعتقادات الامامية؛ درالمفيد، بيروت، 135ـ136 و همو،المسائل السروية؛ كنگره شيخ مفيد، صص 46و72ـ73 و رساله ابطال العمل باخبار الاحاد در مجموعه رسائلسيدمرتضي،ج 3، ص 310.
57. منابع پيشين.
58. نك: بحرالعلوم، الفوائد الرجالية، مكتبة الصادق، تهران، ج 3، ص 220.
59. نك: مقدمه الايضاح فضل شاذان، تصحيح محدث ارموي، ص 7،16ـ18و26.
60.رجالنجاشي،جامعهمدرسين،قم، ص 307.
61. الايضاح، ص 301ـ304 و همچنين نك: تعليقه 11 محدث ارموي بر كتاب نقض.
62.منلايحضر، پيشين، ج4،ص270.
63. مقدمه الايضاح، پيشين ص 17.
64. اشتهاردي، مجموعه فتاواي ابنالجنيد، جامعه مدرسين قم، ص 12.
65. براي آگاهي بيشتر در اين باره ر ك: جعفريان، رسول، دين و سياست در دوره صفوي .
66. نك: شريعتي، علي، تشيع علوي تشيع صفوي؛
67. براي آگاهي بيشتر در اين باره ر ك: فصلنامه كتابهاي اسلامي،مقالهبسترتاريخيعزاداريامام حسين عليهالسلام در اهل سنت. همچنيندر كتاب النقض نيز ص 370ـ373 گزارشهاي ارزشمندي از رواج عزاداري امام حسين عليهالسلام در ميان اهل سنت آمده است.
68. براي نمونه نك: النقض،پيشين صص 141، 150ـ153، 178، 572.
69. براي آگاهي بيشتر در اين باره ر ك: كسروي، احمد، شيخ صفي و تبارش؛ تهران، 1355.