نويسنده: جوديث جى. اسمتانا
ترجمه آزاد: غلامرضا متقىفر
در سده اخير به موازات تحول در عرصههاى مختلف، تحولات عظيمى نيز در عرصه علوم انسانى از جمله مباحث فلسفى و علوم تربيتى روى داده است. بىترديد اين تحولات روبنايى است و خود حاكى از انقلاب در انديشههاى بنيادين آدميان از جمله در نوع جهانبينى و فلسفه وجودى آنان است.
از جمله تحولات در اين عرصه مربوط به حوزه مفاهيم و تعريف آنهاست. به بيان روشنتر، واژههايى نظير اخلاق و تربيت اخلاقى، معنا و مفهوم پيشين خود را از دست داده و معناى ديگرى از آن اراده مىشود. ترديد نيست عمق تعريف عرفا و انديشمندان اخلاقى پيشين، اعم از مسلمان و مسيحى، از اخلاق و تربيت با آنچه امروزه به اين نام خوانده مىشود متفاوت است. راهيابى انديشههاى بنيان برانداز از قبيل نسبيت و... به وادى اخلاق، اخلاق عميق و عرفانى غرب ـ و تا اندازهاى شرق ـ را در حد «كيفيت روابط اجتماعى» تنزل داده است و درون مايههاى ذاتى و فطرى را به مظاهر و رفتار بيرونى تبديل نموده است. به نظر مىرسد، در قرن حاضر آدمى بر آن شده به نوعى درون را به دست فراموشى سپرده و به رفتارها و امور ديدارى و شنيدارى بسنده كند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در اين گفتار، بسيار سنجيده و قابل تأمل است، به گونهاى كه انديشمندان تربيتى، همچنين روانشناسان از آن بىنياز نيستند. سؤالاتى مانند اينكه چگونه مىتوان روابط اجتماعى را به فرزندان آموخت، آيا والدين در ايجاد روابط اجتماعى فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفى يا رابطه عقلانى والدين با فرزندان در تعيين روابط اجتماعى فرزندان چگونه است و چگونه مىتوان فرزندان را به رعايت مقررات اجتماعى وادار نمودودهها سؤالديگر از اين دست به صورتى عالمانهوتحليلى پاسخ داده شده است، هرچند در بسيارى موارد، جاى سخن همچنان باقى است.مترجم
هرچند دانشمندانى كه در باب جامعهپذيرى نظريهپردازى كردهاند اعتقاد دارند درونىسازى امور اخلاقى Moral internalization )) اصولاً ريشه در تأثير والدين بر كودكان دارد كه از طريق اقدامات والدينى، راهكارهاى تنبيهى و ساير شيوههايى كه والدين انتخاب مىكنند صورت مىگيرد، اما نظريهپردازان ساختار ـ تحولى ( Structural - developmental ) معتقدند ماهيت سلسله مراتبى كه بين والدين و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقى كودكان را شكل مىدهد. اين عقيده به تأكيد بيش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهاى اجتماعى از قبيل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالى و تقريبا ناديده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در اين مقاله، از نقش والدين در رشد اخلاقى و اجتماعى كودكان از زاويه «نظريه حيطه اجتماعى» ـ ديدگاهى كه اصالتا ساختارى تحولى است، اما در شيوهها با نظريهپردازىهاى پيشين متفاوت است ـ سخن به ميان آمده است.
براساس نظريه حيطه اجتماعى، كودكان از خلال تجربه اجتماعى با بزرگسالان (از قبيل والدين و معلمان) و همسالان و خويشان، انواع شناختهاى اجتماعى، از جمله نظام اخلاقى و ساير علوم اجتماعى را كسب مىكنند. تأكيد اوليه اين مقاله بر رشد اخلاقى است، اما براى فهم نظريه حيطه اجتماعى، بايد نظام اخلاقى در ساير حيطههاى اجتماعى ـ شناختى توضيح داده شود. بدين ترتيب در ادامه، حيطه دانش اجتماعى به صورت خلاصه بيان خواهد شد، سپس دو گزاره ذيل درباره نقش والدين به دقت مورد بررسى قرار خواهند گرفت: اولاً، اين سخن مطرح شده كه واكنشهاى والدين كه ماهيت عاطفى دارد، احتمالاً بستر را براى رشد اخلاقى كودكان آماده مىكند. در ضمن اين بحث، مكانيسمهاى ويژه عاطفى نيز بيان شده است. ثانيا، اين سخن مطرح شده است كه جنبههاى شناختى واكنش والدين نيز راه رشد اخلاقى كودكان را هموار مىكند. مقصود از اين گفته، بيان اهميت بازخوردهاى اختصاصى والدين در واكنش اجتماعى كودكان است.
براساس نظريه حيطه اجتماعى، بُعد اجتماعى انسان را نمىتوان از ساير ابعاد او تفكيك كرد. كيفيت كنشهاى اجتماعى هر كودك با ديگرى متفاوت است و همين تفاوتها به ساخت نظامها يا حيطههاى متفاوت علوم اجتماعى منجر شده است. بنابراين، ويژگى انديشه كودكان در فعاليتهاى اجتماعى، نامتجانس بودن و مركّب بودن از سوگيرىها، انگيزشها و اهداف متفاوت اجتماعى است.
والدين موظفند آسايش كودكان خود را تأمين نمايند، از حقوق آنها حمايت كنند و طرز برقرارى رابطه با ديگران را به آنها بياموزند. براساس نظريه حيطه اجتماعى، اين مسائل بخشهايى از حيطه اخلاقى است. نظام اخلاقى با مقرراتى سر و كار دارد كه واكنشها و نيز روابط اجتماعى مردم را تنظيم مىكند و بر مقولاتى از قبيل سود و زيان، اعتماد، عدالت و حقوق مبتنى است.
نظام اخلاقى در اين مقاله به «فهم ديدگاه فرد از اينكه چگونه بايد با ديگران رفتار كرد» تعريف شده است. اين گفته نيز بيان شده كه داورىهاى اخلاقى بايد الزامآور، قابل تعميم، غيرقابل تغيير و غيرشخصى بوده و از طريق معيار ـ نه از طريق توافق، گفتوگو يا سنتهاى نهادينه شده ـ تعيين شده باشند.
هرچند نظام اخلاقى، تركيبى از واكنشهاى دو جانبه اجتماعى كودكان است، اما همه مقولات اجتماعى را نمىتوان اخلاقى خواند. وظيفه والدين تربيت رفتار مناسب اجتماعى و تسهيل آرام و كارايى كافى دادن به واكنشهاى اجتماعى كودكان است. براساس نظريه حيطه اجتماعى، اين مطالب جنبههايى از فهم آدميان از نظامها، سازمانها و سنتهاى اجتماعى است كه از جهت ذهنى و تحولى با فهم ما از نظام اخلاقى متفاوت است. سنتهاى اجتماعى به مقرراتى استبدادى، تعيين شده با اجماع مردم، امورى مشابه با يكديگر و رفتارهايى كه واكنش افراد را نسبت به نظامهاى اجتماعى تنظيم و مجموعهاى از انتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارك مىكند، تعريف شده است. فرض اين است كه سنتها تغييرپذيرند و از جهت محتوا نسبى و متكى بر مقررات و املاى مقررات برتر.
واكنشهاى اجتماعى نيز ممكن است به فهم آدمى از خود و ديگران به عنوان نظام روانشناختى نيازمند باشد. حيطه روانشناختى مربوط به فهم آدمى از خود، هويت، شخصيت و ويژگىهاى آن با توجه به علل رفتارى خود و ساير آدميان است. در حيطه روانشناختى، دو بخش از يكديگر تفكيك شده است: مسائل احتياطى ( Prudential issues ) به امورى از قبيل وارد آوردن خسارت به خود، امنيت، آسايش و سلامت آدمى مربوط است. مقررات احتياطى، مانند مقررات اخلاقى، فعاليتهايى را تنظيم مىكند كه پىآمدهاى جسمانى براى مردم دارد، در حالى كه نظام اخلاقى به نحوه واكنش مردم نسبت به يكديگر مىپردازد. احتياط به فعاليتهايى كه پىآمدهاى مستقيم و منفى براى فرد دارد مرتبط مىباشد. مسائل شخصى فقط به فاعل نسبت داده مىشود و تابع مقررات سنتى و نظام اخلاقى است. مسائل شخصى متضمن گزينش و انتخاب امورى از قبيل دوستان يا نوع فعاليت، بسته به شرايط جسمانى و زندگى شخصى است. مسائل شخصى، بخشى از ذات آدمى است كه مرز ميان فرد و دنياى اجتماعى را تشكيل مىدهد و اين مرزها ممكن است فعاليتهايى باشند كه از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شدهاند. اعتقادات شخصى افراد، جنبهاى مهم از خودمختارى افراد يا وجه متمايز هر فرد از ديگرى تلقّى مىشود.
نظريههاى سنتى ساختار ـ تحولى، رشد اخلاقى را فرايند افزايش تفاوت بين مقولات اخلاقى و غير اخلاقى مانند مفهوم سنت، مآلانديشى و مصلحتجويى توصيف مىكنند. نظريه حيطه اجتماعى از اين جهت با اين ديدگاه متفاوت است كه در اين نظريه، حيطههاى اخلاقى، سنتى و روانشناختى از يكديگر جدا بوده و نظامهايى تلقى مىشوند كه از جهت تحولى، خود تنظيم ( Self regul ating ) بوده و داراى ترتيب خاصى نيستند، بلكه فرض آن است كه اين امور از دوران كودكى با يكديگر وجود داشتهاند. هرچند به نظر مىرسد كيفيت مفهوم در هر حيطه همراه با سن تغيير مىكند، اما تحقيقات نشان مىدهد كه از دوران كودكى اوليه تا پايان جوانى، آدميان با استفاده از معيارهاى نظرى فوقالذكر، حيطهها را تشخيص مىدهند. درست است كه غالب تحقيقات در دسترس، بر كودكان سفيدپوست با طبقه اجتماعى متوسط متمركز بوده، اما مجموعهاى از تحقيقات كه در طيفى از فرهنگها (مثل برزيل، كلمبيا، اسرائيل، هنگ كنگ، چين، ژاپن، كره، هند، اندونزى، نيجريه و زامبيا) انجام شده است و نيز تحقيقاتى كه بر روى كودكانى از طبقات اجتماعى، مذاهب و قوميتهاى مختلف در ايالات متحده انجام گرفته، اين تمايزات نظرى را تأييد مىكند.
غالب نظريهپردازىها از منظر حيطه اجتماعى، بر تحول كودكان تأكيد داشتهاند. در عين حال، فهم والدين از مقررات اجتماعى، اهداف ايشان از پرورش كودك و نحوه نگرش، همچنين پاسخ آنها به تخلفات كودكان نيز از جهت حيطه عقلانى متفاوت است. تحقيقات متعدد از بزرگسالان و واكنش كودكان به تخلفات، نشان مىدهد كه والدين در حيطههاى متفاوت، به صورتهاى متفاوتى پاسخ مىدهند. تحقيقات نشان مىدهد كه انتخاب راهكارهاى تنبيهى توسط والدين به ماهيت تخلف بستگى دارد.
نظريه حيطه اجتماعى بر تركيب فعال علمى كودكان از تجارب متفاوت اجتماعى و واكنش متفاوت اطرافيان از جمله والدين و همتايان تأكيد دارد. تحقيقات متعدد حاكى است كه نوجوانان، خسارات جسمانى و روانشناختى، تقسيم شادى و قانونگريزى در حين تجربه مقررات، قانونستيزى، جنايت و درگيرى با همتايان را به صورت گستردهاى در جامعه تجربه كردهاند. فرض اين است كه همين تجارب گوناگون نهايتا به ساخت مقولات اخلاقى منتهى مىشود.
به تعبير روشنتر، تجربه كودكان به عنوان كسانى كه در چالشهاى اخلاقى درگير بوده و خود مجرم يا ناظر تخلفات اخلاقى بودهاند، به تركيب انديشههاى انتزاعى از مفاهيمى از قبيل شادى و غم، و درست و نادرست منجر شده است. كودكان فهم خود درباره نادرستى قانون ستيزى را از تجربيات خود و از ويژگىهاى درونى آن فعاليتها مانند زيان بار بودن يا غمگنانه بودن آنها شكل مىدهند. اين گزاره كه واكنشهاى اجتماعى، موجب ساخت مبانى تجربى براى رشد علوم اجتماعى مىگردد، از طريق وارسى پاسخها به كودكانى كه به گونهاى طبيعى در حال انجام واكنشهاى اجتماعى بودهاند، آزمايش شده است. محققان درصدد دستيابى به الگوهاى نظامدار از واكنشهاى اجتماعىاند كه با تفاوتهاى فرضى آدميان در مقولات اجتماعى هماهنگى داشته باشد. برداشت اين است كه تعامل ميان واكنشهاى اجتماعى و داورىهاى اجتماعى ثابت مىكند كه واكنشهاى اجتماعى مبناى تجربى ساخت علوم اجتماعى را فراهم مىآورد.
نتايج تحقيقات متعدد تجربى علاوه بر تحقيقات پياژه ثابت مىكند كه مخالفت كودكان با مسائل اخلاقى از قبيل: اعتراض به مالكيت اشيا (مانند برداشتن اسباببازى ديگران يا نپذيرفتن هم بازى)، رعايت نكردن نوبت در بازى، تجاوز به حقوق همبازىها، آزارهاى روانشناختى (از قبيل مسخره كردن و صدا زدن نام افراد با بىادبى) و نامهربانىها و ساير مسائل اخلاقى، از ابتدا با همتايان و غالبا از بازى آزاد آنها با يكديگر آغاز مىشود. علاوه بر اين، همانگونه كه دان ( Dunn ) و همكاران او ثابت كردهاند درگيرىهاى اخلاقى و واكنشها به صورت فراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز مىشود. اين در حالى است كه تحقيقات موجود ثابت كرده است كه درگيرى اخلاقى بين والدين و كودكان نسبتا اندك است.
غالب درگيرىهاى اخلاقى كودكان بدون مداخله بزرگسالان حل مىشود. برخى پژوهشها نشان داده است كه درگيرى همسالان با يكديگر در رشد اخلاقى كودكان نقش مثبتى ايفا مىكند. تحقيقات درباره واكنشهاى اجتماعى كه به صورت طبيعى ميان كودكان پيش دبستانى و كسانى كه به سن مدرسه رسيدهاند ايجاد مىشود ثابت كرده است كه كودكان (اساسا تمام قربانيان) به تخلفات اخلاقى با گفتارى دشنامآميز يا مزخرف، با واكنش احساسى و شمردن برترىهاى خود پاسخ مىدهند. علاوه بر اين، تهديد به انتقام و امر به توقف رفتارهاى رنجشآور، برخى از واكنشهاى آنان است. تحقيقات نشان مىدهد، بزرگسالان (از قبيل مادران و معلمان) در مقام پاسخگويى به درگيرىها و تضادهاى اخلاقى كودكان، معمولاً اصرار دارند ديدگاه قربانيان را بدانند و ارزيابى كنند كه حق از آنِ چه كسى است. محتواهاى عاطفى اين واكنشها و شاخصهاى شناختى پاسخهاى والدين، در تركيب معقولتر مقولات اخلاقى نقش مهمى ايفا مىكند.
عاطفه به دو صورت بر رشد اخلاقى اثر مىگذارد: اولاً، جرايم اخلاقى در حوزه عاطفى روابط والدين ـ كودكان اتفاق مىافتد. تحقيقات وسيع حاكى است كه كيفيت پيوند والدين ـ كودكان و ميزان گرمى اين روابط بسيارى از ابعاد رشد كودكان را تحت تأثير قرار مىدهد. علاوه بر اين، يكى از مستدلترين يافتههايى كه در مقام بررسى واكنشهاى خانوادهها ـ كه مراحل استدلال اخلاقى كهلبرگ را تسهيل مىكند ـ برآمده، اين بوده است كه عناصر عاطفى آن واكنشها، مثل گرمى والدين، سرگرم كردن كودكان و حمايت از آنان، با رشد استدلال اخلاقى در كودكان رابطه دارد. بدين ترتيب، پيوند گرم و حمايتآميز والدين و كودكان با يكديگر، اين احتمال را كه كودكان تشويق شوند پيامهاى والدين را شنيده و به آن پاسخ دهند تقويت مىكند.
ثانيا، عكسالعملهاى عاطفى بخش تفكيكناپذير تجربه كودكان از تخلفات است و واكنش اجتماعى نسبت به مقررات اخلاقى، قانونستيزى و تضادها ممكن است از طريق عاطفه والدين شديدا تقويت شوند. عكسالعمل عاطفى والدين، به شرط منطقى بودن، ممكن است فهم كودكان از مقررات اجتماعى و رمزگذارى آن مقررات را تسهيل كند. تحقيقات آرسنيو نشان داده كه كودكان گاهى براى طفره رفتن از فهم، تميزدادن و يادآوردن وقايع اخلاقى و اجتماعى، از پاسخهاى عاطفى استفاده مىكنند. علاوه بر اين، تحقيقات پيشين حاكى است كه پاسخهاى مادرانه به تخلفات اخلاقى با تأكيد بر احساسات، براى كودكان خسارات بيشترى را در پى خواهد داشت، در حالى كه پىآمد پاسخهاى شناختى تا اين اندازه زيانآور نيست. احتمال بيشتر آن است كه والدين در پاسخ به تخلفات اخلاقى، بيش از ساير تخلفات از عواطف منفى از جمله ابراز ناراحتى و خشم استفاده كنند. اينگونه واكنشهاى عاطفى به شرط همراه بودن با تبييناتى كه بر آسايش و حقوق ديگران تأكيد دارد، ممكن است تأثير استدلالات را افزايش دهد؛ زيرا اين امر به كودكان كمك مىكند بر روى خسارات يا بىعدالتىهايى كه خود مسبب آن بودهاند بيشتر فكر كنند.
علاوه بر آنچه بيان شد، تحقيقات نشان مىدهد كه در انگيزش عاطفى، سطوح بسيار مطلوبى وجود دارد. خشم افراطى ممكن است از جهت انگيزشى تأثيرات منفى بر جاى گذارد و مانع توجه كودكان به احساسات ديگران شود. به عنوان مثال، بسيارى از مطالعات اخير درباره تأثيرات نامتعادل عواطف نشان داده كه انگيزش افراطى عواطف، به جاى اينكه به واكنش ديگرمحورى ( Other oriented ) مانند همدردى بينجامد، به خودمحورى ( Self Oriented ) و واكنشهاى انزجارآور عاطفى منجر مىشود.
اين بيانكه عاطفه ممكن است يكى از عناصر برجسته رشد اخلاقى باشد، با اين سخن هافمن كه نظاره كردن به انسانى كه ناراحت است، موجب انگيزش همدردى آدميان مىشود، تأييد شده است. به هر حال، از نظر هافمن مراحل رشد به صورت متوالى انجام مىگيرد و احساس همدردى ( empathy ) با ديگران، همراه با سن تغيير مىكند. در برابر، ديدگاهى كه در اين مقاله به صورت عميق بررسى شده اين است كه تجارب عاطفى كودكان بخشى از فهم كودكان و همچنين تأثيرگذار بر فهم آنان از تخلف اخلاقى و نيز رمزگذارى آن است. اما آنچه همزمان با سن تغيير مىكند پاسخ عاطفى نيست، بلكه معرفت ذهنى است.
علاوه بر امور عاطفى، در ميان واكنشهاى والدين نسبت به كودكان خود، عناصر شناختى نيز وجود دارد كه احتمالاً رشد اخلاقى كودكان را تسهيل مىكند. تحقيقات حاكى است كه كودكان اطلاعات خود درباره تخلفات اخلاقى را از منابع مختلف ـ از جمله مشاهده و تجربه مستقيم جرايم اخلاقى ـ كسب مىكنند. در عين حال، تجارب مستقيم تنها منبع رشد اخلاقى و اجتماعى نبوده و حتى هميشه مطلوبترين يا مؤثرترين منبع نيز به حساب نمىآيد. از ديدگاه حيطه اجتماعى، رابطه والدين با فرزندان، بخشى از تجارب اجتماعى كودكان است كه احتمالاً در تركيب دانستههاى اخلاقى آنان مورد استفاده قرار مىگيرد. والدين با تبيين دلايلِ وضع مقررات اخلاقى و پاسخ مناسب به اخلاقستيزى كودكان، مىتوانند كودكان را به انديشيدن عميق درباره رفتارهاى خود وادار كرده و زمينه رشد اخلاقى آنها را فراهم آورند.
مطالب مزبور به اين نكته اشاره دارد كه پيامهاى آن دسته از والدين كه ـ درباره ماهيت حوادث و اينكه چرا رفتار خاصى را انتظار دارند يا چرا رفتارهاى نامطلوب را نمىپسندند ـ با فرزندان خود صريحتر سخن مىگويند، ممكن است مخصوصا بر نوجوانان تأثير بيشترى داشته باشد. اين گفته به نوبه خود ثابت مىكند كه اقامه دليل، تبيين كردن و استدلال عقلانى، از ساير راهبردهاى انضباطى در تسهيل رشد اخلاقى كودكان و همچنين ايجاد تحول در ساير ابعاد آنان، تأثير بيشترى دارد.
هرچند مجموعه وسيعى از تحقيقات مربوط به رشد، اقامه دليل به عنوان راهكارهاى تأديبى را تأييد مىكند، اما برخى دانشمندان معتقدند اقامه دليل، مقولهاى گسترده و تعريف ناشده است. ديدگاه حيطه اجتماعى با بيان اين سخن كه اقامه دليل تنها در صورتى مؤثر است كه با حيطه رفتارهايى كه ديگران مشاهده مىكنند هماهنگ باشد، درك ما از اقامه دليل به عنوان اقدام مؤثر والدينى را به صورت ويژهاى افزايش مىدهد؛ زيرا فقط همين تبيينهاست كه كودكان را به شناخت اخلاقى مجهز مىكند.
به تعبير روشنتر، ايجاد تحول اخلاقى مؤثرتر، تبيين مقررات اخلاقى و پاسخ به خشونتهاى اخلاقى نياز به بيان پىآمد عملكردها نسبت به حقوق و رفاه ديگران دارد. تحقيقات گذشته كه نشان مىدهد اقامه دليل از جانب والدين، به ويژه با محوريت ديگران، با «درون سازى» و رشد «نگران بودن براى ديگران» ارتباط دارد، تأييدى بر اين گفته است.
مطالعات شهودى واكنش در برابر تخلفات نشان داده است كه مادران (و ساير بزرگسالان) به صورت طبيعى تبيينهاى خود را با ماهيت جرايم هماهنگ مىكنند و به ندرت بر اين موضوع تأكيد دارند كه اين عملكرد چگونه پىآمدى براى ديگران دارد و در واكنش به تخلفات اجتماعى نيز دليلى اقامه نمىكنند. اين يافتهها، فى نفسه، به طور ويژه اين گفته را تأييد نمىكنند كه واكنشهايى كه با محدوده تخلفات هماهنگاند، به صورت مناسبترى توسط كودكان مورد قبول واقع مىشوند. به هر حال، تحقيقات تجربى بارها اين گزاره را آشكارا آزموده است.
نتايج چندين پژوهش حاكى است كه كودكان به صورت فعال پيامهاى اجتماعى را بر حسب آنچه خود مثبت مىدانند ارزيابى كرده و پيامهاى غير مثبت را كه با ماهيت وقايع تفاوت داشته باشد نمىپذيرند. در تحقيقى، كودكان پاسخ معلمان به قانون شكنىهاى اخلاقى و سنتى را، بر حسب حيطه آن تخلف، با گزينههاى سهگانه موافق، مخالف يا بىنظر ارزيابى كردند. به عنوان مثال، كودكان گزارههايى را ارزيابى مىكردند كه در پاسخ به قانون شكنىهاى اخلاقى يا سنتى، بر ويژگىهاى درونى رفتارها (مثل خسارات يا صدماتى كه آن تخلفات ايجاد كرده) تأكيد داشت كه به ترتيب با پاسخهاى مناسب و نامناسب اين ارزيابى صورت مىگرفت. از طرف ديگر، گزارههايى را ارزيابى مىكردند كه نشان دهنده اين بود كه آن رفتار خاص، در پاسخ به قانون شكنىهاى اخلاقى يا سنتى اختلال ايجاد مىكند. كودكان پاسخهاى معلمان، همچنين خود معلمان را بسيار مثبتتر از حيطه نامناسب يا پاسخهايى كه در حيطه نامشخص قراردارد ارزيابى كردند. در مطالعات اخير نيز يافتههاى مشابهى در رابطه با ارزيابىاى كه كودكان پيش دبستانى از پاسخهاى معلمان به چالشهاى مشابه به عمل آوردند به دست آمد. مطالعه بر روى دانشآموزان پيش دبستانى ژاپن در توكيو نيز همين نتيجه را به دست داد. بنابراين، مطالعات نشان مىدهد كه كودكان همسال درباره بزرگسالان به عنوان كارگزاران اجتماعى، به صورتى دستورى داورى مىكنند و پيامهاى بزرگسالان را بر حسب حيطه مثبت خود ارزيابى مىنمايند.
علاوه بر امور مزبور، نظريه حيطه اجتماعى معتقد است استدلال والدين در صورتى مؤثر است كه شرايط رشد كودكان در آن لحاظ شده باشد. به بيانى عميقتر، اقامه دليل از جانب والدين هرگز مؤثر نيست، مگر اينكه استعدادهاى كلامى كودكان شكفته شده و قادر باشند پيامهاى آنان را درك كنند. تحقيقات بيانگر آن است كه والدين در سال دوم پس از تولد كودكان، راهكارهاى فيزيكى براى جلوگيرى از قانونشكنى كودكان را به راهكارهاى كلامى تبديل مىكنند. اين يافتهها بدان معناست كه والدين نسبت به تحولاتى كه در رشد ادراكى كودكان اتفاق مىافتد به طور طبيعى واكنش نشان مىدهند. در عين حال، ممكن است اين وضعيت حاكى از انتظارات رو به افزايش والدين از كودكان براى انجام رفتارهاى اخلاقى و سنتى مناسب باشد.
دانشمندان رشد ـ ساختارگرا شواهدى در دست دارند كه اقامه دليل به صورت تدريجى و متناسب، رشد كودكان را تسريع مىكند. اما تحقيقات درباره تمايز مطلوب [بين سنين رشد [نتايج متفاوتى به دست داده است. تحقيقات نشان مىدهد كه پيامهاى والدين بايد از سطح ادراكى كودكان اندكى پيچيدهتر باشد، اما چندان برتر از درك آنان نباشد كه كودكان پيامهاى والدين را با سطح ادراكى خود همانندسازى كنند. تحقيقات، همچنين نشان مىدهد زمانى كه والدين مىخواهند الگوى واقعى اخلاقى در زندگى به كودكان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را با سطح ادراكى كودكان، هماهنگ مىكنند.
اين يافتهها و تحقيقاتى كه در باب اقامه دليل بدانها اشارت رفت، تبيينى افزونتر از رابطه مستحكم ميان سلطه والدين و درونسازى امور اخلاقى به دست مىدهد. تحقيقات اخير بيانگر اين حقيقت است كه والدين سلطهطلب و سلطهجو و والدين منفعل از اين جهت كه داورىهاى اجتماعى آنان در حيطه مثبت باشد يا نه با يكديگر تفاوت دارند. والدين سلطهجو، به عكس ساير والدين (كه توسط فهرست جهانى مربوط به والدين ارزيابى شده است) درصددند در داورىها و توجيهات، رفتارهاى اجتماعى، سنتى خود را اخلاقى نشان دهند. به عنوان مثال، آنها تخلف از سنتها، مثل دشنام دادن به ديگران، را به عنوان رفتارى كه خلاف تكليف و ديدگاه عمومى است تلقّى مىكنند. به نظر مىرسد والدين سلطهجو بيش از ديگران تمايل دارند در مسائل شخصى كودكان از قبيل انتخاب لباس، شيوه آرايش مو، هزينه كردن پول و همچنين مسائل مربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتى كه هم از جهت سنتى و هم قانونى در حوزه سيطره آنهاست، دخالت كنند. اگر به اين گفتهها توجه كنيم، يافتههاى فوق با توضيحات بايومريند ( Baumrind ) درباره والدين سلطهجو ـ به عنوان كسانى كه در صدد اخلاقى كردن و ايجاد مزاحمت (به ويژه در حيطه شخصى كودكان) بوده و فرمانبرى را به عنوان يك فضيلت ارزشمند تلقى مىكنند ـ استحكام بيشترى يافته است. به عكس، والدين آسانگير بيش از ديگران درصدد محدود كردن تصميمگيرى شخصى كودكان خويشاند و درباره بسيارى از مسائل از جمله مسائل شخصى، آيندهنگرى و دوست يابى، شخصا براى كودكان تصميم مىگيرند.
فقط والدين سلطهجو، بين مسائل اخلاقى، سنتى و شخصى مرزهاى روشنى قايل مىشوند، آن هم با شيوههايى كه با حيطه انتظارات نظرى هماهنگ است. اين دسته از والدين مقررات اخلاقى و سنتى را به روشنى از يكديگر متمايز مىدانند. علاوه بر اين، پاسخگوى نيازهاى كودكان در عرصه كنترل شخصى و انتخاب بوده و دخالت در مسائل شخصى كودكان را حق انحصارى و شخصى بزرگسالان مىدانند. درست، هم زمان، امورى را از قبيل دوستى و مسائل چند جانبه، به عنوان مسائلى كه مشتمل بر هر دو عنصر سنتى و شخصى (مانند اتاق كودك كه مىتوان آن را به عنوان محدوده شخصى كودك يا بخشى از خانه تلقى كرد) است و به صورت سنتى تنظيم شده است تلقى كردند. يافتههاى فوق با اين گفته باويومريند هماهنگ است كه والدين سلطهجو با فرزندان خود بيشتر وارد مذاكرهمىشوند، اما علاوه براين، وى پيشنهاد مىكرد والدين ابتدا درباره مسائل شخصى با فرزندانخويش گفتوگو كنند.
علاوه بر اين، نظريه حيطه اجتماعى، يافتههاى مستحكم فعلى را، كه ابراز قدرت باكمتر درونى شدن امور اخلاقى رابطه دارد، تأييد مىكند. برخى وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزارههاى مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدينى و برخى مجازاتها ممكن است در جايگزين كردن رفتار ضد اجتماعى يا تسهيل رشد اخلاقى بىتأثير باشند. اين صرفا بدان دليل است كه كسانى كه ابراز قدرت مىكنند
نمىتوانند بين وجود دليل و مقررات يا ممنوعيتها رابطه برقرار كنند. اين امر تبيين مىكند كه چرا ابراز قدرت، به رفتارهاى ناخواسته پايان داده و نزاعهاى كوتاه مدت را كاهش مىدهد، اما رسش اخلاقى را آسان نمىكند. به عنوان نمونه، وجوه افراطى ابراز قدرت مانند واكنشهاى كاملاً منفى، از قبيل خشم يا زورگويى، ممكن است موجب رميدگى كودكان شده، احساس امنيت را از آنها زايل، در نتيجه، رشد اخلاقى آنان را مختل كند.
علاوه بر اين، رابطه والدين و كودكان ممكن است درك اجتماعى كودكان را به شيوههاى پيچيدهترى تحت تأثير قرار دهد. همانگونه كه برخى دانشمندان به اين نكته توجه كردهاند، خانوادهها داراى ترتيب اجتماعى پيچيدهاى هستند كه متضمن نقش اجتماعى سلسله مراتبى و روابط قدرت است. در بسيارى خانوادهها در امورى از قبيل تقسيم قدرت (مانند قدرتى كه در اختيار والدين و كودك است)، شيوه تخصيص منابع و اينكه چگونه فرصتها (مثلاً براى كار يا ابداع) كم يا زياد باشد، تبعيض وجود دارد. چنين نيست كه كودكان (يا بزرگسالان) لزوما اين ترتيب ساختارى را آنگونه كه ارائه شد بپذيرند. تحقيقات فراوان حاكى است كودكان و نيز بزرگسالان، عقيده خود درباره عدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعى مىآموزند و اين ارزيابىها، به موقعيت افراد در سلسله مراتب اجتماعى بستگى دارد. كسانى از قبيل بانوان كه نقشهاى فرعىترى بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادى، در جامعه محدوديتهاى بيشترى را تجربه مىكنند، نسبت به كسانى كه در موقعيت برتر برقرار دارند ـ يعنى كسانى كه از قدرت گزينش و استحقاق افزونتر برخوردارند ـ بيشتر تمايل دارند اقدامات اجتماعى را غيرعادلانه ارزيابى كنند. بنابراين، كودكان پيامهاى اجتماعى ضمنى فراوانى را دريافت مىكنند كه ممكن است براى ساخت معرفت اخلاقى از آنها استفاده كنند. علاوه بر اين، نتايج تحقيقات بيانگر آن است كه افراد به سادگى پيامهاى اجتماعى را نمىپذيرند.
خلاصه اينكه: والدين براى جلوگيرى از رفتارهاى خلاف اخلاق و آموزش دادن و واكنش نشان دادن نسبت به امور غيرقانونى نقش مهمى ايفا مىكنند و به دليل وابستگى عاطفى به كودكان خود، منبع تجارب اجتماعى آنان به حساب مىآيند كه در نهايت همين تجارب به شكلگيرى مقولات اخلاقى طى دوران كودكى و بزرگسالى منجر مىشود. در ديدگاهى كه هم اكنون عرضه شد، والدين تنها منابع تأثيرگذار بر رشد اخلاقى كودكان محسوب نمىشوند. نظام اخلاقى نيز مستقيما توسط والدين به كودكان منتقل نمىشود؛ زيرا اعمال خلاف قانون و درگيرىهاى اخلاقى، امورى است كه اساسا در تعامل با همتايان و خويشان ريشه دارد؛ نقش والدين اين است كه درسهايى را كه از همين تعاملات تشكيل شده تأييد كنند.
والدين به دليل اينكه نگران رشد و رفاه كودكان خويشاند، اصولاً از اهميت فراوان برخوردارند. روابط عاطفى و تعامل طولانى مدت و گسترده والدين با كودكان و همچنين توانايى والدين بر واكنشهاى فراوان، رشد اخلاقى كودكان را آسان مىكند. پژوهشى كه ذكر آن رفت، حاكى است كه واكنش والدين در برابر قانونشكنى كودكان و درگيرىهاى اخلاقى و تبيين ادلّهاى كه بر رعايت مقررات و همچنين انتظارات اجتماعى دلالت مىكند، ممكن است رشد اخلاقى كودكان را تسهيل كند. اين گزاره كه حيطه مثبت والدين و اقامه ادلّه دقيق و توجيهات متناسب با رشد، درك اخلاقى كودكان را افزايش مىدهد، از منظر جامعهپذيرى با تحقيقات پيشين هماهنگ است. اما شرح و بسط تحقيق سابق و ارائه جزئيات بيشتر و توجه به ادلّه مختلف، ممكن است رشد را به صورتى مؤثر تحريك نمايد. اقامه دليل و توجيه، بايد در حيطه متناسب انجام گيرد تا به كودكان كمك كند به نتايج رفتارهاى خود نسبت به ديگران توجه كنند و همچنين بايد در سطوح شناختى قابل فهم براى كودكان باشد.
اين توصيه بدان معنا نيست كه تسهيل مؤثر رشد اخلاقى لزوما متضمن گفتوگوى عقلانى، بدون وجود عواطف است. همانگونه كه تحقيقات مذكور ثابت كرده، عاطفه عنصرى مهم از واكنشهاى اجتماعى انسان است. واكنشهاى عاطفى والدين ـ از جمله عواطف منفى، همراه با محدوديتهاى معقولانه ـ نسبت به رفتار كودكان بدان شرط كه با اقامه دليل همراه باشد، با اين هشدار به كودكان كه بايد به پيامهاى والدين توجه كرد، رشد اخلاقى كودكان را آسان مىنمايد. هرچند تأكيد اين مقاله بر والدين است، اما روشن است نسبت به مدارسى كه محور برنامههاى آن تربيت اخلاقى است نيز اين توصيهها صادق است.
همانگونه كه اشاره شد، بسيارى از تحقيقاتى كه در اين مقاله ذكر شد، بر روى كودكان سفيدپوست از طبقات متوسط امريكا انجام شده است. لازم است تحقيقات بيشترى بر روى ساير كودكان از فرهنگهاى مختلف، مانند گروههاى متعدد موجود در امريكا صورت گيرد. داورىهاى اجتماعى افراد، در محدوده و همچنين سراسر فرهنگها ناهمگون است و آدميان داراى سوگيرىهاى متفاوت اجتماعىاند. اين سوگيرىها ممكن است شامل انديشههاى متضاد درباره عدالت، تكاليف اشخاص، سنتها، استقلال، انتخاب و استحقاقات شخصى باشد. در پژوهشها بايد اين نكته بررسى شود كه مقولات متفاوت اجتماعى چگونه در جوامع متعدد و امور متعدد اجتماعى كاربرد دارد. نكته پايانى اينكه هرچند براى آزمودن گزارههايى كه در اين مقاله بيان شد، بايد تحقيقات بيشترى انجام گيرد، اما نظريه حيطه اجتماعى نقش مثبت والدين در رشد اخلاقى كودكان را از جهت سازنده بودن مورد ترديد قرار مىدهد.
Role of Parents in moral development: A Social Domain analyses. Judith G . Smetana. The Journal of Moral Education. volume 28, N.3 september 1999 , P.311