زيرا شام و مصر، ساليان دراز با يكديگر پيوندهاى نزديكى داشتند و حيات فرهنگى در زمان سلسله طولونى و سلسله اخشيدى، داراى جاذبه فراوان بود.1 و ظهيرالدين بيهقى (499 ـ 565) در «تاريخ حكماء الاسلام» ميگويد: فارابى در اواخر عمر خويش از دمشق عازم عسقلان در فلسطين بود كه در سال 339 به دست گروهى از راهزنان كشته شد. گذشته از صحت و سقم تاريخى، همه اين مسافرتها در آن زمان، توسط بزرگترين فيلسوف جهان اسلام و موءسس فلسفه اسلامى، نميتوانست بدون توجيه و انگيزه سياسى باشد.
اگر چه در عصر فارابى، ماوراء النهر و تركستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقى خراسان، سنى مذهب و پيرو مذهب شافعى بودند،2 اما در مورد فارابى، تقريباً اجماع نظر وجود دارد كه شيعه است و مخالف جدى دراين باره وجود ندارد. براى پى بردن به حقيقت مذهب فارابى، سه راه وجود دارد: اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ويژه از مشاهير شيعه. دوم، تفكر و اعتقاد ايشان، كه از طريق آثار و تأليفاتش به دست ميآيد. سوم، اعمال و رفتار وى كه از طريق نقل تاريخى بيان شده است.
بسيارى از شرح حال نويسان در شيعى مذهب بودن فارابى ترديد نكردهاند. صاحب «اعيان الشيعه» معتقد است: فارابى اولين فيلسوف در اسلام است و بعضى از معاصران گفتهاند كه فارابى با هيچ كس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شيعيان، به خاطر جامعيت عقيده و مذهب. و گفتهاند كه هر كس درباره فارابى تأمل كند، درمييابد كه او از اماميه عدليه و قائلان به عصمت ائمه عليهم السلام است.3
1. مدكور، ابراهيم، فارابي؛ تاريخ فلسفه در اسلام، ج 1، به كوشش ميان محمد.شريف، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1362، ص 639. 2. حلبى، على اصغر، آل بويه و اوضاع زمان ايشان، بيجا، انتشارات صبا، 1357، ص 439. 3. امين، محسن، اعيان الشيعه، ج 43، ص 263.