سيدمحمد ثقفى
در شماره پيش، مقاله «خط اعتدال در نهضت مشروطيت ايران» در 17 صفحه تنظيم و آماده نشر شده بود; ولى متاسفانه به خاطر اينكه مقاله در دو پرونده جداگانه تايپ شده بود، بهصورت ناقص ارائه گرديد و ادامه مطلب كه اتفاقا از نظر نويسنده، بخش مهم آن به شمار مىرفت، به اشتباه نيامده بود; هر چند در بخش چكيده مقالات در پايان مجله، به آن اشاره شده بود!
از سوى ديگر چنانكه مجله، خود، در توضيح مقدماتى آورده بود، به موضوع طالبوف، دو نگاه مىتوان داشت، در يك نگاه عذر و مستند كافى براى ارائه تصويرى اسلامگرا و لااقل عدم ضديتبا دين، از شخصيت طالبوف وجود ندارد و لذا نمىتوان وى را قرين فقيهى والا مقام چون آيتالله نائينى و در جبهه اسلامگرايان قرار داد . از منظر ديگر مىتوان با بررسى نقاط قوت و ضعف، برخى شخصيتها از جمله طالبوف را كه ديگران با تحريف، تلاش مىكنند از آن خود بدانند، حتى الامكان در كفه هويت ملى و دينى كشور قرار داد . نويسنده مقاله از همين منظر به طالبوف نگريسته است و مجله نيز با توضيح و تاكيد بر دو ديدگاه يادشده به درج مقاله (و متاسفانه بهصورت ناقص) اقدام كرد .
طبيعى است كه در نگاه برخى دلسوزان، اين مقدار نتواند توجيهى براى دفاع از طالبوف بهعنوان يك شخصيت معتدل در نهضت مشروطه باشدنقدى كه در همين شماره مجله آمده ناشى از همين نگاه است .
به هر حال، آنچه مىخوانيد ادامه مقاله است كه با پوزش از خوانندگان گرامى و نويسنده محترم، تقديم مىشود . البته بخشى از ابتداى تكمله، در شماره قبل نيز آمده بود .
طالبوف كه در اثر مطالعات علمى و اطلاعاتى كه در زمينه اسلام و اصطلاحات عربى داشت، آن اندازه زبان عربى مىدانست كه عبارات و احاديثى را به جا بياورد كه فراوان آورده است; (1) چنين آدمى هرگز عليه دين به ستيز برنمىخيزد و همواره آن را تاييد مىكند و به سان يك عالم روشنبين، با خرافهزدايى و پالايش مذهب، جوهره دين را تبليغ مىكند .
«كتابهاى آسمانى و اندرزهاى پيامبران فقط تحصيل معاش و حفظ وجود است و هيچ اندرزگرى، ما را به كاهلى و تنبلى، بىغيرتى و دست روى دست گذاشتن، نشستن و مثل حيوانات خوردن و خفتن رهنمويى نكرده است . سواحل اقيانوس كبير استقرار پذيرند، سزاى كاهلى و سستى و كورى، جز بندگى و نفى مليت آن نبود .» (2)
او انسان را موجودى متعالى مىبيند كه نبايد با پستىها خو بگيرد و انسانيتخود را لكهدار سازد:
«هر فرد ملت ايران بايد بداند كه او انسان است، يعنى قسمتى از روح خدا در اوست . نبايد مباشر كارى بشود كه در نزد علويتخود منفعل گردد» . (3)
طالبوف همواره از اصول و اساس مذاهب آسمانى سخن مىگويد، گوهر همه اديان الهى را يكى مىداند، ولى شرايع را متناسب با مقتضيات «متغير» مىبيند . به ضرورت اجتهاد مستمر دينى و اصلاح و بازسازى انديشه و نظامات مذهبى پا به پاى پيشرفت دانش و يافتهها و تجارب روزگاران معتقد است و سعى دارد مسلمانان را قانع كند كه مبادا به نام مقاومت در برابر «بدعت» و «تحريف» از اصلاح و تكميل دين رخ بتابند:
«اساس همه مذاهب خداپرستى است ... معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامى خلقت . شرايع آسمانى و قوانين زمينى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده ... وقت است كه ما، قدرى خدا و رسول را بشناسيم; يعنى احكام را بدانيم، بدعت و تحريف را از اصلاح و تكميل، فرق بدهيم و معتقد باشيم كه همه شرايع و قوانين براى هدايتبشر; يعنى ارائه صراط مستقيم زندگى نوع انسانى است نه براى تراشيدن صعوبت و ترديد و اشكال و نادانى . البته اصول شرايع به جاى خود، محفوظند . اما هر دورهاى به مقتضيات زمانه تغيير مىپذيرند . (گويا منظورش منطق اجتهاد است) آنچه در دوران خلفاى عباسى به كار مىرفت، در عصر ترقى از حيز انتفاع افتاده است .» (4)
از زبان زرتشت مىگويد:
«اگر ناشرين اديان، مبعوثين من هستند، پس همه حق گويند و طريقه واحده مىپويند و اگر ديگران با عناوين مختلفه خدا مىخواهند و خالق مىجويند چون جز من خداى ديگر و خالق مكرر نيست، البته مقصود و مرجع توجه آنها، باز منم . اى ديوجان: وحدت الله را ذرات كائنات گواه است، زيرا كه موجودات مركب از ذرات است و هر ذرهاى فى حده هم واحد و هم حامل وحدت مىباشد . پس ذرهاى در كائنات نيست كه منكر خود يا منكر وحدت من گردد و اگر منكرى پيدا شد همان وجود او اقرار اوست .» (5)
بدينسان، طالبوف به مانند يك دانشمند مسلمان بر ديانتخود تاكيد مىورزد و تحول اجتماعى را بر پايه انديشه دينى در مطابقتبا تحول زمان پىجويى مىكند .
از اين رهگذر است كه خواستههاى او اگر چه در قالب علوم اجتماعى عرضه مىشود اما در واقع همان خواستههاى عالمان دين است كه در اصطلاحات دينى و مفاهيم اسلامى تعبير شده است . و به همين جهت است كه او به راه و روش عالمان روشنگر اسلامى نزديكتر مىشود و از پيمودن راه الحاد و مذهبستيزى چنانچه در نوشتههاى آخوندزاده ديده مىشود دورى مىجويد . مكاتبه و دفاع ميرزا فضلعلىآقا، عالم اصولى و نماينده تبريز از طالبوف، نشان دهنده اين همرايى و تقارب است . (6)
اين دو دانشمند، هر يكى از موضع اجتماعى و دانش خود، خواسته واحدى را طلب مىنمايند و تحول اجتماعى ايران را بر محور همان موضوع جستجو مىكنند .
نظام مطلوب در انديشه اصلاحگران مشروطه، آن بود كه هياتى از «نخبگان» جامعه كه فضيلت علم را توام با آگاهى از زمان و خبرويت در معارف عصر باشد، زمام امور كشور را در دست گيرند و جامعه آرمانى و قانونمند به وجود آورند .
نائينى مىنويسد:
«بايد هياتى مركب از خردمندان و دانايان كشور و خيرخواهان ملت كه به حقوق مشترك بينالمللى خبير، و به مقتضيات و شرايط حاكم بر سياست عصر، آگاه باشند، تشكيل گردد و اين هيات در حقيقت همان مجلس نمايندگان ملت است . هم افراد قوه مجريه، بايد تحت نظارت همين مجلس و اعضاى اين مجلس تحت نظارت و اشراف ملتباشند . فتور در هر يك از اين دو مسؤوليت، موجب بطلان حقانيت قوه مجريه و مبدل شدن حقيقت ولايت و امامتبه تحكم و خودكامگى متصديان و مجريان خواهد شد و فساد، رواج خواهد گرديد .» (7)
و طالبوف معتقد به «حكومت نخبگان يعنى اهل دانش و فكر است كه عاملان اصلاح و ترقى هستند .» چنانچه به عقيده او:
«از جهله و فعله در هيچ نقطه دنيا، اصلاح امور جمهور به عمل نيامده مگر هرج و مرج . اما همه جا به لزوم تربيت توده نادان تاكيد دارد . منادى حاكميت ملى و حق ملل در تعيين سرنوشتخويش است .» (8)
به نظر نائينى، استبداد در كشورهاى شرق همواره حاكم بوده و هنوز هم هست . و آن به دو صورت جلوهگر مىشود: استبداد دينى و استبداد سياسى . در هر كجا استبداد هست، معمولا اين دو شكل استبداد با همديگر ظاهر مىگردد و مىتوان گفت توامان يا همزادند . راه نجات از چنين وضع دردناك، تنها به آگاهى مردم و قيام آنان براى برچيدن بساط ظلم و تعدى كه نتيجه استبداد است، باز بسته است . (9)
و طالبوف در جاى جاى كتاب «احمد» بدان اشاره مىكند و مىنويسد:
«در ايران، حكومتها را مىفروشند، مالياتها را به اجاره مىدهند . هر كس براى خود حقى مىتراشد، بيرون از دائره اختياراتش رياست مىكند . مظلومين به كشورهاى بيگانه مهاجرت مىنمايند و اجامر و اوباش به اسم نوكر باب و فراش به چاپيدن مردم مىپردازند . خلاصه اينكه روح حكومتهاى مطلقه، ظلم است و خودسرى حركات وحشيانه . ديدهايم كه با برافتادن يا مرگ ستمگرى، ستمگرى ديگر جاى او را گرفته و رشته بيدادگرى را امتداد داده است . اجداد ما با اين مصيبت زندگى مىنمودند .» (10)
«ماركوس، قيصر روم مىگويد: يكى از دانايان مرا تعليم داد و معتقد بود كه خودسرى توليد حسد و بيشرمى و تملق مىكند . از اين جهت در سلسلهاى كه خود را نجباء مىشمارند، خواص ممدوحه آدمى، كمتر از سايرين است .» (11)
نهضت مشروطيت، با الهام از انقلاب فرانسه و ديگر نهضتهاى مشروطهخواه عثمانى، مصرى، منادى آزادى و برابرى اعضاى ملت و افراد يك خانواده ايرانى بود . اين دو مفهوم بيش از همه مفاهيم دموكراسى، وطن، و مليت، زبانزد همه اصلاحگران و انديشهورزان نهضت مشروطه بودهاند .
مرحوم نائينى دقيقا از خصلت روشنگرايى خود، از اين دو اصل اساسى و حقوق طبيعى انسان دفاع كرد و نوشت:
«مغالطه اول، در باره اصل آزادى است . اين اصلى كه قرنها مردم دنيا براى آن قيام كردهاند و مقصود مشترك تمام ملل، آزادى از عبوديت پادشاهان و قدرتمندان خودسر بوده، اين دسته ظالمپرستان براى انحراف اذهان، آزادى را به آزادى از حدود و مقررات دينى تاويل كردهاند و ملازم با همرنگى در رسوم و آداب اروپاييان و مسيحيان شمردهاند .» (12)
از نظر او، اساس مشروطيت و دموكراسى هرگز مستلزم آزادى به معنى رفع پوشش و عفت اسلامى يا لاقيدى جامعه اسلامى نسبتبه دين نيست . يكى از «شاه مغلطهكارىهاى» حافظان استبداد و مدعيان مشروطه را، القاى شبهه و ايجاد سفسطه در اين زمينه، اعلام مىكند . در حالى كه ناپوشيدگى زن هم در روس مستبد است و هم در فرانسه ليبرال و ارتباطى با اصل آزادىخواهى ندارد . (13)
در مورد اصل برابرى، منظور نائينى از مساوات، برابرى تمام افراد ملتبا شخص والى در جميع حقوق و احكام و در پيشگاه قانون است . همه حقوق سياسى، برابرى داشته باشند . حق امنيت نفوس، اعراض، اموال و مساكن براى همه به يكسان وجود داشته باشد . عدم تعرض و تجسس و حبس و نفى بلد براى همه به طور برابر باشد . عموم مردم بتوانند اجتماعات قانونى داشته باشند و اختصاصى به فرقه خاصى در ميان نباشد . در همه موارد مسلمان و ذمى حقوق مساوى دارند .
«اين پرورشدهندگان تخمهاى استبداد در زير پر و بال دين، كلمه مساوات را كه پايه دوم مشروطيت و حكومت مردم استبه حسب اشتراك اسم و تطبيق كه از فنون باب مغالطه منطق است از معنى و مقصود حقيقى منحرف مىكنند ... آن مساواتى كه علماى ربانى و مردان غيور دين مىخواهند همان است كه پيامبر گرامى و اوصياى بزرگوارش مىفرمودند كه مىگفتند: حد خدا را در باره جگرگوشههاى خود بىدرنگ اجراء نماييم .» (14)
طالبوف كه بيشتر و پيشتر از ميرزاى نائينى، از آزادى و برابرى در كتابهاى خود سخن گفته است و اين مفهوم را وسيعتر و شاملتر از ديگر نويسندگان باز كرده و توضيح داده است، در اين باره داد سخن مىدهد .
او «در باره عناصر اصل آزادى، از «آزادى هويت» (يعنى آزادى شخصى) و «آزادى عقايد» و «آزادى قول» يا «بيان» نام مىبرد و از شقوق آن، آزادى انتخابات، آزادى مطبوعات و آزادى اجتماع را مىشمارد و در باره هر كدام توضيحى مىدهد .» (15)
طالبوف در باره حكمت اين شعر كه:
سر به سر تخطئه مىكند و مىگويد:
«منطق اين شعر شايسته جهان مدنيت نيست، بلكه تعلق به دوران تاريكى و اهريمنى دارد كه زبان هر كس را كه «صلاح غير مىگفت» مىبريدند . دنيا و مافيها «تيول مقتدرين» و «تبهكاران» بود . حالا سخنوران، به آزادى سخن مىرانند و يك كلمه «اصلاح شخصى» نمىگويند . هر چه مىگويند با معلومات مفيده يا مطالعه «اصلاح امور جمهور است» . آن شعر و نصايح مندرسه مال ايران است كه رجال آن «جز اصلاح خويش كارى نكنند، حرفى نزنند، بىمزد، مباشركار ثواب نمىشوند . جز افسانه و دروغ كتابى ننويسند، جز تملق بىادبانه شعرى نبافند ... ملتستمديده را به ترحم خدا و شفاعت ائمه هدى حواله مىنمايند ... و تحمل ظلم و فساد و استبداد را ترغيب مىنمايند . خرابى بلاد را به آبادى و اشاعه داد جلوه مىدهند . هر خبط قبيح را آفرين مىگويند، گويى «منابع و مواد شرف و تكريم بشرى از هيولاى تكوين ايرانى معدوم شده و نفوس جامده آنها از «نفخت فيه من روحى» زنده نباشند» . (16)
در باره اصل برابرى و حقوق طبيعى مىگويد:
«حق قائم به ذات آدمى است كه با حيات و هستى او به وجود مىآيد . «منبع حق» «قانون طبيعى» است . يعنى «منيت» است . «منى من، تويى تو، اويى او،» حقوق فردى از «خصوصيتبه عموميت» مىرسد و عموميت از بسط ارتباط و اتحاد افراد كه در واقع «وجود واحد» را مىسازند، ناشى مىگردد . به تعبير ديگر: «وجود جماعت» مثل شخص واحد منبع توليد حقوق است . يعنى منيتى دارد و توليد چنان حقوق مىكند . بر همين روال از «چندين جماعت كه وجود واحد ملت را تشكيل نمود» حقوق ملت پديد مىآيد و آن از «منبع منيت وجود ملت» است و تحت همان «قانون طبيعى» حقوق انسان» . (17)
نظام اصلى و شرط اجتماعى جامعه مدنى، در نظر هر دو دانشمند، وجود «قانون» و «قانونمدارى» است . اگر كشورى در آن قانون حاكم نشود، سرنوشتش به هرج و مرج و ديوانگى مىكشد . نائينى مىگويد:
«بايد قوانين وضع شود كه از يك سوى حدود تسلط و تكاليف حاكم و از سوى ديگر حقوق آزادى افراد ملت را مطابق موازين شريعت معين سازد، به نحوى كه نقض اين مقررات و قوانين در حكم خيانت در امانتشمرده مىشود و عينا همان مجازات خيانت در امانت را داشته باشد .» (18)
و طالبوف تقرير مىكند كه:
«راز ترقى و بهبود جامعه، در نشر دانش و فن و حكومت «قانون» است . امنيت مالى، جانى، نوعپرورى، برابرى، انتشار معارف، وطندوستى، ترقى صنعت، افزايش ثروت عمومى، رونق بازرگانى، پيشبندى نفوذ و سلطه اجانب و تحديد قدرت زيردستان، هم از آثار حكومت «قانون» است . از مجموع آنها «بركات كليه ملى» پديد آيد و گورستان، گلستان مىشود . هر كس در عظمت و حكومت «قانون» ترديد نمايد و مخالف آن باشد، خائن دولت و ملت و «وطن» است .»
او در نكوهش استبداد آسيايى مىگويد:
«بايد هوشيار باشيم كه مرض مهلك خودكامگى و بىقانونى بناى «مليت» ما را ويران مىگرداند .» (19) طالبوف از موضع روشنفكرى «نقد و انتقاد» را لازمه جامعه مدنى مىداند و آن را رمز ترقى و عامل هوشيارى و انگيزه اصلاح معايب و نواقص خودى و اجتماع تلقى مىكند:
«اگر در اعمال و اقوال دائره منافع ملى «كرتيكه» يعنى تشريح معايب و محسنات نباشد، در آن، ملت، ترقى نمىكند . بىتشريح در روى كره زمين، يك ملت متمدنه زنده نيست . اساس ترقى و اصول تمدن، منبع از تشريح معايب و محسنات دارد .» (20)
به نظر ما، تفاوت انديشه اين دو متفكر ارزشمند را بايد از منظر منبع معرفتى آنها، مورد مطالعه و داورى قرار داد .
از آنجا كه مرحوم نائينى يكى از علماى طراز اول جهان تشيع و استاد علم اصول فقه حوزه علمى نجف است و از طرفى ناظر عقبماندگىها، استبدادها، تاريكانديشىها، ظلم و فساد جامعه ايرانى بود، عامل تحول را در نظام مشروطه مبتنى بر آموزشها و تعاليم اسلامى جستجو مىكرد . او در عين حال از معارف زمان آگاه است . در واقع، رساله او (تنبيه الامة و تنزيه المله) رسالهاى در باب حكومت اسلامى است كه در تقرير مشروعيت مشروطه تحرير يافته است . و از همين موضع است كه او لزوم و ضرورت مشروطه را از علم اصول، بهره مىگيرد و آن را از باب «مقدمه واجب» و «امور حسبيه» به حساب مىآورد . و در كارشناسىهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى، از باب «احكام ثانويه ظاهريه» موضوع را حل مىكند و در مورد امورى كه شرع موضع صريحى در باره آنها ندارد و نيز در موضوعات احكام، عرف را ملاك قرار مىدهد . (21)
همه اين موارد كاملا از منبع معرفتى او كه عالم اصولى است، ريشه مىگيرد و بر حسب مقتضيات زمان «اجتهاد» نوينى را ارائه مىدهد و رهبرى فكرى - اسلامى نهضت را به عهده مىگيرد . از اين رهگذر است كه از ديدگاه نائينى، هرگز دين و سياست، از همديگر جدا نبوده و وظيفه و تكليف مسلمانان به ويژه عالمان دينى است كه بر «امور اساسى و اجتماعى مسلمين» اهتمام ورزند و خود نيز تاكيد دارد كه «حكماء اروپ در رهيافتهاى جديد وامدار اسلام هستند .» (22) اما عبدالرحيم طالبوف، گرچه مسلمانى است آگاه و از دستورات و احكام و معارف اسلام مطلع است و حتى چندين بار به زيارت حج و عتبات مقدسه رفته است، اما معلومات او بيشتر متاثر از انديشمندان اروپايى و متفكران انقلاب فرانسه: منتسكيو، ژان ژاك روسو و امثالهم مىباشد .
او در علوم عصرى و علوم طبيعى دست چيرهاى دارد و چندين كتاب در اين زمينه تاليف يا ترجمه كرده است . گرچه نائينى نيز از معارف زمان بخصوص فلسفه سياسى غرب از طريق روزنامهها و مجلات «الهلال و المقتطف» آگاه است، اما طالبوف ارتباط مستقيم با فرهنگ غربى دارد .
نگاه او به جامعه ويران ايرانى در عهد مشروطيت، نگرش يك روشنفكر و يا به تعبير كاملتر يك «روشنفكر مسلمان» است . او با اقتباس از معارف روز، حل مشكلات را در پرتو علم و فن و حكمت عقلانى مىبيند و در عين حال اعتقاد دارد كه آنها را با آموزشها و تعاليم اسلامى بايد تطبيق داد . او دين اصلى و فطرى اسلام را هرگز با اصول تمدن و نتايج علوم، متضاد نمىبيند و مانند مستشارالدوله مىگويد:
«آنچه مخالف تمدن است، در شرع شريف ما كه اساس قانون اساسى ايران خواهد بود، ممنوع و مادامالدهر حرام است .» (23)
ولى منبع قانون را از خصوصيات اكثريت مىداند و به قانون عرفى (ولو در مطابقتبا شرع) اعتقاد دارد . بايد مشخص و معين باشد كه واضع قانون «ملت» است اما به چه ماخذى؟ به ماخذ اكثريت آراى عموم ملت كه قوانين براى سعادت ايشان وضع مىشود، يعنى اينكه قانونى كه سعادت گروه محدود را تامين نمايد، مطرود است . (24)
قانون بر دو گونه است: مادى و معنوى . قوانين معنوى آن است كه پيامبران به وسيله وحى آن را بياورند . قوانين مادى، مثلا قانون مدنى و سياسى آن است كه به وسيله خردمندان و دانشمندان كشور ساخته مىشود و حقوق و منافع مردم را در نظر بگيرد . اين دو گونه قانون براى استفاده مردم، لازم است . (25)
او، گرچه دين را از سياست جدا نمىداند، اما معتقد است كه روحانيان در امور اجرايى كشور دخيل نباشند . اينها، تفاوتها و تمايزاتى است كه به نظر مىرسد ميان اين دو دانشمند وجود دارد .
اما از نظر واقعى، طالبوف مردى است آزاد و شجاع و در بيان «انديشههاى اجتماعى روى هم رفته دلير» (26) استقلالطلب و از هر گونه «تقليد مضحك» نفرت دارد .
يك بار هم نوشت:
«آنان كه از فرنگستان بازگشتند مگر معدودى، به نشر اراجيف و تقبيح سنتهاى نياكان روى آوردند و مردم را اسباب تنفر از علم و معلومات شدند .» (27)
طالبوف، وطندوستى است مخلص، همواره عظمت ايران را مىخواهد و از هر گونه افراط و تفريط، پرهيز دارد . گرچه طرفدار اخذ تمدن غرب است، اما همواره از حفظ هويتخويش و فرهنگ خودى، دفاع مىكند . حتى او، مخالف تغيير الفبا است . و با جلالالدين ميرزا (نويسنده نامه خسروان) كه در تلاش در «تصفيه زبان» از لغات عربى دارد، ناسازگار است و مىگويد:
«البته زبان هر قوم «بخش طبيعى» آن است و بايد در حفظ آن كوشيد . ولى زبان فارسى كنونى، با الفاظ عربى تركيب گشته است . وانگهى زبانى كه از خود ده هزار لغت ندارد از اصل «قابل استقلال» نيست و با تصفيه آن از كلمات عربى «ميدان ادبياتش تنگ مىشود .» (28)
نائينى در راه مبازره با استبداد و تحرير مبادى آزادى و دموكراسى كاملا روش اسلامى «اعتدال» در پيش مىگيرد و راه دعوت به حكمت و متانت را بهترين راه تبليغ و مبارزه با استبداد مىداند .
او مىگويد:
تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت، در كمال سهولت است لكن به شرط ملايمت و عدم خشونت در بيان حفظ اذهان از شوائب عرضانيت و تحرز از موجبات تنفر و انزجار مردم و قلوب و تحفظ از رميدن و شوب شدن اذهان .
خداوند همواره دعوت به حكمت را تنها از راه خلق نيكو و ملاطفت و ملايمت قرار داده است . پس هر كس در اين وادى قدم نهد و در صدد بر آيد خواه صاحب جريده باشد يا اهل منبر يا غير ايشان، هر كه باشد بايد بر طبق همان سيره مقدسه رفتار و دستورالعمل آيه مباركه را سر مشق خود نموده به رفع جهالت و تكميل عمليات و تهذيب اخلاق ملت همت گمارد و لسان بدگويى را چون محمول بر عرضانيت است، مطلقا كنار گذارد! تا خود كاملا عالم نباشد به عرض خود نمايى و عوام ربائى و هنگامه جوئى و امثال ذلك در اين وادى داخل نشود: مانند جملهاى از جرائد سابقه و بعض اهل منبر و ناطقين سابق يا دوستان كه يا دوستان نادان و يا دشمنانى بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات وارده بر اين اساس سعادت، به هفوات آنان مستند است .
نائينى چند سطر بعد، چنين ادامه مىدهد:
آزادى قلم و بيان و نحوهما را كه از مراتب آزادى خدادادى و حقيقتش عبارت از: رها بودن از قيد تحكمات طواغيت و نتيجه مقصوده از آن و بىمانعى در موجبات تنبيه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پى بردنشان به مبادى ترقى و شرف و استقلال وطن و قوميتشناسى و اهتمامشان در حفظ دين و تحفظ بر ناموس اكبر كيش و آئين و اتحادشان در انتزاع حريت موهويه الهى و استنقاذ حقوق منصوبه مليه و برخودنشان به تحصيل معارف و تهذيب اخلاق و اتكمالات نوعيه و وظيفه و امثال ذلك است .
وسيله هتك عراض محترمين و گرفتن حقالسكوت از زيد و يا اجرت تعرض به عمرو يا كينهخواهى از بكر و نحو ذلك ننمايد . در رفع اقاويل و اباطيل اعوان ظالمين با اجتماع جهات علميت و اهليتبه همان كلياتگويى اكتفا و تعرض به اشخاص خاصه را حتى به كنايه و اشاره و تلويحات هم موقوف و وظيفه خود را وصل كردن داند نه فصل نمودن . (29)
او اصلاحات را از طريق «اعتدال» مىخواهد و از هر گونه خشونت و ارعاب و ارهاب بيزار و متنفر است و از حيدرخان عمو اوغلى و تروريستهاى او كه وابسته به تشكيلات كمونيستى بود، نفرت دارد:
«اين گروه كه افق فكرى وسيع و روشنى نداشت، به جاى اينكه در مشاركت مشروطهخواهان به تقويت نظام پارلمانى نوبنياد برآيد، به تبليغ قهر و خشونت رفتار كرد، به خشونت عريان دستبرد، كردارى گرفتسر به سر ضد ديموكراتى و خلاف مشروطگى» . (30)
به جرات مىتوان گفت كه سرنوشت اين دو متفكر يكى بوده است . آنان كه در سير حوادث و انديشهگى خط «اعتدال» را مىپيمودند و راه ترقى ملك و ملت را در اعتلاى عقلانى و فرهنگى مىدانستند، سرانجام در آزاديخواهى خود، شكستخوردند .
مىتوان گفت: «آنها دو كفه ترازوى يك ميزان هستند» اما افسوس كه هر دو ناكام ماندهاند .
به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«ولى افسوس كه جو عوامزده محيط ما كارى كرد كه آن مرحوم (نائينى) پس از نشر آن كتاب «تنبيه الامه» يكباره مهر سكوت بر لب زد و دم فرو بست .» (31)
و آدميتستايشگر و گزارشگر انديشههاى طالبوف نوشت:
«مدار حوادث گويا به مرام نويسنده رساله «آزادى» نگشت . شايد مايه سرخوردگى او به دور سالخوردگىاش هم شده باشد، نظام اداره «ديموكراتى» كه در بارهاش آن همه نوشت و آرزوى عقلى و عاطفىاش هر دو بود، بنيان استوارى نيافت كه از گزند روزگار ايمن باشد - مجلس مشروطيتبه زور اصحاب چكمه و شمشير بر افتاد . علماى علم نيسوال (سوسياليسم) به زحمت نيفتادند كه به تحقيقى برآيند و بر «ژنى» سياسى ملت آفرين گويند . اما اين كلام او به قوت خويش بر جاى بماند كه «اداره ملت مشكل نيست، تربيت ملت مشكل است» . (32)
1) آدميت، ص3 . 2) طالبوف، مسالكالمحسنين، ص75 . 3) طالبوف، آزادى و سياست، ص92 . 4) طالبوف، مسالك المحسنين، ص42، به نقل از «انديشهها» ، ص81 . 5) همان، ص136 . 6) آدميت، انديشهها، ص5 . 7) آيتالله نائينى، تنبيه الامه، ص7، شركتسهامى انتشار، تهران، 1340 . 8) آدميت، انديشهها، ص4 . 9) نائينى، تنبيه الامة، ص18 - 26 . 10) كتاب احمد، ج2، ص82 - 80 . 11) ترجمه پندنامه ماركوس، ص10 . 12) نائينى، تنبيهالامه، ص64 . 13) همان، ص65 . 14) نائينى، تنبيه الامه، ص67 به بعد . 15) آدميت، انديشهها، ص34 . 16) مسالك المحسنين، ص76 . 17) كتاب «احمد» ، ج2، ص47 . 18) تنبيه الامه، ص7 . 19) كتاب احمد، ج2، ص89 . 20) ايضاحات در خصوص آزادى، ص22 . 21) نائينى، تنبيه الامه، ص73 به بعد و عنايت: انديشه سياسى در اسلام معاصر، صص 281 - 299 . 22) همان، ص2 و 92 . 23) مسائل الحيات، مجموعه آثار، ص209 . 24) مسائل الحيات، ص84 به نقل از آدميت، انديشهها، 46 . 25) كتاب احمد، ج2، مجموعه آثار، ص126 . 26) آدميت، انديشههاى طالبوف، ص2 . 27) همان، ص26 . 28) مسالك المحسنين، ص247 - 245، (مجموعه آثار) . 29) نائينى، تنبيه الامه، ص158 - 157، چاپ نهم - 1378 . 30) آدميت، انديشههاى طالبوف، ص63 . 31) استاد مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، ص46، انتشارات صدرا، قم 1365 . 32) آدميت، انديشههاى طالبوف تبريزى، ص64 .