لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (9) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (10)
7- در (داستان) يوسف و برادرانش نشانههاى (هدايت) براى سؤال كنندگان بود.
8- هنگامى كه (برادران) گفتند يوسف و برادرش (بنيامين) نزد پدر از ما محبوبترند در حالى كه ما نيرومندتريم، مسلما پدر ما، در گمراهى آشكار است!.
9- يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دور دستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط با شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مىكنيد و) افراد صالحى خواهيد بود!.
10- يكى از آنها گفت يوسف را نكشيد و اگر كارى مىخواهيد انجام دهيد او را در نهانگاه چاه بيفكنيد تا بعضى از قافلهها او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند).
از اينجا جريان درگيرى برادران يوسف با يوسف شروع مىشود:
در آيه نخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى كه در اين داستان است