آسمانى همچون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مىكردند، ابراهيم تصميم گرفت از طريق منطق و استدلالهاى روشن، و جدان خفته آنها را بيدار سازد و پردههاى تاريك تلقينات غلط را از روى فطرت پاك آنها برگيرد، تا نور فطرت بدرخشد، و در راه توحيد و يگانه پرستى گام بگذارند.
او مدتها پيرامون آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آنها حكومت مىكند و نظام شگفتانگيز آنها مطالعه كرده بود، و نور يقين در قلبش مىدرخشيد (سوره انعام آيه 75).
نخست با ستاره پرستان روبرو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره" زهره" كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مىدرخشد به تعظيم و پرستش مشغول مىشدند قرار گرفت.
ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى، و يا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل، به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان، صدا زد" اين خداى من است"؟! اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم.
و هنگامى كه" ماه" سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند، با آنها هم صدا شده، گفت: اين خداى من است؟
اما آن هم كه افول كرد گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند از گمراهان خواهم بود.
" خورشيد" پردههاى تاريك شب را شكافت، و شعاع طلايى خود را بر كوه و صحرا پاشيد، آفتاب پرستان به نيايش برخاستند، ابراهيم گفت:" اين خداى من است؟، اين از همه بزرگتر است".