جوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت، ولى داراى خوى رميده بود (در ميان مردم، فضايل خود را آشكار نمى كرد)به گونه اى كه در مجالس دانشمندان، خاموش مىنشست، پدرش به او گفت: «اى پسر! تو نيز آنچه را مىدانى بگو.»
جوان در پاسخ گفت: «از آن ترسم كه در مورد آنچه را كه ندانم از من بپرسند و شرمسار شوم»