حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 149
نمايش فراداده

146. پيشدستى آرام رونده بر شتابزده

يك روز در سفرى بر اثر غرور جوانى، شتابان و تند راه روى كردم، و شبانگاه خود به پاى كوه بلندى پشته رسيدم، خسته و كوفته شده بود و ديگر پاهايم نيروى راهپيمايى نداشت، از پشت سر كاروان، پيرمردى ناتوان، آرام آرام مىآمد، به من رسيد و گفت: «براى چه نشسته اى برخيز و حركت كن كه اينجا جاى خوابيدن نيست.»

گفتم: چگونه راه روم كه پايم را ياراى حركت نيست.

گفت: مگر نشنيده اى كه صاحبدلان مىگويند: رفتن و نشستن (با آرامش و كم كم ره سپرده) بهتر از دويدن و خسته شدن و درمانده گشتن»


  • اين كه مشتاق منزلى، مشتاب اسب تازى (385) دوتگ (386) رود به شتاب اشتر آهسته مىرود شب و روز

  • پند من كار بند و صبر آموز اشتر آهسته مىرود شب و روز اشتر آهسته مىرود شب و روز