حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 166
نمايش فراداده

163. نزاع حاجيان قلابى در راه مكه

يك سال همراه گروهى پياده به سوى مكه براى انجام مراسم حج رهسپار بوديم. بين پيادگان نزاع و كشمكشى شد. به سر و صورت هم افتادند و داد و فحش و ستيز و درگيرى بالا گرفت. يكى از كجاوه نشينان به همپالكى (410) خود گفت: «عجبا! پياده عاج (استخوان دندان فيل) به پايان بساط بازى شطرنج مىرسد و وزير مىگردد، به عبارت ديگر مقامش ديگر مقامش بهتر از آنچه در قبل بود مىشود، ولى پيادگان راه حج كه بيابان عربستان را به پايان مىرسانند حالشان بدتر مىشود.» (411)


  • از من بگوى حاجى مردم گزاى را(412) حاجى تو نيستى، شتر است از براى آنك بيچاره خار مىخورد و راه مىبرد

  • كو پوستين خلق به آزار مىدرد. بيچاره خار مىخورد و راه مىبرد بيچاره خار مىخورد و راه مىبرد