حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 24
نمايش فراداده

15. وارسته شدن وزير بر كنار شده

پادشاهى، يكى از وزيران را از وزارت بركنار نمود. او از مقام و رياست دور گرديد و به مجلس «پارسايان» راه يافت و در كنار آنها به زندگى ادامه داد.بركت همنشينى با آنها به او روحيه عالى و آرامش خاطر بخشيد. مدتى از اين ماجرا گذشت، راءى پادشاه درباره وزير عوض شد و او را طلبيد و به او احترام نمود. مقام ديوان عالى كشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذيرفت و گفت: «گوشه گيرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام كار و مقام است.»


  • آنان كه كنج عافيت بنشستند كاغذ بدريدند و قلم بشكستند وز دست و زبان حرف گيران (65) رستند

  • دندان سگ و دهان مردم بستند وز دست و زبان حرف گيران (65) رستند وز دست و زبان حرف گيران (65) رستند

پادشاهى گفت: «ما به انسان خردمند كاملى كه لياقت تدبير و اداره كشور را داشته باشد نياز داريم.»

وزير بر كنارشده گفت: «اى شاه! نشانه خردمند كامل آن است كه هرگز خود را به اين كارها (ى آلوده به ظلم شاه) نيالايد.»


  • هماى (66) بر همه مرغان از آن شرف دارد كه استخوان خورد و جانور نيازارد

  • كه استخوان خورد و جانور نيازارد كه استخوان خورد و جانور نيازارد