ضرورت رستاخيز را از راه ديگرى نيز مى توان ثابت كرد و ريشه و اساس استدلال اين است كه مقتضيات و عوامل سعادت را كه نتيجه ايمان و عمل صالح است نبايد ناديده گرفت و اراده حكيمانه خدا ايجاب مى كند كه اين عوامل و آمادگى ها به ثمر برسند، اينك مشروح اين قسمت:افراد بشر كه در اين جهان هستى زندگى مى كنند به دو گروه متفاوت، مؤمن و كافر، صالح و ظالم، دادگستر و ستمگر، نيكوكار و بدكار، خائن و خدمتگزار و... تقسيم مى شوند.
در گروه نخست، مقتضيات سعادت و خوش بختى در پرتو ايمان و عمل صالح فراهم گرديده است اگر زندگى اين گروه در همين جا خاتمه يابد و در برابر عوامل سعادتى كه در اين جهان كسب كرده اند به كمال ديگرى كه غايت و هدف اين عوامل است، نرسند نتيجه اين مى گردد كه وجود اين عوامل مورد اعتنا قرارنگيرند و ساحت خداوند حكيم كه همه كارهاى او حكيمانه و دور از لغو است از چنين كارى پيراسته مى باشد.
به عبارت ديگر، ايمان و عمل نيك، در روح انسان كمال معنوى مى آفريند و اين كمال براى خود حيات و زندگى مناسب، لازم دارد و اگر روح به اين حيات مناسب نرسد، نتيجه اين مى گردد كه وجود آن كمال در روح انسان عاطل و باطل شود.
روشن تربگويم: اين كمال معنوى كه نتيجه ايمان و عمل صالح است علتى است و براى خود تقاضايى دارد حتماً بايد به مقتضاى خود كه ما آن را حيات اخروى و زندگى مناسب مى ناميم برسد و اگر پرونده حيات انسان با بودن چنين مقتضى ها و علت ها بسته شود و به دنبال علتى، معلولى نيايد، نتيجه اين مى شود كه وجود اين علل و مقتضى ها لغو و بيهوده بوده و چيزى بر وجود آنها مترتب نگردد.
گروه فاسد و تبهكار كه نه از ايمان صحيح و انديشه پاك بهره اى دارند و نه از نظر عمل و كار از برنامه صحيحى پيروى مى كنند و در زندگى جز ارضاى غرايز حيوانى و ابراز قدرت بر ضعيفان و ناتوانان هدفى ندارند؛ در اين گروه عوامل شقاوت و بدبختى پى ريزى گرديده است و بايد اين عوامل به هدف و نتيجه خود برسند. ناديده گرفتن اين مقدمات و بسته شدن پرونده زندگى در اين جهان مانند تعطيل كردن سازمان علل و مقتضيات است. اگر بخواهيم وجود اين علل و مقتضى ها در سازمان هستى لغو و بيهوده نباشد، بايد به چيزى كه به دنبال آن هستند برسند و در غير اين صورت وجود آنهالغو و عاطل خواهد بود.
اين برهان را مى توان در دو كلمه خلاصه كرد:.
1. اعتقاد و عمل هر اعتقاد و هر عملى مى خواهد باشد در روح انسان كمال و يا خصوصيتى را مى آفريند كه براى خود، تقاضايى دارد و اين تقاضا كه همان كمال مطلوب روح است چون در اين جهان نيست بايد در عالم ديگر باشد و اين همان است كه ما نام آن را حيات اخروى مى گذاريم.
2. وجود اين علل و مقتضيات نبايد ناديده گرفته شوند و بايد به آنها ترتيب اثر داده شود، زيرا در غير اين صورت نتيجه اين مى گردد كه وجود آنها در سازمان خلقت لغو و بيهوده باشد، شايد آيه زير در قرآن مجيد اشاره به اين دليل و برهان باشد:.
اَم نَجعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ كَالمُفسِدينَ فِى الاَرضِ ام نَجعَلُ المُتَّقينَ كَالفُجّار؛(3).
آيا ما گروهى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند مانند افراد مفسد و تبهكار قرار مى دهيم، آيا ما پرهيزگاران را مانند فاجران قرار مى دهيم.