همراه با تحول اجتهاد

سیدمحمد باقر صدر

نسخه متنی -صفحه : 40/ 20
نمايش فراداده

ايمان به اسلام

انسان‏هاى جهان اسلامى بى هيچ ترديدى به اسلام ايمان دارند و آن را دينى و رسالتى مى‏شناسند كه خداى برتر، بر آخرين پيامبرانش فرو فرستاده و پيروان با اخلاص آن را وعده بهشت داده و كسانى را كه از آن روگردان شوند تهديد به دوزخ كرده است.

اين ايمان كه در دل اكثريت مسلمانان حيات دارد، بسيارى از فروغ و گرماى خود را در خلال سال‏هاى كجروى از دست داد-به ويژه پس از آن كه جهان اسلام، به روزگار استعمار گام نهاد و استعمارگران براى نابود ساختن اين ايمان و تهى ساختن آن از محتواى انقلابى و پر هدايتش دست به كار شدند-و از اين رو، مسلمانان نتوانستند نماينده‏ «امت اسلامى‏» اى باشند كه خدا آن را «امت وسط‏» قرار داده تا بر جهانيان، داد گرانه گواهى دهد، و بهترين امتى باشد كه به سود مردم خروج داده شده است. زيرا «امت اسلامى‏» تنها گروهى كه از نفرات مسلمانان فراهم شده باشد نيست بلكه مقصود از آن، توده‏اى است كه افرادش مسئوليت الهى خويش را بر روى زمين بپذيرند.

«امت اسلامى‏» در داخل خود مسئوليت دارد كه مردم را به كار نيك وادارد و از كار ناپسند منع نمايد، يعنى عقيده خود را به فعاليتى سازنده تبديل كند:

«شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم خروج داده شديد. مردم را به كار نيك وا مى‏داريد و از كار زشت نهى مى‏كنيد و به خدا ايمان مى‏آوريد (2).

كه در اين جا خداوند ايمان را سومين ويژگى‏ «امت اسلامى‏» -و پس از «واداشتن به كار نيكو»و «منع از كار ناپسند»-ياد كرده است تا تاكيدى باشد بر اين كه معناى راستين ايمان، عقيده قلبى نيست، بلكه شعله‏اى است كه گرما مى‏بخشد و با فروغ خود ديگران را روشن مى‏كند.

«امت اسلامى‏» در خارج از خود نيز نسبت به همه جهان مسئوليت دارد، زيرا شاهدى بر آن، و خود «امت وسط‏» است:

«و به اين گونه، شما را امت وسط قرار داديم تا شاهدانى باشيد بر مردم (3)...»

پس اگر مسلمانان به اين دو مسئوليت داخلى و خارجى خود توجه نكنند، «امت اسلامى‏» را به معناى درست آن تشكيل نداده‏اند و تا آن گاه كه عقيده اسلامى در همه گوشه‏هاى زندگى پايگاه رهبرى خود را همچون بنيادى براى پرداختن به اين دو مسئوليت اشغال نكرده باشد، در متن واقعى زندگى نمى‏توان رسالت اسلام را به معناى درست آن پيدا كرد.

اعتقاد مردم به اسلام، هر چند روشنائى و حرارت آن كاهش يافته، باز هم يك عامل مقاومت منفى پديد مى‏آورد كه زمينه فكرى و ايدئولوژى هر گونه نظام اجتماعى و هر چارچوبى براى زندگى متمدنانه كه از اسلام گرفته نشده باشد در برابر آن ايستادگى مى‏شود، زيرا مردم-دست كم از جنبه نظرى-ايمان دارند كه هر چارچوب يا نظامى كه بنيادهاى آن با يارى اسلام، استوار نشده باشد، غير قانونى و نارواست. و اين ايمان-حتى اگر در مرحله عمل نيز خود را به صورتى مشخص نشان ندهد باز-نوعى مقاومت منفى ايجاد مى‏كند كه به طور ضمنى همه فعاليت‏هائى را كه نظامات و مكتب‏هاى اجتماعى ديگر براى پيشرفت تمدن انجام مى‏دهند خنثى مى‏نمايد.

چه بسيار پيش آمده كه يكى از نظامات و مكتب‏هاى اجتماعى، در به دست گرفتن قدرت و رهبرى جامعه مسلمان پيروز شده، ولى پس از روزگارى اندك، خيلى زود دريافته است كه چاره‏اى ندارد جز در پيش گرفتن منطق زور به صورت‏هاى گوناگون. زيرا متوجه شده كه تا فشار و زور در كار نباشد، نمى‏تواند نيروهاى توده را زير بيرق خويش فراهم آرد و در اين راه نيز هر چه پيشتر رفته و هر چه بيشتر اين وسيله را به كار گرفته، مقاومت منفى توده افزايش يافته و در اين عقيده راسخ‏تر شده‏اند كه با يك نظام و مكتب غير قانونى و ناروا روبرو هستند. و به اين گونه بخش مهم استعدادهاى توده، يا صرف فشار آوردن بر ديگران و قانع كردن ايشان به تسليم شدن مى- شود، يا از سوى ديگر در راه پاسخ گوئى به اين فشارها و كوشش و مقاومتى كه لازمه آن است هرز مى‏رود.

و چه بسيار تفاوت بنيادى دارد اين گونه موضع گيرى، با آن جا كه مردم با برنامه حكومت اسلامى و نظام اسلامى روبرو شوند كه در دست امتى است كه فرمان به كار نيك مى‏دهد و از كار بد منع مى‏نمايد و ايمانى زنده و مسئولانه به خداوند دارد، زيرا در صورت دوم، به زودى آن عقيده از صورت عاملى براى نفى و مقاومت، به شكل عاملى براى سازندگى در مسير تمدنى نو قرار مى‏گيرد. چون آن جا مردم در برنامه حكومتى، تبلورى عملى از عقيده خويش مى‏يابند و اگر هم بسيارى از آنان آماده فداكارى و هموار كردن گزندها بر خويش در راه تبلور بخشيدن به آن نباشند، ولى در هنگامى كه تحقق بيابد، آرزوى بزرگ خويش و عقيده مقدس و چشمداشت دينى خود را در آن خواهند ديد. و به زودى جانشان با آن جوش مى‏خورد و آن عقيده به صورت عقيده‏اى پرتو افشان و لبريز از زندگى و جنبش و نشاط دگرگون مى‏شود و به همين گونه، نيروهاى توده، نه با زور و فشار، بلكه با روح ايمان و اخلاص براى فعاليت‏هاى سازندگى بزرگ بسيج مى‏شود.

در اين جا يك نمونه كوچك كافى است كه ابعاد اين دگرگونى مطلوب را روشن كند:

اسلام به عنوان ايمانى استوار، مى‏تواند هميشه ميليون‏ها مسلمان را وادار كند كه با ميل خود حقوق مالى‏اى را كه برگردنشان است بپردازند، ولى همين‏ها از راه‏هاى گوناگون از پرداخت ماليات‏هاى رسمى و دولتى كه آن همه فشارهاى قانونى و كيفرهاى سخت براى فرار كنندگان از ماليات را نيز در پى دارد، مى‏گريزند.

اكنون اگر اين ماليات‏ها و مطالبات دولت از مردم نيز به نام اسلام وصول شود مى‏دانيد كه اسلام چه مشوق بزرگى براى پرداخت ماليات‏ها به حكومت اسلامى و مطالباتى كه از بابت افزايش ثروت‏ها دارد خواهد بود

اسلام به عنوان يك عقيده، بارها نشان داده است كه مى‏تواند زير بيرق اسلام و به نام جهاد در راه خدا افراد بيشمارى از جنگاوران را خيلى مسالمت آميز فراهم آرد كه خود به خود و براى پاسخ گفتن به عقيده دينى شان اين دعوت را بپذيرند، در حالى كه مى‏بينيم دولت‏هاى معمولى، اين تعداد افراد را براى هيچ جنگى نمى‏توانند فراهم آرند مگر با استفاده از وحشيانه‏ترين شيوه‏هاى بگير و ببند و زورگوئى.

اكنون اگر همين اسلام، رهبرى اجتماعى در ميان توده را به دست گيرد، مى‏دانيد چه خواهد شد و چه دگرگونى بزرگى در عرصه بسيج نيروهاى مبارزاتى توده به انجام خواهد رسيد

با تشكيل حكومت اسلامى، فاجعه دوگانگى و دو نيمگى، در شخصيت فرد مسلمان كه بر اثر حاكميت‏هاى ضد و نقيض بر زندگى او تحميل شده است پايان خواهد يافت، زيرا مسلمانى كه در سايه نظاماتى ناساز با قرآن و اسلام زندگى مى‏كند، در بسيارى از جاها خود را ناگزير مى‏بيند كه هماره در زندگى خود چهره‏ها و كرده‏هاى متناقض داشته باشد. و در مسجد و در پيشگاه خدا به كارى پردازد كه در تجارتخانه يا دفتر كار و ديگر جاها آن را نفى مى‏كند، و در زندگى عملى خود نيز آن چه را در مسجد تقديس مى‏نمايد و با خدا پيمان مى‏بندد كه آن را به انجام رساند نفى كند، و پيوسته دچار اين حاكميت‏هاى متناقض باشد و راهى براى حل اين درگيرى‏ها نداشته باشد مگر يا از مسجد و معنويت چشم بپوشد و در نتيجه به يك خلاء روحى دچار گردد، كه او و سپس جامعه را تهديد به سقوط مى‏نمايد، يا از نقش خود در زندگى عمومى چشم بپوشد و به نيروئى براى مقاومت منفى تبديل شود و در نتيجه جامعه، توانائى‏هاى پاك‏ترين فرزندان و پاكيزه‏ترين افرادش را اندك اندك، از دست بدهد.

ولى اگر يك حكومت اسلامى بر سر كار بيايد، و زمين با آسمان، و مسجد با دفتر كار، در يك مسير قرار بگيرد، و ديگر دعا كردن در مسجد عنوان گريز از واقعيت را نداشته و بلكه چشم دوختن به آينده و به پيشواز آن رفتن باشد، و پرداختن به واقعيات خارجى نيز جدا از مسجد و معنويت نبوده و بلكه از روح كلى آن يارى بجويد، در آن هنگام است كه انسان وحدت راستين و هماهنگى كامل شخصيت‏خود را باز خواهد يافت. و اين امر او را بر آن مى‏دارد كه نقش خود را خالصانه بازى كند و در برابر دشوارى‏هائى كه در راه هست‏شكيبائى و پايدارى نمايد.