رسول جعفريان
در كنار همه زيباييهاى حج كه براى تمامى مسلمانان مطرح است، و علاوه آنها، بقيع براى دوستداران اهل بيت بويژه شيعيان، بسى ارجمند و خاطرهانگيز است. آنان در جريان حضورشان در مدينه خود را در كنار «محمد» و «آل او» - صلوت اللَّه و سلامه عليهم - احساس كرده و اين دو را از يكديگر جداناشدنى مىبينند.1 البته بسيارى از برادران اهل سنت نيز به بقيع عشق مىورزند و غير از اهل بيت در آنجا علقههاى ديگرى نيز دارند، ليكن چيزى كه هست عقايد حاكم بر حرمين، فرصت بروز اين علقهها را - جز درموارد محدود و معدود - نمىدهد. اين سختگيرى گرچه در دورههاى اخير بيشتر شده، اما پيش از آن نيز مشكلاتى وجود داشته است. اينك چند خاطره پيرامون حضور شيعيان در مدينه نقل كرده، پس از آن اشارتى به سفرنامه نايبالصدر شيرازى خواهيم داشت: * در سال 654 يك آتش سوزى در مسجدالنبى - ص - صورت گرفت. به نوشته مورخان، سبب اين حادثه آن بود كه چراغى را كه يكى از فراشان مسجد به محلى آويزان كرده بود آتش گرفت و او از عهده خاموش كردن آن برنيامد تا آنكه به همه جا سرايت كرد. خبر به مردم شهر رسيد و همگى براى اطفاء حريق تلاش كردند، اما تقريباً پس از سوختن همه چيز، آن را خاموش كردند. اين حادثهاى بود كه در اثر بىتوجهى يك فراش رخ داد. اما تحليلى كه مورخان متعصب سنى كردند، آن بود كه: چون در آن سالها شيعيان بر مدينه تسلط داشتند و محراب و مسجد و خطيب در دست آنان بود، خداوند بر مردم قهر كرد و اين باعث آتش سوزى گرديد! (نگاه كنيد به: سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 495، مصر 1411 درباره تسلط شيعيان در مدينه و همين تحليلهاى كينهتوزانه، نك : رسائل فى تاريخ المدينه تحقيق حمد الجاسر 1392، ص 146 - 150). جالب آنكه وى مىنويسد: پس از تمام شدن آتش، اين بيت بر ديوار مسجد حك شده بود كه:
چنين تعصب كورى كه در اين شعر هويدا گشته نشانگر كينهها و نفاقهاى شديدى است كه در طول قرنهاى گذشته ميان سنى و شيعه وجود داشته و سبب گشته تا بىدليل، و تنها براساس اين تنفر، نسبت به برادران مسلمان خود، چنين جسارتهاى نابخشودنى را روا دارند. در ضمن، اين حادثه نشانگر آنست كه زمانى حاكميت مدينه به دست شيعيان بوده است. ظريفى شيعى در پاسخ شعر فوق چنين سرود:
(توجه به اين شعر را، مديون آقاى جواد محدثى هستم). * خاطره دوم مربوط به حضور شيعيان در مدينه، نقلى است كه ابوسالم عياشى در سفرنامه خود آورده است. (سفر وى در سال 1072 هجرى بوده است.) وى در برشمردن مشاهد مدينه، از جمله به مشهد اسماعيل بن جعفر الصادق - ع - اشاره مىكند، هرچند در اينكه محل آن دقيقاً در كجا بوده و به عبارتى كداميك از دو بقعه مربوط به اسماعيل بود، قدرى تأمل مىكند. (نك : المدينة المنوره فى رحلة العياشى ص 88، 94، كويت 1408) ما در اين باره فعلاً بحثى نداريم. عياشى در ادامه مىافزايد: زمانى كه كاروان عراق (محقق در پاورقى مىگويد مقصود عراق عجم است) - كه بيشترشان بلكه همه آنها از «روافض» هستند - وارد مدينه مىشوند، گروه گروه به زيارت قبر اسماعيل مىشتابند، همانطورىكه ديگر اهل بيت را زيارت مىكنند. و كمتر كسى از آنهاست كه به زيارت اين مشهد نيايد. وى مىافزايد كه: محل اقامت آنها نزديك مشهل اسماعيل بوده است. و قطعهاى از زيارت آنها بر اسماعيل را نيز نقل مىكند: «السلام عليك يا اسماعيل... نشهد انك على دين اخيك موسى - ع - و نشهد انك غير مخالف له متيع لطريقه» اين زيارت و عبارت، براى نفى امامت اسماعيل، پس از جعفر بن محمد - عليهماالسلام - بوده، عقيدهاى كه اسماعيليه برآنند. از اين عبارت مؤلف، چنين به دست مىآيد كه مقصود وى از زيارت كنندگان، شيعيان امامى مذهب و اثنى عشرى بوده است. با اين حال وى در ادامه، سخن كذب و ناروايى را به اين افراد نسبت مىدهد، او مىنويسد: زمانى كه آنها از زيارت اسماعيل فراغت يافتند، نزديك «البئر الخارجة» آمده در كنار آن توقف كرده و دعا مىخوانند، بزرگ آنان خطاب به آنها مىگويد: اين همان چاهى است كه امام صادق - ع - به درون آن رفته و تاكنون از ديد مردم غايب است، گمان آنها اين است كه او هنوز زنده است!». افتضاح اين نسبت دروغ، بحدى است كه محقق كتاب نيز در پاورقى مىنويسد: «وهذا - لا شك - و هم من المؤلف» (المدينة المنورة فى رحلة العياشى، ص 96، پاورقى2) وى پس از آن، از عقيده مهدويت در نزد شيعه نسبت به امام دوازدهم - ع - سخن مىگويد و توجهى ندارد كه اندكى قبل از آن چه نسبت كذبى را بر شيعه وارد ساخته است. اشارت بعدى او تعجبى است كه از تمايل برخى سران تصوف نسبت به عقيده مهدويت كرده، او مىنويسد: چنين شنيده كه محيىالدين عربى نيز به مهدويت اعتقاد داشته است و مىافزايد: اگر مطمئن باشيم كه اين بزرگان چنين عقيدهاى دارند، به صدق عقيده آنان اعتقاد خواهم داشت، جز آنكه آن را به خدا وامىگذارم، زيرا در شريعت چيزى كه نشان دهد روافض در اين مسأله دروغ مىگويند وجود ندارد، گرچه در امور ديگر دروغ مىگويند! (همانجا 97). وى در جاى ديگرى نيز سخن از مشكلات حجاج ايرانى (اصفهانى) سخن گفته و اينكه مجبور بودند پول زيادى را براى حفاظت از خود به عامل بصره بپردازند تا گرفتار راهزنان نشوند (همانجا، ص 187) او در آغاز، از لزوم حمايت از زائران سخن مىگويد، اما مىافزايد: چون روافض از فساق هستند، اهانت بيشتر بر آنها اشكالى ندارد، ولى در عين حال چون فعلاً عنوان زائر دارند، بهتر است حرمت آنها رعايت شود! (ص 188). وى اهل يمن را نيز از اماميه دانسته و موقعيت آنان را از لحاظ امنيت به لحاظ آنكه با شرفاى مكه پيوند مذهبى و خويشى دارند بسيار خوب مىداند (ص 190). پولى كه امير مكه از حجاج ايرانى مىگرفت، يازده دينار (طلا) بوده، 6 دينار براى وارد شدن به مكه و 5 دينار براى ورود به مدينه (190). وى مىافزايد كه: در اين سال دايه شاه ايران طبيب، حاجب و وزير او به حج آمده بودند و قريب يك ماه در مدينه ماندند. آنها جز به زيارت مشاهد اهل بيت نمىرفتند و به هنگام زيارت رسول خدا - ص - نزديك قبر دو خليفه نمىايستادند، بلكه بسيارى از آنها حتى از آن طرف عبور نيز نمىكردند (ص 191). او از مباحثه خود با يكى از زائران ايرانى (اصفهانى) كه در آغاز خود را مالكى مذهب نشان داده، اما بعداً معلوم شده كه امامى مذهب است، ياد كرده است. آن زائر كه به سختى به عربى سخن مىگفته، در باره صفات خداوند با او به بحث پرداخته است. عياشى مىنويسد: با وجود ثقل لسان به صورت خوبى در بحث شركت كرد (له مشاركة حسنة) و در معقولات بر مبناى عقايد معتزلى(!) قوى بود (وقوة بحث فى المعقولات على مذهب الاعتزال). عياشى مىگويد كه: او را متهم كرد كه «عقل» خود را بر «ظواهر» حاكم مىكند. او مىگويد: پس از جدا شدن او را نديدم اما شنيدم كه با شيخ ما بدرالدين هندى نيز ديدارى داشته و اين در حضور احمد بن التاج «رئيس الموقتين» (رئيس تعيين وقت و اول ماه و...) بوده است (ص 192، 193). او بر اين باور است كه آن فرد اعجمى از پاسخ دادن ناتوان شده است! ظاهراً آنها در انديشه بازخواست و تعذيب آن اعجمى بودهاند اما بهرحال حرمت او را نگاه داشته و در پىيافتن او برنيامدهاند! بد نيست بدانيم كه مالكيان نيز بدليل آنكه دستشان را در نماز رها مىكنند به تصور برخى از جاهلان اهل سنت رافضى شناخته شده و اين براى آنها يك مصيبت شده است (ص 209). وى مىنويسد: نوعاً جنازهها را داخل مسجد مىآورند و بر آنها نماز مىگذارند اما جنازه روافض (نخاوله) را در بيرون مسجد در كنار روضه مىنهند و داخل مسجد نمىآورند (215). * سومين خاطره از وضع شيعه در مدينه و آن هم نسبت به بقيع، در مرآةالحرمين ابراهيم رفعت پاشا (قاهره 1344) آمده است: او ضمن وصف بقيع، پيرامون مدفونين اين مكان شريف و تخريب قبههاى آن توسط وهابيون، مىنويسد: مردم مدينه هر پنجشنبه، براى زيارت قبور، به بقيع آمده و ريحان بر روى قبور مىريزند. اما شيعيانى كه مىخواهند به قبه اهل بيت - عليهمالسلام - وارد شوند، تنها با پرداختن 5 قروش مىتوانند اجازه ورود بيابند (مرآة الحرمين، ج 1، ص 427). توصيف مدينه در 107 سال پيش اكنون به بيان گزارش نايب الصدر شيرازى (1270 - 1344 ق) از وضعيت بقيع و مدينه در سال 6 - 1305 قمرى مىپردازيم: گفتنى است كه نايب الصدر يكى از علاقمندان به تصوف است كه كتاب «طرائق الحقايق» را در شرح حال مشاهير تصوف و عقايد آنان نگاشته است. او سفر خود را در سال 1305 قمرى از هندوستان آغاز كرده و خاطرات خود را در طى سفر تا مكه و مدينه نگاشته است (درباره شرح حال او نك : مقدمه طرائق الحقايق). وى سفرنامه خود را تحفةالحرمين ناميده كه در سال 1306 در بمبئى به چاپ رسيده و در سال 1362 ش در تهران افست شده است. ارزش اين سفرنامه به لحاظ اشتمال آن بر اطلاعات ذىقيمت تاريخى، اجتماعى و فرهنگى بسيار والا بوده و حق آنست كه با تحقيقى نيكو و به صورت حروفى به زيور طبع آراسته گردد (چاپ قبلى سنگى بوده چاپ تهران نيز افست همان است). بايد دانست كه سنت سفرنامه نويسى گرچه در اصل ميان مسلمانان ريشه داشته (همچون سفرنامههاى ابودلف، ناصرخسرو، ابن جبير و ابن بطوطه) با اين حال در دوره معاصر، تحت تأثير سفرنامههاى فراوان خارجىها، رجال ايرانى نيز بدين كار همت گماشته، آثارى از خود در زمينه سفر به عتبات، حرمين شريفين، اروپا و هند از خود برجاى گذاشتند. يكى از اين سفرنامهها، كتاب حاضر است كه ما تنها در باب بقيع و مدينه اطلاعاتى را از آن استخراج كرده و عرضه مىكنيم. وى در دهه اول محرم سال 1306 وارد مدينه شد. ابتدا به توصيف مسجد پرداخته و اطلاعات نسبتاً دقيقى از وضع كلى مسجد و نيز سوابق تاريخى آن به دست داده است، وى علاوه بر شمارش دقيق ستونها، برخى از كتيبهها را نيز كه بر ديوارههاى مسجد بوده شناسانده است. كتيبهها علاوه بر آيات قرآن، شامل اشعار تركى زيادى است كه به لحاظ تسلط عثمانىها - نه تنها در مسجدالنبى - ص - بلكه بر بيشتر آثار اسلامى، تاريخى مدينه - وجود داشته است وى در وصف آنچه به عنوان مرقد فاطمه - س - در كنار مرقد رسولاللَّه - ص - وجود دارد مىنويسد: ... و صديقه طاهره در وسط خانه خود، آثار مرقدى دارند و پوششى به روى او كشيدهاند و شمع كافورى و بعضى جارها در روضه حضرتش روشن مىشود و دو درب دارد كه از روضه آن حضرت داخل ضريح پدر بزرگوارش مىشوند... و بحمدالله به همت درويشان، هنگام غروب و بردن شمع در روضه، به تغيير لباس بشرف آستان بوسى شاه ايشان سر را قدم نموده بار يافتم (ص 224). وى در توصيف صحن مسجد مىنويسد: زمين مسجد را هنوز فرشسنگ ننمودهاند؛ ريگهاى سرخرنگ ريختهاند؛ شايد مقصودى در آن باشد در صحن مسجد به طرف باب النساء باغچه دارد مشتمل بر دو نخل و بعضى گلها؛ بىصفا نيست. در اطراف صحن مسجد محاذات اسطوانهها، كتيبه مانند بطور دايره و سطح او به رنگ سبز و به خط ثلث جلى با طلا اسم جلاله و رسول و ثلاثه و اصحاب مانند ابى هريره و عشرة معروفة و ائمه اثنى عشر را تمام مؤدبا نوشتهاند تا به امام دوازدهم به اين عبارت: محمد المهدى رضىاللَّه عنه و در چهار كنج اسامى (رؤساى) چهار مذهب نوشته شده است (ص 221). اين اسامى اكنون نيز برجاى مانده و در دو صحن مسجدالنبى - ص - در اطراف مسجد موجود مىباشد. در سال 71 خداوند توفيق داد تا با كمك دوستمان جناب آقاى محمد على خسروى اين اسامى را با نشان دادن جاى آن بنويسيم كه ضميمه همين مقاله شده است. اما بقيع در نظر وى عبارت است از: «گورستان عبرتانگيز و وحشتآميزى است (كه) اطرافش باغات نخيلات بسيارى و بساتين متصل مىشود به احد و از يك طرف به قبا» تاريخ بناى ديوار بقيع در سال 1224 بوده و اشعارى به تركى نيز بر سر درب وروى بقيع بوده است (ص 227). در ميان بقعههاى مختلفى كه در بقيع بر سر قبور افراد شناخته شده بود يكى نيز بقعه امامان شيعه بوده كه قبر عباس نيز در همانجا قرار داشته است. او مىنويسد كه قبر هر چهار امام در يك ضريح قرار داشته است... و اصل اين بقعه را مجدالملك قمى براوستانى (يكى از روستاهاى قم) وزير بركيارق سلجوقى ساخته و در اين اواخر حاجى عبدالحسين(؟) در مرمت آن موفق شده است (ص 227). در بيرون از بقعه ائمه - عليهمالسلام - ، قبور بسيارى از علماى شيعه وجود دارد كه وى برخى از آنها را نام برده است. از جمله قبر شيخ احمد احسائى در مقابل بيتالاحزان در كنار ديواره بقعه امام حسن - ع - بوده است (ص228). ظاهراً آثارى كه بر قبور ائمه بوده كهنه و بناى مختصرى بوده است (ص 232). وى از مجلس روضهاى كه در محله نخاوله بوده در خانه «مرجان آغا» كه از آغايان حرم نبوى بوده و «از عرب و عجم و ترك» فراوان در آن محفل حضور داشتهاند خبرى نيامده است (ص 233). وى درباره مردم نخاوله مىنويسد: «نخاوله كه همگى بيرون مدينه در حصار جديد منزل دارند دو هزار نفر مىشوند و تمام آنها محب آل ابى طالب و شيعيان اسداللَّه الغالب مىباشند، با زوار ايرانى كمال الفت را دارند و غالب فقير مىباشند» (ص 235). وى از زيارت مقبره حمزه و شهداى احد ياد مىكند و مىافزايد كه: «در دماغه كوه بقعهايست مىگويند موضع شكستن دندان مبارك... است، به فاصله سيصد قدم از مدفن جناب حمزه به سمت مدينه بقعه و آثارى است كه مىگويند مقتل آن حضرت (حمزه) آنجاست (ص 241). وى از رفتن به مسجد قبا كه خارج از شهر بوده سخن مىگويد و اينكه رفتن به آنجا خالى از خطر نبوده «بلكه رفتن با جمعيت هم احتياط لازم است» (ص 247) وى چند شعر تركى كه بر سردرب مسجد قبا و مشتمل بر تاريخ بنا و بانى آن بوده آورده است (ص 249). «بيرون از مسجد ده قدم بالاتر بقعهايست بر سر در آن نوشته است: «هذا مقام مولانا على - كرماللَّه وجهه - و نيز شعرى به زبان تركى بر سردرب آن در كوچه بالاتر از آن، مسجد كوچكى است و در آن چاه آب شيرين و گوارا معروف به «بئر الخاتم» است (ص 250). در نزديكى آن جا، دو بقعه ديگر است كه بر سر در و بر محراب يكى از آنها نوشته: «هذا مقام حضرت الفاطمة الزهراء - رضىاللَّه عنها - شعرى نيز به تركى: مقام حضرت بنت الرسول فاطمه بى زيارت ايله بولورسى حيوة و ائمه بى (ص251) از نكات جالب مطالبى است كه در باره «قبة رأس الوهابى» مىگويد، وى درباره آن سئوال كرده و پاسخى كه شنيده چنين است: چندين سال قبل شيخ وهابى به عزم تصرف نمودن، مدينه مشرفه را با جمعى محاصره نمودند و آثار چند گلوله در مسجدالنبى باقى است. از مصر به حمايت رسيدند، شيخ وهابى را به قتل آوردند، و محض يادداشت بر سر او، مناره ساختهاند كه عبرت طاغيان شود» (ص 265). پاورقى: 1 . در حج سال 71 همراه با حجةالاسلام والمسلمين قرائتى و دوست شاعرمان حجةالاسلام جواد محدثى نزديك درب بقيع ايستاده بوديم در آن حال آقاى قرائتى فرمود: اينك ما در ميان محمد و آل محمد - عليهم صلوات اللَّه اجمعين - ايستادهايم. 20 . وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 10، ح 1.