جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

محمود مهدوی دامغانی

جلد 3 -صفحه : 422/ 316
نمايش فراداده

صورت همين اخلاق من كه خوشايند تو است ترا ناخوش خواهد نمود.

معاويه گفت: اى ابا جعفر، ترا سوگند مى‏دهم كه بنشينى. خداوند لعنت كند آن كس را كه سوسمار سينه‏ات را از لانه‏اش بيرون كشيد. آنچه گفتى حضورت فرستاده خواهد شد و هر آرزويى داشته باشى پيش ما برآورده است و بر فرض كه منصب و مقام پسنديده‏ات هم نبود باز خلق و خوى و شكل و هيأت تو پيش ما براى تو دو شفيع [گرانقدر] است. وانگهى تو پسر ذوالجناحين و سرور بنى‏هاشمى.

عبد الله گفت: هرگز سرور بنى هاشم حسن و حسين هستند و در اين باره هيچ كس با آن دو ستيز ندارد.

معاويه گفت: اى ابا جعفر ترا سوگند مى‏دهم هر حاجتى دارى بگو كه هر چه باشد آنرا برمى‏آورم هر چند تمام ثروت خود را از دست بدهم. عبد الله گفت: در اين مجلس هرگز و برگشت.

معاويه بر او چشم دوخت و همچنان كه او مى‏رفت گفت: به خدا سوگند، گويى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. راه رفتن و هيكل و خلق و خويش همان گونه است. آرى پرتوى از آن چراغ است و دوست مى‏دارم در قبال گرانبهاترين چيزى كه دارم او برادرم مى‏بود. سپس معاويه به عمرو عاص نگريست و گفت: اى ابا عبد الله خيال مى‏كنى چه چيزى او را از سخن گفتن با تو بازداشت. گفت: همان چيزى كه بر تو پوشيده نيست.

معاويه گفت: خيال مى‏كنم مى‏خواهى بگويى از پاسخ تو بيم كرد. هرگز به خدا سوگند كه او ترا كوچك و حقير شمرد و ترا شايسته سخن گفتن نديد. مگر نديدى كه روى به من كرد و خود را از حضور تو غافل نشان داد عمرو گفت: آيا مى‏خواهى پاسخى را كه برايش آماده كرده بودم بشنوى معاويه گفت: اى ابا عبد الله خود را باش كه اينك هنگام پاسخ آنچه در امروز گذشت نيست.

معاويه برخاست و مردم پراكنده شدند.

عبد الله بن عباس و مردانى از قريش در مجلس معاويه

همچنين مدائنى روايت مى‏كند كه يك بار كه عبد الله بن عباس پيش معاويه آمد.

معاويه به پسر خود يزيد و به زياد بن سميه و عتبة بن ابى سفيان و مروان بن حكم و عمرو بن- عاص و مغيرة بن شعبه و سعيد بن عاص و عبد الرحمان بن ام حكم گفت: مدتهاست كه‏