ماندهاند.» ابن ابى الحديد به چند نكته اشاره كرده است كه ترجمه آن سودمند است.
مىگويد: اين سخن شكايتى است كه از ياران و اصحاب عراقى خود طرح فرموده است كه اختلاف نظر و سرپيچى از فرمان به شدت ميان ايشان رايج بود و مىفرمايد: هر كس در آن دقت كند به شگفتى مىافتد، من ميان قومى افتادهام كه هر يك از ايشان مستبد به رأى خويش است و با رأى دوست خود مخالفت مىكند و بدين سبب است كه هيچ سخن ايشان نظمى ندارد و كارشان استوارى نمىپذيرد، و هر گاه رأى و نظر خود را كه مصلحت مىبينم و مىگويم، مخالفت و سرپيچى مىكنند و آن كس را كه اطاعت نشود، رأيى نيست و من با آنان همچون كسى هستم كه زخمى را مداوا مىكنم و بيم آن دارم كه باز به خونريزى افتد، يعنى زخمى كه هنوز خوب نشده است و به اندك صدمهاى به خونريزى مىافتد.
سپس به ابو موسى مىفرمايد: كار خود را جز بر يقين و علم قطعى استوار مدار، و سخن سخن چينان را مشنو كه با سخنان ايشان دروغ بسيار آميخته است و آنچه را كه ممكن است مردم بد و فرومايه به دروغ از قول من براى تو نقل كنند، تصديق مكن كه آنان براى نقل سخنان ناخوش شتاباناند و چه نيكو گفته است شاعرى كه چنين در باره ايشان سروده است: «اگر سخن پسنديده و خير بشنوند، آن را پوشيده مىدارند و اگر شرى بشنوند، آن را پراكنده مىسازند و اگر چيزى نشنوند، دروغ مىبندند.» و چون سخن آن شاعر ديگر كه مىگويد: «اگر سخن نادرست و آميخته با شك بشنوند، شادان آن را همه جا به پرواز مىآورند و اگر در باره من پيش ايشان سخن پسنديده و خيرى گفته شود، آن را به خاك مىسپارند.»
از نامه آن حضرت به اميران لشكر در زمانى كه به خلافت رسيد در باره اين نامه كه فقط يك سطر دارد و چنين است «اما بعد فانّما اهلك من كان قبلكم أنّهم منعوا الناس الحق فاشتروه و اخذوهم بالباطل فاقتدوه.» ابن ابى الحديد در شرح آن مىگويد: يعنى سبب هلاك و نابودى ايشان، اين بود كه حق مردم را ندادند و مردم حق خود را از ايشان به پرداخت اموال و رشوه خريدند و