صدای فاطمی فدک

محمدباقر انصاری، سیدحسین رجایی

نسخه متنی -صفحه : 82/ 56
نمايش فراداده

26: آنچه بين ابوبكر و عمر اتفاق افتاد

هنگامى هنگامى كه اين اخبار به ابوبكر رسيد، به عمر گفت: دستت خالى باد! چه مى شد اگر مرا به حال خود مى گذاشتى كه شايد اين گسيختگى را به نوعى التيام مى دادم و مسئله تشنج آور پيش آمده را به طورى اصلاح مى كردم. آيا اين برايمان بهتر نبود.

عمر گفت: در اين، تضعيف قدرت تو و سبكى مقام تو بود، و من براى تو دلسوزى كردم!

ابوبكر گفت: واى بر تو! پس كلمات دختر محمد چه مى شود كه مردم همگى دانستند كه او چه مى خواهد و ما چه حيله اى براى او پنهان كرده ايم؟!

عمر گفت: آيا بيش از يك تندى بود كه از بين رفت و آيا بيش از يك لحظه اى بود كه گذشت؟ و مثل آنكه آنچه بوده اصلا واقع نشده است، و گناه آنچه كه بود بر عهده من بگذار!

راوى مى گويد: سپس ابوبكر با دستش بر شانه عمر زد و گفت: چه بسيار گرفتارى كه تو آن را رفع نمودى!