هنگامى كه روز قيامت فرامى رسد، سايهاى بر بالاى سر چنين شخصى است و تاجى بر سر او، لباس بر بدن دارد و نورى در پيشاپيش وى حركت مىكند. مانعى ميان او و آتش است و حجّتى بين او و خداوند متعال شمرده مىشود. نماز شب مايه سنگينى او، گذرنامه عبور از صراط و كليد بهشت است.
در روايت ديگرى آمده است كه خداى متعال به يكى از صديقان وحى كرد كه من بندگانى دارم كه مرا دوست دارند و من نيز آنان را دوست دارم؛ آنها مشتاق من بوده، من نيز مشتاق آنهايم. آنان مرا در ياد دارند و من هم به ياد آنها هستم. به من نظر دارند و من نيز به آنان نظر دارم؛ پس اگر تو قدم جاى قدم آنها بگذارى، تو را هم دوست خواهم داشت و اگر از راه آنها منحرف شوى، عقوبتت خواهم كرد.
او گفت: بار الها! نشانههاى آنها چيست؟
خطاب رسيد: آنها روزها بسان چوپان مهربانى كه مواظب گوسفندان خود است به سايه مىنگرند و منتظر رسيدن شب هستند. با شور و اشتياق بسيار به استقبال غروب مىشتابند و چون شب فرا رسيد و هر دوستى با دوست خود در محفلى خلوت كرد، اينان در برابر من به پاى مىايستند، صورتهاى خود را بر خاك نهاده، با تلاوت قرآن به مناجات وراز و نياز با من مىپردازند. در برابر نعمتهايم سپاسگزارى كرده، گاه گريه و گاه شيون مىكنند، زمانى آه مىكشند و ساعتى از گناهان شِكوه مىكنند. مدّتى ايستاده و مدتى نشسته، گاه در حال ركوع وزمانى در سجده هستند.آنچه را آنان به خاطر من تحمّل مىكنند، همه را مىبينم و شكوههايىكه از محبّت من بر لب دارند مىشنوم، اوّل