ناصرالدين شاه در مقابل اين دو بيت شعر خيلى متاثر شد، بعد اجازه خواست كه نهار در خدمت ايشان صرف شود، حاجى پذيرفت، و آنگاه دستور داد كه نهار آماده شود، طبقى برايش آوردند كه در آن قدرى نان جو خشك، قدرى دوغ و مقدارى نمك، و كنار آن دو عدد قاشق چوبين بود، دوغ ترش، و نان جو خشك بود، و شاه نتوانست غذا بخورد، لذا مقدارى از آن نان خشك برداشت و ميان پارچهاى به عنوان تبرك پيچيد. بعد به حاجى عرض كرد: هر امرى داريد اطاعت مىكنم، حاجى فرمود كارى ندارم، شاه گفت شما ملاى اين شهر هستيد، ايشان دوباره فرمود كارى بتو ندارم، شاه عرض كرد.
پس دستور مىدهم كه از شما مالياتى نگيرند، حاجى نپذيرفت، شاه علت را پرسيد، حاجى سرى تكان داد و فرمود:
از من كه ماليات نگرفتى به همان اندازه از ديگران خواهى گرفت.
شاه اجازه مرخصى خواست و از منزل مرحوم سبزوارى خارج شد، و در حاليكه بسيار متأثر بود به صدر اعظم گفت: من تنها اين آقا را آدم ديدم.
اين است معناى (يزكيهم) مكتب پيغمبر چنين شاگردانى را تربيت مىكند.
در تاريخ آمده كه هارونالرشيد كاخ باعظمتى ساخت. و اين رويه طاغوتيان تاريخ بوده كه هميشه از بيتالمال انباشته شده از دسترنج مستضعفان كاخهاى افسانهاى مىساختهاند، هارونالرشيد (خليفه عباسى) در مراسم گشايش آن كاخ از تمام شعراى آن سامان دعوت به عمل آورد تا در مجلس عيش و خوشگذرانى خليفه شركت كرده و او را مدح و ثنا گويند، يكى از شعرائى كه دعوت شد ابوالعتاهيه بود.
در شب معين مجلسى آراستند و خوانندگان جمع شدند، ميزهاى شراب و خوراكهاى رنگارنگ آماده شد، و شعرا يكى پس از ديگرى به مدح خليفه پرداخته و خلعتهائى دريافت داشتند، تا اينكه نوبت به ابوالعتاهيه رسيد، او ساكت و آرام بود، حاضرين به وى اصرار كردند كه تو هم مانند ديگر شاعران بايد شعر بگوئى، ابوالعتاهيه گفت: من چهار بيت شعر سرودهام و امكان دارد اگر بخوانم خليفه را خوش نيايد، گفتند: شب خوشى و شادى است و هرچه بخوانى خليفه را خوش آيد، ابوالعتاهيه ايستاد و شروع به خواندن اشعارش نمود.