نیازمندی های جامعه اسلامی

سیدمحمد حسینی شیرازی‏؛ مترجم: محمدباقر موسوی فالی

نسخه متنی -صفحه : 58/ 13
نمايش فراداده

ناصرالدين شاه در مقابل اين دو بيت شعر خيلى متاثر شد، بعد اجازه خواست كه نهار در خدمت ايشان صرف شود، حاجى پذيرفت، و آنگاه دستور داد كه نهار آماده شود، طبقى برايش آوردند كه در آن قدرى نان جو خشك، قدرى دوغ و مقدارى نمك، و كنار آن دو عدد قاشق چوبين بود، دوغ ترش، و نان جو خشك بود، و شاه نتوانست غذا بخورد، لذا مقدارى از آن نان خشك برداشت و ميان پارچه‏اى به عنوان تبرك پيچيد. بعد به حاجى عرض كرد: هر امرى داريد اطاعت مى‏كنم، حاجى فرمود كارى ندارم، شاه گفت شما ملاى اين شهر هستيد، ايشان دوباره فرمود كارى بتو ندارم، شاه عرض كرد.

پس دستور مى‏دهم كه از شما مالياتى نگيرند، حاجى نپذيرفت، شاه علت را پرسيد، حاجى سرى تكان داد و فرمود:

از من كه ماليات نگرفتى به همان اندازه از ديگران خواهى گرفت.

شاه اجازه مرخصى خواست و از منزل مرحوم سبزوارى خارج شد، و در حاليكه بسيار متأثر بود به صدر اعظم گفت: من تنها اين آقا را آدم ديدم.

اين است معناى (يزكيهم) مكتب پيغمبر چنين شاگردانى را تربيت مى‏كند.

داستان سوم:

در تاريخ آمده كه هارون‏الرشيد كاخ باعظمتى ساخت. و اين رويه طاغوتيان تاريخ بوده كه هميشه از بيت‏المال انباشته شده از دسترنج مستضعفان كاخهاى افسانه‏اى مى‏ساخته‏اند، هارون‏الرشيد (خليفه عباسى) در مراسم گشايش آن كاخ از تمام شعراى آن سامان دعوت به عمل آورد تا در مجلس عيش و خوشگذرانى خليفه شركت كرده و او را مدح و ثنا گويند، يكى از شعرائى كه دعوت شد ابوالعتاهيه بود.

در شب معين مجلسى آراستند و خوانندگان جمع شدند، ميزهاى شراب و خوراكهاى رنگارنگ آماده شد، و شعرا يكى پس از ديگرى به مدح خليفه پرداخته و خلعتهائى دريافت داشتند، تا اينكه نوبت به ابوالعتاهيه رسيد، او ساكت و آرام بود، حاضرين به وى اصرار كردند كه تو هم مانند ديگر شاعران بايد شعر بگوئى، ابوالعتاهيه گفت: من چهار بيت شعر سروده‏ام و امكان دارد اگر بخوانم خليفه را خوش نيايد، گفتند: شب خوشى و شادى است و هرچه بخوانى خليفه را خوش آيد، ابوالعتاهيه ايستاد و شروع به خواندن اشعارش نمود.


  • عش ما بدا لك سالما يهدى اليك بما اشتهيت فاذا النفوس تغرعزت فهناك تعلم موقنا ما كنت الا فى غرور

  • فى ظل شاهقة القصور من الرواح الى البكور فى ضيق حشرجة الصدور ما كنت الا فى غرور ما كنت الا فى غرور