امامزاده شهيد
غلامرضا گليزواره
شرف الدين محمد که در کتب شرح حال و نسبشناسي، با کنيه مرتضي شهره است، در زمره سادات اهل فضل، راوي حديث و حامي فرهنگ و انديشه ميباشد. وي در مناطق مرکزي ايران - خصوصاً ري و قم - نقابت (رياست عامه) سادات را بر عهده داشت و ايشان بر حسب مصالحي با وارد شدن در دستگاه زمامداران وقت يعني سلجوقيان با اعمال نفوذ خود به اصلاح امور شيعيان ميپرداخت. آن بزرگمرد پيوند سببي هم با سلاطين اين سلسله برقرار کرده بود.
ايشان دختر خواجه نظام الملک طوسي را به همسري برگزيد؛ چنانکه ابوالحسن بيهقي نيز آن را بيان کرده است.(1) عبدالجليل رازي هم ميگويد:
«خواجه طوسي، دختر خود را به سيد مرتضي داد.»(2)
سيد شرف الدين محمد چندين دختر داشت ولي از فرزند پسر محروم بود. پس از مدتي که همسرش وجود عزالدين يحيي را در خويش احساس کرد و حامله گرديد، او نميدانست که اينک صاحب پسري خواهد شد؛ تا آن که شبي سيّد شرف الدين در رؤياي صادقه حضرت رسول اکرم (ص) را مشاهده کرد؛ در عالم خواب خطاب به خاتم پيامبران گفت: «يا رسول اللّه، اين کودک را که عيالم باردار اوست، چه نام نَهم؟» آن مصطفاي الهي فرمود: «يحيي.» چون نوزاد ديده به جهان گشود و چشم والدين به جمالش روشن گشت، نام يحيي را برايش برگزيدند. اما وقتي که اين طفل بالندگي يافت و از شربت نوشين شهادت کامياب شد، پدر به رازي که حضرت محمد (ص) او را يحيي ناميد، پي برد. چه، اين يحيي هم، چون يحيي فرزند زيد فجيعانه کشته شد.(3)
دانشمندان نسب شناس براي شرف الدين مرتضي، تنها همين فرزند پسر را ذکر کردهاند. قوامي رازي در شعر خود او را چنين ميستايد:
يحيي در خانوادهاي به رشد و شکوفايي رسيد که جويبار فضيلت و معرفت از آن جاري بود، و پدري به تربيت او همت گماشت که به قول سيد حسن صدر، از بزرگان سادات عراق به شمار رفته و نقابت سادات قم و ري، به عهدهاش بود. او که در فنون دانش هايي چون نحو، لغت، ادب، شعر، سيره و تاريخ انديشه ورزي صاحب نظر بود، خطبهها، مکاتبات و نوشتههاي لطيفي از خود به يادگار گذاشته است. وي برخي نوشتههاي خود را در مسير سفر حج براي شيخ طوسي خوانده است. باخرزي که او را در سال 434 ق ملاقات کرده او را به خوبي و معرفت ستوده است.(5)
سيد علي بن صدر الدين نيز در الدرجات الرفيعه في طبقات الشيعه اين بزرگوار را در زمره سادات برجسته و صاحب مقام، و از مشاهير فضلا و نقيب ري، قم و آمل ثبت کرده، مينويسد:
«وي را نعمتي عظيم، کمال فضل و علو نسب و حسب بود و با وجود اين همه افتخارات ذاتي و شايستگيهاي نسبي، از اهتمام به امور فرهنگي و علمي باز نماند. وي مدرسهاي بزرگ در قم تأسيس کرد، و کتابخانهاي مهم در ري بنا نهاد.»(6)
در اين اثر از نفوذ و اقتدار شرف الدين محمد سخنهاي بسياري گفته شده که علو قدر و عظمت شأنش را ميرساند. مثلاً در اين کتاب آمده است که شرف الدين محمّد مورد عنايت حکام وقت بوده است و فرمانروايان آل سلجوق از وي به التماس ميخواستهاند که داماد آنان گردد و بدين وصلت مفتخر شوند؛ تا آن هنگام که خواجه نظام الملک دختر خود را به عقد ازدواج او در آورد.(7) البته حق آن است که اين شيعه مدافع حريم اهلبيت (ع) چنين پيوندي را تنها براي آن پذيرا شد که از موقعيت مزبور براي ارتقاي عظمت سادات و شيعيان آن عصر استفاده کند و از فشار و صدمه به آنان بکاهد.
سيد عزالدين يحيي پس از گذراندن دوران نوجواني و جواني خويش همچون پدر و برخي اجدادش، راه معرفت را پيش گرفت و در طريق کسب کمالات گام نهاد. وي با پيمودن مسير تقوا به فضايلي آراسته گرديد و با توانايي علمي و اخلاقي خود بر افزايش اقتدار جامعه تشيع اهتمام ورزيد و به حفظ ارزشهاي ملهم از قرآن و عترت پرداخت. او مقدسات ديني را پاس ميداشت و از پدرش مرتضي سيد شرف الدين محمد و از استادان حديثش روايت مينمود.(8)
عزالدين يحيي رياست نقيبان ري، قم و آمل را عهده دار گشت. مشاهير معاصر وي از او با عظمت ياد کردهاند، و از پيوند او با زمامداران وقت و نفوذ قوياش در دستگاه اداري و سياسي حکام سلجوقي، سخن گفتهاند.(9)
عباسقلي خان سپهر در اثر معروف خود مينويسد:
«و از بني احمد الدخ، حمزة بن احمد است که به «قمي» معروف ميباشد و او را فرزنداني بر جاي ماند که از جمله ايشان، ابوالحسن علي الزکي، نقيب ري است و او پسر ابوالفضل محمد شرف، فرزند ابي القاسم علي نقيب، پسر محمد بن حمزه مذکور است و او را اعقاب باشد و از آن جمله نقباء و ملوک ري باشند، از آن جمله عزالدين يحيي بن ابي الفضل... که نقيب ري و قم و جاي ديگر بود...»(10)
ابن فوطي عزالدين يحيي را به جاي آمل، نقيب (سرپرست سادات) مازندران ثبت کرده که البته مراد از هر دو، يکي است؛ زيرا آمل در عصر وي مرکز و بزرگترين شهر مازندان به شمار ميرفته است؛ چنانچه ابوالحسن بيهقي در ذکر امهات ولايات ميگويد: «در طبرستان ام القري، آمل است.»(11) استاد محقق، عباس اقبال در شرح حال عز الدين يحيي نقابت وي را به جاي آمل، «آبه» آورده که گويا به عبارت کتاب عمدة الطالب نظر داشته است که بر حسب خطاي چاپي «آمذ» درج شده؛ اما صحيح آن همان آمل است و به قول محدث ارموي در نسخه خطي آن چنين آمده است.(12)
در نسخه خطي کتاب انساب مشجره سادات(13) - که شجرهنامه اين خاندان در آن مسطور است.- بعد از ذکر اسم عزالدين يحيي، به اشتباه آورده است: «وي در سال 533 ق آهنگ حج کرد و وارد بغداد شد.»؛ زيرا پدرش شرف الدين محمد در سال 504 ق متولد شد و اگر در آغاز نوجواني و بلوغ هم ازدواج کرده باشد، فرزندش عزالدين يحيي بيش از 15 سال نداشته است و مرسوم و معمول نيست که نوجواني خردسال دراين زمان به حج مشرف شده باشد و چه بسا مقصود از اين عبارت، پدرش شرف الدين محمد باشد نه عزالدين يحيي.
عزالدين يحيي به دليل اقتدار سياسي و اخلاق ويژهاي که داشت، خانهاش محل امني براي افراد مشهوري بود که از سوي گروهها، طوايف و افراد حکومتي تحت تعقيب بوده و متواري ميشدند. بر اساس يکي از قصايد کمال الدين اسماعيل اصفهاني وقتي خانه قاضي ابوالعلاء صاعد را تخريب ميکنند و وي از وطن خويش آواره ميگردد، به منزل سيد عزالدين نقيب، پناهنده ميشود. قاضي ابوالعلاء يکي از افراد برجسته خاندان صاعدي بوده است که با تشويق شاعران به سرودن شعر به ترويج فرهنگ و ادب اسلامي در اصفهان، ميپرداخته است.(14)
از جمله فضايل اين سيد جليل، آن است که دانشمند بزرگ و محدث نامي، فقيه آگاه وثقه ثبت معتمد، حافظ صدوق، شيخ منتجب الدين، که استاد ارباب دانش و يگانه عصر خود بوده، کتاب فهرست را به درخواست عزالدين يحيي نگاشته است(15)؛ زيرا به نظر او پس از شيخ طوسي جاي فهرستي اين چنين خالي بوده است. اين کتاب در ري تنظيم گرديد و حاوي اطلاعات مهمي درباره اوضاع عالمان شيعه در قرن پنجم و ششم هجري قمري ميباشد.
علي بن عبيداللّه بن الحسن بن حسين بن بابويه قمي معروف به شيخ منتجب الدين يکي از واپسين بازماندگان دانشوران خاندان بابويه در ري است که تولدش را به سال 504 ق ثبت کردهاند. برخي نيز وفاتش را در سال 585 ق دانسته اند(16) اما به قرينه برخي مندرجات فهرست برميآيد که در اين سال و بعد از آن در قيد حيات بوده است. وي در اين اثر از ابن ادريس حلي و آثارش از جمله السرائر سخن به ميان ميآورد که تأليف اين اثر به تصريح مؤلف آن، بعد از سال 585 است.(17)
يکي از شاگردان منتجب الدين، رافعي شافعي است که در کتاب التدوين في تاريخ قزوين او را بسيار ميستايد و ميگويد:
«اگر کلام را در مورد اين شخص طولاني کردم به سبب آن است که از نوشتههاي او بهره بردهام.»(18)
کتاب فهرست و ساير آثار منتجب الدين نشان ميدهد که وي از دانشمندان نامآور توانمند تشيع بوده است.(19) ناگفته نماند که منتجب الدين کتاب الاربعين عن الاربعين من الاربعين را، که در ضمن آن چهل حديث در فضايل حضرت علي (ع) را از چهل نفر از راويان و اصحاب پيامبر (ص) نقل کرده، براي عزالدين يحيي تأليف کرده است.(20) وي در وصف عزالدين يحيي مينويسد:
«سرور و مولاي ما، آن بلند مرتبه بزرگ، پيشوا و سيد بزرگوار، درخشانترين و پاکترين و شريفترين سرور، عزت دولت و دين، و مايه افتخار اسلام و مسلمين، شهريار نقيبان و برگزيده روزگاران و شرافت بخش مردمان، قطب دولت و رکن آئين ،برجستهترين رهبر، شهريار بازماندگان خاندان نبوت، پايه استوار شريعت، سرآمد رؤساي شيعه و صدر علماي عراق، مقتداي بزرگان، ياور دين، مردي که دو افتخار نسبي را يکجا برده و نسب از جانب پدر و مادر هر دو عالي داشته است، برترين همه اشراف و سرور اميران سادات در شرق و غرب گيتي، قوام ذريه پيامبر، ابوالقاسم يحيي بن شرف الدين محمد... (و تا آخر سلسله نسبش را ذکر ميکند.) که خدا بر مفاخرش بيفزايد و دشمنانش را نابودکند، رادمردي که سرور سادات است و سرچشمه سعادت و پناه امت، مشعل دينداري، درياي دانش و هوشمندي، مظهر فضيلت و فيض بخشي، مقتداي عترت، ذريهاي از معدن نبوّت، شاخهاي از درخت مروّت، عضوي از پيکر رسالت و پارهاي از تن علي و فاطمه (ع)....»
و در حرف ياء از او چنين ياد ميکند:
«سيد بزرگوار، المرتضي عزالدين يحيي بن محمد بن علي بن المطهر ابوالقاسم، که نقيب و بزرگ خاندان ابوطالب در عراق است، دانشمندي سرشناس و فاضلي سترگ است که قطب شيعه محسوب ميشود، و امور آنان بر مدار وجود وي ميگردد. خدا بر عمرش بيفزايد تا به اسلام و مسلمانان بيشتر خدمت کند و مقدساتشان را پاس بدارد.»(21)
مؤلف کتاب الحصون المنيعه پس از ستودن عزالدين يحيي مينويسد:
«سيد عزالدين علي فرزند سيدالامام ضياء الدين فضل اللّه حسيني راوندي، الحسيب و النسيب را به نام پرافتخار وي به نظم درآورد. بخت همچنان يارش بود و اقبال مدد کارش و پيوسته از مراتب عزت و اقتدار فرا ميرفت؛ تا آن که روزگار چنانکه عادتش است، حال وي بگردانيد و کارش به شهادت انجاميد.»(22)
ابن الفوطي بعد از آنکه نسب عزالدين يحيي را تا جدش محمد بن حمزه علوي قمي ذکر ميکند، ميگويد:
«شيخ ما جمال الدين ابوالفضل، فرزند مهنا عبيدلي، در مشيخه خود از او سخن گفته و فرموده که او نقيب قم، مازندران و عراق عجم بود و داراي مقام بالا و حشمت عالي بود.»(23)
ابن طقطقي تحت عنوان «زيارت سيد نصير الدين ناصر بن مهدي العلوي رازي»، ضمن شرح احوالش ميگويد:
«وي از سوي عزالدين مرتضي، نيابت نقابت سادات را عهده دار بود و اين عزالدين نقيب از دانشمندان صاحب مجد است و از سادات بزرگ ميباشد.»(24)
هندو شاه صاحبي نخجواني در ترجمان حال سيد نصير الدين مذکور، درباره عزالدين يحيي مينويسد:
«و در عجم سيدي بزرگوار بود، و از قم با حشمتي ظاهر و رياستي زاهد. او را عزالدين المرتضي گفتندي و نقابت بلاد عجم داشت، و نصير الدين مهدي نيابت او ميکرد.»(25)
سيد عليخان مدني در وصف او ميگويد: «سيد جليل، ابوالقاسم يحيي فرزند ابيالفضل محمد بن علي است.» سپس عبارت منتجب الدين را در وصفش آورده و ميافزايد:
«بدون اغراق او در اقتدار و رياست امور، عظمت داشت و چون ماه در آسمان ميدرخشيد. رياست آل ابوطالب در ري، قم و آمل را به او تفويض کرده بودند. وي دانشور فاضل و سترگي بود که با بزرگان، دانشمندان و مشاهير دمساز ميگشت.»(26)
ميرزا عبداللّه افندي اصفهاني از عزالدين يحيي به عنوان دانشوري نامدار و فاضلي ارجمند نام ميبرد که قدرت شيعه در عصر او گرداگرد وجودش ميجوشيد.(27) شيخ حر عاملي نيز تقريباً همين مضامين را در وصف او نقل کرده است.(28) محدث قمي هم بعد از ستايش او ميگويد:
«اين فاضل کبير از والدش شرف الدين محمد روايت کرده، و او همان است که منتجب الدين، فهرست خويش را برايش تدوين کرد. و از خود اين سيد، پدر و جدّ او ثنايي بليغ و مدحي طولاني آورده است.»(29)
وقتي علاءالدين تکش خوارزمشاهي (568 - 596 ق)، همدان و سلسله جبال آن را به تصرف درآورد، حکومت آن را به قتلغ اينانچ سپرد. وي بيشتر اقطاع آن نواحي را به امرايش واگذار کرد و دو پسرش، يونسخان و محمدخان را براي ساماندهي امور، در آنجا باقي گذاشت. در اين هنگام خليفه عباسي، نزديک شدن او را خطرناک دانست و بدبيني دو جانبه عميقي ايجاد شد. با مرگ پسر شمله، مؤيد الدين بن القصاب، وزير خليفه، خوزستان را تصرف کرد و در سال 591 ق اين ولايت به قلمرو قتلغ اينانچ، که با شمس الدين ميانچق - سپاهسالار خوارزمي - به نزاع برخاسته بود، پيوست. سرانجام هر دوي آنان به جبال هجوم بردند و فرزند خوارزمشاه را، از همدان و ري به قومس و گرگان، عقب راندند.(30)
بدين ترتيب وزير خليفه با ياري قتلغ اينانچ، که ميانهاش با علاء الدين تکش بر هم خورده بود، کرمانشاهان، آوه، ساوه و ري را از يونس پسر تکش بگرفت و خوارزميان را تا خوار ري عقب نشاند.(31)
درتاريخ طبرستان آمده است:
«ميانچق، قتلغ اينانچ را بکشت و سرش را به خوارزم فرستاد و همدان و ولايات آن نواحي را تصرف کرد. در اين حال عزالدين يحيي که مشاهده کرد شيعيان ري و حومه بر اثر اين نزاعها در فشار و اذيت هستند و امنيت از قلمرو آنان رخت بربسته است، از دربار خلافت خواست تا اين شورش را فرو نشاند. ناصرالدين، مؤيدالدين بن القصاب را با لشکري زياد به عراق فرستاد تا به ري آمدند و خوارزميان به کلي گريخته و کشته شدند. چون خوارزمشاهيان بار ديگر اقتدار يافتند، سيد عزالدين يحيي را دستگير کردند که اين همه فتنه و آشوب را ايجاد کرده است، او را دست بسته نزد علاء الدين تکش بردند، از او پرسيده شد: «سيد! خود را چگونه ميبيني؟» او جواب داد: «چنان ميبينم که حسين بن علي را.» تکش در خشم و عصبانيت غوطه خورد و دستور داد تا سر از تن اين سيد جليل القدر جدا ساختند. سر پاکش را به ري فرستادند و در مدرسه عمادوزان، که دشمن آن شهيد بود، آويختند. بعدها پيکر و سر او را در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) دفن کردند و شيعيان عراق عجم و نواحي مرکزي در فقد او به سوگواري پرداختند و به تجليل از مقامش مبادرت ورزيدند و شاعران برايش مرثيهها ساختند؛ چنانچه امام افضلالدين علامه ماهباري در ثنايش سرود:
در تجارب السلف ميخوانيم:
«چون وزير ابن القصاب بيشتر عراق عجم را بگرفت، سلطان علاء الدين تکش، سيد عزالدين را به مواطئه و موافقت او متهم کرد و چون به عراق آمد، وزير خوارزمشاهي وفات يافته بود. سيد عزالدين را بگرفت و بفرمود بر صورت ذبحش بکشتند و پسرش به بغداد گريخت.» (33)
ابن اثير در ذيل حوادث سال 591 ق ميگويد:
«چون خوارزمشاه به سوي همدان رفت، وزيرش در اوائل شعبان اين سال مرده بود، بين لشکريان خليفه و سپاه او در نيمه شعبان نزاع در گرفت و افراد زيادي از طرفين کشته شدند. افراد خليفه شکست خوردند و غنايم زيادي از آنان به خوارزميان رسيد.»(34)
از اين عبارات بر ميآيد که عزالدين يحيي در سال 591 يا 592 ق، کشته شده؛ زيرا پس از استيلاي تکش بر ري، دستور کشتن او صادر شده است.
مؤلف الحصون الشيعه ميگويد:
«سبب شهادت عزالدين يحيي آن بود که چون سلطان خوارزمشاه، تکش، بر ري و خطه مجاور آن استيلا يافت، هر چه از بزرگان و شخصيتهاي برجسته ديد، بکشت و اين بزرگوار از آنان بود که طعمه شمشير او شدند و بيدادگرانه به خون آرميدند.»(35)
راوندي نوشته است:
«عراقيان با مويد الدين نيز نساختند، و بر وي عصيان کردند و به شهر ري در حصار شدند و جنگ ميبود و عزالدين نقيب محلهاي ايشان را دروازهها بگشود و لشکر بغداد در ري رفتند و بيشتر لشکريان را بغارتيدند و...»(36)
عباس اقبال در خاتمه ترجمه تاريخ يميني مينويسد:
«موقعي که سپاهيان مويدالدين بن القصاب به ياري قتلغ اينانچ و امراي عراق، به آبه (آوج) و ري، آمده بودند و بين اين وزير و امراي عراقي اختلاف شد، [ عزالدين يحيي ] دروازههاي ري را به روي سپاهيان وزير خليفه گشود و لشکر بغداد در ري ريختند و قتلغ اينانچ و امراي عراق منهزم گرديدند و در نتيجه سراج الدين قيماز و نورالدين قرا کشته شدند و در سال 592، موقعي که تکش خوارزمشاه به رفع مؤيد الدين وزير، به عراق آمد و سپاهيان او را مغلوب کرد، عزالدين يحيي را هم به جرم موافقت با او کشت.»(37)
بنا به تصريح مؤلف تاريخ طبرستان، عزالدين يحيي در شهر مقدس قم دفن شده است. لذا بقعه امامزاده يحيي در تهران، واقع در محله عودلاجان، خيابان 15 خرداد شرقي، کوي معروف به امامزاده يحيي(38) که داراي حرمي هشت ضلعي است، با عزالدين يحيي مناسبتي ندارد و عبارت منقوش بر بدنه صندوق اين امامزاده با مشخصات نسبي اين سيد بزرگ، مطابقت ندارد، از مقبره واقعي عزالدين يحيي اطلاع کافي در دست نيست و تنها در برخي منابع ذکر شده که در سال 895 ق. عضدالدوله ملکشاه، صندوقي براي قبرش تهيه کرد.(39)
فيروزآبادي صاحب قاموس، در ماده «سور» مينويسد:
«سور نهري است در ري و شمشيري را که يحيي بن زيد با آن به قتل رسيده در آن شستهاند.»
شيخ زين العابدين سرخهاي استدلالش اين است که صاحب قاموس، در بيان اصل قضيه که قتل يحيي باشد، درست گفته؛ ولي در ذکر نسب او به خطا رفته است؛ زيرا يحيي فرزند زيد در ري کشته نشده تا شمشيري را که بدان به قتل رسيده، در نهر ري بشويند؛ بلکه او در جرجان کشته شده است و اين ماجرا مربوط به عزالدين يحيي است. مرحوم محدث ارموي در پاسخ ميگويد:
«استدلال مزبور براي اثبات اين مدعا کفايت نميکند؛ زيرا چنانکه قتل يحيي بن زيد در خارج از ري اتفاق افتاده، عزالدين يحيي هم در خارج اين شهر، يعني همدان به قتل رسيده؛ چنانچه عبارت مندرج در تاريخ طبرستان به آن تصريح دارد. پس انتساب به شهر ري، نميتواند قرينه بر اين باشد که کلام صاحب قاموس را از يحيي بن زيد برگرداند و با عزالدين يحياي نام برده منطبق کند.»(40)
از جمله کساني که به مدح عزالدين يحيي پرداختهاند، کمال الدين اصفهاني ميباشد که در فرازي از قصيده خود او را چنين ميستايد:
چون عزالدين يحيي به بهانه واهي و تهمتي غير واقع در حمله خوارزمشاه به ري به شهادت رسيد، فرزندش محمد به همراهي سيد ناصر بن مهدي حسيني به بغداد رفت. وي در شعبان سال 592 ق به آن شهر وارد گرديد و با استقبال گرم الناصر لدين اللّه، خليفه وقت، مواجه شد. در آن زمان سرپرستي و رياست دودمان ابوطالب در بغداد به سيد ناصر بن مهدي حسيني سپرده شده بود؛ اما بعدها که او به مقام وزارت رسيد، مقام سرپرستي و نقابت سادات اين ديار، به محمد فرزند شهيد سيّد عزالدين تفويض گشت، و او آن گونه که سيره اجداد طاهرينش بود، نقيب طالبيان گشت. آنگاه به حج مشرف شد و پس از مدتي به ديار خويش باز آمد.(42) ابن اسفنديار مينويسد:
«سيدناصر الدين ممطير و مکين الدين قمي، که اين ساعت وزير ناصرلدين اللّه، خليفه وقت است، به بغداد افتادند و بعد مويد الدين، وزارت بغداد، به امير سيدناصر الدين داد و لقب نصير الدين را بر وي نهاد و حکم و تمکين و مرتبه او بالا گرفت؛ تا دشمنان زمينههاي خصومت و تعصب را آشکار کرده و بي هيچ جرمي که آن سيد بزرگوار عالم را بود، ناصر الدين، صلاح ملک را در آن ديد که او را عزل کند.»(43)
1 - تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقي، ص 74. 2 - النقض، شيخ عبدالجليل رازي، با تعليقات محدث ارموي، ص 280. 3 - شهيدان راه فضيلت، ص 96؛ منتهي الامال، حاج شيخ عباس قمي، ج دوم، ص 427. 4 - ديوان قوامي رازي، ص 77. 5 - نک : دمية الْعِقَرْ. 6 - تأسيس الشيعه، لعلوم الاسلام، سيد حسن صدر، ص 111. 7 - تعليقات محدث ارموي بر ديوان قوامي رازي، ص 199 و 198. 8 - شهيدان راه فضيلت، ص 94. 9 - تشيع در ري، رسول جعفريان، ص 66. 10 - ناسخ التواريخ، عباسقلي خان سپهر، ج دوم، حضرت سجاد (ع) ، ص 707. 11 - تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقي، ص 32. 12 - تعليقات محدث ارموي بر ديوان قوامي رازي، ص 230. 13 - اين نسخه در کتابخانه مدرسه عالي شهيد مطهري به شماره 2690 موجود ميباشد. 14 - تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال آشتياني، ص 533 و 532. 15 - منتهي الامال، ج 2، ص 103. 16 - محدث نوري، صاحب روضات و محدث قمي. 17 - نک: تعليقات محدث ارموي بر ديوان قوامي رازي، ص 226 و 225. 18 - فوائد الرضويه، ج اول، ص 310؛ هدية الاحباب، ص 249. 19 - نک: تشيع در ري، ص 73. 20 - تعليقات محدث ارموي بر ديوان قوامي رازي، ص 229. 21 - شهيدان راه فضيلت، ص 94 و 93؛ رياض العلماء، ج 5، ص 529 و 528. 22 - شهيدان راه فضيلت، ص 95 و 94؛ رياض العلماء، ج 5، پاورقي مترجم، 530. 23 - مجمع الاداب في تلخيص معجم الالقاب، ابن فوطي، ذيل عزالدين ابومحمد يحيي. 24 - الفخري، ابن طقطقي، ص 213. 25 - تجارب السلف، نخجواني، ص 333. 26 - تعليقات محدث ارموي بر ديوان قوامي رازي به نقل از نسخه خطي الدرجات الرفيعه، ص 40 و 39. 27 - رياض العلماء و حياض الفضلا، ميرزا عبداللّه افندي اصفهاني، ترجمه محمد باقر ساعدي، ج5، ص 528. 28 - امل الآمل، شيخ محمد بن الحسن (حرعاملي)، ج دوم، ص 348. 29 - فوائد الرضويه، محدث قمي، ص 712 و 713. 30 - تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان، گردآورنده: جي. آ. بويل، ترجمه حسن انوشه، ج 5، ص 180. 31 - تاريخ ايران زمين، محمد جواد مشکور، ص 258. 32 - تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ص 159-161. 33 - تجارب السلف، ص 214. 34 - کامل التواريخ، ابن اثير، ج 11، ص 73. 35 - شهيدان راه فضيلت، ص 95. 36 - راحة الصدور و آيت السرور در تاريخ آل سلجوق، محمد بن علي بن سليمان الراوندي، ص378. 37 - نک: مجله يادگار، سال اول، شماره چهارم، «خاتمه ترجمه تاريخ يميني»، ص 69. 38 - نک: آثار تاريخي تهران، سيد محمد تقي مصطفوي، ص 426. 39 - تاريخ تهران، ج اول، ص 27؛ رياض العلماء، ترجمه ساعدي، ج 5، ص 530، پارقي مترجم. 40 - نک: تعليقات محدث ارموي بر ديوان قوامي رازي، ص 234. 41 - ديوان کمال الدين اسماعيل اصفهاني، ص 92-94. 42 - عمدة الطالب، ص 244 و 245؛ شهيدان راه فضيلت، 95. 43 - تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ص 161