مرو تا آنچه را از حق بر تو نازل شده است واگذارى». «4»
سپس در ادامه مطلب اسلام دوگانگى شخصيت را نفى مىكند. زيرا:
[4] «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ- خدا در درون هيچ مردى دو قلب ننهاده است.»
پس هر كس در برابر دو انگيزه قرار گرفته: يا رهنمودهاى كافران و منافقان را گردن نهد يا از رسالت پروردگارش متابعت كند. اما التقاط يعنى هم از اين و هم از آن، در منطق اسلام مردود است. پس هم چنان كه قلب انسان يكى است و عواطف او هم يكى است بايد اجزاى زندگىاش با هم منسجم باشند. به تعبير ديگر بشر فطرتى را كه بر آن آفريده شده است رعايت كند در حالى كه براى خود وضع قانون مىكند. قرآن ميان اين فكر و قول خداى تعالى كه از خانواده سخن مىگويد ارتباط برقرار مىكند.
«وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ- و زنانتان را كه مادر خود مىخوانيد مادرانتان قرار نداد.»
همان گونه كه در درون كسى دو قلب وجود ندارد انسان نمىتواند در آن واحد به گونهاى كلى كسى را دوست داشته باشد يا از او بدش بيايد. يا در وقت واحد در امور متعدد بينديشد. همچنين نمىتواند زنش را مادرش قرار دهد. پس بايد امور بر حسب واقعيت فطرى و طبيعى باشند نه بر حسب آنچه شخص براى خود مقرر مىدارد.
ظهار كه در اين آيه به آن اشارت رفته است اين است كه مردى به زن خود بگويد: تو بر من چون پشت مادرم هستى يا چون پشت خواهرم هستى. و اين از عادات جاهليت بود. عادت ديگر هم داشتند و آن اين كه ديگران فرزندانى به وجود مىآوردند و ديگرانى آنها را به فرزندى مىپذيرفتند. قرآن اين امر را نپذيرفت بلكه آن را رد كرد.
4- المائدة/ 48.