تشبيه به جادو را از آن رو برگزيدند كه جادو به ظاهر نزديكترين و شبيهترين امور به حقيقت است، و از داستان پيامبر موسى (ع) براى ما روشن مىشود كه به نظر مردم چنان مىرسيد كه ريسمانهايى كه جادوگران افكنده بودند به راستى مىجنبند و مىخزند، جز اين كه فرق ميان جادو و حقيقت اين است كه جادو را واقعيّتى نيست، در حالى كه حقيقت همانا واقعيّتى است ثابت و استوار.
[16] شبهه دوم اين است كه مىگويند: چگونه خدا انسان را پس از آن كه اندامهايش خاك و از هم پراكنده مىشود، برمىانگيزد؟!
زيرا آنها زندگيى مىخواهند كه مسئوليّت و بازخواستى در آن نباشد، و اين اعتقاد همراه پرستش آنها نسبت به جنّ و ديگر شريكان برساختهاى كه آنها را مىپرستند، مسئوليّت و بازخواست را با شفاعت از آنها برمىدارد.
«أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ- آيا وقتى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم ما را زنده مىكنند (و برمىانگيزند)؟»
[17] آن گاه ريشخند و تمسخر را مىافزايند:
«أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ- و آيا نياكان ما را هم؟! كه در خاك متلاشى (و پودر) شدهاند؟!»
[18] آن گاه خدا بر زبان پيامبر خود (ص) به آنها پاسخ مىدهد، زيرا براى خوار كردن و كوچك ساختن آنها از گفتگوى مستقيم با آنها بسى فراتر مىرود، و بدين سان است كه در قرآن و هيچ آيهاى از آن نمىبينيم كه خدا مستقيما مشركان و كافران را در زمينه دنيا مخاطب ساخته باشد.
«قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ- بگو: بلى، و شما خوار و بيچاره مىشويد.»
يعنى وقتى زندگى دنيا، و به دنبال آن آزادى انسان پايان يابد و چيزى جز كردار و حساب باقى نماند، آن جا كه مسئوليّت، كه هيچ گريزى از آن نيست به شكل تامّ و تمام جلوهگر مىشود، شما به سجده بر خاك مىافتيد و كاملا به اراده الهى تسليم مىشويد و گردن مىنهيد.