جهة اين قتال نقل كردهاند كه در هيچ چيز نقل نكردهاند و جمعى استبعاد كردهاند كه چه وجه داشته باشد كه حق سبحانه و تعالى سلب توفيق از اين جماعت كرده است با آن كه هميشه ملازم آن حضرت بودند و هميشه عبادات شاقه مىكردهاند رفع استبعاد باين است كه خوارج همه سنّى بودند و اعتقاد به امامت ابو بكر و عمر داشتند و اعتقاد به عثمان نداشتند چون قبايح او را ديده بودند و به اعتقاد اين ملاعين حضرت امير المؤمنين يك صغيره كرد كه سخن ايشان را در صلح معاويه يا رضا به حكمين شنيدند و به اعتقاد اين طايفه لعنهم اللَّه هر صغيره فاعل خود را از ايمان بيرون مىبرد بنا بر آن كه مكرر حضرت امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) مىفرمودند كه مخالفت الهى يا كفر است يا جنون كه اگر كسى اعتقاد داشته باشد به بزرگى الهى و بزرگى معاصى عقوبات آن چگونه جرات مىكند بر مخالفت او ليكن مراد از كفر عدم ايمان كامل است زيرا كه منافات ندارد كه اين اعتقادات داشته باشد و اعتقاد به سعت رحمت الهى داشته باشد و به سبقت رحمت بر غضب چنانكه احاديث متواتره در اين باب وارد است.
حاصل آن كه چون آن حضرت در بغداد در براثا نماز گذاردند و ما بقدر صد هزار كس بوديم يعنى تخمينا و لهذا باين عبارت فرمودند پس نصرانى در صومعهاش در حوالى آن مسجد مىبود و چون اين نماز با اين كثرت را ديد از صومعه به زير آمد و گفت سردار اين لشكر كيست ما اشاره به آن حضرت كرديم پس رو به جانب حضرت كرد و سلام كرد و گفت اى سيّد من تو پيغمبرى حضرت فرمودند كه نه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه سيّد من بود از دنيا رفته است گفت پس تو وصىّ پيغمبرى حضرت فرمودند كه بلى پس حضرت فرمودند كه بنشين چرا اين سؤال كردى نصرانى گفت كه اين صومعه را از جهة اين موضع بنا كردهاند يا بنا كردهام و در كتب سماوى خواندهام كه در اين موضع