مثال، اگر لقيط اموالى داشت هزينه آن اموال حتى براى خود او ممنوع است مگر به اجازه حاكم1، همچنين تصرف در اراضى «مفتوح العنوة حال الحرب» تنها با اجازه امام جايز است2.
وظايف قضايى مردم در برابر حاكم بدين قرار است:
مردم بايد شخصى را كه حاكم براى قضاوت منصوب مىكند بپذيرند، در غير اينصورت همه گنهكارند:
ويأثم اهل البلد بالاتفاق على منعه ويحل قتالهم طلباً للاجابة3؛
اهل شهر اگر از ورود وى ممانعت كنند همگى گنهكارند و جنگ با آنها براى پذيرش آن قاضى حلال مىشود.
نكته ديگر اينكه هر شخصى كه بخواهد در منصب قضاوت بنشيند بايد از حاكم يا امام اجازه بگيرد، زيرا بدون اجازه از ايشان قضاوت برايش منعقد نمىشود، همچنين مردم نمىتوانند خود فردى را براى قضاوت انتخاب كنند، چنانكه محقق مىگويد:
ولو استقضى اهل البلد قاضياً لم يثبت ولايته4؛
اگر مردم از شخصى تقاضاى قضاوت كنند ولايت قضايى وى ثابت نشده است، [بدين معنا كه انتخاب مردم مشروعيت نمىآورد].
در جاى ديگر گفته است:
1. همان، ص801. 2. المختصر النافع، ص138. 3. همان، ص861. 4. همان.