محمّد مهدي حرّ زاده
از افتخارات عالم تشيع داشتن چهرههاي برجسته علمي و سياسي در طول تاريخ است که از ريشه دار بودن اين شجره طيّبه حکايت ميکندم گرچه بسياري از بدخوان شيعه چنين جلوه ميدهند که نميتوان چهره برجسته يا عالم بزرگواري را در ميان شيعيان يافت امّا برگ برگ تاريخ نادرستي اين ادّعا را گواهي ميدهد. يکي از خاستگاههاي اصلي تشيع شهر مقدّس قم است. اين شهر علاوه بر پرورش صدها راوي و هزاران عالم، رجالي را در دامان خويش پرورش داده که در عين بهرهمندي از علم و دانش در عالم سياست و اداره حکومت نيز نقش بسزايي داشتهاند و اين چنين بوده است . شخصيّت برجسته « ابوالفضل، محمد بن حسين معروف به ابن عميد» يکي از چهرههاي پر فروغ ميباشد. او وزير آل بويه بود و در قرن چهارم هجري ميزيست. ابن عميد از مشاهير تاريخ علم و سياست و برجستهترين فرد خاندان عميد است. خانداني که اصالتا از شيعيان قم و از مروّجان اين مذهب بودهاند.(1)
در اين نوشتار بر آنيم که به منظور آشنايي بيشتر با اين شخصيت شيعي، پيرامون زندگي وي مطالبي را ارائه دهيم.
از آنجا که عمران بن عميد را در هنگام وفات کمي بيش از 60سال ثبت کرده است (2) و سال وفات او را بسياري اوايل 360ه يا 359ه گفتهاند، بنابراين معلوم ميشود محمد در سال 299يا 300ه. ق پا به عرصه جهان گذاشته است.
روزگار کودکي و نوجواني و حتّي جواني را در شهر ري منطقه جبال و فارس پشت سر گذاشت و مدارج علم و دانش را طي نمود و هر روز بر فضل و دانشش افزود (3) تا اينکه در زمره دانشمندان عصر خويش قرار گرفت.
نام پدر وي را بيشتر،« حسين» دانستهاند و برخي چون ابن داود حلّي، نامش را « حسن» پنداشتهاند که به نظر ميرسد صحيح نباشد. کنيه وي ( عميد) ابو عبداللّه و لقب او کله بوده است (4) از اين لقب بر ميآيد احتمالا وي داراي قدّي کوتاه بوده است. در اينکه آيا کلمه « عميد» لقب او يا نام پدرش بوده است، در منابع تاريخي ترديد ديده ميشود. آنچه صحيح سه نظر ميرسد اين است که عميد لقب حسين بوده است که اهل خراسان ( ايران) آنرا براي احترام و تکريم اکابر به کار ميبردند. شايد هم نزد ايشان فقط لقب کاتبان و منشيان بوده است.(5)
پدر ابن عميد در سال 275ه. ق متوّلد شد.(6) اصالة اهل قم بود (7)و در دوران زندگي به تحصيل علم پرداخت. وي جزء کاتبان به شمار ميآمد چنانکه ثعالبي ميگويد: ابن عميد فنّ کتابت را از غريبه نياموخته؛ بلکه آنرا از پدر خود « ابو عبداللّه حسين بن محمد» فرا گرفته است. ابو عبداللّه در مرتبه بزرگي از فن کتابت قرار داشت و رسالههاي او در خراسان ( ايوان) مدوّن گشته بود. ابو اسحاق صابي در کتاب خود « تاجي» پا را فرا گذاشته و مهارت پدر ابن عميد را با ابن عميد مقايسه نموده و ميگويد: رسائل ابن عبد اللّه در بلاغت کمتر از رسائل پسرش ابوالفضل نيست. اگر چه ثعالبي اين سخن صابي را نميپذيرد و آنرا ستمي بزرگ در حق ابن عميد ميشمارد (8) امّا نفس بيان اين مطلب از شخصيتي چون صابي که برخي او را از کاتبان چهارگانه جهان شمردهاند، نشانگر مقام و موقعيّت علمي پدر ابن عميد است و همين علم و فضل بود که يکبار در زماني که لشکر « ماکان بن کاکي» شکست خورد و او در بين لشکريان بود و اسير شد، از بند اسارت نجاتش داد و علاوه بر آن سبب منزلت يافتن او نزد سلطان فاتح شد. بعد از جريان ديوان رسائل نوح بن نصر را به عهده گرفت و ملقّب به لقب شيخ گرديد.(9) برخي از کتب، چون دائرة المعارف تشيّع و تمدن اسلامي در قرن چهارم وي را صاحب منصب وزارت نيز شمردهاند و برخي ديگر وي را« قوّاد» يعني سردار سپاه ناميدهاند. (10) پدر ابن عميد در سال 336ه. ق (11) در سنّ 61سالگي بدرود حيات گفت.
نام جدّ ابن عميد را همچون نام خود او « محمّد» گفتهاند و همچنانکه گذشت برخي احتمال دادهاند نام وي « عميد» بوده است. (12)امّا آنچه به نظر صحيحتر ميرسد آن است که نام جدّ او« محمّد» ميباشد همانگونه که بسياري از موّرخان ثبت نمودهاند. ابي حيّان در کتاب اخلاق الوزيرين به نقل از ابوطالب جرّاح شغل پدر بزرگ ابن عميد را « نخخّال» ( کسي که آرد الک ميکند) ميداند (13) و در جايي ديگر از همين کتاب مينويسد « جدّ اين عميد در بازار گندم فروشان آرد الک ميکرد يا باربري مينمود يا حبوبات غلات را پاک ميکرد و در ضمن شبها نگهبان بازار بود.(14)
وي در قرن چهارم هجري ميزيسته و اين قرن از جهاني با قرون ديگر متمايز است. از جمله: گسترش تشيّع در آن عهد و اوجگيري فن کتابت و به عبارت ديگر « ترسل» از ويژگيهاي آن روزگار است.
« رسائل ( نام و مکتوبات) قرن چهرم هجري دقيقترين نمونه شکوفايي هنر اسلامي است که روي نفيسترين ماده هنري يعني کلمه پياده شده است بطوريکه حتّي اگر کارهاي دستي ظريف ديگري از قبيل مصنوعات شيشهاي و معدني که از آن قرن به جا مانده است، وجود نداشت باز هم ميتوانستيم از روي همين رسائل - که نشانه تسلّط به فن بيان به سبک دشوار و بازي با الفاظ است - هنرمندي و هنرشناسي لطافت ذوق مسلمين قرن چهارم را ملاحظه کنيم. تصادفي نيست که بسياري از وزراي آن زمان اساتيد سرشناس ادب و قلم و داراي رسائل ارزشمند بودهاند که به صورت کتاب براي عموم گردآوري شده است. از آن جملهاند، ابن العميد و صاحب بن عباد» (15)
گسترش تشيّع در قرن چهارم، معلول عوامل متعددي بود. از آن جمله. تشکيل چهار دولت شيعي که در مصر توسّط فاطميان، در عراق و ايران توسط آل بويه، در سوريه توسط دولت حمدانيان شيعي و در يمن توسّط زيديها تأسيس شد و اگر قرمطي را نيز شيعه غالي بدانيم، بايد اين رقم را به پنج افزايش دهيم. (16)
با توجه به نقش سلسله آل بويه در ترويج تشيع و اينکه ابن عميد وزارت برخي از ايشان را به عهده داشته است سزاوار است با اين سلسله آشنايي بيشتري پيدا کنيم.
سرزمين اصلي آل بويه « ديلم و مازندران » بود. (17) آغاز حکومتشان از سال 321در شيراز و پايان آن سال ( 447کمي بيش از يک قرن) است. اوّلين پادشاه اين سلسله سه برادر بودند: -1عماد الدوله ( علي بن بويه متوفي -2 ) 338معزّالدوله ( احمدبن بويه متوفي -3 ) 356رکن الدوله ( حسن بن بويه متوفي .) 366
و آخرين پادشاه ايشان « ملک الرحيم» نام داشت. اگر چه سلطنت ايشان از شيراز آغاز شد، امّا به تدريج در ايوان و عراق و ملکه شهرهاي بني عباس نفوذ کردند. (18) در سال 334معزّالدوله وارد بغداد شد و بر خليفه، مستولي گشت. قدرت او در بغداد به اندازهاي بود که موفّق گرديد خليفه وقت « المستکي باللّه» را عزل و به جاي او « المطيع للّه» را نصب کند.(19) در تشيّع آل بويه ترديدي نيست و اين منابع تاريخي نشان ميدهد. امّا در دو مسأله ترديد هست. يکي آنکه تا چه اندازه مذهب در تصميمگيريهاي سياسي ايشان مؤثر بود. دوم آنکه تشيّع آنها از چه نوعي بوده است؟
دباره مسأله نخست بايد گفت: اصولا آنها در برابر اکثريت سنّي تحت سلطه خود نميتوانستند موضع ( خصمانه) صريحي داشته باشند، بسيار محتاط عمل ميکردند و نتيجه اين برخورد علاوه بر حفظ حکومتشان، گسترش انديشههاي شيعي در عراق و ايران.(20) درباره مسأله دوّم بايد گفت: گر چه خاستگاه تشيّع آنان صبرستان بود که به طور اصولي در اختيار علويان زيدي قرار داشت، بسياري از مورخين، ايشان را شيعه امامي دانستهاند. همچون: عبدالجليل رازي، مستوفي و از محققان جديد آري بدي و فراي، مونتگري و امت، اشيولر و دکتر کامل شيبي. (21)
در کتاب تاريخ الشيعه ميخوانيم:
ايّام آل بويه، همهاش روزگار تلاش و ترويج مذهب اهل بيت (ع) بود و هر راهي را براي نصرت اين مذهب و اعلاء مقام و مرتبت عترت پيامبر (ص)ميپيمودند.(22) بويهيان روز غدير را آشکارا تقديس ميکردند و چنان عيد ميگرفتند که در هيچ عيد ديگري چنين نميکردند (23) و روز عاشورارا روز حزن و ماتم قرار ميدادند(24). تا جايي که در سال 352از طرف معزّالدوله شيعيان در بغداد چنان مراسم عزاداري برگزار نمودند که به علّت فراواني جمعيّت شيعه در آن دوره و شرکت آنان در اين مراسم اهل سنّت نتوانست در برابر آن بايستند.(25)
« عضدالدوله بويهي با لشکريان در مشهد علوي ( نجف) يک سال اقامت گزيد و بارگاهي با عظمت براي آن قبر مطهر بنا نهاد. ايشان براي ضرايع کريمه، ابنيه استوار و گنبدهاي رفيع بر پا داشتهاند. آل بويه تا زنده بودند پيوسته به زيارت مشاهد مشرفه ميشتافتند و پس از مرگ، پيکرهايشان را به آنجا منتقل ميکردند. ايشان شيعيان را در مشاهد مشرفّه اسکان دادند و مستمريها و عطايايي بر ايشان قرار دادند» (26) کتيبهاي که از سال 363از وي بر تخت جمشيد مانده، مشتمل برنامه دوازده امام (ع) است.(27)
آوردهاند: مرجع تقليد رکن الدوله ابن جنيد از فقهاي اماميه بوده است. (28) وجود علماي بزرگي چون شيخ صدوق ( م ) 381شيخ مفيد ( - 338 ) 13 سيد مرتضي ( ) 436 - 355شيخ طوسي ( ) 460 - 385و شريف رضي ( ) 406 - 359که از ستونهاي عالم تشيّع بودند. در اين قرن، خود گواه گسترش فوق العاده تشيع امامي در عهد آل بويه است. البته وجود اين افتخارات به معناي عدالت کامل ايشان در حکمراني نيست.
اکنون به شرح حال ابن عميد که او را ستون سلطنت آل بويه ناميدهاند، ميپردازيم.(29)
همانگونه که گفتيم نام وي محمد و نام پدرش حسين و نام نياي او همچون خودش « محمّد» ميباشد. کنيه وي ابوالفضل بود(30) و از آنجا که پدرش ملقّب به عميد بوده است او را چه در عصر خود چه در کتب تاريخي به نام ابن عميد ميشناسيم. او به القاب ديگري نيز ملقب بوده است مانند: جاحظ ثاني، جاجظ اخير و از همه مهمتر استاد و رئيس.(31) که لقب استاد آن زمان در مشرق زمين به وزراء اطلاق ميشد.(32)
اوّلين سؤالي که در اين مقاله جاي طرح و پاسخ دارد پرسش از مذهب ابن عميد ميباشد. آيا وي از اهل تسنن بود که اکثريت جامعه آن روز را تشکيل ميدادند يا از شيعيان؟ قرائن بسياري وجود دارد که ابن عميد وزير و عالم شيعي مذهب بود. از جمله قمي بودن وي يکي از اين قراين است. از آنجا که قم هميشه مهد تشيع امامي بوده است ميتوان گفت که او نه تنها شيعه بلکه شيعه دوازده امامي بوده است. قمي بودن وي از لا به لاي مطالب تاريخي بدست ميآيد به عنوان مثال: ابي حيّان توحيدي که از مخالفين ابن عميد ميباشد، در کتاب خود آنگاه که در صدد نکوهش ابن عميد بر ميآيد، از ابوطالب جرّاحي کاتب، نامهاي را نقل ميکند که در آن خطاب به ابن عميد مينويسد: « گويا گمان کردهاي ما از حال خانه تو در قم پرسش نکردهايم و به آن واقف نيستيم» ؟! (33) و در جاي ديگر از جرجاني نقل ميکند که او ميگفت: « ابن عميد مردي را که به شهرش قم دشنام داده بود، مجازات نمود» (34) که اگر اين مخالف سر سخت ابن عميد خبر مجازات را هم غير واقعي نقل کرده باشد، باز قمي بودن ابن عميد از اين داستان آشکار ميشود و از اينها گذشته هم چنانکه در آغاز گفتيم ثعالبي تصريح ميکند، پدر ابن عميد اصالتا قمي است و دائرة المعارف تشيع مينويسد: خاندان عميد اصلا از شيعيان قم و از مروّجان اين مذهب بودهاند. (35)
از ديگر شواهد تشيّع او اينکه در مجلسي که او حضور داشت گويندگان گرد ميآمدند و پيرامون « دوستي علي (ع)گفتگو ميکردند. (36) گذشته از اين موارد چند مطلب ديگر تشيّع وي را تأييد ميکند. يکي آنکه صاحب اعيان الشيعه نام وي را در کتاب شريف خود ذکر نموده و اگر چه شرح حالي براي او غير از آنچه در ضمن شرح حال صاحب بن عباد آورده است ذکر نکرده لکن ظاهر همين ذکر نام نشانگر آن است که وي را از اعيان شيعه شمرده است. و دوم آنکه نام خود او، پدر و جدّش از نامهايي است که ميتواند معرّف شيعه بودن شخص باشد.
در مورد محلّ تولّد او مدرکي در دست نيست امّا پيرامون محلّ زندگي وي بايد گفت ظاهرا در قم خانهاي داشت و ايام زندگي خود را ( چه قبل از دست دادن پدر و چه بعد ازآن) در دهستانهاي فارس، جبل و شهر ري سپري کرده است (37) و گويا زماني را نيز در شهر اصفهان اقامت داشته است. (38)
بعد از آنکه ابي علي قمي وزير رکن الدوله از دنيا رفت، ابن عميد در سال 328ه. ق به جاي او نشست و کرسي وزارت آل بويه را اشغال کرد. (39) امّا از آنجا که ابن اثير در تاريخ خود مدّت وزارت ابن عميد را 24سال ذکر نموده است (40) و مرگ وي در سال 359يا 360ه. ق واقع شده، نتيجه ميگيريم که ابن عميد در سال 335يا 336ه. ق به وزارت رسيده است. در آن زمان مردي 36ساله بود و در دوران وزارت عدالت را در جامعه گسترش داد.(41) تکيه گاه ابن عميد در انجام کارهايي که بر عهده داشت « ابي علي بيّع» بود. (42) کاتب او را در اين دوران « ابوالفضل علي ابن ثابت همداني» ،(43) خادمش را شخصي به نام منصور نوشتهاند که ظاهرا قمي و از همشهريان خود او بود(44) و صاحب ( مدير تشريفات) دستگاه وزارتش مردي شجاع و زيرک بنام روين ( يا روبين) بود. (45)با توجه به قمي بودن ابن عميد، وزير قبل از او، خادم او وزارت پدر و فرزند او ميتوان به نفوذ اهل قم در دستگاه حکومت پي برد.
در کتب تاريخي او را صاحب دانشهاي و متعدّدي دانستهاند به طوري که در بيش از بيست رشته علمي تبحر داشت. اين علوم عبارتند از: نجوم، هيئت، تاريخ، ادب، رياضي، حفظ اشعار عرب، ترسّل و کتابت، مکانيک، هندسه، فيزيک، علم الحرکات، جرّ اثقال، اشتقاق و استعارات ( علم بديع، حفظ لغت و غريب ( علم لغت، عروض، علوم اوائل، تفسير قرآن، فقه، موسيقي، منطق، فلسفه و خصوصا الهيات آن.
او در فنّ ترسّل که همان کتابت است و مهارت تمام داشت بگونهاي که فنّ انشاء و کتابت با عبدالحميد افتتاح شد و با ابن عميد بپايان رسيد.(46)وي از کاتبان چهار گانه جهان (47)و بزرگترين نويسنده ديواني بود (48) و نوشتارهاي او را گواه بر اين ادّعا ميدانند. و گفتهاند بهترين رساله او « اخوانيات» و نامهاي که به ابوالعلاء نوشته، ميباشد. (49)
ابن مسکويه مورّخ شهير که در اثر 7سال همنشيني شبانه روزي (50) بسياري از سجايا و خصوصيّات ابن عميد را در حافظه خويش ثبت کرده و در کتاب خود درج نموده است، ميگويد: در باب منطق و فلسفه خصوصا الهيات کسي از معاصران جرأت نداشت در محضرش سخن گويد مگر به عنوان پرسش و آموختن؛ نه مباحثه... زماني ابوالحسن عامردي ( رحمة اللّه) متوفي 381که آهنگ بغداد داشت، از خراسان حرکت نموده وارد ( ري) شد، چون شنيد ابن عميد فيلسوف کاملي است و ( کتاب) ارسطا طاليس را شرح نموده و داراي استعداد درخشاني ميباشد، همانجا اقامت گزيد و نزد استاد زانوي تلمّذ زد تا آنکه بسياري از مشکلات فلسفي برايش حلّ گرديد. (51) ابن حيّان توحيدي از روي طعن و کنايه چنين مينويسد: « ابن عميد گمان ميکرد اگر ارسطا طاليس او را ديده بود با بيان او از بسياري از آراء و نظراتش باز ميگشت و با مشورت او بسياري از کتب خود را تغيير ميداد!» (52)
ابن مسکويه مينويسد: ابن عميد در تأويل قرآن و حفظ مشکلات و متشابهات قرآن و همچنين آشنايي به اختلاف آراء و نظرات فقهاء در رفيعترين درجه و بالاترين مرتبه قرار داشت.(53)
در عين حال نويسنده اعيان الشيعه وي را در علوم ديني متمکّن و صاحب قدرت نميداند.(54)
ابن عميد ميگفت: موسيقي با مرگ من ميميرد و با ناپديد شدنم ناپديد ميگردد.(55)
از جمله آثار علمي او تعيين عرض جغرافياي شهر ري است که با نتيجهاي که بعدها با وسائل علمي دقيق گرفته شده است ،اختلاف زيادي ندارد.(56) از خدمات ابن عميد آن بوده که مشکلات علمي که پيشينيان از حل آن عاجز مانده بودند را حل نمود.(57)
در سال 355ه.ق گروهي از جنگجويان ( که به عنوان دواطلبان جهاد عازم مرز و روم بودند) خانه ابن عميد را در ري غارت کردند. وقتي ابن عميد شب به خانه رفت چيزي که بر آن بنشيند و کوزهاي که آب بنوشد، نيافت. به نوشته ابن مسکويه که در آن تاريخ کتابدار ابن عميد بود، از خانهابو حمزه علوي، فرش و اثاث آوردند امّا وزير، ( با آنکه، از ناحيه ساعد مجروح شده يود،(58) دل مشغول کتابخانهاش بود، هيچ چيز را به اندازه آن دوست نداشت. کتابخانهاي شامل کتابهاي بسيار در انواع دانش و حکمت و ادب که معادل صد بار ( شتر) ميشد. کتابدار ميگويد: وقتي مرا ديد راجع به کتابخانه پرسيد، گفتم: از همه اموال اين يکي برجاست و دست نخورده است. شادمان گرديد و رويش شکفته شد و گفت: زهي خجسته روان و مبارک سخن! همانا خزانههاي ديگر جانشينپذير است امّا کتاب، عوض ندارد و فرمود فردا صبح به فلان بياورشان، بردم و صحيح و سالم تحويل دادم.(59)
او در فنون متعدّدي چيره دست بود. از آن جمله: اسلحه سازي، تاکتيکهاي جنگي، مملکت داري و سياست، نقاشي و غزل سرائي.
آلات عجيبي براي قلعه گشايي اختراع کرد و نيز سلاح شگفت انگيزي ساخت که به مسافت بسيار دور تير ميانداخت و تأثير فراواني در وضع جنگ داشت. همچنين آينههاي ( مقعّري) ساخت که از راه بسيار دور آتش ميافروخت.(60)
در مملکت داري نوشته هايش بهترين شاهد چيره دستي اوست. مخصوصا رسالهاي که در پريشاني اوضاع ايران و سوء تدبير سلف خود و اينکه چه بايد کرد تا وضع بهتر شود، خطاب به ابي محمد هندو نگاشته است که از آن رساله درس وزارت ميآموزند.(61)
در سرودن شعر زبر دست و ماهر بود که حتي مخالف سر سخت او، ابي حيّان توحيدي بدان اعتراف نموده است و مينويسد: « اين مرد در سخن بالبداهه و شعر نيکو بود» (62) و نيز از ديگري نقل ميکند که « ابن عميد در غزل سرايي و سرودن معاتبه شعري شايسته داشت» .(63) او شعر طنز نيز ميسروده است.(64)
و باز ابن مسکويه مينويسد: در نقاشي خصوصا کار با ناخن مهارت عجيبي داشت، چنانکه خود ديدم در مجلسي که فقط خاصّان و افراد مورد اطمينان او حضور داشتند، سيب يا چيزي شبيه بدان را در دست ميگرفت و ساعاتي با آن ور ميرفت( بازي ميکرد) و سپس روي زمين ميغلتاند، او با ناخن روي آن اشکالي را نقاشي کرده بود که اگر با ابزار، چندين روز کار کنند به آن زيبايي نميشود.(65)
ابن عميد سجايا و صفات پسنديدهاي داشت که سر آمد اهل زمان خويش بود چنانکه حتّي دشمن به آن اذعان داشت و حسودان تسليم آن بودند و در آنچه داشت بي رقيب بود و همچون خورشيد بر احدي مخفي نبود(66) برخي از آن صفات را ميآوريم:
در عين حالي که ابن عميد به تناسب منصب وزارتي که داشت کاخ نشين بود(67)، اما از اينکه خود را در علم بزرگ بشمارد، کراهت داشت و از رفتار متکبّرانه بر حذر بود.(68)
در خوشرويي و پاک خويي چنان بود که چون اديب يا عالم صاحب فني بر او وارد ميشد، گوش ميداد و چنان تحسين و آفرين ميکرد که گويي آن مطلب را براي نخستين بار ميشنود. ماهها و سالها ميگذشت تا به مناسبتي چيزي از او ميپرسيدند، در آن حال بود که درياي دانش به تلاطم در ميآمد و چشمه خاطرش جوشيدن ميگرفت، به طوري که صاحب فن مبهوت ميشد و چه بسيار کساني که از خويشتن مطمئن بودند و در مقابل او از خود خجل ميشدند.(69) کوتاه سخن آنکه در او قامت وزارت خود مرجع و کعبه آمال ادبا و علما و ارباب فضل و کمال بود.(70)
در مجلس ابن عميد شيعيان و چه بسا عالمان و راويان شيعي گرد ميآمدند و پيرامون محبت حضرت علي (ع)داد سخن ميدادند تا جايي که يکي از مخالفان مذهب تشيّع نامهاي از برخي از ( مخالفان) و معاصران مخالف حضرت امير (ع)خطاب به آن حضرت جعل نمود و هنگامي که همان رساله را براي يکي از شاگردانش تدريس ميکرد، گفت: سبب آنکه اين رساله را بر عليه شيعيان نوشتم، آن بود که ايشان در مجلس ابن عميد وزير، حاضر ميشدند و در محبت علي (ع)زيادهروي ميکردند.(71)
کم سخن و کوتاه گفتار بود مگر آنکه از او ميپرسيدند و مستمعي فهيم مييافت، در اين هنگام بود که به نشاط ميآمد و بدون آنکه در پاسخ درماند و درنگ نمايد چنان با واژههاي رسا و جملات پرصفا پاسخ ميداد که شنونده چنين پاسخي را نزد غير او نمييافت.(72)
در آن اعصار که قدرت حافظه پيش از زمان ما ارزشمند بود وي از اين موهبت الهي در حد اعلا برخوردار بود. به اين نکته ابي حيّان توحيدي نيز اعتراف کرده است.(73) آنچه در ذيل پيرامون حافظه نيرومند ابن عميد ميخوانيد، گفتاري از ابن مسکويه است که سالها کتابدار او بوده است.
شعري نزد او خوانده نشد مگر آنکه ديوان صاحب آن شاعر را حفظ بود و اشعاري را که سزاوار حفظ کردن بود چه از شعراي قديم و چه از شاعران جديد همه را از بر بود. باري شنيدم اشعار گروهي از شاعران ناشناس را ميخواند از اين امر شگفت زده شدم و پرسيدم: اي استاد چگونه وقت شما اجازه ميدهد چنين شعري را حفظ کنيد؟ در پاسخم گفت: گويا تو گمان ميکني من به خاطر حفظ اين اشعار خود را در سختي مياندازم؟ يکبار که اين اشعار بگوشم برخورد، آنرا حفظ ميشوم.
قريب به 30الي 40بيت شعر را براي خود ميخواندم، هنگامي که اشعار به پايان رسيد، همه را تکرار نمود اما وقتي از من خواست مقداري از آن را بخوانم حتي نتوانستم سه بيت از آن را به طور صحيح بازخوانم. بارها براي من حکايت کرد که در جواني با رفقا و ادباي همنشين بر سر از بر کردن هزار بيت شعر در يک روز مسابقه ميگذاشته است و ابن عميد رحمةاللّه عليه با شخصيتتر از آن بود که زياده گويي کند. وقتي سؤال کردم چگونه اين عمل را به انجام رسانيدي؟ در پاسخم گفت: شعر را بيست تا بيست تا يا سي تا سي تا حفظ ميکردم و يک بار باز ميخواندم و ديگر احتياجي به تکرار نداشتم.
شخصي ميگفت: پدرم نزد ابن عميد ميرفت و او از پدرم ميخواست تا اشعاري را که حفظ نموده، برايش بخواند اما هر دفعه پدرم مرتکب اشتباهي ميشد و ابن عميد آن را گوشزد مينمود و من از اين موضوع بسيار ناراحت بودم تا آنکه روزي ديوان کميت ( شاعر معروف عرب) که بسيار زياد بود به دستم رسيد. از ميان آن، سه قصيده غريبه که گمان ميکردم هنوز به دست استاد نيفتاده است را انتخاب نمودم و همراه پدرم به نزد وزير رفتيم همين که چشم استاد به ما افتاد، به پدرم گفت: مقداري از اشعارت را بخوان. او نيز شروع به خواندن نمود اما همين که قصيدهاي از آن سه قصيده را خواند، گفت: بايست! چرا که تعدادي از ابيات اين قصيده را نخواندي و سپس خود آنها را از بر خواند.(74)
آنگاه که ابن اثير در تاريخ خود اوصاف ابن عميد را بر ميشمرد، از وي به عنوان دليري تمام عيار نام ميبرد.(75) وقتي در نبردها حاضر ميشد چون شيري شجاع بود و به آتش جنگ گرم نميشد و کسي به گردش نميرسيد و پهلواني را ياري مبارزه با او نبود. در عين حال قلبي آرام داشت و به هدف نظامي آگاه بود.(76) يک نمونه از شجاعت ابن عميد آنکه: در سال 344ه.ق « ابن ماکان» که يکي از سرداران امير خراسان بود، وارد اصفهان شد. ابومنصور پسر رکن الدوله ( که ظاهرا اصفهان بود) شهر را ترک گفت و ابن ماکان خزائن شهر را به تاراج برد. در اين اوضاع و احوال ابن عميد، وزير رکن الدوله با همراهي قرامطه با ابن ماکان جنگيد او را زخمي نمود و با به اسارت گرفتن سردارانش در قلعهاي محبوس نمود و سپس وارد اصفهان شد. او به شدت جنگيد و شهر را بعد از پاکسازي به « ابومنصور بويه» تحويل داد.(77)
اگر چه ابي حيان توحيدي يک جلد کتاب کامل در نکوهش صاحب دين عباد و ابن عميد نگاشته است اما عمده آنچه را پيرامون ابن عميد نوشته، ميتوان در دو چيز خلاصه کرد. يکي بخل او و ديگري بيخبري او از علوم.
امّا کتب فراواني خلاف ادّعاي او را لااقل پيرامون بهره او از علوم گوناگون ثابت ميکند و پيرامون سخاوت او همين بس که وقتي متني ( اديب، حکيم و شاعر شهيد قرن چهارم هجري) او را با قصيدهاي که سروده بود، مدح و ستايش نمود، و ابن عميد سه هزار دينار به وي جايزه داد.(78)
اگر چه امير در دل لشکريان هيبتي نداشت و مجبور بود با ايشان مدارا کند و بسياري از خطاها و اشتباهاتشان را ناديده بگيرد و ايشان نيز به اين روش عادت کرده بودند و هر روز خواستههايشان افزايش مييافت و از درآمد کشور فزوني ميگرفت، امّا زماني که استاد رئيس ابن عميد رحمةاللّه عليه، وزارت رکن الدوله را پذيرفت ابتدا با لشکريان و دولتيان مدارايي اعجازگونه نمود و سپس امور را به درجه اعتدال رساند و از خود چنان هيبتي در دل سپاه و رعيت به جاي گذاشت که کافي بود از روي نارضايتي گوشه چشمي برايشان بيندازد تا لرزه بر اندامشان بيفتد و بند بند بدنشان سست گردد و در نتيجه همين سياست مقتدرانه اوضاه به گونهاي آرام گرفت که ميديديم از ديوان خويش به سوي سراي سلطان ميرفت و جز منشيان ويژه کسي را ( در بين راه) ملاقات نميکرد و ساعتي نزد سلطان به حل و فصل امور ميپرداخت و اکثر روز را به دانش و اهل علم مشغول بود.(79)
ابن عميد از آن جا که يک ايراني بود، دست کم در برخي از مراسم ملّي و سنّتي ايرانيان همچون جشن مهرگان که در روز هفتم از هفتمين ماه هر سال شمسي برپا ميشد و بر خلاف زمان حاضر، در گذشته بين اقوام ايراني عموميّت داشت، شرکت ميجست. البته اين گمان از مديحهاي که يکي از شاعران آن زمان براي وي در روز مهرگان سروده است (80) حاصل حاضر ميشود.
از جمله عادات ابن عميد آن بود که وقتي يکي از مدعيان علم و ادب بر او وارد ميشد وزير ميخواست فهمش را بيازمايد نخست چيزي راجع به بغداد و جاحظ از او ميپرسيد. خود ابن عميد را که « بزرگترين نويسنده ديواني» است را جاحظ متأخّر لقب دادهاند.(81)
اين عالم سترگ، علوم و فنون خود را نزد اساتيد متعدّدي فرا گرفت. من جمله: احمد بن ابي عبداللّه برقي و احمد بن اسماعيل بن سمکة بن عبداللّه که وي را ابوعلي المجلي العربي از اهل قم مينامند. ابن سمکة اهل فضل و ادب بود و کتابي تاريخي پيرامون خلفاء عباسي و دولت عباسيان تأليف نموده که کتابي بينظير است مشتمل بر ده هزار ورق. وي از راويان اخبار ميباشد و علامه حلّي روايات او را به صورت مشروط ميپذيرد.(82)
علاوه بر اين دو تن شايد ابي جعفر خازن (83) و ابن ابي الثيات(84) نيز در زمره اساتيد او باشند.
گروهي از دانش پژوهان که طالب انواع گوناگون علوم بودند، در محضرش گرد آمدند و احدي از ايشان از اينکه استاد را در علمي که از او ميآموزد، بزرگ بشمارد خودداري نميکرد و از آنکه بگويد مانند او را نديده، امتناع نميورزيد(85) امّا متأسفانه گويا تاريخ نام شاگردان وي را ثبت نکرده است مگر دو تن از ايشان را. يکي صاحب بن عباد و ديگري عضدالدوله. عضدالدوله بزگترين فرمانروان قرن چهارم است(86): زماني که ابن عميد به فارس رفت انواع سياستهاي استوار و فن جهانداري که والاترين فنون است به او آموخت و عضدالدوله نيز به تعليم و القاء او گوش فراداد و دل سپرد و بارها گفت: ابوالفضل بن عميد استاد من است و هميشه او را استاد يا « استاذالرئيس» خطاب ميکرد(87).
برجستهترين شاگردان ابن عميد، صاحب بن عبّاد ميباشد. او با آن همه جلالت آفاقي که داشت از اتباع ابن عميد بوده بلکه موافق عقيده بعضي، اينکه او را « صاحب» ناميدهاند به جهت مصاحبت او با ابن عميد بوده است. او استاد خويش را بسيار تعظيم مينمود تا جايي که وقتي از شهر بغداد که گويا در آن زمان از زيباترين شهرهاي جهان به شمار ميرفت، بازگشت در پاسخ استاد خويش که پرسيد: بغداد را چگونه يافتي؟ گفت: بغداد در ميان بلاد مانند « استاد است در ميان عباد» (88).
با توجه به اينکه صاحب بن عباد از مشاهير شيعه ميباشد و خدماتي را به عالم تشيّع ارائه نموده است به پاس خدماتش مختصري از شرح حال و زندگينامه او را ميآوريم:
نامش اسماعيل، کنيهاش ابوالقاسم، ملقب به « صاحب» و « کافي القاة» . در سال 324يا 326ه.ق در اصطخر فارس يا ياطاقان از توابع طالقانِ قزوين متولّد گرديد. وي علوم خود را نزد ابي الحسين بن فارس و ابيالفضل بن عميد فرا گرفت و به مرتبهاي از علوم و ادبيات رسيد که او را يکي از کاتبان چهارگانه جهان برشمردهاند. صاحب بن عبّاد ميخواست در علوم از استاد خويش ابن عميد پيروي کند او در برخي از علوم همچون علوم ديني توانست به خواست خود جامه عمل بپوشاند. اما در علوم فلسفي موفّق نگرديد و نيز همانند استاد خويش داراي تأليفات فراواني بود.(89) او با تمام توان ابن عميد را ستايش ميکرد.(90)
صاحب بن عباد ابتدا از کاتبان کم اهميّت و خادم ابوالفضل بن عميد بود. امّا بواسطه علاقهاي که ابن عميد به صاحب يکديگر داشتند کم کم کار صاحب بالا گرفت تا اينکه ابن عميد او در سن 21سالگي منشي و مبري مؤيدالدوله پسر امير خود يعني رکن الدوله قرار داد.(91) بعد از مرگ ابن عميد و وزارت تقريبا 6ساله پسر او در حوالي سالهاي 366مؤيدالدوله صاحب بن عباد را به وزارت برگزيد.(92) صاحب با تمام علاقهاي که به خاندان عميد داشت، بعد از وفات ابن عميد و وقايعي که بين او و پسر ابن عميد رخ داد، اين علاقه و دوستي از بين رفت تا جايي که از هر سخني که مربوط به آل عميد ميشد، طفره ميرفت.(93)
آوردهاند که نوح بن نصر ساماني از صاحب بن عباد درخواست کرد او ارتش را بپذيرد. از عذرهايي که صاحب آورد آن بود که حمل دارائيش بسيار دشوار است. از جمله کتابخانهاي بيش از صد شتر بار، فهرست کتابخانه صاحب ده مجلّد بود.(94)
از عادات صاحب، مسجّع سخن گفتن بود که البته بايد اعتراف نمود که در اين وادي سخت چيرهدست بود. ابي حيان توحيدي به نقل از ابن عميد چنين آورده است: « صاحب روزي از ري به اصفهان ميرفت، وسط روز در قصبهاي بزرگ که بين راه بود، توقّف نکرد تا به دهي مخروبه و با آبي شور رسيد؛ به نام نوبهار. آنجا توقّف کرد، فقط براي آنکه بنويسد: مينويسم نامه را از نوبهار روز شنبه موقع نصف النهار» (95). اين اديب برجسته سردار لشکريان نيز بود.(96)
شأن صاحب بن عباد به جايي رسيد که شريف رضي ( متولد 359متوفي ) 406در حياتش و در سوگش او را ستايش نمود.(97)
بالاخره صاحب در سال 385در شهر ري ديده از جهان فرو بست .(98)
پس از مرگ صاحب، تشييعي با شکوه از او به عمل آمد، فخرالدوله و همه بزرگان مملکت با لباس عزا در کنار جنازهاش حاضر شدند و با خروج تابوت مردم يک صدا خروش برکشيدند و به خاک افتادند، شاه جلو جنازه حرکت کرد و چند روز به عزا نشست.(99)
دو کتابي که از وي به جا مانده است به نامهاي « ابانه عم مذهب اهل العدل» و « فرق بين ظاد و ظاء» مشهور است.
علماء و دانشمندان متعدّدي با ابن عميد همنشيني و مجالست داشتند من جمله: ابي العلاء السروي، ابي الحسن العلوي العباسي و ابن خلا و قاضي، ابن سمکه قمي، ابي الحسين بن فارس و ابي محمد بن هندو که در حضر همنشين او بودند و در سفر با او مکاتبه داشتند.(100)
تا آنجا که نگارنده به دست آورده است ابن عميد دست کم داراي دو فرزند پسر بود يکي به نام علي و با کنيه ابوالفتح و ملقّب به « ذواکفايتين» و ديگري ابوالقاسم که قبل از تولّد ابوالفتح وفات يافت.(101)
ابوالفتح سال 337در شهر ري تولّد يافت. او در خدمت علما و استاداني که در اطراف پدرش گرد آمده بودند، به تحصيل علوم پرداخت و مانند پدر در کتابت استادي داشت و شاعري خوش قريحه بود، در سال 359ه.ق که ابوالفضل ابن عميد به دفع حَسَنويه کُرد مأمور شد همراه پدر بود.(102)
و پدر فرماندهي سپاه را به عهده گرفت تا آنکه با حسنويه بر سر مالي مصالحه کرد و به سوي ري براي خدمتگزاري رکن الدوله بازگشت.(103) ابوالفتح را که در اين هنگام جواني 21ساله بود(104)، رکن الدوله به وزارت برگزيد و بر جاي پدر نشست.
ابوالفتح با اشراف ديلم رفت و آمد ميکرد و ميکوشيد با خلعت و هدايا نظرشان را جلب کند و به بازي و شکار و مهماني صحرا دعوتشان ميکرد، البته ابن عميد با روش او مخالف بود.(105)
در آخرين سفر ابن عميد که ابوالفتح پدر را همراهي ميکرد، او که جواني که سن و سال و شاداب بود، به مقتضاي سن، اسباب امر و نهي او را به بدرفتاري کشاند و چيزهايي از او سر زد که باعث خشم پدر شد، تا آنجا که ابن عميد؛ پدر ابوالفتح هنگام مرگ گفت: چيزي جز فرزندم مرا نکشت و بر خاندان عميد از چيزي که آنرا نابود کند نميترسم مگر از اين فرزندم.(106)
در سال 366ه.ق که مؤيدالدوله فرزند رکن الدوله به حکومت رسيد ابوالفتح را از وزارت عزل نمود، وي در همين سال در سن 29سالگي در زير شکنجه يکي از فرمانروايان جان سپرد.(107) و با مرگ او خاندان عميد برافتاد.(108)
ابن عميد در تمامي عمر خود مبتلاي دو دشمن قوي داخلي قولنج و نِقرِس بود(109). و به علت نقرس شديد قادر به سواري کردن نبود و به همين علت بر عماري ( تخت روان) مينشست.(110)
در محرّم سال 359ه.ق رکن الدوله وزير خود ابوالفضل بن العميد را با لشکري انبوه و مجهز به سوي سرزمين يکي از شورشيان کرد به نام حسنوية بن حسين فرستاد تا او را که ايجاد اختشاش نموده بود، سرکوب نمايد، امّا در بين راه بيماري ابن عميد( رفتارهاي ناشايست فرزندش) شدت يافت. زماني که به حمدان رسيدند( ظاهرا معرّب همدان) شمع وجودش بيفروغ گشت و چشم از جهان فرو بست.(111) با مرگ اين عالِم در عالم فضل و دانش شکافي پديد آمد که چيزي آن را نپوشاند. عمر « ابن عميد» در هنگام مرگ کمي از 60سال بيشتر بود که 24سال از آن را به وزارت گذرانده بود.(112)
در مورد سال وفات وي سال 360ه.ق نيز مطرح کردهاند.(113) همچنين پارهاي از نويسندگان، ري يا بغداد را به عنوان محل وفات ابن عميد نام بردهاند.(114) اما با توجه به مدارک قابل اعتمادتر به نظر ميرسد که وفات وي در همدان واقع شده است.
آثار به جا مانده از ابن عميد را چنين گفتهاند: تاريخ، ديوان الرسائل و المذهب في البلاغات (115) و کتاب الخلق و الخلق( يا الخلق و المخلق) که هنوز در مسؤدة و چرک نويس بوده که مرگش فرا رسيد.(116)
وي سخنان حکمتآميز را مکرّر در مجالس بر زبان ميآورد که برخي از آنان به عنوان حسن ختام ذيلا آورده ميشود:
« دانش پژوهان فروتن علم و حکمت بيشترين بهرهها را از اين دو ميبرند، همانگونه که زمين پست بيشترين آب را مينوشد.»
«همانا خداوند به هر آفريدهاي ضدّش را افزود تا دلالت کند وحدت تنها از آن اوست.»
«بزرگواري خدا از حکمتش نميکاهد، و از اين رو هر دعايي را اجابت نميکند.» (117)
«چگونه از دوستت که داراي طبايع چهارگانه است، توقّع يک نوع رفتار را داري.» (118)
1- دائرة المعارف تشيّع، ج 1ص .352 2- الکامل في التاريخ، ج 9ص .606 3- يتيمة الدّهر، ج 3ص .160 4- همان، ص .159 5- ريحانةالادب، ج 8ص؟؟؟. 6- دائرةالمعارف تشيّع، ج 1ص .352 7-يتيمة الدهر، ج 3ص 160اخلاق الوزيرين، ص .325 8- همان، ص .159 9- همان مدرک، ص .159 10- دائرةالمعارف تشيع، ج 1و تمدن اسلامي در قرن چهارم، ج .1 11- همان، ص .352 12- ريحانةالادب، ج 8ص .126 13- اخلاق الوزيرين، ص .325 14- همان، ص .360 15- تمدن اسلامي در قرن چهارم، ج 1ص .273 16- تاريخ تشيع در ايران، ج 1ص .361 17- همان، ج 1ص .361 18- تاريخ الشيعه، ص .207 - 206 19- تاريخ تشيّع در ايران، ج 1ص .360 20- همان، ج 1ص 362با اندکي تلخيص. 21- همان، ج 1ص 263 - 262با تلخيص. 22- تاريخ الشيعه، ص .207 23- همان، ص .208 24- همان، ص .211 25- تاريخ تشيع در ايران، ج 1ص .364 26- تاريخ الشيعه، ص .212 27- تاريخ تشيع در ايران، ج 1ص .365 28- همان، ج 1ص .363 29- يتيمة الدهر، ج 3ص .158 30- ريحانة الادب، ج 8ص .126 31- همان، ج 8ص 126و منابع ديگرو
32- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .29 33- اخلاق الوزيرين، ص .325 34- همان، ص .341 35- دائرةالمعارف تشيع، ج 1ص .352 36- اعيان الشيعه، ج 332 3پاورقي . 37- يتيمة الدهر، ج 3ص .160 38- همان، ج 3ص .161 39- الوافي بالوفيات، ج 2ص .381 40- الکامل في التاريخ، ج 9ص .606 41- تجارب الامم، ج 2ص .281 42- اخلاق الوزيرين، ص .323 43- همان، ص .326 44- همان، ص .327 45- تجارب الامم، ج 2ص .224 46- ريحانةالادب، ج 8ص .126 47- همان، ج 8ص .126 48- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .270 49- يتيمة الدهر، ج 3ص .164 50- تجارب الامم، ج 2ص .276 51- همان، ج 2ص .277 52- اخلاق الوزيرين، ص .327 53- تجارب الامم، ج 2ص .277 54- اعيان الشيعه، ج 3ص .332 55- الخلاق الوزيرين، ص .328 56- وزيران ايراني از بزرگمهر تا اميرکبير، ص .125 57- تجارب الامم، ج 2ص .278 58- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 2ص .360 59- همان، ج 1ص .204 60- تجارب الامم، ج 2ص .278 61- همان، ج 2ص .278 62- اخلاق الوزيرين، ص .387 63- همان، ص .343 64- تجارب الامم، ج 2ص .277 65- همان، ج 2ص .278 66- همان، ج 2ص .275 67- يتيمةالدهر، ج 3ص .163 68- اعيان الشيعه، ج 3ص 332پاورقي. 69- تجارب الامم، ج 2ص .278 70- ريحانةالادب، ج 8ص .126 71- اعيان الشيعه، ج 3ص 332پاورقي اخلاق الوزيرين، ص .387 72- تجارب الامم، ج 2ص 277و .278 73- اخلاق الوزيرين، ص .387 74- تجارب الامم صفحات 275تا .277 75- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606 76- تجارب الامم، ج 2ص .279 77- تاريخ اسلام، حوادث سال 331تا 350ص .219 78- الوافي بالوفيات، ج 2ص .382 79- تجارب الامم، ج 2صفحات 279تا .281 80- يتيمة الدهر، ج 3ص .163 81- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .270 82- رجال علامه، ص .16 83- اخلاق الوزيرين، ص .364 84- همان، ص .347 85- تجارب الامم، ج 2ص .278 86- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .152 87- تجارب الامم، ج 2ص .278 88- ريحانةالادب، ج 8ص .126 89- اعيان الشيعه، ج 3از صفحات 329تا .332 90- يتيمةالدهر، ج 3ص .161 91- اعيان الشيعه، ج 3ص .339 92- همان، برداشت از ص 341و .342 93- همان، ص .341 94- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .204 95- همان، ج 1ص .273 96- همان، ج 1ص .113 97- تاريخ الشيعه، ص .213 98- اعيان الشيعه، ج 3ص .329 99- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .360 100- يتيمةالدهر، ج 3ص .164 101- اخلاق الوزيرين، ص .387 102- دائرةالمعارف تشيع، ج 1ص .353 103- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606 104- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .111 105- همان، ج 1ص .131 106- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606 107- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .140 108- دائرةالمعارف تشيع، ج 1ص .353 109- ريحانةالادب، ج 8ص .606 - 605 110- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .131 111- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606 - 605 112- همان، ج 8ص .606 113- اعيان الشيعه، ج 3ص .140 114- ريحانةالادب، ج 8ص .126 115- وزيران ايراني از بزرگمهر تا اميرکبير، ص .125 116- اخلاق الوزيرين، ص .328 117- همان، ص .388 118- همان، ص .390