محمد ابن عمید، وزیر وارسته

محمد مهدی حر زاده

نسخه متنی
نمايش فراداده

ابن عميد، محمد

( وزير وارسته)

محمّد مهدي حرّ زاده

پيشگفتار

از افتخارات عالم تشيع داشتن چهره‏هاي برجسته علمي و سياسي در طول تاريخ است که از ريشه دار بودن اين شجره طيّبه حکايت مي‏کندم گرچه بسياري از بدخوان شيعه چنين جلوه مي‏دهند که نمي‏توان چهره برجسته يا عالم بزرگواري را در ميان شيعيان يافت امّا برگ برگ تاريخ نادرستي اين ادّعا را گواهي مي‏دهد. يکي از خاستگاههاي اصلي تشيع شهر مقدّس قم است. اين شهر علاوه بر پرورش صدها راوي و هزاران عالم، رجالي را در دامان خويش پرورش داده که در عين بهره‏مندي از علم و دانش در عالم سياست و اداره حکومت نيز نقش بسزايي داشته‏اند و اين چنين بوده است . شخصيّت برجسته « ابوالفضل، محمد بن حسين معروف به ابن عميد» يکي از چهره‏هاي پر فروغ مي‏باشد. او وزير آل بويه بود و در قرن چهارم هجري مي‏زيست. ابن عميد از مشاهير تاريخ علم و سياست و برجسته‏ترين فرد خاندان عميد است. خانداني که اصالتا از شيعيان قم و از مروّجان اين مذهب بوده‏اند.(1)

در اين نوشتار بر آنيم که به منظور آشنايي بيشتر با اين شخصيت شيعي، پيرامون زندگي وي مطالبي را ارائه دهيم.

ولادت

از آنجا که عمران بن عميد را در هنگام وفات کمي بيش از 60سال ثبت کرده است (2) و سال وفات او را بسياري اوايل 360ه يا 359ه گفته‏اند، بنابراين معلوم مي‏شود محمد در سال 299يا 300ه. ق پا به عرصه جهان گذاشته است.

روزگار کودکي و نوجواني و حتّي جواني را در شهر ري منطقه جبال و فارس پشت سر گذاشت و مدارج علم و دانش را طي نمود و هر روز بر فضل و دانشش افزود (3) تا اينکه در زمره دانشمندان عصر خويش قرار گرفت.

نياکان ابن عميد

نام پدر وي را بيشتر،« حسين» دانسته‏اند و برخي چون ابن داود حلّي، نامش را « حسن» پنداشته‏اند که به نظر مي‏رسد صحيح نباشد. کنيه وي ( عميد) ابو عبداللّه و لقب او کله بوده است (4) از اين لقب بر مي‏آيد احتمالا وي داراي قدّي کوتاه بوده است. در اينکه آيا کلمه « عميد» لقب او يا نام پدرش بوده است، در منابع تاريخي ترديد ديده مي‏شود. آنچه صحيح سه نظر مي‏رسد اين است که عميد لقب حسين بوده است که اهل خراسان ( ايران) آنرا براي احترام و تکريم اکابر به کار مي‏بردند. شايد هم نزد ايشان فقط لقب کاتبان و منشيان بوده است.(5)

پدر ابن عميد در سال 275ه. ق متوّلد شد.(6) اصالة اهل قم بود (7)و در دوران زندگي به تحصيل علم پرداخت. وي جزء کاتبان به شمار مي‏آمد چنانکه ثعالبي مي‏گويد: ابن عميد فنّ کتابت را از غريبه نياموخته؛ بلکه آنرا از پدر خود « ابو عبداللّه حسين بن محمد» فرا گرفته است. ابو عبداللّه در مرتبه بزرگي از فن کتابت قرار داشت و رساله‏هاي او در خراسان ( ايوان) مدوّن گشته بود. ابو اسحاق صابي در کتاب خود « تاجي» پا را فرا گذاشته و مهارت پدر ابن عميد را با ابن عميد مقايسه نموده و مي‏گويد: رسائل ابن عبد اللّه در بلاغت کمتر از رسائل پسرش ابوالفضل نيست. اگر چه ثعالبي اين سخن صابي را نمي‏پذيرد و آنرا ستمي بزرگ در حق ابن عميد مي‏شمارد (8) امّا نفس بيان اين مطلب از شخصيتي چون صابي که برخي او را از کاتبان چهارگانه جهان شمرده‏اند، نشانگر مقام و موقعيّت علمي پدر ابن عميد است و همين علم و فضل بود که يکبار در زماني که لشکر « ماکان بن کاکي» شکست خورد و او در بين لشکريان بود و اسير شد، از بند اسارت نجاتش داد و علاوه بر آن سبب منزلت يافتن او نزد سلطان فاتح شد. بعد از جريان ديوان رسائل نوح بن نصر را به عهده گرفت و ملقّب به لقب شيخ گرديد.(9) برخي از کتب، چون دائرة المعارف تشيّع و تمدن اسلامي در قرن چهارم وي را صاحب منصب وزارت نيز شمرده‏اند و برخي ديگر وي را« قوّاد» يعني سردار سپاه ناميده‏اند. (10) پدر ابن عميد در سال 336ه. ق (11) در سنّ 61سالگي بدرود حيات گفت.

نياي پدر او

نام جدّ ابن عميد را همچون نام خود او « محمّد» گفته‏اند و همچنانکه گذشت برخي احتمال داده‏اند نام وي « عميد» بوده است. (12)امّا آنچه به نظر صحيح‏تر مي‏رسد آن است که نام جدّ او« محمّد» مي‏باشد همانگونه که بسياري از موّرخان ثبت نموده‏اند. ابي حيّان در کتاب اخلاق الوزيرين به نقل از ابوطالب جرّاح شغل پدر بزرگ ابن عميد را « نخخّ‏ال» ( کسي که آرد الک مي‏کند) مي‏داند (13) و در جايي ديگر از همين کتاب مي‏نويسد « جدّ اين عميد در بازار گندم فروشان آرد الک مي‏کرد يا باربري مي‏نمود يا حبوبات غلات را پاک مي‏کرد و در ضمن شبها نگهبان بازار بود.(14)

روزگار ابن عميد

وي در قرن چهارم هجري مي‏زيسته و اين قرن از جهاني با قرون ديگر متمايز است. از جمله: گسترش تشيّع در آن عهد و اوجگيري فن کتابت و به عبارت ديگر « ترسل» از ويژگيهاي آن روزگار است.

« رسائل ( نام و مکتوبات) قرن چهرم هجري دقيق‏ترين نمونه شکوفايي هنر اسلامي است که روي نفيس‏ترين ماده هنري يعني کلمه پياده شده است بطوريکه حتّي اگر کارهاي دستي ظريف ديگري از قبيل مصنوعات شيشه‏اي و معدني که از آن قرن به جا مانده است، وجود نداشت باز هم مي‏توانستيم از روي همين رسائل - که نشانه تسلّط به فن بيان به سبک دشوار و بازي با الفاظ است - هنرمندي و هنرشناسي لطافت ذوق مسلمين قرن چهارم را ملاحظه کنيم. تصادفي نيست که بسياري از وزراي آن زمان اساتيد سرشناس ادب و قلم و داراي رسائل ارزشمند بوده‏اند که به صورت کتاب براي عموم گردآوري شده است. از آن جمله‏اند، ابن العميد و صاحب بن عباد» (15)

گسترش تشيّع در قرن چهارم، معلول عوامل متعددي بود. از آن جمله. تشکيل چهار دولت شيعي که در مصر توسّط فاطميان، در عراق و ايران توسط آل بويه، در سوريه توسط دولت حمدانيان شيعي و در يمن توسّط زيديها تأسيس شد و اگر قرمطي را نيز شيعه غالي بدانيم، بايد اين رقم را به پنج افزايش دهيم. (16)

با توجه به نقش سلسله آل بويه در ترويج تشيع و اينکه ابن عميد وزارت برخي از ايشان را به عهده داشته است سزاوار است با اين سلسله آشنايي بيشتري پيدا کنيم.

آل بويه

سرزمين اصلي آل بويه « ديلم و مازندران » بود. (17) آغاز حکومتشان از سال 321در شيراز و پايان آن سال ( 447کمي بيش از يک قرن) است. اوّلين پادشاه اين سلسله سه برادر بودند: -1عماد الدوله ( علي بن بويه متوفي -2 ) 338معزّالدوله ( احمدبن بويه متوفي -3 ) 356رکن الدوله ( حسن بن بويه متوفي .) 366

و آخرين پادشاه ايشان « ملک الرحيم» نام داشت. اگر چه سلطنت ايشان از شيراز آغاز شد، امّا به تدريج در ايوان و عراق و ملکه شهرهاي بني عباس نفوذ کردند. (18) در سال 334معزّالدوله وارد بغداد شد و بر خليفه، مستولي گشت. قدرت او در بغداد به اندازه‏اي بود که موفّق گرديد خليفه وقت « المستکي باللّه» را عزل و به جاي او « المطيع للّه» را نصب کند.(19) در تشيّع آل بويه ترديدي نيست و اين منابع تاريخي نشان مي‏دهد. امّا در دو مسأله ترديد هست. يکي آنکه تا چه اندازه مذهب در تصميم‏گيريهاي سياسي ايشان مؤثر بود. دوم آنکه تشيّع آنها از چه نوعي بوده است؟

دباره مسأله نخست بايد گفت: اصولا آنها در برابر اکثريت سنّي تحت سلطه خود نمي‏توانستند موضع ( خصمانه) صريحي داشته باشند، بسيار محتاط عمل مي‏کردند و نتيجه اين برخورد علاوه بر حفظ حکومتشان، گسترش انديشه‏هاي شيعي در عراق و ايران.(20) درباره مسأله دوّم بايد گفت: گر چه خاستگاه تشيّع آنان صبرستان بود که به طور اصولي در اختيار علويان زيدي قرار داشت، بسياري از مورخين، ايشان را شيعه امامي دانسته‏اند. همچون: عبدالجليل رازي، مستوفي و از محققان جديد آري بدي و فراي، مونتگري و امت، اشيولر و دکتر کامل شيبي. (21)

در کتاب تاريخ الشيعه مي‏خوانيم:

ايّام آل بويه، همه‏اش روزگار تلاش و ترويج مذهب اهل بيت (ع) بود و هر راهي را براي نصرت اين مذهب و اعلاء مقام و مرتبت عترت پيامبر (ص)مي‏پيمودند.(22) بويهيان روز غدير را آشکارا تقديس مي‏کردند و چنان عيد مي‏گرفتند که در هيچ عيد ديگري چنين نمي‏کردند (23) و روز عاشورارا روز حزن و ماتم قرار مي‏دادند(24). تا جايي که در سال 352از طرف معزّالدوله شيعيان در بغداد چنان مراسم عزاداري برگزار نمودند که به علّت فراواني جمعيّت شيعه در آن دوره و شرکت آنان در اين مراسم اهل سنّت نتوانست در برابر آن بايستند.(25)

« عضدالدوله بويهي با لشکريان در مشهد علوي ( نجف) يک سال اقامت گزيد و بارگاهي با عظمت براي آن قبر مطهر بنا نهاد. ايشان براي ضرايع کريمه، ابنيه استوار و گنبدهاي رفيع بر پا داشته‏اند. آل بويه تا زنده بودند پيوسته به زيارت مشاهد مشرفه مي‏شتافتند و پس از مرگ، پيکرهايشان را به آنجا منتقل مي‏کردند. ايشان شيعيان را در مشاهد مشرفّه اسکان دادند و مستمري‏ها و عطايايي بر ايشان قرار دادند» (26) کتيبه‏اي که از سال 363از وي بر تخت جمشيد مانده، مشتمل برنامه دوازده امام (ع) است.(27)

آورده‏اند: مرجع تقليد رکن الدوله ابن جنيد از فقهاي اماميه بوده است. (28) وجود علماي بزرگي چون شيخ صدوق ( م ) 381شيخ مفيد ( - 338 ) 13 سيد مرتضي ( ) 436 - 355شيخ طوسي ( ) 460 - 385و شريف رضي ( ) 406 - 359که از ستونهاي عالم تشيّع بودند. در اين قرن، خود گواه گسترش فوق العاده تشيع امامي در عهد آل بويه است. البته وجود اين افتخارات به معناي عدالت کامل ايشان در حکمراني نيست.

اکنون به شرح حال ابن عميد که او را ستون سلطنت آل بويه ناميده‏اند، مي‏پردازيم.(29)

ابن عميد

همانگونه که گفتيم نام وي محمد و نام پدرش حسين و نام نياي او همچون خودش « محمّد» مي‏باشد. کنيه وي ابوالفضل بود(30) و از آنجا که پدرش ملقّب به عميد بوده است او را چه در عصر خود چه در کتب تاريخي به نام ابن عميد مي‏شناسيم. او به القاب ديگري نيز ملقب بوده است مانند: جاحظ ثاني، جاجظ اخير و از همه مهمتر استاد و رئيس.(31) که لقب استاد آن زمان در مشرق زمين به وزراء اطلاق مي‏شد.(32)

اوّلين سؤالي که در اين مقاله جاي طرح و پاسخ دارد پرسش از مذهب ابن عميد مي‏باشد. آيا وي از اهل تسنن بود که اکثريت جامعه آن روز را تشکيل مي‏دادند يا از شيعيان؟ قرائن بسياري وجود دارد که ابن عميد وزير و عالم شيعي مذهب بود. از جمله قمي بودن وي يکي از اين قراين است. از آنجا که قم هميشه مهد تشيع امامي بوده است مي‏توان گفت که او نه تنها شيعه بلکه شيعه دوازده امامي بوده است. قمي بودن وي از لا به لاي مطالب تاريخي بدست مي‏آيد به عنوان مثال: ابي حيّان توحيدي که از مخالفين ابن عميد مي‏باشد، در کتاب خود آنگاه که در صدد نکوهش ابن عميد بر مي‏آيد، از ابوطالب جرّاحي کاتب، نامه‏اي را نقل مي‏کند که در آن خطاب به ابن عميد مي‏نويسد: « گويا گمان کرده‏اي ما از حال خانه تو در قم پرسش نکرده‏ايم و به آن واقف نيستيم» ؟! (33) و در جاي ديگر از جرجاني نقل مي‏کند که او مي‏گفت: « ابن عميد مردي را که به شهرش قم دشنام داده بود، مجازات نمود» (34) که اگر اين مخالف سر سخت ابن عميد خبر مجازات را هم غير واقعي نقل کرده باشد، باز قمي بودن ابن عميد از اين داستان آشکار مي‏شود و از اينها گذشته هم چنانکه در آغاز گفتيم ثعالبي تصريح مي‏کند، پدر ابن عميد اصالتا قمي است و دائرة المعارف تشيع مي‏نويسد: خاندان عميد اصلا از شيعيان قم و از مروّجان اين مذهب بوده‏اند. (35)

از ديگر شواهد تشيّع او اينکه در مجلسي که او حضور داشت گويندگان گرد مي‏آمدند و پيرامون « دوستي علي (ع)گفتگو مي‏کردند. (36) گذشته از اين موارد چند مطلب ديگر تشيّع وي را تأييد مي‏کند. يکي آنکه صاحب اعيان الشيعه نام وي را در کتاب شريف خود ذکر نموده و اگر چه شرح حالي براي او غير از آنچه در ضمن شرح حال صاحب بن عباد آورده است ذکر نکرده لکن ظاهر همين ذکر نام نشانگر آن است که وي را از اعيان شيعه شمرده است. و دوم آنکه نام خود او، پدر و جدّش از نامهايي است که مي‏تواند معرّف شيعه بودن شخص باشد.

محلّ زندگي ابن عميد

در مورد محلّ تولّد او مدرکي در دست نيست امّا پيرامون محلّ زندگي وي بايد گفت ظاهرا در قم خانه‏اي داشت و ايام زندگي خود را ( چه قبل از دست دادن پدر و چه بعد ازآن) در دهستانهاي فارس، جبل و شهر ري سپري کرده است (37) و گويا زماني را نيز در شهر اصفهان اقامت داشته است. (38)

وزارت

بعد از آنکه ابي علي قمي وزير رکن الدوله از دنيا رفت، ابن عميد در سال 328ه. ق به جاي او نشست و کرسي وزارت آل بويه را اشغال کرد. (39) امّا از آنجا که ابن اثير در تاريخ خود مدّت وزارت ابن عميد را 24سال ذکر نموده است (40) و مرگ وي در سال 359يا 360ه. ق واقع شده، نتيجه مي‏گيريم که ابن عميد در سال 335يا 336ه. ق به وزارت رسيده است. در آن زمان مردي 36ساله بود و در دوران وزارت عدالت را در جامعه گسترش داد.(41) تکيه گاه ابن عميد در انجام کارهايي که بر عهده داشت « ابي علي بيّع» بود. (42) کاتب او را در اين دوران « ابوالفضل علي ابن ثابت همداني» ،(43) خادمش را شخصي به نام منصور نوشته‏اند که ظاهرا قمي و از همشهريان خود او بود(44) و صاحب ( مدير تشريفات) دستگاه وزارتش مردي شجاع و زيرک بنام روين ( يا روبين) بود. (45)با توجه به قمي بودن ابن عميد، وزير قبل از او، خادم او وزارت پدر و فرزند او مي‏توان به نفوذ اهل قم در دستگاه حکومت پي برد.

علوم ابن عميد

در کتب تاريخي او را صاحب دانشهاي و متعدّدي دانسته‏اند به طوري که در بيش از بيست رشته علمي تبحر داشت. اين علوم عبارتند از: نجوم، هيئت، تاريخ، ادب، رياضي، حفظ اشعار عرب، ترسّل و کتابت، مکانيک، هندسه، فيزيک، علم الحرکات، جرّ اثقال، اشتقاق و استعارات ( علم بديع، حفظ لغت و غريب ( علم لغت، عروض، علوم اوائل، تفسير قرآن، فقه، موسيقي، منطق، فلسفه و خصوصا الهيات آن.

ترسّل

او در فنّ ترسّل که همان کتابت است و مهارت تمام داشت بگونه‏اي که فنّ انشاء و کتابت با عبدالحميد افتتاح شد و با ابن عميد بپايان رسيد.(46)وي از کاتبان چهار گانه جهان (47)و بزرگترين نويسنده ديواني بود (48) و نوشتارهاي او را گواه بر اين ادّعا مي‏دانند. و گفته‏اند بهترين رساله او « اخوانيات» و نامه‏اي که به ابوالعلاء نوشته، مي‏باشد. (49)

فلسفه و منطق

ابن مسکويه مورّخ شهير که در اثر 7سال همنشيني شبانه روزي (50) بسياري از سجايا و خصوصيّات ابن عميد را در حافظه خويش ثبت کرده و در کتاب خود درج نموده است، مي‏گويد: در باب منطق و فلسفه خصوصا الهيات کسي از معاصران جرأت نداشت در محضرش سخن گويد مگر به عنوان پرسش و آموختن؛ نه مباحثه... زماني ابوالحسن عامردي ( رحمة اللّه) متوفي 381که آهنگ بغداد داشت، از خراسان حرکت نموده وارد ( ري) شد، چون شنيد ابن عميد فيلسوف کاملي است و ( کتاب) ارسطا طاليس را شرح نموده و داراي استعداد درخشاني مي‏باشد، همانجا اقامت گزيد و نزد استاد زانوي تلمّذ زد تا آنکه بسياري از مشکلات فلسفي برايش حلّ گرديد. (51) ابن حيّان توحيدي از روي طعن و کنايه چنين مي‏نويسد: « ابن عميد گمان مي‏کرد اگر ارسطا طاليس او را ديده بود با بيان او از بسياري از آراء و نظراتش باز مي‏گشت و با مشورت او بسياري از کتب خود را تغيير مي‏داد!» (52)

تفسير و فقه

ابن مسکويه مي‏نويسد: ابن عميد در تأويل قرآن و حفظ مشکلات و متشابهات قرآن و همچنين آشنايي به اختلاف آراء و نظرات فقهاء در رفيعترين درجه و بالاترين مرتبه قرار داشت.(53)

در عين حال نويسنده اعيان الشيعه وي را در علوم ديني متمکّن و صاحب قدرت نمي‏داند.(54)

موسيقي و جغرافيا

ابن عميد مي‏گفت: موسيقي با مرگ من مي‏ميرد و با ناپديد شدنم ناپديد مي‏گردد.(55)

از جمله آثار علمي او تعيين عرض جغرافياي شهر ري است که با نتيجه‏اي که بعدها با وسائل علمي دقيق گرفته شده است ،اختلاف زيادي ندارد.(56) از خدمات ابن عميد آن بوده که مشکلات علمي که پيشينيان از حل آن عاجز مانده بودند را حل نمود.(57)

کتابخانه ابن عميد

در سال 355ه.ق گروهي از جنگجويان ( که به عنوان دواطلبان جهاد عازم مرز و روم بودند) خانه ابن عميد را در ري غارت کردند. وقتي ابن عميد شب به خانه رفت چيزي که بر آن بنشيند و کوزه‏اي که آب بنوشد، نيافت. به نوشته ابن مسکويه که در آن تاريخ کتابدار ابن عميد بود، از خانه‏ابو حمزه علوي، فرش و اثاث آوردند امّا وزير، ( با آنکه، از ناحيه ساعد مجروح شده يود،(58) دل مشغول کتابخانه‏اش بود، هيچ چيز را به اندازه آن دوست نداشت. کتابخانه‏اي شامل کتابهاي بسيار در انواع دانش و حکمت و ادب که معادل صد بار ( شتر) مي‏شد. کتابدار مي‏گويد: وقتي مرا ديد راجع به کتابخانه پرسيد، گفتم: از همه اموال اين يکي برجاست و دست نخورده است. شادمان گرديد و رويش شکفته شد و گفت: زهي خجسته روان و مبارک سخن! همانا خزانه‏هاي ديگر جانشين‏پذير است امّا کتاب، عوض ندارد و فرمود فردا صبح به فلان بياورشان، بردم و صحيح و سالم تحويل دادم.(59)

فنون ابن عميد

او در فنون متعدّدي چيره دست بود. از آن جمله: اسلحه سازي، تاکتيک‏هاي جنگي، مملکت داري و سياست، نقاشي و غزل سرائي.

ابزار جنگي

آلات عجيبي براي قلعه گشايي اختراع کرد و نيز سلاح شگفت انگيزي ساخت که به مسافت بسيار دور تير مي‏انداخت و تأثير فراواني در وضع جنگ داشت. همچنين آينه‏هاي ( مقعّري) ساخت که از راه بسيار دور آتش مي‏افروخت.(60)

مملکت داري و سياست

در مملکت داري نوشته هايش بهترين شاهد چيره دستي اوست. مخصوصا رساله‏اي که در پريشاني اوضاع ايران و سوء تدبير سلف خود و اينکه چه بايد کرد تا وضع بهتر شود، خطاب به ابي محمد هندو نگاشته است که از آن رساله درس وزارت مي‏آموزند.(61)

شعر

در سرودن شعر زبر دست و ماهر بود که حتي مخالف سر سخت او، ابي حيّان توحيدي بدان اعتراف نموده است و مي‏نويسد: « اين مرد در سخن بالبداهه و شعر نيکو بود» (62) و نيز از ديگري نقل مي‏کند که « ابن عميد در غزل سرايي و سرودن معاتبه شعري شايسته داشت» .(63) او شعر طنز نيز مي‏سروده است.(64)

نقاشي

و باز ابن مسکويه مي‏نويسد: در نقاشي خصوصا کار با ناخن مهارت عجيبي داشت، چنانکه خود ديدم در مجلسي که فقط خاصّان و افراد مورد اطمينان او حضور داشتند، سيب يا چيزي شبيه بدان را در دست مي‏گرفت و ساعاتي با آن ور مي‏رفت( بازي مي‏کرد) و سپس روي زمين مي‏غلتاند، او با ناخن روي آن اشکالي را نقاشي کرده بود که اگر با ابزار، چندين روز کار کنند به آن زيبايي نمي‏شود.(65)

ويژگيها

ابن عميد سجايا و صفات پسنديده‏اي داشت که سر آمد اهل زمان خويش بود چنانکه حتّي دشمن به آن اذعان داشت و حسودان تسليم آن بودند و در آنچه داشت بي رقيب بود و همچون خورشيد بر احدي مخفي نبود(66) برخي از آن صفات را مي‏آوريم:

تواضع

در عين حالي که ابن عميد به تناسب منصب وزارتي که داشت کاخ نشين بود(67)، اما از اينکه خود را در علم بزرگ بشمارد، کراهت داشت و از رفتار متکبّرانه بر حذر بود.(68)

رفتار با عالمان

در خوشرويي و پاک خويي چنان بود که چون اديب يا عالم صاحب فني بر او وارد مي‏شد، گوش مي‏داد و چنان تحسين و آفرين مي‏کرد که گويي آن مطلب را براي نخستين بار مي‏شنود. ماهها و سالها مي‏گذشت تا به مناسبتي چيزي از او مي‏پرسيدند، در آن حال بود که درياي دانش به تلاطم در مي‏آمد و چشمه خاطرش جوشيدن مي‏گرفت، به طوري که صاحب فن مبهوت مي‏شد و چه بسيار کساني که از خويشتن مطمئن بودند و در مقابل او از خود خجل مي‏شدند.(69) کوتاه سخن آنکه در او قامت وزارت خود مرجع و کعبه آمال ادبا و علما و ارباب فضل و کمال بود.(70)

حب علي(ع )

در مجلس ابن عميد شيعيان و چه بسا عالمان و راويان شيعي گرد مي‏آمدند و پيرامون محبت حضرت علي (ع)داد سخن مي‏دادند تا جايي که يکي از مخالفان مذهب تشيّع نامه‏اي از برخي از ( مخالفان) و معاصران مخالف حضرت امير (ع)خطاب به آن حضرت جعل نمود و هنگامي که همان رساله را براي يکي از شاگردانش تدريس مي‏کرد، گفت: سبب آنکه اين رساله را بر عليه شيعيان نوشتم، آن بود که ايشان در مجلس ابن عميد وزير، حاضر مي‏شدند و در محبت علي (ع)زياده‏روي مي‏کردند.(71)

کم حرف

کم سخن و کوتاه گفتار بود مگر آنکه از او مي‏پرسيدند و مستمعي فهيم مي‏يافت، در اين هنگام بود که به نشاط مي‏آمد و بدون آنکه در پاسخ درماند و درنگ نمايد چنان با واژه‏هاي رسا و جملات پرصفا پاسخ مي‏داد که شنونده چنين پاسخي را نزد غير او نمي‏يافت.(72)

قدرت حافظه

در آن اعصار که قدرت حافظه پيش از زمان ما ارزشمند بود وي از اين موهبت الهي در حد اعلا برخوردار بود. به اين نکته ابي حيّان توحيدي نيز اعتراف کرده است.(73) آنچه در ذيل پيرامون حافظه نيرومند ابن عميد مي‏خوانيد، گفتاري از ابن مسکويه است که سالها کتابدار او بوده است.

او قهرمان خود را چنين مي‏ستايد

شعري نزد او خوانده نشد مگر آنکه ديوان صاحب آن شاعر را حفظ بود و اشعاري را که سزاوار حفظ کردن بود چه از شعراي قديم و چه از شاعران جديد همه را از بر بود. باري شنيدم اشعار گروهي از شاعران ناشناس را مي‏خواند از اين امر شگفت زده شدم و پرسيدم: اي استاد چگونه وقت شما اجازه مي‏دهد چنين شعري را حفظ کنيد؟ در پاسخم گفت: گويا تو گمان مي‏کني من به خاطر حفظ اين اشعار خود را در سختي مي‏اندازم؟ يکبار که اين اشعار بگوشم برخورد، آنرا حفظ مي‏شوم.

قريب به 30الي 40بيت شعر را براي خود مي‏خواندم، هنگامي که اشعار به پايان رسيد، همه را تکرار نمود اما وقتي از من خواست مقداري از آن را بخوانم حتي نتوانستم سه بيت از آن را به طور صحيح بازخوانم. بارها براي من حکايت کرد که در جواني با رفقا و ادباي همنشين بر سر از بر کردن هزار بيت شعر در يک روز مسابقه مي‏گذاشته است و ابن عميد رحمةاللّه عليه با شخصيت‏تر از آن بود که زياده گويي کند. وقتي سؤال کردم چگونه اين عمل را به انجام رسانيدي؟ در پاسخم گفت: شعر را بيست تا بيست تا يا سي تا سي تا حفظ مي‏کردم و يک بار باز مي‏خواندم و ديگر احتياجي به تکرار نداشتم.

شخصي مي‏گفت: پدرم نزد ابن عميد مي‏رفت و او از پدرم مي‏خواست تا اشعاري را که حفظ نموده، برايش بخواند اما هر دفعه پدرم مرتکب اشتباهي مي‏شد و ابن عميد آن را گوشزد مي‏نمود و من از اين موضوع بسيار ناراحت بودم تا آنکه روزي ديوان کميت ( شاعر معروف عرب) که بسيار زياد بود به دستم رسيد. از ميان آن، سه قصيده غريبه که گمان مي‏کردم هنوز به دست استاد نيفتاده است را انتخاب نمودم و همراه پدرم به نزد وزير رفتيم همين که چشم استاد به ما افتاد، به پدرم گفت: مقداري از اشعارت را بخوان. او نيز شروع به خواندن نمود اما همين که قصيده‏اي از آن سه قصيده را خواند، گفت: بايست! چرا که تعدادي از ابيات اين قصيده را نخواندي و سپس خود آنها را از بر خواند.(74)

شجاعت

آنگاه که ابن اثير در تاريخ خود اوصاف ابن عميد را بر مي‏شمرد، از وي به عنوان دليري تمام عيار نام مي‏برد.(75) وقتي در نبردها حاضر مي‏شد چون شيري شجاع بود و به آتش جنگ گرم نمي‏شد و کسي به گردش نمي‏رسيد و پهلواني را ياري مبارزه با او نبود. در عين حال قلبي آرام داشت و به هدف نظامي آگاه بود.(76) يک نمونه از شجاعت ابن عميد آنکه: در سال 344ه.ق « ابن ماکان» که يکي از سرداران امير خراسان بود، وارد اصفهان شد. ابومنصور پسر رکن الدوله ( که ظاهرا اصفهان بود) شهر را ترک گفت و ابن ماکان خزائن شهر را به تاراج برد. در اين اوضاع و احوال ابن عميد، وزير رکن الدوله با همراهي قرامطه با ابن ماکان جنگيد او را زخمي نمود و با به اسارت گرفتن سردارانش در قلعه‏اي محبوس نمود و سپس وارد اصفهان شد. او به شدت جنگيد و شهر را بعد از پاکسازي به « ابومنصور بويه» تحويل داد.(77)

سخاوت

اگر چه ابي حيان توحيدي يک جلد کتاب کامل در نکوهش صاحب دين عباد و ابن عميد نگاشته است اما عمده آنچه را پيرامون ابن عميد نوشته، مي‏توان در دو چيز خلاصه کرد. يکي بخل او و ديگري بي‏خبري او از علوم.

امّا کتب فراواني خلاف ادّعاي او را لااقل پيرامون بهره او از علوم گوناگون ثابت مي‏کند و پيرامون سخاوت او همين بس که وقتي متني ( اديب، حکيم و شاعر شهيد قرن چهارم هجري) او را با قصيده‏اي که سروده بود، مدح و ستايش نمود، و ابن عميد سه هزار دينار به وي جايزه داد.(78)

هيبت در دل لشکريان

اگر چه امير در دل لشکريان هيبتي نداشت و مجبور بود با ايشان مدارا کند و بسياري از خطاها و اشتباهاتشان را ناديده بگيرد و ايشان نيز به اين روش عادت کرده بودند و هر روز خواسته‏هايشان افزايش مي‏يافت و از درآمد کشور فزوني مي‏گرفت، امّا زماني که استاد رئيس ابن عميد رحمةاللّه عليه، وزارت رکن الدوله را پذيرفت ابتدا با لشکريان و دولتيان مدارايي اعجازگونه نمود و سپس امور را به درجه اعتدال رساند و از خود چنان هيبتي در دل سپاه و رعيت به جاي گذاشت که کافي بود از روي نارضايتي گوشه چشمي برايشان بيندازد تا لرزه بر اندامشان بيفتد و بند بند بدنشان سست گردد و در نتيجه همين سياست مقتدرانه اوضاه به گونه‏اي آرام گرفت که مي‏ديديم از ديوان خويش به سوي سراي سلطان مي‏رفت و جز منشيان ويژه کسي را ( در بين راه) ملاقات نمي‏کرد و ساعتي نزد سلطان به حل و فصل امور مي‏پرداخت و اکثر روز را به دانش و اهل علم مشغول بود.(79)

مراسم ملّي

ابن عميد از آن جا که يک ايراني بود، دست کم در برخي از مراسم ملّي و سنّتي ايرانيان همچون جشن مهرگان که در روز هفتم از هفتمين ماه هر سال شمسي برپا مي‏شد و بر خلاف زمان حاضر، در گذشته بين اقوام ايراني عموميّت داشت، شرکت مي‏جست. البته اين گمان از مديحه‏اي که يکي از شاعران آن زمان براي وي در روز مهرگان سروده است (80) حاصل حاضر مي‏شود.

يکي از عادات او

از جمله عادات ابن عميد آن بود که وقتي يکي از مدعيان علم و ادب بر او وارد مي‏شد وزير مي‏خواست فهمش را بيازمايد نخست چيزي راجع به بغداد و جاحظ از او مي‏پرسيد. خود ابن عميد را که « بزرگترين نويسنده ديواني» است را جاحظ متأخّر لقب داده‏اند.(81)

استادان

اين عالم سترگ، علوم و فنون خود را نزد اساتيد متعدّدي فرا گرفت. من جمله: احمد بن ابي عبداللّه برقي و احمد بن اسماعيل بن سمکة بن عبداللّه که وي را ابوعلي المجلي العربي از اهل قم مي‏نامند. ابن سمکة اهل فضل و ادب بود و کتابي تاريخي پيرامون خلفاء عباسي و دولت عباسيان تأليف نموده که کتابي بي‏نظير است مشتمل بر ده هزار ورق. وي از راويان اخبار مي‏باشد و علامه حلّي روايات او را به صورت مشروط مي‏پذيرد.(82)

علاوه بر اين دو تن شايد ابي جعفر خازن (83) و ابن ابي الثيات‏(84) نيز در زمره اساتيد او باشند.

شاگردان

گروهي از دانش پژوهان که طالب انواع گوناگون علوم بودند، در محضرش گرد آمدند و احدي از ايشان از اينکه استاد را در علمي که از او مي‏آموزد، بزرگ بشمارد خودداري نمي‏کرد و از آنکه بگويد مانند او را نديده، امتناع نمي‏ورزيد(85) امّا متأسفانه گويا تاريخ نام شاگردان وي را ثبت نکرده است مگر دو تن از ايشان را. يکي صاحب بن عباد و ديگري عضدالدوله. عضدالدوله بزگترين فرمانروان قرن چهارم است‏(86): زماني که ابن عميد به فارس رفت انواع سياست‏هاي استوار و فن جهانداري که والاترين فنون است به او آموخت و عضدالدوله نيز به تعليم و القاء او گوش فراداد و دل سپرد و بارها گفت: ابوالفضل بن عميد استاد من است و هميشه او را استاد يا « استاذالرئيس» خطاب مي‏کرد(87).

برجسته‏ترين شاگردان ابن عميد، صاحب بن عبّاد مي‏باشد. او با آن همه جلالت آفاقي که داشت از اتباع ابن عميد بوده بلکه موافق عقيده بعضي، اينکه او را « صاحب» ناميده‏اند به جهت مصاحبت او با ابن عميد بوده است. او استاد خويش را بسيار تعظيم مي‏نمود تا جايي که وقتي از شهر بغداد که گويا در آن زمان از زيباترين شهرهاي جهان به شمار مي‏رفت، بازگشت در پاسخ استاد خويش که پرسيد: بغداد را چگونه يافتي؟ گفت: بغداد در ميان بلاد مانند « استاد است در ميان عباد» (88).

با توجه به اينکه صاحب بن عباد از مشاهير شيعه مي‏باشد و خدماتي را به عالم تشيّع ارائه نموده است به پاس خدماتش مختصري از شرح حال و زندگينامه او را مي‏آوريم:

نامش اسماعيل، کنيه‏اش ابوالقاسم، ملقب به « صاحب» و « کافي القاة» . در سال 324يا 326ه.ق در اصطخر فارس يا ياطاقان از توابع طالقانِ قزوين متولّد گرديد. وي علوم خود را نزد ابي الحسين بن فارس و ابي‏الفضل بن عميد فرا گرفت و به مرتبه‏اي از علوم و ادبيات رسيد که او را يکي از کاتبان چهارگانه جهان برشمرده‏اند. صاحب بن عبّاد مي‏خواست در علوم از استاد خويش ابن عميد پيروي کند او در برخي از علوم همچون علوم ديني توانست به خواست خود جامه عمل بپوشاند. اما در علوم فلسفي موفّق نگرديد و نيز همانند استاد خويش داراي تأليفات فراواني بود.(89) او با تمام توان ابن عميد را ستايش مي‏کرد.(90)

صاحب بن عباد ابتدا از کاتبان کم اهميّت و خادم ابوالفضل بن عميد بود. امّا بواسطه علاقه‏اي که ابن عميد به صاحب يکديگر داشتند کم کم کار صاحب بالا گرفت تا اينکه ابن عميد او در سن 21سالگي منشي و مبري مؤيدالدوله پسر امير خود يعني رکن الدوله قرار داد.(91) بعد از مرگ ابن عميد و وزارت تقريبا 6ساله پسر او در حوالي سالهاي 366مؤيدالدوله صاحب بن عباد را به وزارت برگزيد.(92) صاحب با تمام علاقه‏اي که به خاندان عميد داشت، بعد از وفات ابن عميد و وقايعي که بين او و پسر ابن عميد رخ داد، اين علاقه و دوستي از بين رفت تا جايي که از هر سخني که مربوط به آل عميد مي‏شد، طفره مي‏رفت.(93)

آورده‏اند که نوح بن نصر ساماني از صاحب بن عباد درخواست کرد او ارتش را بپذيرد. از عذرهايي که صاحب آورد آن بود که حمل دارائيش بسيار دشوار است. از جمله کتابخانه‏اي بيش از صد شتر بار، فهرست کتابخانه صاحب ده مجلّد بود.(94)

از عادات صاحب، مسجّع سخن گفتن بود که البته بايد اعتراف نمود که در اين وادي سخت چيره‏دست بود. ابي حيان توحيدي به نقل از ابن عميد چنين آورده است: « صاحب روزي از ري به اصفهان مي‏رفت، وسط روز در قصبه‏اي بزرگ که بين راه بود، توقّف نکرد تا به دهي مخروبه و با آبي شور رسيد؛ به نام نوبهار. آنجا توقّف کرد، فقط براي آنکه بنويسد: مي‏نويسم نامه را از نوبهار روز شنبه موقع نصف النهار» (95). اين اديب برجسته سردار لشکريان نيز بود.(96)

شأن صاحب بن عباد به جايي رسيد که شريف رضي ( متولد 359متوفي ) 406در حياتش و در سوگش او را ستايش نمود.(97)

بالاخره صاحب در سال 385در شهر ري ديده از جهان فرو بست .(98)

پس از مرگ صاحب، تشييعي با شکوه از او به عمل آمد، فخرالدوله و همه بزرگان مملکت با لباس عزا در کنار جنازه‏اش حاضر شدند و با خروج تابوت مردم يک صدا خروش برکشيدند و به خاک افتادند، شاه جلو جنازه حرکت کرد و چند روز به عزا نشست.(99)

دو کتابي که از وي به جا مانده است به نامهاي « ابانه عم مذهب اهل العدل» و « فرق بين ظاد و ظاء» مشهور است.

همنشينان ابن عميد

علماء و دانشمندان متعدّدي با ابن عميد همنشيني و مجالست داشتند من جمله: ابي العلاء السروي، ابي الحسن العلوي العباسي و ابن خلا و قاضي، ابن سمکه قمي، ابي الحسين بن فارس و ابي محمد بن هندو که در حضر همنشين او بودند و در سفر با او مکاتبه داشتند.(100)

فرزندان

تا آنجا که نگارنده به دست آورده است ابن عميد دست کم داراي دو فرزند پسر بود يکي به نام علي و با کنيه ابوالفتح و ملقّب به « ذواکفايتين» و ديگري ابوالقاسم که قبل از تولّد ابوالفتح وفات يافت.(101)

ابوالفتح سال 337در شهر ري تولّد يافت. او در خدمت علما و استاداني که در اطراف پدرش گرد آمده بودند، به تحصيل علوم پرداخت و مانند پدر در کتابت استادي داشت و شاعري خوش قريحه بود، در سال 359ه.ق که ابوالفضل ابن عميد به دفع حَسَنويه کُرد مأمور شد همراه پدر بود.(102)

و پدر فرماندهي سپاه را به عهده گرفت تا آنکه با حسنويه بر سر مالي مصالحه کرد و به سوي ري براي خدمتگزاري رکن الدوله بازگشت.(103) ابوالفتح را که در اين هنگام جواني 21ساله بود(104)، رکن الدوله به وزارت برگزيد و بر جاي پدر نشست.

ابوالفتح با اشراف ديلم رفت و آمد مي‏کرد و مي‏کوشيد با خلعت و هدايا نظرشان را جلب کند و به بازي و شکار و مهماني صحرا دعوتشان مي‏کرد، البته ابن عميد با روش او مخالف بود.(105)

در آخرين سفر ابن عميد که ابوالفتح پدر را همراهي مي‏کرد، او که جواني که سن و سال و شاداب بود، به مقتضاي سن، اسباب امر و نهي او را به بدرفتاري کشاند و چيزهايي از او سر زد که باعث خشم پدر شد، تا آنجا که ابن عميد؛ پدر ابوالفتح هنگام مرگ گفت: چيزي جز فرزندم مرا نکشت و بر خاندان عميد از چيزي که آنرا نابود کند نمي‏ترسم مگر از اين فرزندم.(106)

در سال 366ه.ق که مؤيدالدوله فرزند رکن الدوله به حکومت رسيد ابوالفتح را از وزارت عزل نمود، وي در همين سال در سن 29سالگي در زير شکنجه يکي از فرمانروايان جان سپرد.(107) و با مرگ او خاندان عميد برافتاد.(108)

بيماري ابن عميد

ابن عميد در تمامي عمر خود مبتلاي دو دشمن قوي داخلي قولنج و نِقرِس بود(109). و به علت نقرس شديد قادر به سواري کردن نبود و به همين علت بر عماري ( تخت روان) مي‏نشست.(110)

فصل غروب

در محرّم سال 359ه.ق رکن الدوله وزير خود ابوالفضل بن العميد را با لشکري انبوه و مجهز به سوي سرزمين يکي از شورشيان کرد به نام حسنوية بن حسين فرستاد تا او را که ايجاد اختشاش نموده بود، سرکوب نمايد، امّا در بين راه بيماري ابن عميد( رفتارهاي ناشايست فرزندش) شدت يافت. زماني که به حمدان رسيدند( ظاهرا معرّب همدان) شمع وجودش بي‏فروغ گشت و چشم از جهان فرو بست.(111) با مرگ اين عالِم در عالم فضل و دانش شکافي پديد آمد که چيزي آن را نپوشاند. عمر « ابن عميد» در هنگام مرگ کمي از 60سال بيشتر بود که 24سال از آن را به وزارت گذرانده بود.(112)

در مورد سال وفات وي سال 360ه.ق نيز مطرح کرده‏اند.(113) همچنين پاره‏اي از نويسندگان، ري يا بغداد را به عنوان محل وفات ابن عميد نام برده‏اند.(114) اما با توجه به مدارک قابل اعتمادتر به نظر مي‏رسد که وفات وي در همدان واقع شده است.

آثار

آثار به جا مانده از ابن عميد را چنين گفته‏اند: تاريخ، ديوان الرسائل و المذهب في البلاغات (115) و کتاب الخلق و الخلق( يا الخلق و المخلق) که هنوز در مسؤدة و چرک نويس بوده که مرگش فرا رسيد.(116)

مواعظ

وي سخنان حکمت‏آميز را مکرّر در مجالس بر زبان مي‏آورد که برخي از آنان به عنوان حسن ختام ذيلا آورده مي‏شود:

« دانش پژوهان فروتن علم و حکمت بيشترين بهره‏ها را از اين دو مي‏برند، همانگونه که زمين پست بيشترين آب را مي‏نوشد.»

«همانا خداوند به هر آفريده‏اي ضدّش را افزود تا دلالت کند وحدت تنها از آن اوست.»

«بزرگواري خدا از حکمتش نمي‏کاهد، و از اين رو هر دعايي را اجابت نمي‏کند.» (117)

«چگونه از دوستت که داراي طبايع چهارگانه است، توقّع يک نوع رفتار را داري.» (118)

1- دائرة المعارف تشيّع، ج 1ص .352

2- الکامل في التاريخ، ج 9ص .606

3- يتيمة الدّهر، ج 3ص .160

4- همان، ص .159

5- ريحانةالادب، ج 8ص؟؟؟.

6- دائرةالمعارف تشيّع، ج 1ص .352

7-يتيمة الدهر، ج 3ص 160اخلاق الوزيرين، ص .325

8- همان، ص .159

9- همان مدرک، ص .159

10- دائرةالمعارف تشيع، ج 1و تمدن اسلامي در قرن چهارم، ج .1

11- همان، ص .352

12- ريحانةالادب، ج 8ص .126

13- اخلاق الوزيرين، ص .325

14- همان، ص .360

15- تمدن اسلامي در قرن چهارم، ج 1ص .273

16- تاريخ تشيع در ايران، ج 1ص .361

17- همان، ج 1ص .361

18- تاريخ الشيعه، ص .207 - 206

19- تاريخ تشيّع در ايران، ج 1ص .360

20- همان، ج 1ص 362با اندکي تلخيص.

21- همان، ج 1ص 263 - 262با تلخيص.

22- تاريخ الشيعه، ص .207

23- همان، ص .208

24- همان، ص .211

25- تاريخ تشيع در ايران، ج 1ص .364

26- تاريخ الشيعه، ص .212

27- تاريخ تشيع در ايران، ج 1ص .365

28- همان، ج 1ص .363

29- يتيمة الدهر، ج 3ص .158

30- ريحانة الادب، ج 8ص .126

31- همان، ج 8ص 126و منابع ديگرو

32- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .29

33- اخلاق الوزيرين، ص .325

34- همان، ص .341

35- دائرةالمعارف تشيع، ج 1ص .352

36- اعيان الشيعه، ج 332 3پاورقي .

37- يتيمة الدهر، ج 3ص .160

38- همان، ج 3ص .161

39- الوافي بالوفيات، ج 2ص .381

40- الکامل في التاريخ، ج 9ص .606

41- تجارب الامم، ج 2ص .281

42- اخلاق الوزيرين، ص .323

43- همان، ص .326

44- همان، ص .327

45- تجارب الامم، ج 2ص .224

46- ريحانةالادب، ج 8ص .126

47- همان، ج 8ص .126

48- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .270

49- يتيمة الدهر، ج 3ص .164

50- تجارب الامم، ج 2ص .276

51- همان، ج 2ص .277

52- اخلاق الوزيرين، ص .327

53- تجارب الامم، ج 2ص .277

54- اعيان الشيعه، ج 3ص .332

55- الخلاق الوزيرين، ص .328

56- وزيران ايراني از بزرگمهر تا اميرکبير، ص .125

57- تجارب الامم، ج 2ص .278

58- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 2ص .360

59- همان، ج 1ص .204

60- تجارب الامم، ج 2ص .278

61- همان، ج 2ص .278

62- اخلاق الوزيرين، ص .387

63- همان، ص .343

64- تجارب الامم، ج 2ص .277

65- همان، ج 2ص .278

66- همان، ج 2ص .275

67- يتيمةالدهر، ج 3ص .163

68- اعيان الشيعه، ج 3ص 332پاورقي.

69- تجارب الامم، ج 2ص .278

70- ريحانةالادب، ج 8ص .126

71- اعيان الشيعه، ج 3ص 332پاورقي اخلاق الوزيرين، ص .387

72- تجارب الامم، ج 2ص 277و .278

73- اخلاق الوزيرين، ص .387

74- تجارب الامم صفحات 275تا .277

75- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606

76- تجارب الامم، ج 2ص .279

77- تاريخ اسلام، حوادث سال 331تا 350ص .219

78- الوافي بالوفيات، ج 2ص .382

79- تجارب الامم، ج 2صفحات 279تا .281

80- يتيمة الدهر، ج 3ص .163

81- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .270

82- رجال علامه، ص .16

83- اخلاق الوزيرين، ص .364

84- همان، ص .347

85- تجارب الامم، ج 2ص .278

86- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .152

87- تجارب الامم، ج 2ص .278

88- ريحانةالادب، ج 8ص .126

89- اعيان الشيعه، ج 3از صفحات 329تا .332

90- يتيمةالدهر، ج 3ص .161

91- اعيان الشيعه، ج 3ص .339

92- همان، برداشت از ص 341و .342

93- همان، ص .341

94- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .204

95- همان، ج 1ص .273

96- همان، ج 1ص .113

97- تاريخ الشيعه، ص .213

98- اعيان الشيعه، ج 3ص .329

99- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .360

100- يتيمةالدهر، ج 3ص .164

101- اخلاق الوزيرين، ص .387

102- دائرةالمعارف تشيع، ج 1ص .353

103- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606

104- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .111

105- همان، ج 1ص .131

106- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606

107- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .140

108- دائرةالمعارف تشيع، ج 1ص .353

109- ريحانةالادب، ج 8ص .606 - 605

110- تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 1ص .131

111- الکامل في التاريخ، ج 8ص .606 - 605

112- همان، ج 8ص .606

113- اعيان الشيعه، ج 3ص .140

114- ريحانةالادب، ج 8ص .126

115- وزيران ايراني از بزرگمهر تا اميرکبير، ص .125

116- اخلاق الوزيرين، ص .328

117- همان، ص .388

118- همان، ص .390