آنچه در پي ميآيد، متن پياده شده سخنراني حسن رحيمپورازغدي است كه در ارديبهشت ماه سال جاري در دانشكده مهندسي دانشگاه خواجه نصيرالدين طوسي تهران و در سالگرد شهادت استاد مطهري صورت پذيرفته و موضوع آن «تساهل نظري و عملي در منظر مطهري» بوده است.
اين جلسه قرار بود بصورت گفتوگو و مباحثه ميان وي و دكتر عطاءا... مهاجراني درخصوص بحث «تساهل»برگزار گردد كه به علت عدم حضور وزير ارشاد ـ عليرغم وعده قبلي ـ تبديل به سخنراني سردبير كتاب نقد شد:
عنوان بحث، «تساهل در حوزه نظر و عمل» از ديدگاه استاد مطهري است. تا برادر محترم آقاي مهاجراني تشريف بياورند و از نظرات ايشان هم بهره ببريم، بنده جهت پرهيز از اتلاف وقت دوستان، بحث را سر ميگيرم. قاعدتا اين بحث، صبغه نظري خواهد داشت و ما اينجا به دنبال پروژههاي افشاگري عاليجنابي و اين قبيل مسائل نيستيم. فقط در پي آنيم كه گفتوگو در حوزه تساهل مقداري شفافتر شود و تكليفمان را با كلمات دوپهلو تا حدودي روشن كنيم.
«از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف به شرط مواجهه صريح و روشن با آنها».
با اين سخن استاد مطهري، دو گروه موافق نيستند: يكي آنها كه گمان ميكنند با تحكيم سكوت؛ تعداد موافقين ما زياد ميشوند و ساكت كردن را با قانع كردن، اشتباه ميگيرند و گروه دوم، كساني كه از تبديل «معاند» و «مخالف» به «موافق»، بحث ميكنند اما بدون انتظار تغيير مواضع از ناحيه مخالفان و معاندان.
يعني از آزادي دادن به افكار مخالف، بحث ميشود اما بدون آن قيدي كه استاد مطهري آورده كه عبارت بود از «مواجهه صريح و شفاف با آنها».
دوستان گاهي جلوتر هم ميروند و به جاي آزادي دادن به مخالف، ميشود از تقويت و تجهيز مخالفين و گرفتن دست موافقين و مانع شدن آنها از دفاع هم سخن گفت.
مطهري درعصري به عرصه آمد ـ و آن عصر همچنان ادامه دارد ـ كه يك گرايش قوي در جامعه فرهنگي ايران، «دين» را به مثابه عنصري فانتزي و به عنوان دكور صحنه، وارد بحثها ميكرد ـ و هنوز ميكند ـ تا از ادبيات مذهبي، يك حاشيه امنيتي و توجيهي براي نشر دكترين غيرديني بسازد و اين بيماري، عوارض بالينيش همچنان حتي بعد از شهادت آقاي مطهري ادامه دارد و شايد به همين علت است كه اتحاديههاي معرفتي اي كه در همان سالها عليه خط مطهري تشكيل شد اتحاديههاي خيلي معني داري بود. مطهري در برابر خط تحريف دين، خاكريزي زد كه آنها از اين خاكريز نميتوانستند عبور كنند، يا بايد او را از پا در ميآوردند و يا راهشان را كج ميكردند و برمي گشتند و آنها شقّ اول را برگزيدند. مطهري، خط تحريف دين را بر سر تضادهاي دوگزينهاي و سؤالهاي گريزناپذير قرار داد و نگذاشت به اجمال و ابهام بگذرانند و عبور كنند. مطهري نشان داد ـ و هنوز نشان ميدهد ـ كه در سطح محور جناحهاي ماركسيستي يا ليبرالي كه در بدنه روشنفكري ديني، نفوذ ميكردند و ميكنند، چه كساني حضور دارند و چه اتفاقاتي دارد ميافتد. بزرگترها شايد يادشان باشد كه مطهري تا زنده بود، سيبل انواع حملات بود. علتش همين بود كه عرض كردم. شهادت بود كه مطهري را از زير بمباران شانتاژ خلاص كرد. يك دورهاي در همين كشور، كنار مطهري راه رفتن، هزينه داشت. يك عده دشمن با كينههاي شتري كه تمام نشدني بود و يك عده دوستاني كه هر كدام كار ده دشمن را ميكنند و هيچوقت بدرستي نميدانند بمبهايشان را كجا بريزند. ما نميخواهيم با پيش كشيدن قصّه مطهري كه با خون دل او شروع شد و با خون سر او مُهر خاتمت پذيرفت، گذشته را عوض كنيم و به تاريخي كه سپري شده، دستور بدهيم. ما ميخواهيم به خودمان دستور بدهيم. به خودمان دستور بدهيم كه تجربه مطهري را كه تجربه مهمي بود و براي ما خيلي گران تمام شد، دوباره تكرار نكنيم. مطهري را به موزه نفرستيم و خود او را تبديل به يك فانتزي و تعارف نكنيم. مطهري در شرايط جديد، در جامعه ما يك بار ديگر به كالبدشكافي احتياج دارد. بايد گلولهاي كه به سر او خورد از جمجمهاش بيرون آورده شود و درست مطالعه بشود كه از چه اسلحهاي و با چه استدلال هايي شليك شد و بايد روشن شود كه نقطه عزيمت «خشونت» در صحنه گفتوگوي فرهنگي در اين كشور در نيم قرن اخير چه كساني بودهاند.
مطهري در دوران اغفال، اغفال ديني، يك «كميته هوشياري» تشكيل داد. وقتي ليبرالها و ماركسيستها كه آن دوران، فضاي حاكم بر محافل روشنفكري ديني و لائيك ما در قبضه آنها بود، ذهن بچهها را در دانشگاهها شرطي ميكردند كه با شنيدن نام «دين»، به ياد خرافات بيفتند و از كلمه «جهاد»، به كلمه «خشونت» منتقل شوند و از «عرفان»، به تخدير واز كلمه «تكليف»، بوي تجاوز به «حقوق بشر» به مشامشان برسد و از «آزادي»، به «نفي شريعت» منتقل شوند و اسلام را تكّه تكّه ميكردند و هر تكهاي را متحجّرين و روشنفكر مآبها با رويكردي ماركسيستي يا ليبرالي، در سردخانههاي جناحي و خصوصي خود ميگذاشتند تا يك وقتي مصرف كنند، در اين شرايط مطهري سر رسيد تا اين كُدها را يك بيك بشكند و شكست. مطهري، اهل جدلهاي مدرسي نبود ولي نميگذاشت كساني به نام نوانديشي، محتواي معرفتي ايمان را در هم بريزند. در عين حال نميخواست به هر بهانهاي، در درست كيشي ديگران، تشكيك كند و تعداد مرتّدها را تكثير كند يا كثير، نشان بدهد. مطهري از سطح جماعت روشنفكر و مقدسمآب، يك گام فراتر گذاشت و يك تنه رستاخيز به پا كرد. البته آخوندهاي قشري و كم داني هم بودند كه روزگارش را سياه ميكردند، كساني كه هر «اجتهادي» را «بدعت» و هر «عتيقهاي» را «سنّت» ميدانند و «اصولگرايي» را با «طالبانگري» و تحجّر، اشتباه ميكنند. اينكه محافل روشنفكري ديني در دهههاي چهل و پنجاه، چرا شديدا درگير تأويل دين و تفسير به رأي در دين و سهل گرفتن امر تفكر در دين شدند فقط يك علت نداشت اما يكي از اهّم علل آن، كم آوردن محافل روشنفكري ديني ما در مقابل گفتمان ليبرالي و ماركسيستي بود يعني سر ميز گفتوگو با ماركسيستها و ليبرالها كم آوردند و پا دادند. فقدان تئوريسينهاي صالح ديني و خلّاق، بحراني است كه هنوز هم روشنفكري ديني ما را رنج ميدهد. فقر تئوريك در جامعه روشنفكري ديني ما باعث فقر نظريهپردازي شد و اين باعث ميشود كه دستشان را براي تكدّي به سوي ساير مكاتب دراز كنند و امروز به طور خاصّ، ليبراليزم، آن هم از نوع قرن هجدهمي نه ليبراليزم آغاز قرن 21.
نسل دهههاي 40 و 50 كه امثال بنده، جوانترين آنها بوديم و حالا نسبت به شما پيرمرد محسوب ميشويم. در آن محافل، علقه خانوادگي و شخصي به دين داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود يعني هر چه در شبكه واژگاني وارداتي، درگيرتر و آكادميكتر ميشدند، سرشان سنگينتر و دلشان خاليتر ميشد و سر از دل، بيشتر فاصله ميگرفت. غافل از اين كه نميشود سوار ترن «هگل» و «ماركس» شد، يا سوار ترن «جان لاك» و «پوپر» شد و به مدينه فاضله اسلام و مدينةالنّبي رسيد. در يك چنين عصر و عرصهاي بود كه دو پديده از خراسان ظهور كردند و تأثيراتي عميق بر روشنفكري ديني گذاشتند. يكي مطهري بود كه خداي دقت و انضباط فكري است و به صراحت ميگفت كه عليرغم بعضي تشابهات، يك جايي راه اسلام از ليبراليزم جدا ميشود، يك جايي راه اسلام از ماركسيسم و از فاشيزم جدا ميشود و آنجا ديگر نبايد از ترس متهم شدن به امّلي با كسي تعارف كرد و ديگري، شريعتي است كه صداي ناقوس بيداري مذهبي بود گرچه عاري از دقت اما توأم با صداقت و نقدپذيري.
امثال ما البته بيشتر در آن زمان با ذهن و زبان شريعتي، محشور بوديم قبل از اينكه با مطهري و عظمتهاي او آشنا بشويم. براي ما خيلي جالب بود كه كساني چون علي شريعتي و جلال آل احمد با چه شجاعتي دارند برخلاف مسير رودخانه روشنفكري ترجمهاي كه از غرب، سرازير شده، حركت ميكنند؛ دگمهاي روشنفكري را يكي يكي ميشكنند و جلو ميآيند، دگمهايي كه غالبا دفاع از غرب و غربگرايي بود، پرستشمدرنيته بود،تحقير ملت خودوتفكيك دينازسياست بودوشمابدانيد علت تهاجم مجدّدي هم كه الان در محافل روشنفكري ديني يا لائيك (ولي هر دو ليبرال) عليه شريعتي و آل احمد شروع شده، همين است.
علتش اين است كه اين دو جرئت كردند و دگمهاي روشنفكري وابسته را شكستند و عليرغم منافع و ايدههاي غرب و سكولاريزم و استعمار، وضعيت گرفتند.
الان آقايان ميگويند و مينويسند كه آلاحمد چون غرب را نميشناخت، عليه غرب و غربزدگي، كتاب نوشت و بحث كرد و به نقد روشنفكري پرداخت و از «خدمتها و خيانتهاي روشنفكري» بحث كرد و همين سال گذشته در سالگرد مرحوم دكتر شريعتي در دانشگاه تهران، يكي از همين آقايان از قول مرادش گفت كه علي شريعتي با اين همه انتقادي كه به ليبراليزم و غرب و استعمار كرده، همين انصار حزباللّه خودمان است و مطالب انتقادي دكتر شريعتي عليه نظام ليبرال سرمايهداري و غرب و سكولاريزم را قرائت كردند و گفتند كه ايشان راست افراطي بوده است و دوره اين نوع روشنفكري ديني كه غربستيز و ليبرالستيز و استعمارستيز است سپري شده است چون شريعتي مخالف جامعه مدني و دمكراسي ليبرال و پلوراليزم و نسبيگرائي است.
علت حمله به آل احمد و شريعتي، همين است. شريعتي البته با خيلي از كساني كه امروز خودشان را ميراثدار او ميدانند متفاوت بود. او قصد تقويت دين را داشت گرچه شتابزده، و من به ياد ميآورم بخشي از جلسات او را كه در مشهد و در منزل پدري من برگزار ميشد و عمق نگراني و سوزدل را در نگاه و صداي او ميديدم كه گاه به دستپاچگي هم منجّر ميشد. اما مطهري، كاري كرد كه قابل مقايسه با هيچكس، نه شريعتي نه آل احمد و نه هيچ كس ديگر، نيست. مطهري كه من بعدها او و افكار او را شناختم تمام مطالعات و محاسبات قبلي را در ذهن ما به هم ريخت. ما كم كم دانستيم كه مطهري بار دو غم را بر دوش دارد. از طرفي غم دفاع از اسلام در برابر ماركسيستها و ليبرالهاي آرتدوكس كه در محافل روشنفكري آن دوران، شلتاق ميكردند و امروز بعضي از پيرمردهاي آنها هنوز هستند و جزء مناديان اصلاحطلبي ويژهاي در ايران هستند و كسي هم آن موقع جلوگيرشان نبود، از طرفي هم غم سنگينتر و غريبانهتر مطهري در دفاع از اسلام و توجيه و تبيين اسلام نزد بچه مذهبيهايي كه مذهبي حرف ميزدند اما ماركسيستي فكر ميكردند و همين طور پيرمردهايي كه ادبيات مذهبي، مصرف ميكردند و نماز هم ميخواندند ولي ذهنشان با گاوآهن ليبراليزم، شخم و شيار خورده بود و هر آيه و روايتي كه ميخواندند يا ميشنيدند، فوري بايد وارد پارادايم ليبرالي ميشد با محتواي ليبرالي، ويراستاري ميشد سپس يا تأييد ميشد يا رد ميشد و يا تفسير به رأي و تأويل و دچار تحريف ميشد چون محكماتشان در ليبراليزم بود نه اسلام.
مطهري ميدانست كه چون حوزه به قدر كافي اجتهاد نميكند عملاً روشنفكري ديني به تله التقاط ميافتد. تحجّر و التقاط در يك سيكل مشدّد، يكديگر را تقويت ميكنند. وقتي اجتهاد نشد و تحجّر، دامنه پيدا كرد. زمينه براي التقاط ايجاد ميشود وقتي در التقاطها، افراط شد، زمينه براي تحجّر بعدي آماده ميشود. تنها يك كليد، اين دو قفل را، قفل التقاط و تحجّر را تواما باز ميكند و آن كليد «اجتهاد درست ديني» است. مطهري را به اين مناسبت است كه ميشود شهيد «نبرد تأويل» دانست. روايتي است از قول نبي اكرم(ص) خطاب به حضرت امير(ع) كه فرمودند: امروز (يعني روز جنگ بدر و احد) ما براي «تنزيل» ميجنگيم و وقتي من نيستم، تو بايد با بعضي از همينهايي كه امروز با هم در يك جبههايد يعني اصحاب من، بر سر «تأويل» بجنگي. مطهري شهيد «نبرد تأويل دين» است. كساني، هنگام تنزيل دين يا تأسيس يك انقلاب، براي دفاع از موجوديت انقلاب شهيد ميشوند. كساني هم لازم است هنگام تأويل و تفسير به رأي و تحريف يك دين يا يك نهضت، براي دفاع از اصالتاش ـ نه موجوديتش ـ شهيد شوند و فحش بشنوند چون به محض اينكه موجوديت يك نهضت، تثبيت شد تحريفش شروع ميشود. كار مطهري به اين دلايل، از شريعتي و آل احمد به نظر من پيچيدهتر و سختتر بود و به همين دليل هم مطهري بيشتر تنها ماند. من به ياد ميآورم محافل روشنفكري ديني آن دوره در مشهد را كه نام مطهري را واقعا با عصبانيت به زبان ميآوردند. مطهري را سمبل يك آدم متحجّر و امّل كه تاب قرائتهاي جديد از دين ندارد، ميشمردند عينا در جلسات امّلها، مطهري متّهم و به وهابيگري و گرايشهاي روشنفكري ميشد. براي اينكه ميخواست يك خط سوّمي بين التقاط و تحجّر باز كند و اين كار را به قيمت خون خودش كرد و از هر دو طرف هم خورد. از مطهّري، عصباني بودند چون مطهري در فكر كردن و حرف زدن، دقيق بود. براي دين، يك هويت فكري مستقل، قائل بوده صريحا ميگفت خط مرزي اسلام و ماركسيسم را معلوم كنيد. خط مرزي اسلام و ليبراليزم را معلوم كنيد. متشابهات كدامهاست؟ محكمات كدامهاست؟ تا كجا ميشود پا داد و در عالم نظر، با دكترينهاي ليبرالي يا ماركسيستي و فاشيستي، تسامح كرد و از كجا به بعد، ديگر نميشود؟ تا كجا شما اگر حرف بزنيد، داريد تفسير دين و قرائت دين ميكنيد واز آنجا به بعد ديگر تكذيب و تحريف دين است و قرائت دين نيست؟ مطهري تحمّل نميكرد كه دين، تبديل بشود به مضمون تأويل يا ريشخند كساني كه از نقطه عزيمت غيرديني، به دين نگاه ميكنند منتهي ادبيات دين را نيز مصرف ميكنند براي اين كه مخاطبانشان بچه مسلمان هستند. البته آن دوره در محافل روشنفكري، بجاي كلمه «قرائت»، كلمه «برداشت» رايج بود. در محافل روشنفكري ديني كه جوانترها زمينخورده ماركسيسم بودند و پيرمردها تمايلات ليبرالي داشتند، بحث از اين بود كه مطهري، برداشت امروزي از دين ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان اين بود كه مطهري، تأويلات ماركسيستي از دين را پس ميزند. تأويلات ليبراليستي از دين را هم پس ميزند و بالاخره هم يكي از همين محافل روشنفكري ديني اين چنيني بود كه اسلحه برداشت و مطهري را ترور كرد. گروه فرقان براي شما شايد ناشناخته باشد. گروه فرقان خود را به عنوان يك جريان نوانديش ديني، جريان روشنفكري ديني مطرح ميكردند و معتقد بودند كه قرائتي مدرن و امروزي از قرآن و از دين دارند و قرائت مطهري، قرائت آخوندي سنّتي و واپسگراست و درست روشنفكرترين آخوندهايي كه در اين مملكت بودند، مطهري و بهشتي و امثال اينها را در ليست ترور قرار دادند و اولين گلوله خشونت، گلوله در جواب فكر و انديشه، از همين محافل به اصطلاح نوانديشي ديني شليك شد به سمت يك آخوندي كه نه اهل تحجّر است و نه اهل التقاط و تنها آمده تا دين را با استدلال، بيان ميكند و شيطنتهاي ژورناليستي هم بلد نيست. حقّهبازي هم نميداند. اينها دست به خشونت عليه او زدند و او را از سر راه برداشتند. اما بعد از اين كه او را زدند تازه مطهري مطرح شد. گروه فرقان، رويكرد تفسير به رأي قرآن با گرايشات چپ روشنفكري مذهبي بود، هر كسي، اين را نداند، بديهيات تاريخ دو سه سال اول انقلاب را نميداند. آنها به صراحت در جزوههايشان آوردند كه ما قرائت جديدي از دين آورديم و اين قرائت، امروزي و مدرن است و با دين امثال مطهري نميشود امروز جامعه را اداره كرد و حكومت تشكيل داد و انسان ساخت. البته خود مطهري قبلاً گفته بود كه اين قرائتهاي جديدي كه بدون متدولوژي و بدون اصول، صورتبندي ميشود اينها همان انديشههاي مادّي چپ يا ماترياليزم راست هستند كه وارد پوست دين ميشوند و با ادبيات مذهبي حرف ميزنند تا از بين بچه مسلمانها در دانشگاه يا غيردانشگاه، سربازگيري كنند. خود مطهري در مقدمه كتاب «علل گرايش به ماديگري»، بحث ماترياليزم در ايران و شگرد جديدش را به عنوان يك معضل، مطرح ميكند. از «الحاد نقابدار» حرف ميزند و در آن سالها كم كم نام مطهري به عنوان تئوريسين برجسته ودقيق ديني و به عبارتي، سرويراستار تفكر ديني كه بدون هيچگونه محافظهكاري، غلطگيري ميكند و بدون استفاده از ادبيات چپ يا ليبرالي و خارج از پارادايم غربي و شرقي، از ارزشهاي اسلامي، دفاع ميكند كم كم در ذهن ما حكّ شد كه بايد به مطهري نگاه كرد و به او بايد توجه كرد و حرفهاي مطهري در آن وانفساي جوسازيهاي محافل روشنفكري، ارزش شنيدن را دارد، گوش كنيم بينيم چه ميگويد او خيلي هو شد. اين چيزهايي كه امروز شما در بعضي از روزنامهها عليه بعضي از افراد ميبينيد، يك دهم آن غوغاهايي است كه عليه مطهري يا بهشتي در آن سالها ميشد. همه جا ميگفتند كه جلوي آقاي مطهري، دقيق و مستند، حرف بزنيد، با معركهگيري و هوچيگري نميشود. يكي يكي جملههايتان را با دقت گوش ميكند و به پرسش ميگذارد. با هوچيگري نميشود تحول در فكر ديني ايجاد كرد. دانش ميخواهد و متد و امانتداري.
با شارلاتان بازي، نميشود گفتمان جديد ديني ساخت. و باز به ياد ميآورم جلسهاي را كه بعضي از سران سازمان مجاهدين خلق (منافقين) كه آن موقع مالك تمام عيار فضاي روشنفكري ديني در ايران بودند و در آن دوران، هر كسي به اينها انتقاد ميكرد يا به گفتمان اينها كه مدّعي نوانديشي ديني بودند انتقاد ميكرد واقعا در فضاي دانشگاه و روشنفكري، له ميشد و نميشد جلوي اينها در آن شرايط ايستاد چون مارك مرتجع و فاشيست جزو ابتداييترين ماركهايي بود كه به پيشاني آدم ميخورد.
در جلسهاي در مشهد من يادم هست كه بعضي از سران مهّم اينها بودند كه الان خارج از كشور هستند تمام اصول ماركسيسم را در همان جلسه از قرآن استخراج كردند و با خوشحالي ميگفتند كه ما داريم به قرآن، خدمت ميكنيم و اين قرائت جديد از قرآن و دين است. جلسات ديگري هم مشابه آن بود كه مقداري پيرترها بودند و آنها قرائتهاي ليبرالي از قرآن و دين، سرهم ميكردند هر چه در قرآن، جهاد بود، شهادت بود، آيات قتال بود، امر به معروف و نهي از منكر بود، آيات مربوط به تعزير و قصاص بود، ميگفتند متأسفانه نميشود اينها را از قرآن بيرون كشيد پس يك جوري بايد اينها را ماستمالي كرد چون اينها مربوط به قرائت سنتي دين است. يعني آنها كه گرايشات چپ ماركسيستي داشتند، قرائت جديدشان از دين اين بود كه هر جا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و آگاهي و قيامت و غيب و معاد بود، تأويل ميكردند و ميگفتند اينها نيست و دين، فقط سياست است، اسلام يك فرقه سياسي است اصلاً، اسلام دين شمشير و خشونت است و در محافل ليبرالي ميگفتند اصلاً اسلام ربطي به سياست ندارد و آن شمشير و تازيانههايي هم كه دست پيامبر(ص) و علي(ع) بوده است، بيجا بوده است پارسال من در يكي از اين مجلهها ديدم در تمثالي از حضرت علي(ع) كه ذوالفقار در دست دارد، ذوالفقار را برداشتهاند و گل به جاي آن گذاشتهاند. ذوالفقار را هم از دست علي عليهالسلام بيرون كشيدهاند و به جايش دسته گل گذاشتهاند! ذوالفقاري كه معاويه نتوانست از دست حضرت علي(ع) بيرون بكشد، شما از دست علي(ع) بيرون ميكشيد؟
مطهري ميگفت اسلام، هم جهاد دارد، هم عبوديت و تقوا و هم مراعات ظريفترين حقوق بشر، حقوق كودك، حقوق زن، و حتي در باب حق و حرمت حيوانات و اشياء و گياهان، ظريفترين دقتها را دارد و در عين حال اگر لازم شد براي «دفاع از حقيقت» و براي «عقب زدن خشونت»، دست به خشونت مشروع و قانوني به نام جهاد هم ميزند كه تازه آنجا هم حساب و كتاب دارد و خشونت افسارگسيخته حيواني نيست. خوب اينها در همين محافل تحت همين عناوين سربازگيري ميكردند. شخصيتهاي ديني مثل حافظ و حلّاج و خيام را تحريف كردند و بعد به سراغ تحريف مفاهيم ديني هم آمدند. آقاي مطهري، رهبران اين جريان را صريحا «ماترياليزم منافق» و بدنه آن را «ماترياليزم اغفال شده» مينامد. ايشان ميگويد من قبول دارم كه برداشتها و قرائتها هر اندازه هم بيغرضانه باشد، هميشه يك جور از آب در نميآيد و توجه دارم كه تدّبر در قرآن، حقّ هر مسلماني است و مخصوص آخوندها نيست. در انحصار فرد و گروهي نيست. اما بحث تحريف و تفسير به رأي، تحت عنوان «قرائت جديد» چه ميشود؟ آقاي مطهري ميگويد خيلي از افاضاتي كه تحت عنوان برداشتهاي جديد و فهم مدرن از دين، ارائه ميشود، مسخ و تحريف دين است، برداشت و تفسير نيست. ايشان ميگويد من فعلاً فرض را بر اين ميگذارم كه اينها خائن نيستند و اغفال شدهاند و با همين زبان با اينها مخاطبه ميكند. ميگويد چرا ايمان به «غيب» را ايمان به «مبارزه مخفي» ميخوانيد و آن را قرائت جديد از «ايمان به غيب» ميناميد؟! چرا «آخرت» را به «نظام برتر در همين دنيا» تفسير ميكنيد؟ چرا «صلوة» را «ارتباط حزبي» و اللّه را «تكامل مطلق» ميخوانيد؟ كلمات، معني دارند، مرز دارند. چرا بايد با ادبيات ليبرالي يا ماركسيستي حرف بزنيم تا به ما بگويند روشنفكر؟ چرا؟ اينها قرائت دين نيست. اينها قرائتبازي با دين است. ميبينيم كه مطهري بنا ندارد در امر تفسير دين، تساهل كند بلكه خيلي مصّر و دقيق ميايستد. ايشان هم از جريانات چپ روشنفكري كه منافقين در آن دوره سردمدارش بودند، شديدا انتقاد ميكند هم از جريان ليبرالي و راست در روشنفكري ديني كه در رأس آن امثال مرحوم بازرگان است. مطهري با اين كه رفاقت ديرينهاي با بازرگان داشت شديدا از او انتقاد ميكند و ميگويد تو از منظر پوزيتيويسم و ساينتيزيم به دين نگاه ميكني. اگر هم قصدت خدمت به دين است اين روش درستي نيست. اين دفاع از دين نيست، اين سپر انداختن در مقابل مهاجمين به دين است. مطهري در مقابل هر دو جناح ايستاد. غير از اين كه در مقابل جريان متحجّر هم ايستاد. ايشان از سلسلهجنبانان اجتهاد در عصر جديد است. منتقد صريحاللّهجه اخباريگري و طالبانگري در جهان تشيّع بود. اين گرايش طالبانگري هم متأسفانه عين آن گرايش نوانديشي ديني هنوز در بين ما حضور دارد و فعال است. بنابراين نتيجه ميگيريم رسالت مطهري در هر دو جبهه هنوز باقي است.
من بحث «تساهل در حوزه حكمت نظري» را با اشارهاي به مسئله قرائات مختلف از دين و نظر استاد شهيد مطهري در اين خصوص ميبندم. بعضي سرتاسر دين را مجمل و متشابه و قابل براي هر قرائت و تفسيري ميدانند و نتيجه هم ميگيرند كه همه قرائات، درست است يا اگر كوتاه بياييم، همه قرائات، محترمند. اما آقاي مطهري اصالتالحقيقتي است. اصالتالقرائتي نيست. كساني كه «شكّ» را نه تنها به عنوان «متدلوژي» بلكه حتي به عنوان «ايدئولوژي» برگرفتهاند، مطهري را در تفسير دين، انحصارطلبي ميدانستند كه فهم خودش را درست ميداند و برداشت اينها را التقاطي، ماركسيستي و ليبراليستي با نقاب اسلام ميداند. مطهري درباره «برداشت» يا «قرائت»، همان متدلوژي اجتهادي و جواهري را قبول دارد. او معتقد است كه دين، محكمات و نصوصي دارد و ظنيات و متشابهاتي دارد. در محكمات آن كه جاي قطع است، يك قرائت بيشتر ممكن نيست. اينجا هر كس بگويد قرائتهاي مختلف است و من هم يك قرائت جديد دارم، ميخواهد تحريف و تفسير به رأي يا تكذيب كند. در قطعيات دين و عقل، و آنجايي كه نصّ و محكمات است، يك قرائت بيشتر امكان ندارد. اين نظم تفسيري، مخصوص دين هم نيست. در تمام علوم همين گونه است. در همه علوم و معارف، محكمات و اصولي هست كه اگر كسي خلافش را بگويد، نميگويند كه او نيز عالمي در اين علم است بلكه ميگويند او منكر اين علم است. چون اكسيومها و اصول موضوعه آن علم را قبول ندارد. اما در متشابهات و ظنيّات، مطهري قبول دارد كه اينجا اختلاف قرائت و تكثّر فهم و برداشت، وجود دارد. هم يك تفكر ميتواند تجديدنظر كند و فتوايش عوض شود و هم متفكرين ديني متعدّد ميتوانند با هم اختلاف داشته باشند ولي اين در حوزه ظنّيات و متشابهات است نه قطعيات.
در اين حوزه نيز ايشان شرط ميگذارد، شرط عقلايي. و آن اين است كه اينجا هم هر قرائتي، حجّت نيست. هر كسي شب خوابيد و صبح بيدار شد نميتواند بگويد من يك قرائت جديدي از دين پيدا كردهام. او بايد در اين فنّ، كاركرده باشد. مثل پزشكي، معماري و مهندسي و هر فنّ ديگري است. متخصصّين هر فن در محكمات آن علم، بيش از يك قرائت ندارند و در متشابهات آن، حقّ قرائتها و تجديدنظرها و اختلافها وجود دارد اما براي چه كساني؟ چه كسي حق دارد يك قرائت جديد در معماري بدهد؟ كسي كه معمار باشد. كسي كه متدولوژي تفسير دين را نميداند، كسي كه اصول دين را قبول ندارد، آيا ميتواند در فروع دين، قرائت جديد بدهد؟ در هيچ حوزه علمي، هيچ يك از عقلاء، اين اجازه را نميدهند، چرا بايد در حوزه معرفت ديني، اين اجازه را داد؟ اين پاسخي است كه مطهري به بحث «قرائات» ميدهد. حال اگر كسي در اين حوزه آمد و نظراتي را مستّدل و با متدولوژي درست، ارائه داد، آري همه آن قرائات، محترم و مأجور هستند. چنانچه كه الان متكلمين، فقهاء، مفسّران و... با اينكه در برخي فروع و مسائل (نه در همه چيز دين)، گاه اختلاف دارند و هر متفكري هم خودش و هم مقلّدين و تابعينش مأجورند. اين باز بدان معني نيست كه همه آنها درست ميگويند. خير، نميشود چون نظريه متّضاد يا دو نظريه متناقض، همگيدرست و صراط مستقيم باشند، يكي درست ميگويد و بقيه غلط ميگويند يا اصلاً هيچ يك درست نميگويد. اما همه محترم و مأجور است براي اينكه از راه منطقي و درست و معقول آمدهاند. والاّ اگر كسي اين مرزي را كه مطهري كشيده است قبول نداشته باشد ديگر قرائت و قرائتبازي، يعني هرج و مرج. يعني استبداد. يعني من و قرائت من، ملاك است نه حقيقت.
و معني اين قرائت بازيها، آن است كه شما به دشمن خودت، و به مستبدّين هم اجازه ميدهي كه بگويند: قرائت من از دين، اين است و براساس آن هم عمل ميكنم. اگر وارد قرائت بازي بدون متدولوژي، شديد، معني آن اين است كه به مستبدّين هم اجازه دادهاي كه قرائت خود را داشته باشند و آن را عليه تو اعمال كنند آن وقت دين و قرآن و اخلاق و همه چيز پا در هوا است. اين تساهل در تفسير دين و قرائت از دين، بمعني نفي امكان داوري له يا عليه قرائات است و نوعي آنارشيزم معرفتي است.
بخش دوم و آخر عرايضم مربوط به ديدگاه آقاي مطهري در مورد «تساهل در حكمت عملي» است. گفتم كه مطهري، هم با انجماد ديني و طالبانگري صريحا در افتاد (مثلاً در «كتاب اسلام و مقتضيات زمان»، مطهري را ببينيد كه خيلي از دگمهاي جامعه مذهبي را شكسته است. بحث تحريفهاي عاشورا را ببينيد. در زمان او نقد روضه و روضهخواني، جرأت بسياري ميخواست. ايشان صريح گفت چرا روضه دروغ ميخوانيد؟ بحث حجاب، بحث حقوق زن، مباحث حقوق بشر، سوسياليزم و سرمايهداري و مباحث ديگر)، از طرف ديگر با نوانديشي انحرافي ديني درافتاد كه با عنوان «تفسير مدرن» و «برداشت جديد»، تأويلات غيرديني از دين ميكردند و من اينجا يك جمعبندي كنم و وارد بخش دوم عرايضم بشوم در حالي كه همچنان منتظر برادر عزيزمان [آقاي مهاجراني [نيز هستيم و آن اين است كه برادران و خواهران، اين نكته مهم است و امروز به درد نهضت و انقلاب ما هم ميخورد چون حكايت همچنان باقي است. آن دو نوع مخالفت با مطهري هم همچنان باقي است. به نظر من اين «صلابت»، يكي از درسهاي بزرگ مطهري براي ما است. امروز ما بايد اين نتيجه را بگيريم كه انقلابي كه با «يقين»، شروع شد با «شكّ»، نميتواند ادامه پيدا كند. انقلابي كه با «يقين»، شروع شده، با «يقين» بايد ادامه پيدا ميكند. با «شكّ» نميتواند ادامه پيدا كند. تا خود انقلابيون در انقلاب، شكّ نكنند، ديگران جرأت نميكنند در آن انقلاب، شكّ كنند. تا خودمان در خودمان شكّ نكنيم و اسباب شكّ به وجود نيايد، ديگران جرأت نميكنند به ما شكّ كنند. انقلاب و دين با بهاي سنگيني بدست آمده و ارزان نبايد از دست برود و در واقع، مطهري به ما آموخت كه با صداي بلند بگوييم: ما از درب پشتي، وارد تاريخ نشدهايم تا پاورچين از تاريخ، خارج شويم يا كساني بتوانند ما را از تاريخ، بيرون كنند. ما روز روشن، دروازه تاريخ را كوبيديم و وارد شديم و بنا هم نداريم آن را ترك كنيم. اگر مخالفين ما نميتوانند ما را تحمل كنند، ترجيح ميدهيم آنها تاريخ را ترك كنند. اين استدلال مطهري، استدلال درستي بود. عدهاي ليبراليست يا ماركسيست بودند. ولي ميخواستند مذهب را هم مصرف كنند چون فكر ميكردند «مذهبي حرف زدن» در جامعه مذهبي و در دانشگاه بين بچه مسلمانها، يك رانت است، رانت قوي براي جلب افكار عمومي است لذا سخنان خود را با ادبيات مذهبي، ترويج كردند و مطهري جلو اين اغواگري آنها را گرفت و البته قيمتش را هم پرداخت و اين بود كه عرض كردم «شهيد نبرد تأويل» است و اين نبرد همچنان و شايد هميشه ادامه دارد تا حال بحث در حوزه نظر و فهم دين بود.
و امّا در باب تساهل در حكمت علمي، مطهري چه موضعي گرفت؟ «تولرانس»، يك مفهوم غيرديني و ليبرالي است و من فرض ميگيرم كه همه حضّار محترم، اين را ميدانند كه تولرانس و تساهل، غير از تسامح و رفق و مدارا در فرهنگ اسلامي است. البته مصاديق مشتركي هم دارند ولي از نظر تئوريك، توجيه آنها با هم متفاوت است. از نظر علل تاريخي نيز با هم متفاوت هستند. راجع به مدارا و تساهل اسلامي، تأكيد بر حقوق بشر، رعايت ظرفيت مردم، آيه و حديث زياد وجود دارد كه من وارد آنها نميشوم و فرض ميكنم اين هم روشن است كه چرا يك دفعه، بحث «خشونت و تساهل»، چند سال است در ايران و يكي دو دهه است در سطح جهان و جهان اسلام از طرف رسانههاي غرب، باب شده است و چرا مسأله اصلي شده است مسأله خشونت و تساهل؟ و فرض ما اين است كه دوستان همه با هم توافق داريم كه اگر يك دين در صدر فهرست همه اديان ضد خشونت باشد آن، اسلام است كه براي حرمت مردم و حيثيت و آبروي آنها و براي هر قطره خونشان، حرمت قائل است و وقتي برعليه فردي بيگناه، اعمال خشونت شود، اگر بدنش سرخ بشود ديهاش اينقدر، اگر كبود بشود اينقدر و... در دنيا عذاب و در آخرت هم عذاب، ولي چرا، اين اسلام كه دين جهاد و عطوفت است، دين مدارا و خشونت ـ هر يك در جاي خودش ـ است، چرا ناگهان متهم شده به دين خشونت؟ آن هم از طرف بلوكي كه خودش ركوددار خشونت در دنيا است يعني نظام ليبرال سرمايهداري؟ چون هژموني ليبرال سرمايهداري، اصولاً ركوردار خشونت در كل تاريخ بشر تا امروز است و عظيمترين جنگهاي بينالمللي را و زرّادخانهها و سلاحهاي ميكروبي و كشتار جمعي را در جهان دارند كه در تاريخ سابقه نداشته است و اينها همه جزء سوغاتهاي مدرنيته است. همين الان كه ما اينجا نشستهايم، كلاهكهاي هستهاي براي هر كدام از ما سهمي آماده شليك گذاشتهاند، و آن وقت اينها دارند در دنيا عليه خشونت، صحبت ميكنند. كساني كه در ويتنام، سر يك بچه را ميگرفتند و جمجمه او را ميكوبيدند به درخت و وقتي متلاشي ميشد، قاه قاه ميخنديدند، كساني كه در حلبچه، بمبهاي شيميايي ريختند و پنج هزار زن و بچه را روز
روشن كشتند و صداي آن در دنيا هم در نيامد، آن وقت اينها به بچه مسلمانهايي كه در خط مقدّم جبهه هم وقتي راه ميرفتند، مراقب بودند پايشان را روي مورچهها نگذارند خشونتطلب ميگويند يعني آنهايي كه براي صبحانه، آدم، كباب ميكنند به اينها كه حريم انسان بيگناه را حريم خدا ميدانند، اتّهام خشونت و مظاهر خشونت ميزنند؟! اين صحنه را من ديدهام كه در خط مقدّم جبهه زير آتش خمپاره، حواسش بود كه مورچهها را له نكند. به اين بچهها ميگويند خشونتطلب! آنوقت مناديان مدارا و تسامح، كساني شدهاند كه هر لحظه دگمهاي را فشار بدهند ميليونها انسان را در دنيا ميكشند. آيا كلمات معنيشان عوض شده است؟! اينها چرا بحث خشونت و تساهل را دم گرفتهاند من روي اين قضيه خيلي فكر كردهام.
مدرنيته، سه فرزند به نامهاي «ليبرال سرمايهداري»، «ماركسيسم» و «فاشيسم» دارد كه در نيم قرن اخير بزرگترين مظاهر خشونت تاريخ بشر بودهاند. اين هر سه فرزندان مدرنيته و پدران خشونت هستند. «خشونت» در آكادميهاي غرب، تئوريزه و در لابراتوارهاي غربي، تبديل به تجهيزات كشتار جمعي شد. كجا خشونت تئوريزه شد و آن وقت به چه كساني ميگويند خشن؟ به جواناني و ملتي كه از شرف خودشان دفاع كرده و ميكنند! شما ميخواهيد جوهر مقاومت را بشكنيد، ميخواهيد بگوييد دوران انقلاب و مقاومت در برابر ارباب دنيا به سر رسيده است. منظورتان از خشونت، مقاومت و جهاد است والّا شما پدران و مادران خشونت، هر دو هستيد. چرا انقلابيون كه از شرف و حقوقشان دفاع ميكنند در تبليغات آقايان در درون و بيرون كشور و در سطح جهان، متّهم به خشونت ميشوند؟ اين نوع بحث «تساهل»، در واقع، فراخواندن به تسليم و ترك جهاد است. اين كه «مجاهدين»، ميشوند «خشونتگرا» و وابستهها و خائنين، ميشوند عقلگرا و ملايم و متين!، اينكه ميگويند دوران جديد، دوران وداع با مقاومت و وداع با انقلابهاست، اينها همه معني دارد. اينها يك پروژه تبليغاتي و جنگ رواني از طرف هژموني ليبرال سرمايهداري عليه ملتهاي جهان سوم است. اين انديشه تولرانس، غير از مدارا و تسامح اسلامي است، ما معتقديم كه اسلام، بزرگترين پشتيبان «تسامح حداكثر» و «خشونت حداقل» است.
«تسامح و جذب در حدّ اعلي» و «خشونت و دفع در حد ضرورت»، اين است پيام اسلام و انقلاب و اين عقيده تمام بچههايي است كه براي انقلاب و اسلام از جان خود گذشتند و باز هم خواهند گذشت. اما انديشه تولرانس كه غير از مدارا و تسامح است چطور پيدا شده؟ و چرا دارد ترويج ميشود؟ من عرضم را با اين توضيح به پايان خواهم برد و اميدوارم بعضي از عباراتي كه به كار ميبرم منشأ سوءتفاهمهاي جديدي نشود. اقتصاد آزاد،اخلاق آزاد، احزاب آزاد و جوهر اين مفهوم خاص از آزادي و تساهل، به معناي «سعادت انساني» در مفهوم ليبرالي و سرمايهداري آن مربوط است. اساسا اينها قايل به حق و باطل نيستند. تولرانس و تساهلي هم كه مطرح ميكند با اين مبناست.
ريشه تئوريكاش اين است كه اصلاً حق و باطل يعني چه؟ اصلاً چه كسي گفته كه حقيقتي هست؟ كي گفته حقيقت آن قدر مهم است كه بايد به خاطرش خودي و غيرخودي داشت و مرز كشيد؟ كي گفته حقيقت ثابت و دست يافتني است. تازه اگر هست چه كسي گفته كه قابل كشف است؟ بلكه هر كسي يك قرائت از حقيقت دارد. يكدسته از اينها ميگويند «حقيقت»اي در كار نيست. يكدسته ميگويند اگر هم هست به ما مربوط نيست و دخالتي در سعادت انسان ندارد. دسته سومي ميگويند كه اگر «حقيقت مربوطه»اي هم هست، قابل فهم و كشف قطعي مطلقا نيست و هر كس سهمي دارد و دسته چهارمي ميگويند قابل درك هم كه باشد، اصلاً مهم نيست و آنقدر اهميّت ندارد كه براساس آن صفبندي كنيم و خودي و غيرخودي و جهاد و خشونت و... راه بيفتد. پس «حقيقت»، يا نيست يا اگر هست، قابل دستيابي و دسترسي نيست. مجمل و مبهم است و تشخيص قطعي از آن نميتوان حاصل كرد و امكان داوري در آن نيست. ريشه اينها همان مفهوم خاص است از انديويداليسم سرمايهداري است كه استاد مطهري به آن اشاره ميكند بايد به ارتباط اين مفهوم از آزادي دموكراتيك و تولرانس عقيدتي با نوع خاصّي از مواجهه حقوقي كه همين آقايان بامفهوم «مالكيت» و رويكرد ليبرال در باب «معيشت» دارند توجه ميكنيم و از خودمان بپرسيم كه چرا در رأس فهرست اين CivilSociety ، امنيت سرمايهگذاريهاي ربوي است؟ چرا؟ چرا از اينجا شروع ميكنيد؟ چرا ما در همه «حقوق طبيعي» در رويكرد جامعه مدني جان لاك، حقّ «مالكيت خصوصي» است؟ بدون حدّ و مرزي كه عدالت در مورد آن اعمال شود. اينها سؤالات مهمي است. اين سؤالات را نميگذارند بپرسيم. در محافل دانشگاهي هم نميگذارند بپرسيم. متفكريني كه در غرب اين سؤال را كردند كتابهايشان در ايران ترجمه نميشود. هيچ كس هم نميپرسد چرا اين كتابها را ترجمه نميكنيد؟ چرا يك فيلسوف ليبرال سرمايهداري درجه 3 تمام كتابها و مقالاتش در ايران ترجمه و ترويج ميشود در دانشگاهها و يك حزب منادي و بوقچي دارد، چندين مجله و نشريه افكارش را دارند نشر ميدهند اما، فيلسوفان درجه يك و دو كه در همان اروپا بارها و بارها امثال او را نقد كردهاند و دهها برابر آثار عميقتر دارند، چرا ترجمه نميشود در ايران؟ چرا مافياي روشنفكري، اين ديدگاهها را بايكوت كردهاند؟ چرا؟ من از مافياي روشنفكري صحبت كردم ضمن اين كه كاملاً به ضرورت «روشنفكري ديني» معتقدم كه الان جايش نسبتا خالي است. روشنفكري ديني بايد اصالتهاي مبنايي را از دين بگيرد و مجال جولان و نوانديشي و طرح سؤالش را از طريق تحصيلات آكادميك جديد اخذ كند. در تعامل حوزه و دانشگاه است كه روشنفكري ديني به شرطي كه اوّلاً «روشنفكري» باشد يعني خلّاق و مولّد باشد نه مترجم و مقلّد، و ثانيا ديني باشد نه التقاطي و اهل تفسير به رأي، ضرورت اين روشنفكري ديني كاملاً مورد قبول است.
يكي از اصول اين نگرش كه الان در ايران هم تبليغ ميشود ميگويد كه «دولت»، هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه فرهنگ، بايد بيطرف باشد. اين نظريه «دولت بيطرف»، از كجا آمده است؟ كسي كه يك جلد كتاب تاريخ فلسفه سياسي در غرب را خوانده باشد، ميداند از كجا آمده است. نظريه «دولت بيطرف» ميگويد كه دولت و حكومت در عرصه اقتصاد، بيطرف است يعني نبايد دغدغه عدالت داشته باشد. بازار آزاد و رقابت آزاد و فقط نظم و امنيّت و آزادي براي رقابت كافي است. نظريه «دولت بيطرف» در عرصه فرهنگ، ميگويد دغدغه «حقيقت» نبايد داشت. دولت فقط مسئول امنيت و نظم و آزادي است. دغدغه حفاظت از عدالت و حقيقت و پس زدن تهاجماتي كه به حقيقت و عدالت و ارزشهاي انساني ميشود، به دولت مربوط نيست. اين نظريه «دولت بيطرف» كه دولت، در آن شخص ثالث است و نبايد در حوزه عدالت و اخلاق، دخالت كند از كجا آمده است؟ البته توجه بدهم كه منظور بنده، دفاع از «دين دولتي»، و «دين بخشنامهاي» يا «اقتصاد دولتي و بخشنامهاي» نيست. فرق است بين دين دولتي و دولت ديني.
ما از دولت ديني داريم حرف ميزنيم نه از دين دولتي، و فرق است بين اينكه شما سياست و فرهنگ و اقتصاد را به چشم بازار آزاد نگاه كنيد و بگوييد همه چيز بازي است و قواعد بازي را رعايت كنيد و برويد جلو!! خوب، قواعد اين بازيها را چه كسي معلوم كرده؟ داور اين بازيها كيست؟ فرق ميكند كه اين ايده را بگوييد يا قايل باشيد كه دولت، ضمن پرهيز از دولتي كردن دين و اقتصاد و فرهنگ و سياست، ضمن پرهيز از اينكه دائما حزبهاي دولتي و روزنامههاي دولتي راه بيندازد، در عين حال مسئول است،. در حوزه اقتصاد، مسئولِ «عدالت» و در حوزه فرهنگ، مسئول «حقيقّت» است. در آن تفكر، دولت فقط «ژاندارم امنيت» و «ضامن آزادي» است و ديگر هيچ. يعني نظارت و ارشادي نبايد باشد. اينها ميگويند اگر گفتي «ارشاد»، اين توهين به انسان و بشر است. «ارشاد»، ولايت و هدايت و اين نوع گفتمان، اينها همه توهين به بشر است. چون وقتي ميگويي «هدايت»، مفهومش اين است كه يك افرادي هستند كه شعورشان نميرسد و قبلاً هدايت نشدهاند. وقتي تو از «هدايت» و «ضلالت» حرف ميزني، به يك عدّهاي توهين ميكني!! كلمه «هدايت» در اين تفكر، توهين و تجاوز به حقوق بشر است. بنابراين نه فقط آزادي و تساهل بلكه معني «برابري» هم در اين منطق، تحريف ميشود. آقاي مطهري معتقد است ارتباط ليبراليزم با سرمايهداري در آغاز دوره رنسانس، يك تقارن اتفاقي نبوده است. من فكر ميكنم كه اين كشف مهمي است. نميگويم كسي قبل از او اين را نگفته است. چرا. كساني قبل و همزمان با او اين را گفتهاند، اما زاويه نگاه مطهري، زاويه نگاه برجستهاي است. ايشان معتقدند كه ارتباط ليبراليزم با سرمايهداري در آغاز دوره رنسانس، يك تقارن اتفاقي نيست. فلسفه ليبرال آمد تا سرمايهداري را و نظام طبقاتي را تئوريزه كند و توجيه و تطهير كند. ليبراليزم، جاده صاف كن فاصلههاي طبقاتي و نظام سرمايهداري است و مخالفت طنزآلود متفكران ليبرال با هر گونه «اصول گرايي ايدئولوژيك»، بيهوده نيست بلكه يك واكنش حساب شده از طرف پاسداران فرهنگ سرمايهداري و اخلاق اباحي مسلك است و اينها نشان ميدهد كه چرا «معرفتشناسي حسّگراي ليبرال»، تمام توانش را براي نسبي كردن ارزشها، براي شخصي كردن حقّ و حقيقت و عدالت گذاشته و تمام توانش را گذاشته براي معطوف كردن گرايشات اخلاقي جامعه به سمت «اصالت لذّت» و «اصالت سود» كه هسته فلسفه اخلاقي ليبراليزم است.
مطهري نشان داد كه اينها همه اضلاع يك موجوديت هستند و بر هم سوار ميشوند و يك تمدن حيواني را تشكيل ميدهند. طبقه جديد سرمايهداري اروپا كه چيزي نبود و تازه داشت چيزي ميشد، براي رشد كردن، احتياج داشت به اباحيگري در اخلاق و ارزشها و ديانت و عدالت.
اين احتياج را ليبراليزم برآورده كرد براي اين كه ليبراليزم، زيادت خواهي را، دين سكولار را، مصرفپرستي و اقتصاد آزاد را، توسعه را، مالكيت نامحدود را تئوريزه كرد و اينها امكان نداشت مگر بعد از حذف ـ به قول آقايان ـ جزمهاي اخلاقي و عقيدتي.
آن جزمها بايد بشكند. بايد اخلاق و ارزشها و دين، همه نسبي و شخصي و خصوصي بشود و اعتبار خود را از دست بدهد، تا بشود اين كارها را كرد و در رأس همه هم، دستكاري عنصر ديانت و دين و معرفت ديني بود و اين كار از 20 سال پيش در جهان اسلام، در مصر، شمال آفريقا، توسط كساني مثل نصرحامد ابوزيد، در شبه جزيره هند و پاكستان كساني مثل فضلالرحمان و كساني مثل محمد آركون و ديگران شروع شد و بعد از 10 سال، مقلدين و مترجمين درجه 2 آن در ايران شروع كردند به نسبي كردن دين و شخصي كردن اخلاق و تفكيك دين از سياست و همه اينها در راستاي تلاشهاي اصلاحات سرمايهداري و آمريكايي است. و اين كار 20 سال است كه در جهان اسلام، شروع شده است. از وقتي كه صداي امام در گنبد تاريخ پيچيد و «جنبش بيداري ديني» در جهان اسلام ايجاد كرد احساس كردند بايد آتش اين فوندامنتاليزم را خاموش كنند به قول خودشان. از طريق جنگ و محاصره نشد حال از طريق متلاشي كردن هسته فكري و معرفتي انقلاب، اين كار شروع شده و هنوز ادامه دارد.
كمترين لازمه ليبراليزم، سكولاريزه كردن دين، مادي كردن نهاد دين، به زمين آوردن خدا و حقيقت براي تأمين منافع سرمايهداري بود. لازم بود آخرت، نفي بشود يا تأويل بشود، دكترين «كمال و كمالطلبي»، مسخره شود، مفاهيمي مثل ايثار، انفاق، زهد، قناعت، جهاد، شهادت، توكل، همه مسخره شوند و تشديد جنونآميز سيكل توليد و مصرف هم در نظام آكل و مأكولي سرمايهداري، تشديد شود. نتيجه اين ميشود كه دين و اخلاق، امري خصوصياند و در مسايل خصوصي بايد تساهل و تولرانس داشت، هر كسي سليقهاي دارد، هر كسي به سليقه خودش عمل ميكند. دين و ارزشهاي ديني، مال يكشنبهها در كليسا و جمعهها در نماز جمعه، اما اگر قرار شد دين و اصول عقيدتي دين و عدالت علوي كه بيخ خِر مسئوولين و متصديان اختلاسچي و رشوهخوار را ميگيرد و ميكشد پايين و حاكمان سوءاستفادهچي را با مغز بر زمين ميزند، آن عدالت علوي، آن دكترين عهدنامه مالك اشتر، اگر قرار شد وارد حكومت و مسايل اجتماعي و امور پابليك بشود، اينجا ديگر نه. از اين جا به بعد خط قرمز است!! و دين، امري خصوصي ميشود و ارزشها هم كه قرار شد نسبي باشد و اعتبار بينالاذهان و عام نداشته باشد، عيسي به دين خود، قيصر به كار خود، اين همان تقسيم كار بين عيسي و قيصر ميشود كه هر كدام، فنكسيونهاي اجتماعي خودشان را داشته باشند و در كار ديگري دخالت نكنند!! نهاد «دين» از نهاد حكومت و دنيا جداست. بنابراين آن فرهنگي كه ميگويد همه اصول، مبهماند و هر كسي قرائتي دارد و مجاز است كه قرائتي داشته باشد و ملاك عامّي براي تشخيص حق و باطل نيست، معلوم است كه انقلاب و اصولگرايي و ايدئولوژي، اينها همه جزمگرايي اتوپيستي خواهد بود و انحصارطلبي است و طبيعي است كه دين را از دولت جدا كند، اخلاق را از سياست، دانش را از ارزش، دنيا را از آخرت، حق را از تكليف، همه اينها بايد از يكديگر جدا شوند براي اينكه پيكره انسان، بايد مثله و متلاشي بشود و با عقيده و زندگي عقيدتي، تحت عنوان بنيادگرايي، مبارزه شود.
اين تفكر جديد بايد ميآمد و انسان را حيوان اقتصادي، تعريف ميكرد، فلسفه زندگي را «خوشباشي» ميساخت و روح مذهب و احكام دين و مفاهيم ارزشي و حق و اصول و هر بايد و نبايدي را از سر راه بايد بر ميداشت. بين آنها و حاكميت بايد فاصله ايجاد ميكرد تا اين مقولات ارزشي را بگويند كه آقا اينها انتزاعي و شخصي هستند و خلاصه اين كه شعار ليبراليسم، اين شد كه «جرأت مسخره كردن همه ارزشها و اصول را داشته باش»، هرگز اتفاقي نبود.
به عنوان آخرين عبارت براي جمعبندي عرض ميكنم كه يك سرمايهداري نوكيسه و فاقد اصولي داشت پديد ميآمد كه سدّ همه ارزشها و سدّ ماوراء طبيعت و سدّ اخلاق و سدّ عدالت را بايد ميشكست. سابقه فشار تلخ كليساي قرون وسطي را هم داشتند و تولرانس به اين علل پديدار شد واينها مشكل گفتمان اسلامي نيست به شما بگويم كه حمله به سكولاريزم هم اصلاً به معناي دفاع از كليساي قرون وسطي يا تفكر طالبانگري در جهان اسلام نيست. من به شما عرض ميكنم كه بعضي تحت عنوان دفاع از دين و حمله به سكولاريزم، از كليساي قرون وسطي هم دفاع ميكنند. اسلام همانقدر كه با ليبراليزم و اومانيزم، مرز دارد، همان قدر هم با دين قرون وسطايي مرز دارد. ما در حمله به سكولاريزم نبايد به دفاع از كليساي قرون وسطي و دين به سبك قرون وسطايي آلوده شويم. حواستان جمع باشد. قرآن كريم اقلاً در 8 آيه با دين از نوع قرون وسطي برخورد شديد كرده است. قرآن كريم، متولّيان دين و روحانيت را در جهان مسيحيت و يهوديت، در چندين آيه و به چندين سبك صريحا مورد حمله قرار ميدهد. قرآن كريم ميفرمايد احبار و رهبان، متوليان دين و كساني كه به دين خيانت كردند، اينها اهل مال حرام بودند (اكالّون للسّحت)، جايي ديگر ميفرمايد اينها به جاي اين كه مردم را به خدا دعوت كنند، به خودشان دعوت كردند (تخذونهم اربابا من دون الله)، ميفرمايد اينها به اسم خدا و دين يك چيزهاي من درآوردي به مردم گفتند: «ويلٌ للّذين يكتبون الكتاب بايديهم. و اي بر آنها كه از نزد خود چيز مينويسند. ثمّ يقولون هذامن عنداللّه.»
قرآن ميگويد اين كشيشها اين كار را كردند، يك چيزي از خود درميآوردند و به نام دين به خورد مردم ميدادند. بنابراين قرآن و اسلام به شدت در مقابل اين نوع تولّي دينداري، موضع گرفته و ما نيز نبايد مواضعمان با اينها مخلوط بشود.
اشاره:
مقاله، پس از تعريف «امنيّت»، به امنيت رواني و ضرورت احساس اجتماعي آن و رابطهاش با حقوق مدني و حاكميت، به اهميت انواع امنيّت در منابع اسلامي پرداخته و امنيت اجتماعي ـ سياسي را بدون تأمين امنيت فرهنگي، مخدوش خوانده است و در همين رابطه به بحث تبليغات ضداسلامي، نشر كتب ضلال و برخي مشاغل ظاهرا فرهنگي و نيز به حكم ارتداد، نظر كرده و در عين حال، مجازاتهاي فردي و غيررسمي در زمان حكومت اسلامي از ناحيه شهروندان و عليه مجرمان فرهنگي و اجتماعي را ممنوع و موجب هرج و مرج، دانسته است.
«امنيت، اساسيترين نياز بشر است و تأمين آن نخستين وظيفه حكومتهاست.» تصديق اين گزاره، نيازي به تأمل و مجادله ندارد و در ادبيات سياسي و جامعهشناختي معاصر، از بديهيترين اصول شناخته ميشود. البته بديهي بودن يك مفهوم، ملازمهاي با اتفاق نظر در همه جوانب مربوط به آن ندارد و اهميت اين مفهوم با تعريف مورد اجماع از آن پيوند نخورده است»،1 حتي به تعبير «باري بوزان»2 بايد آن را يك «مفهوم توسعه نيافته» ناميد كه «با تعريف ساده در ضديّت است».3
در پيچيدگي و ابهام مفهوم «امنيت» البته يك دليل خارجي نيز دخالت دارد و آن تمايل صاحبان قدرت به مبهم و قابل تفسير ماندن اين مقوله است تا بتواند جهت توجيه اعمال خلاف قاعده، مورد استفاده قرار گيرد. از اين روست كه سياستگذاران از آنكه اين مفهوم را مبهم و نامشخّص نگه دارند، خوشحال هستند، چرا كه در حمايت از اهداف متنوع، بهتر ميتوان بدان تمسّك جست.
اينك ما تعريف متداول در فرهنگ سياسي كنوني را قابل قبول، تلقّي ميكنيم كه «فقدان تهديد»، عنصر اساسي آن است و چون آرزويي دست نايافتني است، «به حدّاقل رساندنِ» تهديدهاي اجتماعي را مفهوم اصلي «امنيّت» دانستهاند كه به نسبي بودن مقوله امنيّت و از سوي ديگر چند وجهي بودن آن اشاره دارد. همچنين از آنجا كه گاه ثبات سياسي اجتماعي و گاه آرامش فكري رواني مورد مخاطره قرار ميگيرد، امنيت فرهنگي نيز به موازات امنيت اجتماعي و بلكه بيش از آن بايد در نظر گرفته شود.
«فقدان يا كاهش تهديد» يعني عامل عيني نيز آنگاه موثر است كه وجود آن «احساس» شود چرا كه تصوّر ناامني، خود ناامنترين شرايط را در پي داشته و بدين ترتيب حتي در صورت فقدان تهديد هم امنيت محقق نخواهد شد و لذا تعريف امنيت، آميزهاي از وضعيت فيزيكي و حالت فكري است. براي نمونه، طبق نظر ولفرز4، «امنيت در معناي عيني، «فقدان تهديدِ» ارزشهاي كسب شده را مشخص كرده و در معناي ذهني، فقدان ترس و وحشت از حمله عليه ارزشها را معيّن ميكند.»5
حكومتها براي حفظ نظم عمومي و آرامش اجتماعي ناچار به وضع قواعدي هستند تا روابط شهروندان بهگونهاي تنظيم شود كه هر كس، بدون ايجاد تهديد براي امتيازهاي ديگران، از امتيازهاي خويش بهره گيرد. به همين جهت است كه «راسكوپاوند»6 پايهگذار جامعهشناسي حقوقي آمريكا، حقوق را «مهندسي اجتماع»7 مينامد.
با اين توضيح كه هدف اصلي حقوق، حفظ امنيت است (در حقوق ملي، امنيت داخلي و در حقوق بينالملل، امنيت جهاني) معلوم ميشود كه چرا هيچ قاعدهاي از حقوق نبايد «بدون ضمانت اجرا»8 باشد و كيفر، بايد پيامد حتمي نقض آن باشد. اين نكته چنان توسعه يافته كه مقولهاي به عنوان «حقوق جزاي بينالملل» مطرح شده است. لذا نظام عمومي يا امنيت (در تمام ابعاد اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي، و...)، مرز قطعي هر قاعده و قانون محسوب ميشود؛ حتي اگر ناگفته مانده باشد. دامنه تمام آزاديها و اختيارات در سطح ملي و بينالمللي تنها تا آنجاست كه امنيت عمومي آسيب نبيند و لذا در روابط بين كشورها هر دولت تا حدي اجراي قوانين جهاني را در كشور خود قبول ميكند كه با اساس تشكيلات و يا امنيت داخلي و احساسات شهروندانش منافات نداشته باشد. ماده 975 قانون مدني ايران نمونه بارز اين قاعده است كه در هر كشور ديگري نيز وجود دارد:
«محكمه نميتواند قوانين خارجي و يا قراردادهاي خصوصي را كه برخلاف اخلاق حسنه بوده و يا بواسطه جريحهدار كردن احساسات جامعه يا به علت ديگر مخالف با نظم عمومي محسوب ميشود به موقع اجرا گذارد؛ اگر چه اجراي قوانين مزبور اصولاً مجاز باشد.»
هيچ مكتب و نظام حقوقي نميتواند فارغ از مسئله امنيت و فاقد سياستهاي انتظامي باشد؛ وگرنه نسبت به علّت و فلسفه وجودي خود بياعتناست و نميتواند پايدار بماند. اسلام به عنوان يك نظام حقوقي جامع كه پاسخگوي نيازهاي فردي و اجتماعي بشر در همه زمانها و مكانها است، از اين قاعده مستثني نيست.
نگاهي كوتاه به منابع حقوق اسلامي نشان ميدهد كه از منظر درون ديني هم «امنيت»، نخستين شرط يك اجتماع سالم است. براي ايجاد امنيت بود كه ذوالقرنين پر زحمتترين كارها را بر عهده گرفت و سدّي زد كه در تاريخ، ضربالمثل شده و سمبل استحكام و دوام و بقاء است.9
حضرت ابراهيم (ع)، هنگام بنا نهادن كعبه به اين نياز فطري توجه كرد و از خداوند خواست كه آن سرزمين را از نعمت «امنيّت» برخوردار سازد10 و خداوند آنجا را چون خانه امني براي مردم قرار داد.11 اين ويژگي چنان عزيز است كه موجب منّت پروردگار بر آدميان بوده و او را شايسته سپاس بندگي ميكند.12 پروردگار به همين سرزمين امن، براي بيان كيفيت آفرينش انسان، سوگنده ياد كرد.13 در تمام اين موارد، پس از امنيت، بلافاصله سخن از لزوم ايمان به پروردگار و بندگي او به ميان آمده14 تا نشان دهد بدون آرامش رواني، فراغت از تهديدهاي خارجي كارساز نيست و ثانيا با دستيابي به زندگي آرام نبايد هدف اصلي را كه معرفت اللّه و عبوديت است فراموش كرد:
«و خدا (براي عبرت گرفتن ما) شهر امن و آرامي را مثال زده كه اهلش در آسايش كامل زندگي ميكردند و از هر طرف روزي آنان ميرسيد. اما (قدر اين نعمت را ندانستند و) به دليل همين ناسپاسي طعم گرسنگي و ترس (يعني عدم امنيت اقتصادي و اجتماعي) را به آنان چشانيد.»15
دراينباره كه آيه فوق جنبه تمثيل دارد يا اشاره به يك واقعه تاريخي است و بر فرض اخير، مقصود كدام شهر و كدام ملت بوده، گفتگو ميان مفسّران وجود دارد،16 اما آنچه قطعي است بيان اين قاعده كلي و سنت الهي است كه خداوند ميخواهد مانند ساير سنّتها ما را به حقيقت آن راهنمايي كند 17 و ما بايد به آن دست يابيم18؛ چرا كه سنتهاي خداوند تغيير نخواهد كرد19 و هر كس چنان كند، چنين خواهد ديد.20 روايات پرشماري نيز بر اهميت و ضرورت «امنيت اجتماعي» تأكيد كردهاند. اشارهاي گذرا به آنچه امام علي(ع) در اين باره فرمودهاند، خالي از لطف نيست:
امام(ع) وحدت و يكپارچگي مردم را رمز پيروزي و اعتلاي آنان دانسته، تفرقه و درگيري داخلي را موجب شكست و انحطاط جامعه معرفي ميكند.21 به همين جهت خود را حريصتر از همه نسبت به وحدت داخلي ميدانست؛22 چه آن هنگام كه حق خود را غصب و غارت شده ميديد و به ناحق از رياست امت كنار گذاشته شده بود و چه آن زمان كه سكانداري كشتي طوفان زده اسلام به دستان با كفايت او سپرده شد. در زمان تنهايي و خانهنشيني ميگفت كه براي حفظ وحدت و مصلحت جامعه اسلامي آنچه را ميداند نميگويد23 و به هنگام پذيرش خلافت نيز توصيه كرد تا از گذشتهها كمتر سخن بگويند و همگي، همدل و همراه، تنها به تهديدات خارجي بينديشند 24 و دستور هم داد كه هر كس شعار تفرقه و پريشاني داد، مجازات شود.25 حضرت اصولاً يك وظيفه عامّ همه حكومتها، حق يا باطل، را فراهم ساختن امنيت ملي ميدانست 26 كه بايد تأمين شود.27 به همين جهت آنگاه كه عاملي امنيت كشور اسلامي را تهديد ميكرد، همه مسائل داخلي را ناديده ميگرفت و خيرخواهانه به راهنمايي مسئولان حكومتي ميپرداخت28 و همراه حكومت و تابع مصالح امت بود.29 به هنگام حكومت خود نيز همين سياست را پيشه ساخت و حتي وقتي كه ناخواسته به جنگ خونين با بر هم زنندگان آرامش كشور ميرفت، فروتنانه سر بر آسمان برداشته و چنين ميگفت:
«بارالها! تو ميداني كه آنچه ميكنم جنگ قدرت و براي رسيدن به كالاي بيارزش دنيا نيست بلكه خواهان احياي ارزشهاي ديني و اصلاح كشور هستم تا امنيت بندگان ستمديدهات فراهم آيد و احكام زمين مانده دينت برپا داشته شوند.»30
با همين ديدگاه است كه پيشواي پرهيزكاران در برابر هر جفا و خطايي بردباري ميكرد اما تا آنجا كه آرامش مسلمانان تهديد نشده و دست به سوي سلاح و خشونت دراز نكنند. آن حضرت با اشاره به رفتن اصحاب جمل به سوي بصره فرمودند:
«واقعيت اين است اينان براي مخالفت با امارت من گرد آمدهاند و من صبر ميكنم اما تا وقتي كه جامعه و وحدت آن را تهديد نكنند زيرا اگر بتوانند اين انديشه سست و نادرست را محقق سازند نظم عمومي بهم خواهد خورد... و حق شما بر من اين است كه (با آنان) طبق قرآن و سيره پيامبر عمل نمايم.»31
همينگونه هم شد و آنگاه كه «آنان به ماموران حكومت و اموال عمومي حمله بردند، آرامش شهروندان را از بين بردند و (با تبليغات نادرست) وحدت آنان را مخدوش ساختند»32 حضرت به جنگ آنان شتافت؛ جنگي كه شايسته آن بودند.
بنابراين دو اصل اساسي را ميتوان از بينش امنيّتي اسلام، نتيجه گرفت:
1 ـ ارزش امنيت و منزلت حافظان آن.
2 ـ لزوم شدت عمل در برابر آرامشستيزان و برهمزنانِ امنيت.
حكومت اسلامي وظيفه دارد با تهيه امكانات لازم، نه تنها امنيت جامعه را تامين كرده و در برابر تهديدات خارجي آسيبپذير نباشد، بلكه بايد با مانور و قدرت خويش، دشمنان را مايوس و هراسناك كند.33 به اعضاي جامعه اسلامي، كه طبيعتا خداجو و به دنبال معنويت هستند، گوشزد شده است كه: «يك شب نگهباني و حفظ آرامش مردم با قصد قربت از هزار شب عبادت و هزار روز روزه داري برتر است»34 و «دو چشم است كه آتش جهنم آن را در نمييابد؛ چشمي كه از خشيت پروردگار بگريد و چشمي كه شب را براي خدا به نگهباني از امنيت مردم بيدار بماند.»35 بويژه بايد از فضيلت مرزباني يا مرابطه36 نام برد كه ارزشي برتر از دنيا و آنچه در آن است، دارد37 و هر نماز مرزبان را معادل با پانصد نماز ميسازد.38
در خصوص محور دوم هم تأكيدات نصوص پرشمار ديني درباره جهاد، منزلت مجاهدان و اجر شهادت ديده ميشود،39 همگي جلوههايي از اهميت امنيت، لزوم دفع تهديدها و بهايي است كه در راه آن بايد پرداخت. جالب اين است كه جهاد، به عنوان «تكيه گاه دين و راه خوشبختي»40 و «دري از درهاي بهشت كه تنها بر روي دوستان خاص پروردگار گشوده ميشود»41 و «بعد از اسلام، اشرف اعمال است»42 و از نظر ديني «واجب» شمرده ميشود، از ديدگاه فقهي شامل دفاع در برابر تهديدهاي خارجي و داخلي، هر دو، است. شيوه مرسوم در كتابهاي قديم و جديد آن است كه مقابله با بغي و محاربه نيز در «كتاب الجهاد» مورد بحث و بررسي قرار گرفته و ميگيرد43 و اين نشان از هم سنگي و فضيلت آن دو است.
احكام امنيتي در فقه را نبايد منحصرا در باب جهاد جستجو كرد. ايجاد نظم و آرامش در جامعه هدفي است كه در همه احكام فقهي، حتي در عبادات44 و معاملات45 تعقيب شده است تا آنجا كه تقدم «حقوق مردم» بر «حقوق الهي» به عنوان يك قاعده مسلّم فقهي، مورد پذيرش و عمل است. حكم شديدترين برخورد با غاصب حقوق مردم، نشان اهتمام شارع مقدس نسبت به حفظ حقوق شهروندان، حتي در بعد مالي آن دارد.46 احكام فقهي در ابواب مختلفي نظير امر به معروف و نهي از منكر، قضاء، غصب، لقطه، حدود، قصاص و ديات، همگي در همين راستا قابل تحليل هستند. و اصولاً فلسفه فقه، از ابتدا تا انتها، تنظيم روابط انسان و تامين آرامش دروني و نيز اجتماعي براي اوست تا در سايه آن به هدف آفرينش خود برسد.
ذكر همه ابواب فقهي موثر در امنيت عمومي، در اينجا ناممكن است اما نيم نگاهي به سياستهاي كيفري فقه در دو زمينه جداگانه امنيت عمومي خواهيم داشت.
پيش از اين به دو وجهي بودن مقوله «امنيت» اشاره شد كه آرامش سياسي اجتماعي نميتواند بدون امنيت فكري و فرهنگي يا ذهني و رواني بوجود آمده و يا پايدار بماند. از نظر روان شناختي، حركات بيروني و فيزيكي انسان منبعث و مبتني است بر حركات دروني كه همان انديشه و فكر اوست.47 بنابراين نظم و يا آشفتگي فكري و دروني نميتواند نمودي جز بينظمي بيروني داشته باشد و از اين روست كه حفظ نظام فكري و فرهنگي آدميان و انسجام آن مقدم بر ايجاد نظم اجتماعي آنان است.
اسلام، داشتن نظام اعتقادي و فكري براساس تفكر و يقين را شرط نخست ورود در گروه مسلمانان دانسته48 و شكّ و ترديد را نوعي بيماري ميداند49 كه از هر چيز ديگر نابودكنندهتر است.50
از اين رو ايجاد ترديد در نظام فرهنگي و يا تحريف و بدعت در آن از گناهان كبيره و نابخشودني است. بايد از آنان كه چنين ميكنند، گريخت، اعمال و عبادات آنها مقبول نيست 51 و راهي براي توبه ندارند مگر آن كه به طور كامل و دقيق، تمام آثار انحراف فكري را كه به وجودآوردهاند، محو و جبران كنند كه اين غالبا ناشدني است.52 به همين جهت قرآن كريم فتنه را بدتر از قتل ميداند.53
تمام نصوص ديني در خصوص فضيلت تبليغ و ارشاد مردم و يا زشتي و عقوبت اضلال و گمراه سازي آنان را ميتوان نمونههاي ديگر اهتمام شريعت براي تامين آرامش و امنيت فكري مردم دانست. به اين منظور مشاغلي كه موجب سست اعتقادي مسلمانان و تزلزل بنيه فرهنگي آنان ميشود، از «مكاسب محرمه» شناخته شده و پرداختن به آنها ممنوع گشته است. مرور اجمالي بر روايات و گفتههاي فقهي در مسايلي نظير حرمت سحر، كهانت، شعبده، بيع اصنام، مجسمهسازي و تصويرگري، دخالت اهداف فكري و فرهنگي در حكم شرعي آن را آشكار ميسازد.54
البته در بررسي اين بخش از نظريه اسلامي نبايد صرفا به حوزه فقه و حقوق توجه كرد: تاثير و كاربرد دستورات اخلاقي و نيز احكام فقهي غير الزامي (مستحبات و مكروهات) در پالايش ذهن و ايجاد آرامش روحي براي جامعه اسلامي، از ويژگيهاي منحصر به فرد و تحسينبرانگيز اين مكتب الهي است. از آنجا كه در حوزه اعتقاد و انديشه نميتوان به دستورها و اقدامات فيزيكي و بيروني اتكا كرد، نقش آموزههاي اخلاقي برجستهتر و از پيوستگي اخلاق و فقه، (حقوق) از ديدگاه اسلامي آشكارتر خواهد شد.
مردمي را در نظر بگيريد كه دروغ، تهمت، سوءظن، غيبت، اهانت، استخفاف، اخافه، خصومت و قهر و هجران، سخنچيني، حسد، كبر نسبت به ديگران و مواردي مانند آن را ناپسند و ممنوع ميشمارد، براي مال و آبروي ديگران، حرمتي مانند حرمت جان آنان قائل است و براي هر تجاوز و ستمي، ولو به اندازه «مثقال ذرّه»، كيفر قطعي را انتظار ميبرد و از سوي ديگر حسن ظنّ به ديگران، احسان، ايثار و انفاق را الزامي ميشمارد و در يك كلام خود را با همه اعضاي جامعه، برادر ميداند (انّماالمؤمنون اخوة)،55 آيا آرامش دروني ناشي از زندگي در چنين كشوري را ميتوان تصور كرد؟ به راستي اگر مسلمانان تنها به دو آيه 11 و 12 سوره حجرات عمل كنند، ميتوانند نمونهاي از بهشت را در همين دنيا تجربه كنند.
«تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامي نشان ميدهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است بلكه از بعضي جهات مهمتر است. اسلام ميخواهد در جامعه اسلامي امنيت كامل حكمفرما باشد. نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند و هر كس احساس كند كه ديگري حتي در منطقه افكار خود تيرهاي تهمت را به سوي او نشانهگيري نميكند، و اين امنيتي است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبي و مؤمن امكانپذير نيست.»56
البته نه به آن معني كه در برابر تهاجم فرهنگي و اخلال در نظم عمومي فكري جامعه، تنها به اقدامات متقابل فرهنگي يا توصيههاي اخلاقي بسنده شده يا بايد بشود. يك نظام حقوقي كارآمد نميتواند از كيفر حقوقي و مجازاتهاي متناسب فيزيكي، كه گاه گريزناپذير است، چشمپوشي كند. علت اصلي مقابله با اخلال در نظم سياسي، اجتماعي و مثلاً محاربه نيز در حقيقت برهم زدن آرامش زندگي شهرونداناست. افزون بر اين، فتنهانگيزي فكري و اخلال در امنيت فرهنگي، خود نيز داراي مجازاتهايي است كه تعزيرات و حدود تعيين شده براي تخلف از موارد يادشده نمونههايي از آن است. حدّ قذف، سبّالنّبي«ص»، سحر، ادعاي نبوّت و نيز ارتداد، نشان از آن دارد كه اخلال در امنيت فكري و فرهنگي جامعه، ممكن است كيفري مانند اعدام نيز در برداشته باشد. از ميان اين نمونهها نگاهي تحليلي به جرم ارتداد و مجازات آن بيمناسبت نخواهد بود.
حكم فقهي ارتداد و جزاي مرتّد، از بحثانگيزترين احكام شرعي بوده و هست. ارتداد، موجب پيدايش احكامي نظير نجاست بدن، ممنوعيت از ارث، انحلال نكاح، تقسيم اموال و از همه مهمتر اعدام مرتد ميشود. اين احكام و از جمله وجوب قتل مرتد، به دليل روايات معتبر و متعددي كه در اين زمينه وارد شده57 مورد اجماع فقهاي شيعه و سني است.58
علاوه بر اين، وجوب نبرد با اهل ارتداد، حكم ديگري است و فقهاي بزرگوار اماميه ضمن بحث جهاد، به «قتال اهل الرّده» به عنوان نوعي جهاد واجب نگريستهاند.
مرحوم فاضل مقداد در كتب خويش در موضوع آيات الاحكام، در همين باب و ذيل عنوان «فيانواع اخرمن الجهاد» جنگ با مرتّدين را نيز نام برده و به آيه 57 از سوره مائده استناد نموده است.59 در «فقهالقرآنِ» راوندي نيز بحث مفصلي در اين زمينه شده است.60
حوادث اندوهناكي كه بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) در تاريخ سياسي مسلمين اتفاق افتاد و موجب درگيريها و جنگهاي فراوان و قتل برخي و ارتداد بعضي ديگر شد جايگاه خاصي به اين مسئله يعني «وجوب قتال اهل الرّده» داده است؛ تا جاييكه شيخ طوسي در دوكتاب گرانسنگ خود، در حاليكه «كتاب المرتدّ» را مستقلاً آورده است، بخش مستقل ديگري را نيز به همين مسئلهاختصاص داده و كتابي به عنوان «قتال اهل الرّده» به رشتهتحرير درآوردهاست61 و حتي شگفت اينكه ميفرمايد:
«به اجماع صحابه، بر پيشوا واجب است كه قبل از جنگ با كفار، به قتال اهل ارتداد بپردازد».62
بررسي تحليلي تاريخ اين جنگها و سرگذشت حكم به جهاد با اهل ارتداد، اگر چه بسيار شيرين، رهگشا و عبرتآموز است اما موضوع بحث جداگانهاي است.63
چرايي اين شدّت برخورد با توجه به اصل آزادي در اسلام64 مورد سؤال قرار گرفته است. بنظر ميرسد كه «ارتداد»، يك توطئه هماهنگ عليه نظام اسلامي و امنيت فكري مسلمانان بوده است. با ارزشترين مقوله زندگي بشر، دين و آئين اوست و هدف از تشكيل نظام اسلامي نيز همين است و «ارتداد»، به معني برافراشتن پرچم مخالفت و بياعتنايي به چنين اصلي است پساگر هر كس آزاد باشد تا هرگونه و هر وقت كه اراده نمود از مزاياي اين موهبت برخوردار شود و هرگاه خواست، بدون دليل عقلاني به آن پشت پا بزند، بزرگترين توهين به «دين» صورت گرفته و باعث طمع دشمنان و لغزش دوستان ميگردد. از يك سو، دشمنان توطئهگر براي اجراي نقشههاي خويش براحتي در پيكره نظام اسلامي نفوذ ميكنند و پس از حصول مقاصد، بيهيچ دغدغهخاطر و خطر عاجل از آن خارج ميگردند و از سوي ديگر افراد معمولي، دچار تزلزل فكري و تشويش ذهني گشته و چه بسا ارتباط خود را با نظام فكري سياسي متبوع خويش قطع نمايند. به همين دليل، آيات مربوطه در قرآن، حاكي از آن است كه دشمنان تمايل بسيار دارند كه هر روزه تعدادي از مسلمانان دچار ترديد و از اسلام گريزان شوند 65 و به اين منظور نقشهكشي و توطئهچيني فراوان كرده 66 و آنقدر در ابعاد مختلف به مبارزه ادامه ميدهند تا بالاخره شما را از راهي كه در پيش گرفتهايد بازدارند.67 در اين ميان عدهاي نيز همدست آنان گشته منافقانه به همكاري با دشمن ميپردازند. قرآن كساني را كه متناوبا در حال ورود و خروج در دين هستند منافقاني ميداند كه با كفار پيمان دوستي برقرار كردهاند و به طمع دنيا و عزّتهاي پوشالي آن از خدا غافل گشتهاند.68
با عطف نظر به مفهوم نفاق در فرهنگ قرآن بايد گفت حداقل، عناصر اصلي «حزب ارتداد» و سردمداران جريان خروج از قلمرو حكومت اسلامي، جاسوسان و خودفروختگان بيمايهاي بودهاند كه براي نظامهاي بيگانه فعاليت ميكردند و هدف از اين جريان نيز سرنگوني نظام اسلامي، شخص اول آن يعني پيامبر عظيمالشأن اسلام69(صلواتالله عليه) و نيز سستسازي ستونهاي اصلي اين نظام يعني مردم و بدبين ساختن يا حداقل ظنين كردن آنان نسبت به كارايي و توان فكري و مكتبي نظام براي اداره و حل مشكلات بوده است. 70 از همين روست كه در روايات مربوط به مرتد، از او به عنوان «سرپيچي كننده»، «تكذيبكننده»، «انكاركننده» و امثال آن ياد ميشود كه همگي جنبه عملي و تبليغي را تداعي مينمايند.
همچنين ابوحنيفه، علّت اعدام «مرتّد» را مقابله او با اسلام و اقدام براي براندازي ميداند. 71 بنابراين ارتداد را نبايد صرفا تغيير عقيده يا ترديد شخصي دانست. تاريخ فقه و شأن نزول آيات و احكام مربوطه نشان ميدهد كه اين اقدام، نوعي عمليات رواني و جرم ضدامنيتي (بويژه در بخش فكري) و به قصد براندازي بوده است.
با در نظر گرفتن اين جرم سنگين كه آگاهانه و عامدانه72 انجام ميگيرد معلوم ميشود كه در آنچه اسلام به عنوان كيفر اين بزه قرار داده، تناسب «جرم» و «مجازات» رعايت شده است. به بيان ديگر كيفر تعيين شده براي ارتداد بخاطر حفظ نظام فرهنگي و سياسي و رعايت مصلحت جامعه مسلمانان است نه به دليل فقدان تحمل انديشه مخالف ايستادگي در برابر آزادي بيان. اگر اينگونه بود منابع و متون اسلامي اينگونه انسانها را به پژوهش و تأمل دعوت نكرده و اينگونه دينداري مقلدانه را نكوهش نميكرد. اگر اسلام تحمل انديشه مخالف را نداشت مكاتب ديگر را محترم نميشمرد73 و به آنان اجازه فعاليت سالم نميداد، اين همه مناظره و بحث آزاد با شخصيت اول مسلمين اتفاق نميافتاد74 و جدال با كافران را جز بنحو احسن منحصر نميكرد. 75
وجه ديگر امنيت كه بارزتر بوده و بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد، نظم اجتماعي و سياسي است. «اخلال در حقوق عمومي» تعبير رايج براي جرايم عليه امنيت و آسايش عمومي است كه در ادبيات امروز بكار ميرود. در فقه اسلامي نيز اصرار بر رعايت حقّ النّاس و بالاتر از آن تأكيد بر ولايتپذيري، حرمت نقض بيعت 76 ورد انزوا و جدايي از جامعه مسلمانان 77 در همين راستا ارزيابي ميشود.
از سوي ديگر ميتوان تشريع قصاص و حدود مختلف و جواز تعزير را نيز تلاشي براي حفظ نظم عمومي و مجازات اخلال در آن تلقي كرد. در چند روايت معتبر تأكيد شده كه «خداوند براي هر چيز مرز و قانوني نهاده و براي تجاوز به آنها نيز مجازات تعيين كرده است.78 با وجود اين، به طور ويژه ميتوان از محاربه به عنوان يك حد الهي در زمينه امنيت سياسي ـ اجتماعي جامعه اسلامي ياد كرد. به نصّ قرآن كريم:
«كيفر آنها كه با خدا و پيامبر به جنگ بر ميخيزند و در روي زمين دست به فساد ميزنند (و با تهديد به اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله ميبرند) اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا (چهار انگشت از) دست راست و پاي چپ آنها بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند، ين رسوايي آنها در دنيا است و در آخرت مجازات بزرگي دارند.»79
هم لحن و تعبير اين آيه شريفه (محاربه با خدا و رسول) و هم نوع كيفري كه براي اين جرم تعيين كرده است، نشان از اهميت آن در نظر شريعت اسلامي دارد و به همين دليل، «محاربه» عنوان بحث مفصل و مهمي در كتب فقهي و آيات الاحكام بشمار ميرود.
واژهشناسان، كلمه «حرب» را نقيض «سلم» دانسته و به معناي گرفتن مال بكار بردهاند. محروب يعني مالباخته و حارب يعني غارتگر. اين واژه همچنين به معناي ديگر نظير غضب و تيز كردن (شمشير) هم استعمال شده است.80 از مجموع اين معاني و با توجه به موارد استعمال ماده حرب ميتوان گفت:
«حرب در اصل به معناي مطلق مبارزه و ستيز است كه طبعا با غضب و دشمني نيز همراه است و قدر مشترك بين معاني آن شدت يا سلب ميباشد؛ بنابراين حرب، مرادف جنگ نيست، بلكه اعّم بوده و جنگ يكي از مصاديق آن است... از آنچه گفتيم، معلوم شد كه «يحاربون» به معناي «يقاتلون» نيست و نبايد تصور شود كه آيه محاربه درباره ميدان جنگ بحث ميكند و ميخواهد احكامي در مورد جنگ مسلمانان با كفار بيان كند.»81
اكنون، با در نظر گرفتن اينكه «محاربه با خدا»، به معناي حقيقي آن ممكن نيست و از سوي ديگر واژه «رسول» و نيز «فساد در زمين» هم به آن عطف شده است، بنابراين:
«مقصود آيه بيان حكم نوعي از محاربه است كه شرّش دامنگير جامعه ميشود... و آناللّه در اين جا محال است و به ناچار بايد معناي مجازي آن مراد باشد، اين معناي گستردهاي پيدا خواهد كرد و مخالفت با هر حكمي از احكام شرعي و اقدام به هرگونه ظلمي و اسرافي مصداق آن خواهد بود، ولي ضميمه شدن رسول به آن (يحاربون اللّه و رسوله) ما را بدين نكته راهنمايي ميكند كه بايد معنايي از محاربةاللّه اراده شود كه به پيامبر نيز ربطي داشته باشد. بر اين اساس تقريبا متعين است كه مراد از محاربةاللّه، آن عملي است كه نتيجه آن، باطل شدن يكي از اموري باشد كه پيامبر از جانب خداوند بر آنها ولايت دارد، همانند محاربه كافران با پيامبر و اخلال رهزنان در امنيت عمومي كه پيامبر با ولايت خود آن را در زمين گسترش داد. دنبال شدن جمله «انّما جزاءالّذين يحاربون اللّه» با جمله «ويسعون فيالارض فسادا»، مشخص ميكند كه مراد از محاربه همانا فساد در زمين است از طريق اخلال در امنيت عمومي و رهزني، نه مطلق محاربه با مسلمانان. علاوه بر اين به ضرورت معلوم است كه پيامبر با محاربان كافر پس از پيروزي بر آنها، چنان رفتاري نكرده است و به كشتن يا دار زدن يا مثله كردن و يا تبعيد آنها فرمان نداد. باز علاوه بر اين، استثناي موجود در آيه بعد، خود قرينهاي است بر اين كه مراد از محاربه، همان افساد مذكور است. استثناي آيه بعد، ظهور دارد در اينكه توبه، توبه از محاربه است نه توبه از شرك و مانند آن.
بنابراين، چنانكه ظاهر است، مراد از محاربه و افساد، همان اخلال در امنيت عمومي است و امنيت عمومي فقط با ايجاد ترس عمومي و قرار گرفتن ترس به جاي امنيت، مختلّ ميشود. ترس عمومي نيز طبعا و عادتا فقط از طريق به كارگيري سلاح و تهديد به قتل، ايجاد ميشود. از اين روست كه فساد فيالارض در روايات، به كشيدن شمشير و سلاحهاي كشنده ديگر تفسير شده است.»82
برخي از نويسندگان، ضمن تحسين و پذيرش سخن علامه طباطبايي، اين نكته را نيز به آن افزودهاند:
«اخلال در امنيت عمومي تنها از طريق بركشيدن سلاح نيست، بلكه فتنه انگيزي و ايجاد تفرقه، پراكندگي و دشمني در بين مردم نيز مصداق آن است. بنابراين هر چه موجب از بين رفتن نظم اجتماع و امنيت مردم شود، مشمول حكم آيه شريفه است. پس بايد آشكارا گفت كه اخلال در نظم و امنيت جامعه مصداق محاربه است، چه اين عمل به قصد براندازي نظام سياسي صورت گرفته باشد و چه به قصد ديگري.»83
برخي نيز «اسلحه كشيدن و خون ريختن و تجاوز به اموال و نواميس مردم و آتش زدن خرمنها و مؤسسههاي اقتصادي و بمبگذاري در مراكز جمعيت و ايجاد رعب و وحشت در اجتماعي و مانند اينها» را مصداق محاربه در آيه مورد بحث ميدانند.84
البته، آنچه در كتب قديم فقهي به عنوان تعريف محارب و محاربه آمده، معمولاً شبيه به نظر محقّق حلّي است:
«محارب به هر كسي گفته ميشود كه براي ترساندن مردم اسلحه بركشد، چه در خشكي و چه دريا، چه شب و چه در روز، چه در داخل شهر و چه در خارج آن».85
اين تعريف رايج به استناد روايات متعددي است كه در اين زمينه وارد شده86 و اكثرا داراي قيودي مشابه است. در بعضي از اين روايات نيز آيه شريفه بر نوع خاصي از مجرمان نظير قطاعالطريق تطبيق داده شده است.
«به نظر ميرسد كه اين از باب ذكر مثال و ذكر مصداق است نه اين كه محاربان و مفسدان مذكور در آيه منحصر به قطاعالطريق و سارقان مسلح باشد؛ زيرا از طرفي ملاك اصلي براي مجازاتهاي مذكور در آيه ايجاد فساد در جامعه است و از سوي ديگر ايجاد فساد انواع گوناگوني دارد كه عنوان «يسعون في الارض فسادا» شامل همه آنها هست.»87
افزون بر اين، مصداق «سلاح بر اساس زمانها و مكانها متفاوت است پس آنچه اهميت دارد قصد بر هم زدن آرامش عمومي و ايجاد وحشت در مردم است.»88 و از اين رو، به گفته صاحب جواهر، «بسياري از فقيهان تصريح كردهاند كه نوع سلاح مورد استفاده تاثيري ندارد و حتي شامل عصا، سنگاندازي و مانند آن هم ميشود».89 حتي برخي مانند علامه حلي در كتاب قواعد به صراحت گفتهاند كه «حمل سلاح، شرط نيست».90 اين، عقيدهاي است كه با تقريبهاي متفاوت مثل تمسك به مفهوم لغوي و عدم تاثير غلبه، الغاء خصوصيت و روايات خاصه قابل پذيرش مينمايد.91 اطلاق محارب بر دزدي كه به زور وارد خانه مردم ميشود، در برخي روايات 92 و صدور فتوي بر اساس آن 93 مويد همين برداشت است كه محاربه از نوع جرايم عليه جامعه و امنيت آن است و به همين دليل در برخورد با آن مسامحه و سهلانگاري صورت نميگيرد.
1 ـ اجراي احكام و حدود شرعي، از جمله آنچه در اين نوشته آمد، در زمان كنوني كه به فضل الهي حكومت ديني بر پا و فقيه جامعالشرايط از بسط يد برخوردار است، بر عهده دستگاه قضايي است. اين توهّم كه هر كس بتواند خودسرانه به قضاوت و سپس اجراي احكام بپردازد، خود موجب اخلال در نظم و امنيت عمومي و تضعيف پايههاي نظام اسلامي است. به تعبير امام راحل(ره):
«قضاوت از مناصب با عظمتي است كه از سوي خداوند متعال به پيامبر، از سوي او به امامان معصوم و از طرف آنان به فقيه جامعالشرايط داده شده»94 و لذا «حرام است كه كسي بدون داشتن شرايط، حتي در مسائل ناچيز قضاوت كند».95
براي نمونه اشاره به حادثه تلخ نشر نمايشنامهاي اهانتآميز در نشريهاي به نام موج مناسب و كافي به نظر ميرسد. انتشار آن مطلب موجب جريحهدار شدن احساسات مردم و ايجاد واكنشهاي شديد در سطح جامعه شد؛ تا جاييكه علاوه بر تجمعات، راهپيماييها و اطلاعيههاي بيشمار، از سوي برخي نيروهاي مؤمن و دلسوز، سخن از اجراي حكم الهي درباره عاملان اين اهانت و جرم آشكار به ميان آمد. با اين حال رهبر معظم انقلاب اسلامي، طي يك خطبه كامل نماز جمعه، بيانات مهمي اظهار داشتند كه بايد به عنوان نمونه عملي از يك نظريه حكومت ديني مورد توجه قرار گيرد. ايشان، ضمن تاكيد بر اينكه «اصل اين قضيه، حقيقتا قضيه تلخي بود... كه در نشريهاي به نام امام عصر ارواحنا فداه اهانت بشود» و «بنده را در مقابل ولي عصر خجالت زده كرد»، اعلام فرمودند كه از همه كساني كه در اين مورد موضعگيري كردند، متشكرم. اما افزودند كه:
«شنيده شده كه در گوشه و كنار راجع به همين مطلبي كه نوشته شده است، بعضيها گفتهاند كه ما اقدام ميكنيم؛ مجازات ميكنيم؛ ابدا!... در نظام اسلامي اين كارها مربوط به حكومت است. دستگاه قضائي بايد تشخيص بدهد. چون يك وقت هست يك نفر از روي غلفت مينويسد، يك وقت نميداند توهين است، يك وقت مسامحه كرده، يك وقت تعمد داشته است. اينها احكامش فرق ميكند... اگر كسي احساساتي هم دارد، خيلي خوب، آن احساسات پيش خداي متعال قطعا اجر خواهد داشت. اما اگر عمل و اقدامي برخلاف موازين باشد از آحاد مردم، يقينا پيش خدا هم اجري ندارد. من هم كه حالا نهي كردم؛ يعني غير از حرمت قانوني، حرمت شرعي هم پيدا كرد. مراقب باشيد اگر كسي به فرض از لحاظ تقليد، مقلد كسي هم هست، بنده كه نهي كردم براي او حرام خواهد شد. اين فتواي همه علما است.»96
(نمونه بينات در شأن نزول آيات ـ دكتر محمد باقر محقق ـ ص 125)، علامه طباطبايي ميفرمايد آنان براي توجيه كار خودشان ميگفتند ما فكر ميكرديم اسلام امارات و دلايلي بر حقانيت و راستي خود دارد ولي وقتي مسلمان شديم ديديم چنين نيست و شواهدي بر بطلان آن براي ما آشكار شد و اين توطئهاي بود كه براي ايجاد ترديد در مؤمنين انديشيده بودند. (الميزان ج 3، ص 257). 11. واذ جعلنا البيت مثابه للناس و أمنا ـ بقره 125. 10. و اذقال ابراهيم رب اجعل هذاالبلد آمنا ـ ابراهيم 35. 17. يريد الله ليبين لكم و بهديكم سسن الذين من قبلكم. (نساء 26). 1. گزيده مقالات سياسي ـ امنيتي، پژوهشكده مطالعات راهبردي، تهران، چاپ دوم، 1378، ج 1، ص 317. 12. فليعبدور رب هذاالبيت الذي اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف ـ قريش 3 و4. 15. و ضرب الله مثلاً قريه كانت آمنه مطمئنه ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذا قها الله لباس الجوع و الخفو بما كانوا يصنعوان (نحل 112). 18.قد خلت من قبلكم سنن فسيروا في الارض فانظروا... (آل عمران 137). 19. و لن تجدلسنه الله تبديلا (احزاب 62). 16. ر.ك: تفسير نمونه، ج 11، صص 430 ـ 432. 13.... و هذاالبلد الامين لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ـ تين 3 و 4. 14. نگاه كنيد به ادامه آيات فوق. 21. نهجالبلاغه، (به كوشش صبحي صالح)، خطبههاي 25 و 96. 22. نامه 78 29. خطبه 91. 26. خطبه 40. 28. وقتي خليفه دوم پيرامون حضورش در جنگ با حضرت مشورت ميكند، امام مشفقانه براي حفظ مصلحت و امنيت مسلمانان او را نهي كرده و راههاي ديگري پيشنهاد ميكند. ر.ك: خطبههاي 134 و 146. 2. Barry Buzan 27. نامه 53. 20.... و ان يعودوا فقد مضت سنه الاولين (انفال 38). 23. خطبههاي 175 و 178 (ر.ك: شرح ابن ابيالحديد بر نهجالبلاغه ج 10 ص 62 63ـ). 25.خطبه 127. 24. خطبه 163. 32. خطبه 218. 34. قال رسول الله(ص): حرس ليله في سبيل الله عز و جل افضل من الف ليله يقام ليلها و يصام نهارها (محمد محمدي ريشهري، ميزان الحكمه، چاپ انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ج 2، ص 134) 30. خطبه 131. 35. و عنه (ص): عينان لاتمسّها النار؛ عين بكت من خشيه الله و عين باتت تحرس في سبيلالله. (همانجا). 33. وعدالله لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم و آخرين من دونهم... (انفال 60). 3. همان صص 318 ـ 319. 37. قال رسول الله (ص): رباط يوم في سبيلالله خير من الدنيا و ما عليها (همان، ص 133). 39. به عنوان نمونه، ر.ك: شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، كتاب الجهاد و محمدباقر مجلسي بحارالانوار، ج 1 صص 1 ـ 57. 31. خطبه 169. 38. و عنه(ص): ان الصلاه المرابط تعدل خمسمأه صلاه (همان، ص 134). 36. بعضي از مفسران واژه «رابطوا» در آيه 200 سوره آل عمران را هم به همين معني گرفتهاند. 40. از حضرت علي عليهالسلام (ميزان الحكمه، ج 2 ص 124.) 45. لزوم مشروع بودن جهت معامله، اهليت طرفين، احكام معامله فضولي و خيارات نمونههايي از اهتمام شارع مقدس به حفظ نظم عمومي و تمرين رعايت حقوق مردم به شمار ميرود. 43. گرچه در نامگذاري برخي اقسام به اسم جهاد يا دفاع بحثهايي صورت گرفته است. ر.ك: شهيد ثاني شرح لمعه، 2 جلدي، از انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، ج 1، ص 216 به بعد. محمد حسن نجفي، جواهرالكلام، دار احياء التراث العربي، ج 21، ص15. 47. انجام هر كار مسبوق به اراده و آن مسبوق به تصور و تصديقهايي است كه در جاي خود توضيح دادهاند. اين روايت مشهور نبوي (ص)، ترجمان همه آن گفتهها است كه «انما الاعمال بالنيات». 46. الغاصب يوخذ باشق الاحوال. 49. ر.ك: آيات و تفاسير روايي آن در: ميزان الحكمه، ج 5 صص 162 ـ 163. 42. از همان حضرت، همان منبع، ص 125. 41. از همان حضرت و در همان منبع. 48. از نظر تمام مراجع ديني، «مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد». 4. Wolfers 44. نقش عبادتها در انقياد انسان و آرامش روحي او را نبايد فراموش كرد. براي مثال نتيجه مورد نظر از نماز خودداري از فحشاء و منكرات است (عنكبوت، 45) و براي انجام آن چهار هزار حدّ (و مرز) وجود دارد (امام صادق(ع)، ميزان الحكمه، ج 5 ص 377.) در زمين يا لباسي كه از آن مردم است پذيرفته نميشود و حتي آمادگي براي آن با آب عصبي باطل است. در وقتهاي منظم خوانده شده، تكبر و كوچك ديدن ديگران را از بين ميبرد (همان، ص 375 بايد با طمأنينه و آرامش همراه باشد و... 56. تفسير نمونه، ج 22، صص 186. 51. ر.ك: همان، ج 1، صص 380 ـ 385. 52. در اين زمينه نگاهي به رواياتي كه علامه مجلسي زير عنوان «عقاب من احدث دينا او اضل الناس» گردآوري كرده است، غفلتسوز و هشداردهنده است (بحارالانوار، ج 72، ص 216 باب 110)؛ در اين ميان مخصوصا تأملي دوباره در «سرگذشت كسي كه موجب انحراف ديني مردم شده و پشيمان گشته بود» براي اهل گفتار ونوشتار ضروري است. (همان،ج 72، ص 219). 58. ر.ك: شيخ طوسي، الخلاف، چاپ سنگي، ج 3، ص 145 ـ شهيد ثاني و شهيد اول، شرح لمعه ج 2، ص 391، محمد حسن نجفي، جواهر، ج 41، ص 605 ـ شيخ انصاري، كتاب الطهاره، ص 359. 53. بقره، 217. 5. به نقل از: همان، ص 319. 55. حجرات، 10. 50. علي عليهالسلام: «اهلك شيء الشك و الارتياب»، همان ص 163. 54. به عنوان نمونه، ر.ك: امام خميني، المكاسب المحرمه، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374، ج 1، ص 258 به بعد. 59. كنزالعرفان ج 1، ص 390. 57. ر. ك: وسائلالشيعه، ج 18، ص 554 به بعد، باب 1 و 3. 6. Rosco Pound 64. لا اكراه فيالدين (بقره 256). 65. بقره 109: و دكثير من اهل الكتاب لويردونكم من بعد ايمانكم كفارا و نيز نساء 89. 67. بقره 217. 66. آل عمران 172: نكته قابل توجه آن است كه قرآن كريم در آيه 25 از سوره محمد(ص) پرده از اين رابطه نهاني و توافق پنهاني برداشته از آن تعبير به وابستگي سري مرتدان به قدرتهاي كفر مينمايد: «ان الذين ارتدّوا و اعلي ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدي الشيطان سول لهم و املي لهم ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل الله سنطيعكم في بعض الامروالله يعلم اسرارهم». دسته ديگري از آيات را كه ميتوان در همين راستا شمرد آياتي است كه به مسلمانان هشدار ميدهد كه در صورت پيروي از كفار و غفلت در ارتباط با آنان به وادي كفر و خروج از اسلام كشيده خواهند شد همانند آيات «آل عمران 100» و «نساء 89». 60. چاپ شده در: علياصغر مرواريد، سلسله الينابيع الفقيهيه، دارالتراث، بيروت، ج 9، ص 142. 68. نساء 137 تا 139 و نحل 106. 63. ر.ك: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ج 2، ص 275. 69. (نساء 115 و توبه 64 ـ در شأن نزول آيه اخير وارد شده است كه گروهي بودهاند كه توطئه كردند تا پيامبر را در راه بازگشت از جنگ تبوك به قتل برسانند (مجمعالبيان ج 3، ص 46) و قرآن با تعبير «قد كفرتم بعد ايمانكم» افشا ميكند كه آنان از مرتدين بودهاند. 62. المبسوط ج 8، ص 71. 61. المبسوط ج 8، ص 71، الخلاف، ج 3، ص 178. 73. سوره زمر آيه 20 و اصل سيزدهم قانون اساسي ج 1،1. 71. عبدالرحمن الجزيري، الفقه عليالمذاهب الاربعه ج 5، ص 425. 7. Social Engineering 72. عامدانه است چون گفته شد براساس هماهنگي با قدرتهاي خارجي صورت گرفته است و آگاهانه است زيرا براساس عناد و دشمني با نظام اسلامي و سردمداران آن انجام ميشود و اين همه بعد از «قد تبين الرشد من الغي» است. در اكثر آيات مربوطه بر اين نكته پافشاري شده است كه اين جرم پس از روشن شدن حق و هدايت ارتكاب شده است همانند نساء 115 ـ آل عمران 86 ـ محمد 25 و 32. 77. ر.ك: بحارالانوار، ج 27، صص 67 68ـ. 70. آل عمران 72 ـ گرچه شأن نزولهايي با كمي اختلاف براي اين آيه نقل شده ولي همگي آنان حاكي از آن است كه تعدادي از نيروهاي دشمن تباني كردند تا بامدادان در حضور پيامبر ايمان بياورند و شامگاهان مجددا دست از اسلام بردارند تا از اين طريق مسلمانان را دچار شك و شبهه نمايند و آنان را نسبت به آيين خود بدبين سازند 78. ر.ك: وسائل الشيعه، ج 18، صص 309 ـ 311. 74. بحارالانوار ج 9 ص 255 تا 344 و ج 10. 76. ر.ك: ميزان الحكمه، ج 1، صص 512 ـ 514. 79. انما جزاءالذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فيالارض فسادا ان يقتلوا و يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزي في الدنيا و لهم فيالاخره عذاب عظيم. 75. عنكبوت 46 و نحل 125. 80. ابن منظور، لسان لعرب، ج1، ص 302. 88. سيدعبدالكريم موسوي اردبيلي، همان ص 797. 87. نعمتالله صالحي نجفآبادي، همان، ص 63. 81. نعمتاله صالحي نجفآبادي، تفسير آيه محاربه واحكام فقهي آن، نامه مفيد، فصلنامه دارالعلم مفيد، قم، بهار 1376، شماره 9، صص 60 ـ 61 و نيز ر.ك: سيدمحمود هاشمي شاهرودي، محارب كيست و محاربه چيست؟ فصلنامه فقه اهل بيت، قم، زمستان 1376، شماره 11 و 12. صص 144 ـ 146. 82. تفسيرالميزان، ج 5، ص 327. 89. محمدحسن نجفي، همان، ج 41، ص 569. 83. سيدعبدالكريم موسوي اردبيلي، فقه الحدود و التعزيرات، چاپ اول، مكتبه اميرالمومنين، قم، 1413 ق، ص 787. 86. ر.ك: شيخ حر عاملي، همان، ج 18 ص 533 به بعد. ابواب حدالمحارب. 84. نعمتاله صالحي نجفآبادي، همان، ص 62 و نيز ر.ك: تفسير نمونه، ج 4 ص 360. 85. محقق حلي، شرايعالاسلام، ج 4 ص 180. 8. Sanction 9. ر.ك. ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 12، ص 539. 96. روزنامه كيهان مورخ 10/7/1378، ص 14. 91. ر.ك: سيدمحمود هاشمي شاهرودي، همان، ش 13، صص 57 ـ 66. 90. چاپ شده در: سلسله الينابيع الفقيهيه، ج 23، ص 431. 93. تحريرالوسيله، چاپ انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ج 2، ص 364. 92. شيخ حر عاملي، همان، ج 18، ص 534. 94. همان، ص 365، م 1.