حجتالاسلام والمسلمين فاطمي نيا
روزبهان ميگويد: در عربيت گويند: شطح يشطح، اذا تحرك، شطح حركت است، و آن خانه را كه آرد در آن خرد كنند مشطاح گويند از بسياري حركت كه در او باشد.(1)
براي ما معلوم نيست كه روزبهان اين تفسير لغوي را براي شطح از كجا يافته، در حالي كه غالب ائمؤ لغت متعرض اين واژه نشدهاند. در ميان كتب مهم لغت تنها قاموس را ديديم كه اين ماده را ذكر كرده، آن هم نه بدانگونه كه روزبهان گفته است: فيروزآبادي ميگويد: شطح بالكسر و تشديد الطأ: زجر للعريض من اولادالمعز
ترجمه: شطح به كسر و تشديد طأ صدايي است كه براي راندن و جمع كردن بچه بزهاي پخش شده در ميآورند.
صاحب تاجالعروس كه يكي از متبتعترين دانشمندان لغت است، ميگويد: اكثر ائمؤ لغت اين كلمه را ذكر نكردهاند، تنها بعضي از صرفيون آن را در باب اسمأ اصوات ذكر نمودهاند. او سپس از يكي از استادان خود نقل ميكند كه او گفته: من در كتب لغت بر اين كلمه واقف نگشتم، گويا اين كلمه، عاميانه باشد، در عين حال در اصطلاح تصوف به كار ميرود.
صاحب تاج العروس كه شارح احيأالعلوم نيز ميباشد و جز فن لغت از فن تصوف و عرفان هم بهرهاي دارد، تفسير اصطلاحي شطح را از شيخ خود چنين نقل كرده: واشتهربين المتصوفة الشطحات، و هي في اصطلاحهم عبارة عن كلمات تصدر منهم في حالة الغيبوبة و غلبة شهود الحق تعالي عليهم بحيث لايشعرون حينئذبقيرالحق(2)
ترجمه: كلمؤ شطحات در ميان متصوفه مشهور شده، و آن در اصطلاح آنان عبارت است از سخناني كه در حال بيخودي و غلبؤ شهود حق بر آنان، از آنها صادر ميگردد، به طوري كه در آن هنگام جز حق نبينند.
ديگري گفته: شطح سخني است كه در حال مستي و غلبؤ سلطان حقيقت گفته شود، و آن كلماتي است كه از آنها بوي هيجان و بيهودهگويي به مشام رسد و ظاهر آن مخالف علم و خارج از حدّ معروف باشد.(3)
روزبهان پس از تفسير لغوي شطح ميگويد: پس در سخن صوفيان شطح ماخوذست از حركات دلشان... از صاحب وجد كلامي صادر شود از تلّهب احوال و ارتفاع روح در علوم مقامات كه ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتي باشد، آن كلمات را غريب يابند چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر، و ميزان آن نبينند، به انكار و طعن از قائل مفتون شوند.(4)
بسياري از عرفا، منشا شطحيات را حالت وجد و مستي و بيخودي عارف ميدانند، و آن را به عنوان نشانؤ كمال و عظمت و وصول ذكر ميكنند، و جملههاي بالا و بلند در مورد آن به كار ميبرند، از قبيل غلبؤ شهود حق غلبؤ سلطان حقيقت و امثال اين عبارات كه مختصري از آنها را در اوايل بحث ملاحظه فرموديد.
مولوي حكايت سبحاني ما اعظم شاني گفتن با يزيد را آورده و آن را با كرامتي از وي نيز مقرون ساخته است:
تا آنجا كه ميگويد:
گروهي از دانشمندان بر صاحبان شطحيات خشمگين شدند. حتي تا به مرز تكفير پيش رفتند.
در اين ميان ، برخي از بزرگان اهل عرفان، صدور جملاتي مانند سبحاني ما اعظم شاني و امثال اينها را از با يزيد و اقران او منكر شدند، يا محمل صحيح براي آنها تصور كردند.
صدرالمتالهين ميفرمايد: و اما ابويزيد البسطامي فلايصح ماحكي عنه لالفظاً ولا مفهوماً و معني. و ان ثبت انه سمع منه ذلك، فلعله كان يحكي عن اللّه تعالي في كلام يردد في نفسه، كما لو سمع منه و هو يقول: انا اللّه لااله الا انافاعبدوني. فانه ما كان ينبغي ان يقال ذلك الا علي سبيل الحكاية.
ترجمه: و اما ابويزيد بسطامي، آنچه را كه از او نقل ميكنند صحيح نيست، نه از حيث لفظ، و نه از حيث مفهوم و معنا، و اگر ثابت شود كه آن جمله از او شنيده شده، ميتوان گفت كه او آن جمله را از قول خداي تعالي با خود تكرار ميكرده، مانند اينكه از او شنيده باشند كه از قول خدا ميگويد: انااللّه لااله الا انافاعبدوني، پس براستي سزاوار و جايز نيست كه اين جمله جز بر سبيل حكايت گفته شود.
غزالي در صحت صدور آن جملؤ مشهور از بايزيد با شك و ترديد سخن گفته، و در صورت فرض صحت صدور، سه محمل صحيح براي آن ذكر كرده كه خلاصه و عصارؤ آن محامل چنين است:
اول ـ اينكه او آن جمله را بر سبيل حكايت از خداوند گفته، و اين همان محملي است كه از صدرالحكما نقل كرديم.
دوم ـ اينكه او خود را از دام شهوات و نفسانيات رها ساخته و با قدم معرفت از موهوم و... گذشته بود، پس باشد كه با گفتن سبحاني اشاره به تنزّه نفس خود، و با گفتن ما اعظم شاني اشاره به عظمت شانش نسبت به شان ساير خلق كه مانند او نيستند كرده باشد.
سوم ـ آن جمله در حال سكر و غلبؤ حال از او صادر شده، و اين همان محملي است كه از صاحبان عينالرضا نسبت به شطحيات نقل گرديد. عبارات غزالي چنين است:
و قول ابي يزيد ان صح عنه سبحاني ما اعظم شاني: اما ان يكون ذلك جارياً علي لسانه في معرض الحكاية عن اللّه تعالي، كما لوسمع و هو يقول: لااله الا انافاعبدني. لكان يحمل علي الحكاية، و اما ان يكون قد شاهد كما لاحظه من صفة القدس، علي ما ذكرنا في الترقي بالمعرفة عن الموهومات و المحسوسات و بالهمة عن لحظوظ و الشهوات، فاخبر عن قدس نفسه فقال: سبحاني ، و راي عظم شانه بالاضافة الي شان عموم الخلق فقال: ما اعظم شاني... و يكون قدجري هذااللفظ علي لسانه في سكر و غلبة حال(7)
پيش از بيان نظر امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ ذكر يك مطلب ضرورت دارد، و آن اينكه عرفا به چهار سير يا چهار سفر معتقدند به اين ترتيب:
السفر من الخلق الي الحق.
السفر بالحق في الحق.
السفر من الحق الي الخلق بالحق.
السفر في الخلق بالحق.
و اين همان اسفار اربعه است كه بر لسان اهل عرفان دائر و سائر است.
عارف كامل آقا محمد رضا قمشهاي ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ كه حضرت امام از او به عنوان شيخ مشايخنا ياد ميكند، رسالهاي در تحقيق اسفار اربعه معمول داشته است. اين رساله (تا آنجا كه اين فقير ميداند) بار اول در آخر شرح هدايؤ ايثريه صدرالمتالهين، چاپ سنگي شيخ احمد شيرازي، و بار دوم در اول اسفار چاپ جديد به طبع رسيده است. حضرت امام ـ قدس سره ـ در اواخر مصباح الهدايه ملخص رسالؤ اسفار اربعؤ عارف قمشهاي را آورده، سپس نظر خود را در مورد اسفار اربعه ذكر كرده و در ضمن همان بيان، راي خود را در مورد شطحيات اظهار فرموده است.
بنابراين نيست كه در اين وجيزه به ذكر تمام مطالب امام يا آقا محمد رضا در خصوص اسفار اربعه پرداخته شود، بلكه همانطور كه از عنوان مقاله پيداست، تنها به ذكر محل شاهد يعني بيان نظر حضرت امام در مورد شطحيات مبادرت ميشود.
در اوايل اين وجيزه گفتيم كه بسياري از اهل عرفان منشا شطحيات را حالت مستي و بيخودي عارف ميدانند، و گروهي از آنان عقيده بر اين دارند كه آن نشانؤ كمال و عظمت و وصول است. اكنون جاي مناقشه روي اين مطلب نيست، و براي اينكه اين مختصر، مطول نگردد، بعضي از مطالب را مسكوت ميگذاريم، ولي ميگوييم: با دقت در سخنان امام نكتؤ بسيار باريك به دست ميآيد، و پردؤ ديگري از اين راز برداشته ميشود، و آن اينكه به نظر حضرت امام، مستي و وجد و غلبؤ حال، قرار گرفتن عارف در آخر سفر اول، يا وارد شدن او در سفر دوم، منشا اصلي و مستقل صدور شطحيات نيست. امام پس از اينكه بياني در مورد سفر اول و دوم ايراد ميفرمايد، اشاره به عامل اصلي و منشا صدور شطحيات ميكند و آن را نقصان سالك و سلوك ميداند: والشطحيات كلها من نقصان السالك و السكوك.(8)
سپس به يك اصل مهم اشاره كرده و ميفرمايد: ولذلك بعقيدة اهل السلوك لابد للسالك من معلم يرشده الي طريق السلوك، عارفاً كيفياته غير معوج عن طريق الرياضات الشرعية، فان طرق سلوك الباطني غير محصور و بعدد انفاس الخلائق.
ترجمه: و از اينجاست كه به عقيدؤ اهل سلوك، سالك بايد معلم و استادي داشته باشد كه راه سلوك را به او نشان دهد، استادي كه كيفيات سلوك را بشناسد، و سالك را از راه رياضات شرعي منحرف نسازد، زيرا راههاي سلوك باطني نامحدود و به عدد نفسهاي آفريدههاست.
بيان امام در مورد استاد، حاوي نكات عميق و اشارات علمي و عملي فراوان است. اگر اين قسم از سخن حضرت امام به قلم يك صاحبنظر (نه راقم اين سطور كه اصلاً اهليت ندارد) شرح گردد، خود رسالهاي ميشود. مسئله استاد مهم است، رياضت، شرعي و غير شرعي دارد، اگر رياضتي را به دستور غير اهل متحمل شديم و آثاري را نيز مشاهده كرديم، نبايد دل به آن آثار خوش داريم، زيرا اثر من حيث هو اثر كه مطلوبيت ندارد، سم هم اثر دارد، رياضات شرعيه منتهي به نور است، اگر كسي به آنجا برسد، دستش را ميگيرند و غريبنوازي ميكنند، تاديب لازم در حضرت ربوبيت را يادش ميدهند، چنانكه ماثورات بيت وحي و عصمت اين حقيقت گواه، و سخن در اين مرحله زياد است.
برگرديم به مسئله شطحيات. ناگفته نماند سخني كه از اهل عرفان در علت و منشا صدور شطحيات نقل كرديم كه عبارت باشد از حالت مستي و بيخودي، يا تعاريفي كه در كتب و رسايل از شطحيات شده، خلاصهاي از گفتار آنان در اين خصوص است. به طور مسلم اهل عرفان مطالبي در مورد علل خود مستي و بيخودي دارند. مانند انتهاي سفر اول و عروض حالت محو به سالك، و مطلب ديگر، و گفتيم كه بنا نيست به آن مطالب پرداخته شود، نكتؤ مهم و ظريف مستفاد از بيان حضرت امام اين است كه آن بزرگمرد علم و عرفان، مجموعؤ عوملي را كه گروهي از اهل عرفان منشا صدور شطح ميدانند، علت و منشا مستقل نميداند، چنانكه پيش از اين به آن اشاره شد، و تاكيد اين فقير روي مفهوم كلمؤ (مستقل) است، پس به قول علما فتامل.
در جاي ديگر كتاب ميفرمايد: و ما وقع من الشطحيات من بعض اصحاب المكاشفة والسلوك و ارباب الرياضة فهو لنقصان سلوكهم.(9)
ترجمه: شطحياتي كه از بعضي از صاحبان مكاشفه و سلوك و صاحبان رياضت واقع شده، به علت نقصان سلوكشات بوده است.
حضرت امام ـ قدس سره ـ در اين مورد مطالب و اشارات بسيار عميق دارد كه ذكر آنها از حوصلؤ اين مقاله خارج است:
و صلي اللّه علي سيدنا محمد و آله الطاهرين المعصومين و آخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمين.
1ـ شرح شطحيات، ص 56 2ـ تاج العروس؛ ط مصر، 2/172 3ـ مراجعه شود به دستورالعلمأ قاضي عبدالنبي 2/214 4ـ شرح شطحيات، ص 57 5ـ مثنوي؛ ط كلالؤ خاور، دفتر چهارم، ص 249. 6ـ كسر اصنام الجاهلية؛ ص 29 7ـ المقصد الاسني؛ ط مصر، ص 149 8ـ مصباح الهداية، ص 207 9ـ همان؛ ص 111