6-1- پيش از آنكه از دين و اخلاق آرياييهاي ايراني سخن گوييم، لازم هندوستان و زندگاني، اخلاق، فرهنگ و ديانتشان گفتگو نماييم، چه اين مورد كمكي است بسيار شايسته به شناخت بهتر و فرهنگ و ديانت آرياييهاي ايراني كه در ابتدا، و زمان نزديكي مشتركاً ميزيسته و بعد بر اثر حوادثي از هم جدا گشته و هر يك در منقطهيي استقرار يافته و دو فرهنگ بزرگ جهاني را بنياد نهادند .
در زماني كه آرينها به هند هجوم آوردند، قديمترين مردم تاريخي هند يعني ناگاها Nagas بر قسمت شمالي آن سرزمين تسلّط داشتند. اينان مطابق با يافتههاي باستانيِ درّهي سند، مارپرست بودهاند و هنوز بازماندگانشان در كوهستانهاي دور افتادهي هند زندگي ميكنند. در بخشهاي جنوبي نيز مردمي سياهپوست با بينيهايي پهن زندگي ميكردند كه آنها را دراويدي dravidian مينامند. اينها ظاهراً از فرهنگ و تمدّني در زمان هجوم آرياييها برخوردار بودهاند. مردماني شناخته ميشدند بيشتر تا جرپيشه كه به وسيلهي دريا گردي تا بابل و سومر راه داشته و از ذوق هنري بهرهي فراواني داشتهاند. چنان كه به نظر ميرسد. آرينها پس از استقرار، تحت تأثير اين قوم قرار گرفتهاند .
غلبهي آينها بر اين طوايف بومي و انقيادشان از رويدادهاي تاريخي است كه منجر به تفوّق آرياييها بر دراويديها شد. البته دربارهي آرياييها سخن گفته شد و تا آن جايي كه به فهم مطلب كمك بيشتري بنمايد، در اين مورد به پژوهشي مختصر پرداخته ميشود. اينان از ناحيهي درياي خزر مهاجرت كردند، يعني همان محلي كه پسر عموهاي ايرانيشان آن را اَئيرْيَنَه وَئِجَه / ايران ويج Airyana- Vaeja - خانهي آرياييها » ميناميدند. آرياييهاي ايراني و هندي در زماني مقارن با هنگامي كه كاسيان بابل را فتح كردند، آرياييهاي هندي نيز به هند داخل شدند .
لفظ آريا Arya در سانسكريت « نجيب » معني ميدهد. امّا كساني نيز كلمهي آرين Aryan را از ريشهي سانسكريتي ri-ar يعني «شخم زدن» مشتق ميدانند و مطابق با اين نظريّه كلمهي آرين در آغاز به معناي نجيب و نجيبزاده نبوده، بلكه به معني دهقان، برزگر و شخمزن بوده است، به هر انجام اين آرياييها كه مردمي جنگجو، ساده و دور از ريا، زورمند و زيبا اندام بودند، به زودي بر سراسر هند دست يافتند. امّا چون موقعيت تغيير يافت و ديگر محلي از براي جنگ و پيكار وجود نداشت به كشاورزي پرداختند .
قبايل و گروههاي كوچك آريايي با جذب بوميان و سكنهي اوّليه كمكم مراكزي پرجمعيت با قدرتي مركزي به وجود آوردند. هر يك از اين مراكز كه به وسيلهي گردآمدن تجمّع عدّهيي از گروههاي پراكنده تشكيل شده بود، به وسيلهي پادشاهي اداره ميشد. اين پادشاه داراي اختيارات تام نبود، بلكه قوانين و تصميمات به وسيلهي عدّهيي از جنگجويان وضع و اعلام ميشد، و رهبري هر طايفه و شورايي به وسيلهي يك رئيس يا راجه عملي بود و چنان كه گفتيم اين رئيس اختياراتش به وسيلهي شوراي جنگجويان محدود ميشد . تقريباً مقرّراتي را كه در بندهاي گذشته دربارهي سازمانهاي آريايي شرح داديم، با اختلافاتي كم و بيش كه حاكي از تفاوت آب و هوا، موقعيت طبيعي، نژادي و ديگر عوامل است، در هندوستان به وسيلهي آرياييها شايع ميبينيم .
اين آرياها چون ديگر اقوام در مورد ازدواج، قوانيني داشتند و اين قوانين مربوط بود به دو طريقهي ازدواج خانوادگي و خودي Endogamy و ازدواج بيرون از خانواده Exogamy . اينان نه ميتوانستند با خارج از نژاد خود ازدواج كنند و نه موظّف بودند با خوديشان طبقهي اوّل زناشويي نمايند. همچون ملل و اقوام غالب ديگر با نظري حقارتآميز به رعايا نگريسته و آنان را از خود پستتر ميشمردند. امّا چون عدّه و نفراتشان در برابر سكنهي بومي اندك بود، به وضع مقرّرات و قوانيني پرداختند تا در سكنهي بومي پس از اندك زماني تحليل نرفته و مستهلك نشوند و همين مقرّرات است كه سخت برپايهي تقسيمبندي نژادي و بعد طبقاتي قرار داشته و در آينده موجب بسياري از ناراحتيها در آداب مذهبي و اجتماعي ميشود .
اين هنديهاي آريايي، زندگيشان به طور كلّي در آغاز به وسيلهي جنگ و غارتگري، و از آن پس از راه گلهداري و سپس كشاورزي ميگذشت، آن چنان كه پسر عموهاشان در ايران زمين سلوك و معاش مينمودند. در آغاز گاو چنان جنبهي مذهبي وسواس گونهيي را ميانشان نداشت كه تابو Tabou شمرده شود، چون هرگاه مايل بودند در صورت لزوم آن حيوان را چون ديگر چارپايان ذبح كرده و از گوشتش استفاده ميكردهاند و حتي از اين گوشت سهم كاهنان و خدايان نيز محفوظ بوده است. كاشت جو را ميدانستند، امّا چنان كه برميآيد از برنج آگاهي نداشتند و در زمانهاي بعدتري از آن اطلاع يافتهاند. تقسيم زمين جهت كشت در هر اجتماعي ميان خانوادهها معمول بود . فروش و يا مبادلهي زمين رواجي نداشت، به ويژه فروش زمين براي بيگانگان به كلّي ممنوع بود. انتقال زمين تنها از راه ارث، آن هم به فرد ذكور خانواده انجام ميشد. در اين جامعهي آريايي نوعي تساوي نسبي برقرار بود . از كارمزدوري سخت رويگردان بودند و در جامعهشان نه تهيدست وجود داشت و نه سرمايهدارهاي بزرگ، نه منطقههاي اشرافنشين در شهرها به نظر ميرسيد و نه بيغولههاي كثيف و جاهاي پست .
در زمانهاي بعدتري كه صنف و حِرَف و پيشهها نزدشان براساس توسعهي جمعيت و شهرنشني شايع شد، اصناف نيرومندي به وجود آمدند. هرگاه بخواهيم به تنوّع اين اصناف و حِرَف و پيشهها پي بريم، بايستي با نگاهي به فهرست اصنافي كه اميرعلي شير نواي در اواخر تسلّط مغولان در هرات داده است، توجّه كنيم .
حمل و نقل، تجارت و مسافرت به وسيلهي گاريهايي با دو چرخ كه به وسيلهي اسب كشيده ميشد، انجام ميگرفت، امّا تجارتهاي خارجي بيشتر به وسيلهي كشتيهايي انجام ميشد با پاروهايي بسيار كه ميان سالهاي 850 تا 800 پيش از ميلاد كالاهاي هند را به بينالنّهرين، عربستان و مصر حمل ميكردند و اين كالاها عبارت بودند از : ادويهجات، انواع عطرها، منسوجات مختلف، برخي جواهرات و سنگهاي پربها و چوبهاي آب نوس و چيزهايي ديگر كه در سرزمين هند فراواني داشت .
ليكن روش تجارت به وسيلهي وضعي كه در مورد مبادلهي كالا وجود داشت به مراحل انحطاط رسيده بود، و حتي زن و همسر نيز به هنگام ازدواج با گاو خريد و فروش ميشدند امّا به زودي بر اثر ضرورت، سكّههاي مسين درشت و خشني ساخته شد كه آن هم به موجب برقرار نبودن روشي درست، وضع خراب پيشين را اصلاح چنداني نكرد و تنها كاري كه انجام رواج بسيار قمار بود كه در مقطعي از تاريخ آفتي شد براي جامعه .
هر چند پادشاهان هند و اروپايي چون شاهان عصر هومه روس /هومر Homerus از غارت و چپاول احشام خود ابايي نداشتند، امّا از لحاظ راستي و درستي، سادگي و وفاي به عهد و پيمان بسيار برجسته و بلندپايه بودند. مورّخ يونانيِ جنگهاي اسكندر، شرحي دربارهي راستي، درستي، احترام به پيمان و قول در تجارت، عدم دزدي و راهزني از هندوان آورده است كه بسيار جالب ميباشد .
6-2- دربارهي اخلاق جنسي آنچه كه از ريگ وِدا Rig-Veda برميآيد، در آن از زناي با محارم، فحشا و روسپيگري و سقط جنين ميرود، و همچنين نشانههايي از هم جنسآميزي Homosexualit إ (لواط) نيز در اين كتاب باستاني ميتوان مطالعه كرد، و به همين جهت است كه آندرهژيد Andre Gide از انتساب اين عمل به آرياييها، به ويژه ايرانيان باستان پروايي ندارد. مبناي عروسي بر خريد و فروش قرار داشت و بيشتر با ربودن و اِعمال زور اين عمل انجام ميشد. البته هميشه عروس دزدي و زنربايي از براي همسري امري رايج نبود، بلكه برخي اوقات به وسيلهي رضايت طرفين نيز اين مهم انجام ميشد، امّا روش مستحسن و پسنديدهيي محسوب نميشد و زنان اين روش را موجب سرافكندگي خود دانسته و ترجيح ميدادند تا به وسيلهي اِعمال زور و قدرت تصاحب شوند، و اين نظري بود كه فرويد Freud با روش روانشناسي نويناش Psycho-Analysis آن را مورد پژوهش قرار داد .
چنان كه به نظر ميرسد، ميان آرياييهاي هندي برخلاف آرياييهاي ايراني، زن مقام چنداني نداشته است و بيشتر اين امر معلول وضع آب و هوا و موقعيت طبيعي دو منطقه ميباشد. روش چند همسري polygamy چون ايرانيها ميانشان شايع بود، امّا در ايران اين رسم بيشتر براي اشراف معمول بود. آنچه كه شگفت است روش چند شوهري Polyandry ميباشد. در منظومه و حماسهي رامايانا Ramayana از زني به نام دروپادي Draupadi ياد ميشود كه در يك لحظه با پنج برادر ازدواج ميكند . شايد اين از موارد استثنايي بوده باشد، امّا به ندرت اتفاق نميافتاده، چون اين رسم تا سال 1859 در سيلان باقي بوده و هم اكنون هنوز در برخي از نقاط كوهستاني تبّت رواج دارد. به طور كلّي چنان كه گفته شد بر خلاف جامعهي ايراني، ميان اينان زن ارزش و اهميّتي نداشت، چون يهوديان كه رسم داشتند، خريد و فروش زن انجام ميشد و مرد در مواقعي ميتوانست حتي دختران خود را بفروشد. ليكن اندكي نگذشت كه در اين قسمت تجديد نظري به عمل آمد و زن از موقعيتي مناسب برخوردار شد كه متأسفانه باز در ادوار بعدي اين موقعيّت از بين رفت .
6-3- چنان كه در بند گذشته تذكّر داده شد، آرياها هنگامي كه به هند داخل شدند، دو قوم، دراويدي و ناگاها Nagas در آن سرزمين تمدّن و فرهنگي داشتند. روش ديانت ناگاها كه هنوز آثار آن را در گوشه و كنار هندوستان ميتوان مشاهده نمود، عبارت بود از نوعي آنيميسم Animisme يا جانگرايي شديد. اينان ارواح بيشماري را پرستش ميكردند و اين ارواح در سنگ، چوب، درختان، گياهان، جانوران، جويها و كوهها و ديگر چيزها وجود داشتند. مار و افعي نماد نيروي جنسي مردان و مورد پرستش بوده و جنبهي خدايي داشتند. درخت بودي Bodhi نماد و كنايهيي از جرياني باطني و نشانهي عظمت و قدرت پنهان درختان بود. خداياني چون ياكشا Yakshas يا گاونر ايزدي ، هانومن Hanuman يا خداي اژدها ، ناندي Nandi يا خداي ميمون و يا خدايان گياهي و امثال اين خدايان فراوان بود. البته اينها خداياني بودند كه بعدها در مذهب هند قديم كمكم وارد شدند. اين روش وسيع خدايان و ارواح بيشمار، روشي سخت و عظيم را در سحر و جادو فراهم ميآورد، چون شناخت در ميان اين خيل ارواح و خدايان، شناختِ عناصر نيك و خير و سودرسان، و شرّ و خبيث و زشت و زيانكار، كار هر كس نبود و ساحران و جاوادني بايستي تا اين مشكل و مهم را گشوده و به وسيلهي اوراد و عزايم و تعاويذ، ارواح شرّ و خدايان اهريمني را مهار كرده تا به بندگان صدمتي نرسانند، و اين چنين اموري را در كتاب آثارو-اودا Atharva-Veda يا كتاب « سحر و جادو » مييابيم چنان كه در ايران كتاب شرايع مَزْدَيَسْنان به نام ونديدادنز چنين بود .
خدايان باستاني وِدايي همان عناصر طبيعي بودند، عناصري كه بسياري از آنان نزد آرياييها پرستش ميشد، چون: آسمان، زمين، خورشيد، آتش، آب، باد و... ديااوس يا ديوس Dyaus ] معادل زئوس Zeus يوناني [ همان خداي بزرگ آسمان يا خود آسمان بود و طبع بشري بنابر اصل قياس به خود، به زودي اين عناصر طبيعي را صُوَري انساني بخشيد. آسمان به صورت وارونا Varuna يا پدر، و زمين به شكل پريتيوي Prithivi يا مادر در آمد. البته از پدر و مادر يا دو عنصر مثبت و منفي، يعني اتحاد زمين و آسمان به وسيلهي باران، زادگاني به وجود ميآيند كه رُستنيها هستند .
خدايانِ وَدايي ، بسياري از خدايان و ايزدان اوستايي، خدايان هيتيها و ميتاني را يادآور است و اين امري است كه عناصر بسيار كهن آريايي را با تغيير و تبديلها و كم و زياديها و افزود شدن عناصري تازه و احتمالاً كاستي مواردي آشكار ميسازد. خدايان عمده در آيين و دايي عبارتند از : پارجانيا Parjanya خداي باران ، آگْني ¢gni خداي آتش ، ويوا Vayu خداي باد ، رودرا Rudra خداي بادهاي سخت و توفاني ، توفان ايندرا Indra ، فجر اوشاز Ushas ، شيار كشتزار سيتا Sita و خورشيد سوريا Surya و ميترا Mithra يا ويشنو Vishnu .
به شكلي كه بعدها خواهيم ديد، بسياري از اين خدايان در آيين پيش از زرتشت و حتي زمان پيامبر و پس از آن نيز همچنان باقي ماندند از سويي ديگر ميان اقوام ديگر آريايي نيز اين خدايان همچنان مورد پرستش بودهاند. از مواردي ديگر كه در آيين ودايي و ايراني و در وِداها Vedas و اوستا باقي مانده و ريشهيي بس كهن دارد، نوشيدن شيرهي گياه مقدّس سوما Soma / سَئُومه Saoma در آيين ودايي و هوما Haoma ] هَئومَه - هوم [ در آيين ايراني است. البته بايستي توجّه داشت كه حرف S سانسكريت در پارسي به H بدل ميشود، چون سيندو Sindhu كه به هيندو Hindu و سوما Soma كه به Haoma بدل شده است. در اوستا گياه مقدس «هوم» سرگذشتي اساطيري دارد و بسيار مقدّس شمرده ميشود، امّا در ادوار اخيرِ دين زرتشتي و آيين مَزْدَيَسْني، جنبهي خدايي براي آن شناخته نشده، ليكن ميان آرياييهايِ هندي اين چنين نيست، بلكه گياه مقدّس سوماكه عصارهاش هم براي خدايان و هم براي آدميان مستيبخش و لذتانگيز بود، خود در آغاز خدايي به شمار ميرفت. از قرايني كه در اوستا، به ويژه در بخش گاثاها ملاحظه ميشود، زرتشت بر عليه آنچه كه مستيبخش و برافكنندهي خوي شريف آدمي است، سخن گفته و به همين جهت اين موضوع در اصلاحات زرتشت بسيار تعديل شده است. به هر انجام در آيين آرياها، و يا گروههاي هند و ايراني در زمان اشتراك، سوما خدايي بوده است با سرمايهي نشاط و جاودانگي كه الهامهايي نيكو به آدميان ميبخشيد و از لحاظ مقايسه براي شناختن بهتر، شايد او را بتوان با ديونيسوس Dyonisos يوناني مقايسه نمود .
براي مدّت زماني بسيار آگْني Agni بزرگترين خدايِ وِدايي بود، او خدايي محسوب ميشد كه به وسيلهي شعله مقدّس و زندگي بخشاش، بشر را به تعالي سوق ميداد. آتش ميان تمامي اقوام آريايي مورد ستايش و احترام بوده و اساطير، روايات و افسانههايي دربارهي آن آمده است. اين افسانهها منشأ پيدايش آتش را در خلال پيرايههايشان براي ما باز ميگويند و نشان ميدهند كه نخستين كاشف آتش، جز خداي آتش، يعني همان آتش چيزي نيست. اين آتش به وسيلهي برق در آسمان به روي زمين توليد شده و موجب كاميابيهاي بسياري از براي بشر شده است. يكي از نامهاي چندگانهي برق كه پسر آسوره وارونه Asura-Varuna ميباشد در سانسكريت آدَرْوان Adharvan ، يعني دارندهي آتش است. كمكم در سير اساطير و افسانهها، بشر اين نام را تشخّص بخشيده و صورت انساني به آن داده است و تاكنون در هندوستان طبقهيي به اين نام، يعني آدَرْوان Adharvan وجود دارند كه كارشان خدمت به آتش است، و چنين طبقهيي كه از روحانيان ميباشند در ايران با نام آدُربان / آذَربان وجود داشته كه به موجب اوستا آثْرَوَن ناميده ميشوند و در يونان و روم باستان نيز چنين روحانياني موظّف وجود داشتهاند .
امّا اشتقاقهايي از اين كلمه، به عنوان صفاتي از براي خداي آتش به نام آگْنين ¢gni كه بعدها تشخّصي پيدا كرد، شناخته شد. در زبان سانسكريت آدْري Adri به معني شعله و آدريو Adrio به مفهوم شعلهور است و در ريگوِدا از اين صفات براي آگني بسيار مشاهده ميشود. از اين موضوع آشكار ميشود كه آذر- «آتَر» يكي از كهنترين واژههايي است كه مفهوم آتش را ميرسانيده است. ريگوِدا باستانيترين كتاب هندوان با سرودي در ستايش آتش « آگْني » شروع ميشود كه از لحاظ لحنِ گفتار، وَزْن و روشِ سرايش، همانندي بسياري دارد به گاثاها، كهنترين قسمت اوستاي ايرانيان .
پس از آگْني در ايزدكدهي Panteo n هنديانِ آريايي، خدايانِ بزرگ ديگري نيز وجود داشتند، و مشهورترينشان ايندرا Indra ، يعني خداوند توفان به شمار ميرفت. چون اين خدا از براي هنديان آورندهي باران بود حتي از خورشيد نيز حياتيتر و گراميتر محسوب ميشد، همچنين خداي رعد نيز به شمار ميرفت و جنگندگان در پيكار از برقهاي او اميد و ياري ميجستند. شايد اين خداوندگاري بوده رزمجو و بزمجو، چون هم پيكارگران در پيروزي از او مدد ميخواستند و هم بزمجويان عزيزش ميداشتند، و خود او از گوشت صدها/گاو نر بزمي برپا ميساخت و پاي كوبان درياچههايي از شراب مينوشيد .
در چنين هنگامي كه آگْني و ايندرا از خدايان بزرگ محسوب ميشدند، كريشنا Krishna دشمن سرسخت ايندرا محسوب ميشد و شايد تنها خداي بومي در مذهب ودايي بود، و ويشنو Vishnu كه از خدايان درجهي دوم يعني خورشيدي كه زمين را در شعاع خود غرقه ميساخت، اهميّتي نداشتند، امّا زمان آينده به طور كلّي در سيطرهي آنان و متعلّق به آنان بود و در دورانهاي بعدي مقام ايندرا و آگْني را از لحاظ بزرگي اشغال كردند. اين تحوّلات در وِداها به خوبي و روشني منعكس است. وِداها گنجينه و ذخيرهي عظيمي محسوب ميشوند دربارهي مطالعهي سير تكاملي و تحوّلات آيين هندوان. از فروافتادهترين و بدويترين روشهاي پرستش را همراه با خرافات و سحر و جادو تا برگزيدهترين افكار فلسفي و روش وحدت را در اين كتابها مشاهده مينماييم.
در ريگ وِدا Rig-Veda خدايان را مشاهده مينماييم كه مردّدند به بندگان عطايايي بكنند يا نه، به آنان اسبي ببخشايند يا گاوي، و سرانجام در اين ترديد به اين فكر اندر ميشوند كه آيا اين مؤمني كه تقاضايي كرده، آيا شيرهي سوما Soma از براي او هديه كرده است يا نه. امّا به زودي تحوّل و تكاملي در اخلاق خدايان به وجود ميآيد، اين تكامل همچنان گسترده ميشود تا به صورت بزرگ و آرمان گرايانهي وِدايي؛ يعني وارونا Varuna در ميآيد. اين خدايي است عالي جناب كه جهان و رُخدادهايِ جهاني را با چشمش كه خورشيدِ آسمان است مينگرد . وارونا در برابر نيكي و زشتي اعمال نيك و بد بندگان بيتفاوت نيست، بلكه او اَعمال و كارهايِ نيك را پاداش و اعمال زشت را كيفر ميدهد. خدايي است رحيم و بخشاينده كه تو به و استغفار بندگان را ميپذيرد و از همه مهمتر آنكه مجري قانوني است به نام ريتا Rita كه حافظ نظم و ترتيب گيهاني است. اين قانون در ابتدا نگاه دارندهي نظم ستارگان و راهنماي سير و تعادل آنها بود، امّا بعدها به تدريج دچار تغيير و تحوّلي گشت و به صورت مجموعه قوانيني اخلاقي در آمد كه هر كسي كه نميخواست به گمراهي و ضلالت دچار شود از آن پيروي مينمود. چنين قانوني كه در صورت نخستين به «نظم كيهاني» و نظامِ اساسيِ جهاني تعبير ميشد، به موجب اوستا اَشَه A ى a ناميده ميشد كه در كتيبههاي هخامنشي به شكل اَرْتَه Arta ضبط شده است .
در سير تحوّلي و تكامل، كمكم اين انديشه پديد آمد كه آيا با وجود كثرت خدايان، آيا اين جهانْ ساخته و آفريدهي كدام يك از آنان است؟. زماني آگْني، زماني ايندرا و گاهي سوما به اين عنوان شناخته ميشدند و سرانجام پراجاپَتي Prajapati نيز از جمله خداياني بود كه زماني به اين عنوان شناخته شد. امّا كمكم در اوپانيشادها Opanishads مسئلهي وحدت مطرح شد كه داستاني جالب دارد .
در زمان تسلّط آيين وِدايي، هنوز مسئلهي تناسخ به گونهيي كه بعدها رواج يافت مفهومي نداشت، بلكه همچون آرياييهاي ايراني، جاودانگي روح به وسيلهي اعتقادي مبهم به بهشت و دوزخ ابراز ميشد. اين عقيدهي ساده و عمومي مورد پندارگرايي بود كه پس از مرگ، روح يا دچار عذابهايي عظيم ميشود و يا تا ابد به خوشبختي و سرور اندر ميگردد. رادها كريشنان Radhakrishnan در اين باره تحقيقات جالبي ارائه داده است، و همچنين اليوت Sir Charles Eliot تأكيد ميكند كه در ديانت ودايي ابتدايي با استناد به مدارك و شواهد، معبد و پرستشگاه و بت و بتخانه وجود نداشته است، و اين شايد از خصايص روش سادهي آرياييها بوده باشد در پرستش كه هرودوت Herodotos نيز دربارهي آن تأكيد ميكند كه ايرانيان نه بت داشتهاند و نه در بتخانه پرستش ميكردهاند .
قرباني و نثار اهدايِ آن به خدايان، چون جملهي مذاهب و آيينهاهيي باستاني، در آيين ودايي نيز انعكاسي دارد. از قربانيهاي انساني شواهد اندك و تاريكي در دست است كه البته نميتوان آنها را ناديده انگاشت، امّا اين رسم دوام چنداني نداشته است. همچون ايرانيان گاه اسب را به عنوان قرباني از براي خدايان ميسوزانيدهاند و در اين مورد فريزر Frazer به تحقيق جالبي اقدام كرده است. بريفولت Brifault نيز دربارهي آداب و رسومي دربارهي اسب تحقيقاتي كرده است و در حماسهي رامايانا Ramayana نظايري از آن را ميتوان يافت به هر حال مراسم آشْوَمِدْها Ashvamedha يا مراسم قرباني اسب از جملهي مراسمي بسيار شگفت بوده است. پس از انجام مراسمِ ذبح، چنين تصوّر ميشد كه ملكهي قبيله با اسب مقدّس جفتگيري ميكنند.
شايد در اين مراسم نشانهاي صريحي از توتميسم Totemism و تفسير پسيكانالي تيكي وجود داشته باشد كه آن گاه ميتوان به علل اين پندار، يعني ذبح اسب و پندار جفتگيري ملكه با آن پي برد. در مورد اجراي آداب قرباني به وسواسي بسيار قائل بودند، هرگاه مراسم درست، صحيح و مطابق با خواست خدايان انجام ميشد، تقاضا و درخواست صاحب قرباني اجابت ميشد، ورنه پاداشي وجود نداشت. در اين مورد، مجريانِ مراسم، همچون رسمِ معمولِ كاهنان و روحانيان عمل ميكردند كه هدفشان در غايتِ امر، دريافت هر چه بيشترِ دست مزد و سهمي از گوشت قرباني و هدايا و نثارها محسوب ميشد . دربارهي اجراي مراسم حقوقگزافي ميگرفتند و در اين مورد سخت و سمج بودند و در مواقعي كه حقشان كم و يا دچار تضييقاتي ميشد، به كارهايي نا انساني دست مييازيدند. برادران روحاني اين موبدانِ هندو- در ايران به موجب شروحِ صريح در ونديداد نيز چنين روشي داشتند. هرگاه پس از مراسم، دستمزدي از بهترين هدايا و نثارها و گوشت قرباني به آنان داده نميشد، از پيشگاه خدايان يا عناصر خير و شرّ ميخواستند تا دوباره آن بليّه برگردد. در مثل هرگاه براي تسخير ديو و جن و پري از آنان درخواست اجراي مراسم ميشد، پس از آنكه جنّ يا ديو و پري تسخير شده و توسط موبدان از بدنشان خارج شده بود، در صورت راضي نكردنِ موبدان، دوباره آن مجريان، ديو و جن را از يكي از سوراخها يا منافذ هفتگانه وارد بدن طرف ميكردند .
البته هرگاه بخواهيم از آيين اين هندوان بيشتر سخن گوييم، ديگر از مقصد خود به دور خواهيم افتاد، چون هر چه از منشأ ديانت آريايي هندوان دور شويم، به همان نسبت مذهب اين مردمان دچار تحوّلات و ديگرگونيهايي ميشود كه ديگر يا نشاني از روش قديمشان در آن نيست و يا اشكالي انحطاط يافته و مسخ شده را در آن خواهيم يافت .
6-4- هر چند كه روش مذهب و پرستش آرياييها مبتني بود بر بزرگ داشت و جنبهي خدابخشي به عناصر طبيعي، امّا به طور كلّي در مورد مراسم مذهبي و آييني و امورطبيعي و فوقطبيعي داراي تشكيلات و روشهاي ويژهيي نبودند. در آغاز به معناي اَخَصّْ كاهنان و روحاني وجود نداشت و رئيس خانواده مراسم مذهبي را انجام داده و به عنوان كاهني كوچك بود در جامعهيي محدود، و اين چنين رسمي در اسكانديناويا تا آغاز ظهور مسيحيت رواج داشت. امّا سرانجام با پيشرفت زمان و گرد آمدن گروههاي كوچك و بزرگ، و پيچيدگي نسبي مراسم و معتقدات مذهبي، ايجاب شد تا مختصّصاني در اين مورد پيدايي يابند و به وجود آمدند. در ابتدا هر خانوادهيي به اجيركردن يكي از اين متخصّصان بسنده ميكرد و اينها مردماني بودند كه از مقامي اجتماعي چنان كه بعدها رايج شد برخوردار نبودند بلكه در خانوادهها همچون يك خدمتكاري به شمار بودند كه مأمور رسيدگي و مراقبت در اجراي آداب و رسوم مذهبي بود. اين چنين روشي به موجب اسطورههايي كه در مورد زندگي زرتشت به زبان پهلوي براي ما باقي مانده است، قابل مطالعه ميباشد. در اين اسطورهها ميخوانيم كه هر گاه خانوادهها نيازي به انجام مراسم آييني، يا قرباني و مراسم نثار يا دارو و درمان و مشورت داشتند، از اينگونه كاردانها كه كَرَپَن/ كَرَپ Karapan ناميده ميشدند، دعوت ميكردند تا به خانهي آنان آمده و كارشان را انجام دهند. در اين گونه موارد نگاه كنيد به كتاب « زرتشت، بنابر متون شرقي » نيز « ترجمه و شرح ونديداد ».
6-5- پرستندگان در آغاز يك گروه از موجودات فوق طبيعي را به نام «ايزدان نوراني» پرستش ميكردند. در زمانهاي اوّليه اين عناصر به هيچ وجه صورت و شكل مشخّصي نداشتند و شايد پرتوهايي بودند بسيار محو و درهم از تأثرات درونيِ آدمي كه به وسيلهي انگيزشِ رويدادهاي خارجي ايجاد ميشد. امّا اندكي نگذشت كه انديشهي خيال پرداز و فعال آدمي براي روشن نمودن وضع اين عناصر مبهم به فعاليت پرداخت و اين ايزدان نوراني به زودي به وسيلهي قياس به نَفْس انسانها، به صورت شخصيتهايي در آمدند انسانمنش، با احساسات، نيازمنديها و تمايلات آدميان .
در رأس اين خدايان، يك پروردگار بزرگ در آسمان قرار داشت، و شايد در آغاز ميان شعبههايي از آرياييان، الاههي مادر، يا زمين وجود نداشته است، و جاي او را همان خداوند بزرگ و عالي جناب يا مظهر آسمان پر ميكرده است. اين افراد يا ايزدان نوراني به ترتيب از دو جنس مخالف؛ يعني مذكّر و مؤنّث بودند و با روابط زناشويي و بارآوري به هم مرتبط ميشدند. امّا اين روابط موجب آن نميشد كه هر زوج و زوجهيي به كار واحدي بپردازند، بلكه هر يك از اين ازواج به كارهاي ويژهي خود ميپرداختند، و اين انعكاسي بود از روابط عادي زناشويي ميان آرياييها. در ميان ايزدان نوراني كه از آنان ياد شد، تنها «پدر آسمان» بود كه تشخّص و وضع مبهمي نداشت، امّا بقيهي ايزدان نوراني چنان مبهم و نامشخّص بودند كه آرياييها در هر سرزميني كه به عنوان فاتح و يا مهاجم وارد ميشدند، خدايان بومي به راحتي در قالب اين ايزدان نوراني مقامي يافته و اين عناصر مبهم تشخّص مييافتند. به همين جهت است كه مشاهده ميكنيم خدايان آرياييها كه به اسكانديناويا رسيدند و همچنين خدايان و ايزد بانوان يوناني كه در اُلَمْپوس جايگاه داشتند، در اساطير يوناني داراي نظامات و تشكيلاتي بودند كه قابليت انطباق بسياري داشت با يك خانوادهي آريايي، در حالي كه خدايان سِلتيها و ايرانيان و هندوان به هيچ وجه قابل انطباق و مقايسه با خدايان اسكانديناويايي و يوناني نيست و كاملاً صورت و شكل متفاوتي دارند .
يكي از ويژگيهاي آيين آرياييها، عدم اعتقاد آنان به وجود خدايان حيواني و جنّيان و ارواح بيشمار بود. البته آرياييها به وجود روح معتقد بودند، امّا در سامان كار مردگان روشي داشتند كه جسدشان را ميسوزانيدند و به اين وسيله معتقد بودند كه هر گونه روابط روحي ميان متوفّا و زندگان قطع شده و ارواح ديگر نميتوانند در كار زندگان به هيچ وجه دخالتي داشته باشند، و با چنين روشي به نظر بعيد ميرسد كه نياگانپرستي رواجي داشته باشد. البتّه در دوران بعدي، اعتقاد به جن و پري و ارواح و عناصرِ مينوُي و ناديدنيِ فراوان ميان اين اقوام رسوخ يافت كه زاييده و پيدا شده از شكل نخستين باورهايِ آنان مبني بر «آنيميسم» يا جانگرايي بود .
در ميان آرياييان اعتقاد به سرنوشت يا تقدير Determinisme- Fatalisme وجود داشت و آن را به نيرويي مافوق انسان و خدا نسبت ميدادند . اين سرنوشت آن چنان بود كه چون روش متدّينان امروزي با دعا و نذر و قرباني تغيير پيدا نميكرد و حتي سحر و جادو قادر نبود تا راه سرنوشت را از مرحلهيي كه بايستي بپيمايد، بگرداند. امّا اين تقدير و سرنوشتگراييِ آريايي به زودي در مناطقي كه آرياييها نفوذ پيدا ميكردند به صُور مختلفي از واكنشهاي آدمي متجلّي ميشد. در هندوستان و شمال اروپا به عنوان اصلي قبول شده و مانع فعاليت و كوششهاي قهرماني ميشد، امّا در ايران بر خلاف آن، قهرمانان ميجنگيدند و كوشش مينمودند تا سرانجام با رستاخيز فكري و اصلاح زرتشت، اصل ارادهي آدمي اعلام شد، هر چند اعتقاد به اصلِ محتومِ جبر و تقدير « بَخت» در آيينهاي زرواني ، ميترايي ، مَزْدَيَسْنايي همچنان باقي و پايدار ماند .
سادگي و بساطت زندگي و تمدّن آريايي چنان بود كه در تمام مناطقي كه به وسيلهي آنها اشغال ميشد، در روش سكنهي بومي تأثير ميگذاشت و اين تأثير شدّت و ضعف داشت. آرياييها كه در آغاز قومي جنگجو و پيكاري بودند، از لحاظ فنّي بدعتهايي در ساختن جنگ ابزارهاي مختلف اساس نهادند، امّا در زمينهي اجتماعي، آنچه كه از اينان بر پهنهي دشتها و جلگهها رواج يافت، مسئلهي خانواده، ازدواج و تشكيل مجامع اشرافي بود. در كار كشاورزي كساني را به كار در زمينهاي وسيع خود ميگماردند و از حاصل كارشان، از دسترنج رعيتي كه در املاكشان به كار كشيده شده و در ضمن مورد حمايتشان نيز بودند، زندگي اشرافي خود را سامان بخشيده و روش اريستوكراسي Aristocrasi را به وجود آوردند كه تا همين اواخر در اروپا شايع بود. البته آشكار است كه به دنبالهي چنين روشي، امور، مراسم و تشريفاتي كه لازمهي يك زندگي اشرافي است، چون: تربيت اسب، مهارت در اسب سواري، شه سواري، پهلواني؛ شكار و آداب پر طمطراق آن، دوري گزيدن اشراف و نجيبزادگان از كارهاي كشاورزي و ديگر پيشهها و حِرَف دستي و بازرگاني، پرداختن به امور ذوقي و تفنّني، شعرگويي، بزمسازي، قمار و ميگساري، محافل ادبي بر پا كردن، ادبا و شعرا را گرد آوردن ميان اين طبقه به وجود آورده و سرانجام به انقلاب ميكشيد. اين چنين روشي را در قرون ميانه، در بسياري از كشورهاي اروپايي و پس از آن در آسيا رايج ميبينم كه از نتايج تمدّن آرياييها بايستي محسوبشان داشت .
6-7- بزرگترين و عظيمترين و كهنترين خداي وِدايي، آسمان پاك و درخشان است، آسماني كه به عنوان پدري مهربان در ميان بسياري از اقوام، اين عنوان را داشته و با زمين يا مادر مهربان ازدواج كرده و از اين ازدواج آفرينش صورتِ هستي، پذيرفته است. باستانيترين شكلِ اسمِ آسمان در ريگوِدا Rig-Veda قابل ملاحظه است كه به شكل ديااوه Dy ہ uh آمده است. امّا صورت بعدي و تغيير شكل يافتهي اين نام، در قلمرو پرستش كه شهرت دارد، همان واژهي وارونَه Varuna ميباشد. امّا ديااوه نيز دستخوش نيستي و فراموشي نشد، بلكه به شكل ديااوس يا آسمانِ ديدني مورد كاربُرد يافت. وارونه نيز لفظي بود كه به همان مفهوم و معنا به زودي داخل زبان يوناني شده و در فرهنگ و اساطير يوناني براي خود خانهيي جهاني يافت. به هر انجام كلمهي اورانوس Ouraos در زبان يوناني از ديدگاه اساطيري خداوند آسمان است كه به روايت هسيودوس Hesiodos در كتاب « ته اوگوني يا Theogonia نَسَبنامهي خدايان با « گهآ Gaea يا زمين كه مادرش ميباشد ازدواج كرده و حاصل اين ازدواج گروهي از خدايان و موجودات ديگر ميباشند .
البته در طي شروح و پژوهشهايي كه تاكنون شده، به اين اصل آگاهي پيدا كردهايم كه آرياييها به خدايان گوناگوني اعتقاد داشتهاند كه جملگي آنها از عناصر طبيعي بودهاند كه بنابر طبع بشري شكل و صفات آدمي را اخذ كردهاند، امّا در ميان اين تعدّد، خداي پدر، يعني آسمانِ پاك و محيط عنوان برجستهيي را دارا ميباشد او بزرگترين خدايان و سرور و ارباب كلّيهي موجودات است، مهتر خدايي است كه در برابر كهتر خدايان و همچنين موجودات فاني. به همين جهت است كه به دو كلمهي ديااوه و وارونَه در اغلب اوقات لفظ « Asura / آسوره » را ميافزايند و اين لفظ به معناي بزرگ، صاحب، دارنده و ارباب است كه در اوستا به شكل « اَهورَه » با تغيير S به H صورت پذيرفته است. همچنين است صفتي كه اغلب با وارونَه V ہ runa ميآيد و اين صفت Vicva-Vedas ويسْوَوِدا به معناي « همهدان »، آگاه و كاشف اسرار است كه در اوستا و پهلوي به صورت هَرْويسپْ آگاه Harvisp. ¢g ہ h ميباشد، چنان كه در پازند « هَرْوِسْپْ آگاه » از براي هُرْمَزْد « اَهورامَزْدا » و در اسلام « عَّلاُم الْغُيوب » از براي اللّ'ه به كار ميرود .
خدايان ديگر همگي گرد اين خداي بزرگ و سرورِ توانا جمعاند و در او جاي دارند و اين الگويي است ساخته شده در معنويات از روي ماديات؛ يعني قياسي است به دستگاه طبيعت. آفتاب چشم بينا و پرهيبت وارونَه به شمار بود، و اين موردي است كه از براي ميترا «ميثره = مهر» نيز شناخته ميشده است. رگه و شعلهي آتش به شكل تظاهر طبيعياش در آسمان به شكل رعد پسر وارونَه بوده است، چنان كه در مَزْدَيَسْنايِ Mazdayasn ہ قديم و همچنين در دوران انحطاط ساساني آذر پسر اَهورامَزْدا محسوب ميشده است، - و آسمان نيلگون پرستاره نيز جامهي شاهيِ وارونَه به شمار ميرفته است .
امّا اين آسمان پاك، اين مظهر بزرگ طبيعت كه در هيئت بزرگترين خدايان جلوه كرده بود، تنها سرپرست و يا يكي از نيروهاي بزرگ طبيعت نبود، بلكه او داراي خصايل و صفات يك خداي پيشرفته و ترقّي يافته در ايّام بعدي نيز محسوب ميگشت. در قلمرو معنويات، اخلاق، پاداش و مكافات دستي داشت و جملهي صفاتي را كه دين متأخّر سامي در وجود خدايي كه بدو مباهات ميكرد جمع آورده بوده، در اين خدا با بُعد حداقل چهل قرن وجود داشت و ملاحظه ميكنيم كه برخي اوقات بُعدِ زمان هيچ نقشي ندارد. وارونَه، يا خداي بزرگ آسمان آفريننده و خالق بزرگ و برقرار كنندهي نظم جهان است . سرپيچي از قوانين او موجب انحطاط و بدبختي است، و به همين جهت است كه بايستي به درگاه او پناه برده و استغفار و توبه نمود. واورنه همان گونه كه به هنگام خود خشم ميگيرد، رحيم و نرم دل است. دروغ نزد او از جمله گناهان نابخشودني است گناهي بزرگ است كه مردم را به تباهي و پستي ميكشاند و از جملهي نكوهيدههايي است كه در آيين ايراني باستان به شكل نماد و نشاني در آمد .
6-8- مهر يكي از خدايان كهن و باستاني آريايي است. از آنچه كه برميآيد، معلوم است كه در عهد قبل از زرتشت داراي مقام و اهميّتي بسيار بوده است كه به صورت مؤثّري در اوستا راه يافته و مقامي پيدا كرده است. در يَسْناي چهل و ششم، بند پنجم نام اين خداي قديم آمده است، و يكي از يَشْتها نيز به نام او شده است يعني يَشْت دهم موسوم به مهر يَشْت. امّا سابقهي كهنتر، اينكه در وِداي برهمنان از وي به عنوان خدايي بزرگ ياد شده و پيش از آن در كتيبهيي متعلّق به چهارده قرن پيش از ميلاد نيز نام ميترا آمده است كه حُكّام ميتاني به نام وي سوگند ياد كردهاند. پس سابقه و عظمت اين خداي بزرگ آريايي روشن ميشود .
از لحاظ معناي لُغَوي از براي مهر معاني چندي گفتهاند كه اغلب يك مفهوم كلّي را ميرساند، و آن دوستي و محبّت است. كساني ديگر نيز چون بارتولومه Bartholomae و يوستي Yusti از ريشهي ميهن، خانه و سرا منظور از آن را ميهمان يا مهمان دانستهاند و برخي نيز از لحاظ قرابت معني آن را به وطن معني كردهاند. در «فرگرد Fargard چهارم ونديداد» به مفهوم عهد و پيمان آمده است، چنان كه در «مهريشت» نيز به همين مفهوم عهد و پيمان تكراري دارد .
به هر انجام در زبان سانسكريت نيز به معناي دوستي و محبّت است. همچنان كه در اوستا مهرايزد روشنايي و فروغ و نور است، در ريگوِدا نيز همين معنا را ارائه ميكند. در وِدا اغلب نام وارونَه يا خداي بزرگ به همراه ميترا ذكر ميشود. برخي از محقّقان خواستهاند مقايسه و تطابقي ميان ميترا و آپولون Apollon يوناني كه خداي نور و صنعت و پيشگويي است برقرار كنند، امّا اين مقايسه بسيار بعيد به نظر ميرسد، چنان كه بخواهيم مقايسهيي ميان ايشتار Ishtar ايزدبانوي عشق و شهوت بابلي و آفْروديته Aphrodut إ يا وِنوس Venus الاههي عشق و زيبايي يوناني و رومي با آناهيتا Anahita برقرار سازيم .
همچنان كه « اَهورامَزْدا » در مَزْدَيَسْنا از لحاظ نزديكي مطلق تنها يك ذات واحد محسوب ميشوند و گاهي به صورت مقدّم و مؤخّر اَهورا - مَزْدا - و مَزْدا- اَهو را جلوه مينمايد در وِدا نيز اين دو اين چنين به هم پيوستهاند در وِدا و خدايانِ برهمني نيز بسيار به اين چنين وضعي بر ميخوريم و ميترا - وارونه Mitra- Varuna و وارونَه - ميترا بسيار به چشم ميخورد. اين دو خداياني هستند متّحد و متّفق كه به معاضدت و كمك همكار بندگان و احوال طبيعت را سامان بخشيده و اين توافق و پيوستگي در آنان چنان است كه حتي سوار گردونهيي ميشوند با دو چرخ. البته در اينجا از ميترا- نور و روشنايي و يا خورشيد استنباط ميشود، آسمان نوراني، آسمان و خورشيد- و در پرتو اين معنا است كه رمز اين به هم پيوستگي روشن ميشود .
امّا در اينجا قابل ذكر است كه از ارباب انواع ديگري نيز سخن به ميان است كه با اين دو در ارتباطاند، و اين پنج ايزدِ ديگر با ميترا و وارونَه هفت خدا را تشكيل ميدهند و شايد اين تنها كوششي بوده باشد. براي تكميل عدد هفت كه در نظر آرياييها بسيار مقدّس و خوششگون بوده است. در وِدا از سي و سه پروردگار ياد شده است كه اسامي آنها كّلاً به ما نرسيده است، و همچنين از يك گروه هفت خدايي كه شايد معادل امشاسپندان باشند نيز ياد شده است كه موسوماند به آديتيا Aditya ، يعني پسران آديتي Aditi كه نام خدايي ميباشد، امّا از ميان اين هفت خدا، نام ميترا - وارونَه بسيار تكرار شده است. امّا تكرار سي و سه خدا در اوستا پيدا است كه پيشينهي بسياري دارد، چون نام امشاسپندان و ايزدان به روي هم سي و سه ميباشد كه ذكر نام آنها چون دعا و يادكردي موجب گشايش در كارها ميشد و تكرار سه بار از اين سي و سه خداوند با دو نام واسِط ديگر، تشكيل صد و يك نام خداوند را در مرحلهي وحدت منتقل ميكند و يادگار و بازماندهي آن در تسبيح سي و سه دانه و يك صد و يك دانه .
باري هندوان و ايرانيان از زمانهاي بسيار دوري به پرستش مهر يا ميترا سابقه داشتهاند و اين ايزد برايشان بسيار محبوب و قابل اهميّت بوده، امّا چه در آيين برهمني و چه در آيين مَزْدَيَسْني زرتشتي، مقام اين خداي بزرگ در اصلاح و ساختار بعدي به مرتبهي ايزد و صفتي برجستهي تنزّل پيدا كرده است. امّا اين تنزّل، مقام اساسي و اصالتي حقيقي به مهرايزد اعطا كرد و وسيلهيي شد براي راستي، درستي، خوشبيني، نيكخويي و انسانيت. البته آيين مهر يا ميتراپرستي در جهان باستان چنان عظمتي يافت كه نزديك بود آيين مسيحيت را برانداخته و آيين عمومي نيمي بيش از جهان شود، امّا اين را نيز بايستي در نظر داشت كه آيين مهري كه از ايران به روم گسترش يافت و در نيمي از اروپا عموميت و رواج يافت، به قدري دچار تغيير و تبديل و دگرگونگي شد كه هيچ روي قابل مقايسه با آيين مهرپرستي در ميان آرياهاي باستان و مَزْدَيَسْني ايرانيان نبود .
6-9- اساس ثنويت و تضادي كه در طبيعت و همه چيز موجود است، ذهن آرياييهاي طبيعتنگر را به اين موضوع اساسي جلب كرد. در طبيعت هميشه همان گونه كه نيروهاي خير و سودرسان در كارسازي بودهاند، به موازات آنها نيروهايي اهريمني نيز جريان داشتهاند. خدايان مصدر اعمال، كارها، روش و شيوهها و كارآمديهاي شايسته و نيك و سودرسان بودهاند و اهريمنان جريانهاي ناسودمند را رهبري ميكردهاند. اين امور شرّ عبادت بودهاند از تاريكي، خشكي، زمستان، بيماري و امور طبيعي كه خرابي و ويراني به همراه داشتهاند. از ميان اينها تاريك و خشكي بسيار زيانبخش بودهاند و آذر يا آتش و برق كه پسر آسمان است عامل بسيار مؤثري بوده است از براي مبارزه و پيكار با نيروها و جريانهاي اهريمني .
امّا اين مبارزه چه گونه بوده و به چه نحو و در كجا درگير ميشده است؟ با توجّه به چگونگي موضوع، مكان مبارزه آشكار ميشود كه در جَوّ، در منطقهيي ميان زمين و آسمان «تهيگي» جريان پيدا ميكند. آنچه را كه امروز ما حوادث طبيعي ميناميم و تظاهراتي را كه چون رعد و برق، توفان، باران و برف، گرما و اعتدال و سرما و چيزهايي ديگر رخ ميدهد به ديدهيي بيتفاوت برگزار كرده و مشاهده مينماييم، در ذهن بدوي آن مردم كهنْ دارايِ مفاهيمي بودهاند كه منجربه پيدايش افكار مذهبي و پندارها و افسانهها و اساطيري برايِشان ميشده است. حوادث طبيعي همانند آنهايي كه بدانها اشاره شد، در نظر آنان حاكي از مبارزهيي بوده است ميان عناصر خير و عناصر شر . برجستهترين عناصر خير روشنايي و باران و خطرناكترين عناصر شر، تاريكي و خشكي است .
در عرصهي تاريكي، آفتاب، يعني اين عنصر توانا و حامي كهنْ روزگار بشري، مبارز تاريكي است. به همين جهت است كه خورشيد ميان نژادها و اقوام و ملل بسياري ستايش و پرستش شده است و افسانهها، اساطير و آيينهاي پرستش و معتقدات و تشريفاتي بسيار دربارهي آن ميان مردمان، از كهنترين ازمنه تا زمان حال به وجود آمده است. امّا آنچه كه اهميّت دارد مبارزهيي است كه دربارهي جريان و يا عدم جريان آبهاي آسماني در ميگيرد . در اين مبارزه ابرها نقش مؤثري دارند، ابرهايي هستند بارانزا و برخوردار از عناصر خير و ابرهايي نيز هستند خشك كه جلو باران را سد ميكنند و حاميشان اهريمنان و زيانكاراناند .
افسانهها و اساطيري كه دربارهي اين مورد آمده، لطيفتر، مهيّجتر و بسيار فراوانتر است. ابرهايي كه بر فراز زمينِ خشكْ اهريمن منشانه قرار گرفته و به زمين باران نميبارند، در آسمان به وسيلهي رشتههاي شكافندهي برق، يعني پسر آسمان مصادف شده و در اين مبارزه اغلب شكست خورده و مجبور ميشوند تا آبِ در بند شده در دل خود را بر زمين فرو بارند. باران و ابرهاي بارانزا براي يك قوم و مردماني كه مجبور بودهاند زندگيشان را و نيازمنديهاي زندگي و معيشتشان را از روي طبيعت تنظيم و مرتّب نمايند، اهميّت بسيار فراواني داشته است؛ به ويژه سرزميني خشك و كمباران چون ايران و به همين جهت همواره به ابرها توجّه داشته و دربارهي آنها افسانههايي لطيف ميساختهاند .
6-10- ديانت آرياييهاي ايراني با اندكي تفاوت همانهايي بوده است كه در زمان اشتراك داشتهاند و اين مطلب از مقايسهي اوستا و ريگوَدا آشكار ميشود، و اين معتقدات و مراسم و آداب تا زمان ظهور زرتشت همچنان ميانشان باقي بود و بسياري از آن در صورت تكامل يافته و پالودهي خود مورد پذيرش اصلاحات پيامبر قرا گرفت و در دين راه يافت. اينان روش اصلي آيينشان طبيعتپرستي محض بود و به مظاهر طبيعت، چون: آب، باد و خاك، خورشيد، ماه، ستارگان، آسمان، زمين، گياه و آتش جنبهي خدايي بخشيده و به پرستششان مبادرت ميكردهاند، و اين خدايان را «ديو» ميناميدهاند. در پهلوي «دِوْ » Dive ، در اوستا «دَئَو » Da ء va « ديو» در هندي باستان D ء v ؤ و اين كلمه به خديان آريايي پيش از زرتشت اطلاق ميشده است و چون زرتشت به اصلاح پرداخت، «ديوان» يا خدايان گذشته را مردود دانسته و بر مبناي يكتاپرستي، اَهورامَزْدا را خالق كل جهان معرفي كرد، و از آن زمان به بعد اين خدايان مردود به مفهوم «ديو» امروزي شناخته شدند، امّا اين كلمه هنوز در زبان هندي و زبانهاي اروپايي همان مفهوم درست پيشين خود را نگاه داشته است. زِئوس Zeus يوناني، دهاوس Deus لاتيني، ديو Diue فرانسه دهوا Deva هندي جملگي به مفهوم خدا ميباشند. ميان اين مظاهر طبيعت يا ديوان آريايي، باران و روشنايي اهميّت فراواني داشت. چنان كه مشاهده شد ميان آرياييهاي هندي اينْدْرَ Indra ي اژدها كش اهميّت فراواني داشت و خداوندِ رعد و برق و پيكار به شمار ميرفت، امّا ميان آرياييهاي ايراني آن مقام را از دست داده و به ندرت از وي ياد شد تا آنكه سرانجام در اوستا از ديوان مردود آريايي به شمار رفت .
امّا به عوض، ميترا ميان ايرانيان ارج و اهميّتي بسيار يافت . ليكن جاي ايندراي مردودْ واشع شده را بايستي چيزي پُر ميكرد و به همين جهت باورهايي دربارهي او به ايزدبهرام - يا ] وَرَثْرَغْنَه اوستا - وَرَهْران - وَرَهْرام پهلوي [ منسوب شد. اين پرهيز در مورد وارونَه Varuna نيز عملي شد و به گونهي كه درباره اينْدْرَ عمل نمودند، يعني صفت او را برگزيدند، در مورد وارونه نيز صفت وي را به شكل اَهورامَزْدا، خالق جهان مورد پرستش قرار دادند. ميترا از زمانهاي بسيار دوري معبود و هند و اروپاييان، و هند و ايراني بوده است و چنان كه ملاحظه كرديم در چهارده قرن پيش از ميلاد نام او به وسيلهي حُكّام ميتاني در كنار وارونَه و اينْدْرَ به سوگند ياد شده است. امّا ميترا روز به روز داراي اهميّت و مقام برجستهاي ميشد، هم خداي جنگ هم خداي نور و روشنايي و آفتاب بود. امّا وارونه نيز خداي بزرگ هند و ايراني بود، وي خداي بزرگ، نگهدار نظام و بقاي جهان به شمار ميرفت و از جمله خداياني بود كه از وي به نيكي و احترام ياد ميشد و چنان كه تذكّر داده شد، همين وارونهَ كه به صفت اَسورَه، يعني بزرگ و ارباب و صاحب ميآمد، چون اَسورَه - وارونهَ Asura Varuna بعدها نزد ايرانيان به اورْمَزْد يا اَهورامَزْدا، و مَزْدا- اَهورا - يعني سرور دانا كه خالق كل و خدايي يكتا بود، تغيير شكل پيدا كرد .
امّا آيا در واقع علّت اين تغيير و تحوّل در ديانت ايراني چيست و بر چه مبنايي استوار است. برخي از محقّقان چون دو مزيل Dumezil برآنند كه ايرانيان پس از شهرنشيني، تمركز جمعيت و مدنيت، نيازمندي به نظم و قانون پيدا كرده و به همين جهت به وحدت گراييده و از خدايان جنگ و خشونت و بينظمي و هرج و مرج دست پرستش فرهشته و به پرستش «اَهورامَزْدا»، خدايِ يكتا، خدايِ نظم و قانون، عدل و داد پرداختهاند، البته اين احتمالي است كه ميان بسياري از اقوام كه به شهرنشيني پرداختهاند، گمانش قابل تصديق ميتواند بود .
همچنين آرياييها به ربّالنوعها و ربةالنوعها باور داشتهاند، يعني خدايان مذكّر و مؤنّث را معتقد بودند. مثلاً ديااوه Dyauh خداي بزرگ آسمان و آگْني خداي آتش از مرد خدايان و اوشاه Vshah يا اوشانَه Vshah دختر آسمان از زمرهي ايزد بانوان بوده است. سازمان جامعهي خدايان از روي الگوي خانوادگيِ آدميان مطابق معمول ساخته شده بوده است. خداي بزرگ، ربّالنوع آسمان پدر ناميده ميشد . و اين امر، يعني اِعطاي كلمهي پدر به خداي خدايان در تمامي مذاهب و اديان قابل مقايسه و دريافت ميباشد. در اين روشِ خدايي، سپيده دم دختر و ديوان (= خدايان) پسران به شمار ميروند .
يكي ديگر از خصوصيات و ويژگيهاي ديانت آريايي، ثنويت و دوگانگي منطقي و عقلي اين مردمان بوده است. آنچه كه خير، زيبا و نيكو بوده، آفريدهي خدايان نيكي؛ و آنچه كه عناصر زيانبخش، مظاهر زشت و اثرات بد بوده است در نتيجهي كار خدايان شرّ موجوديت مييافتهاند. نيروها و مظاهر نيك عبارت بودهاند از بارانهاي به موقع، روشنايي، فصول خوب و معتدل، تندرستي و صحّت، فراواني و وفور نعمت، - و عناصر شر نيز از قبيل تاريكي و ظلمت، خشك سالي و قحطي، زمستان و سرماي شديد، بيماريها و ناخوشيها، دروغ و صفات ناشايست و نكوهيده - در شيوهي پرستش اين آرياييها آنچه كه جالب توجّه و قابل تعمّق است اينكه از براي خدايان و مظاهر شرّ و زشتي به هيچ وجه عبادت، پرستش و نيايش و مراسمي وجود نداشته است، بلكه به عكس ملل و اقوامي ديگر بر آن اعتقاد بودهاند كه بايستي به وسيلهي كمك به خدايان خير، بر عليه عناصر شر جنگيد و آنها را تضعيف نموده و برافكند. اينان مردماني بودند ساده دل، جنگجو، پيكاري و راست كردار كه به هيچ وجهي زيرِ بارِ گناه و كژي و ناراستي نميرفتند. اين آن چيزهايي است كه از نوشتههايِ به يادگار مانده برميآيد و دريافتي است كه از مدارك موجود ولي اندك و قليل نتيجه ميشود.
آنچه كه از مدارك مستفاد ميشود، جملگي از كار، كوشش، پيكار بر عليه ظلم و بيداد، ستيزه بر عليه دروغ و ناراستي و پليدي است، روح لبريز و سرشار از شور زندگاني مردمي است كه به درست پيماني، نيككرداري، سلحشوري، آزادگي و جوان مردي شهرهاند. جريان تندسان و پرشور زندگي را مشاهده ميكنيم كه در طلب فرزندان، پسران و دختران نيك است، جنبش قهرماني را باز مييابيم كه در كار ستيزي است از براي بيرون راندن بديها و پليديها، و بدها و پليدها از جمع و گروه نيككرداران، روح برتري جو و زندهي مردماني را مشاهده ميكنيم كه در كار برپاداشتن مسابقههاي پهلواني است، مردماني زندهدل را باز مييابيم كه براي دنيايي موهوم ترك زندگي نكرده و صوفيگري و عرفانمنشي را به دور ميافكنند، لباسهاي فاخر ميپوشند، پرتو برق آلودهي سليحشان از شوكت و احتشام حكايت ميكند.
و برابر با شرايعتشان روزهداري را نكوهش ميكنند، چون از ناخوارگي ضعف ميزايد و عقل درست در بدني كه از كمخوارگي به ضعف گراييده است، پرتوي شايسته ندارد. نيكي و درستي و دادگري و تمام كارهاي خوب و شايسته را از براي نَفْسِ خوبي و انسانيت انجام ميدهند نه از براي آنكه پس از مرگ به بهشتي يا عدني روند. هر قوم و ملّتي به هنگامي كه از لحاظ اخلاقي سقوط كند، به وسيلهي خرافات بايستي مهارش كرد كه آغاز سقوط است. در زمان ساسانيان كه اخلاق اصيل در جامعهي ايراني سقوط كرد، اَرْداويراف ظهور نمود و اَرادويرافنامه ، حاصل نمايش يك جامعهي در حالت و موقعيتي است كه از اخلاقيات اِعراض كرده است. در كنار اَزادويرافنامه، بايد از «ونديداد» يا قانون ضد ديو ياد كرد.
در كنار آن « روايات پهلوي » و كتابهاي احكام و شرايع است، چون روايت هميت ] اميد [ اَشاوَهيشتان » و دورهي پس از آن « سد در نثر صد در بندهش » و « روايات داراب هرمزدايار ». در اين كتب كه توسط مغان حاكم در دوران ساسانيان تدوين شده است، حكومت جابرانهي مغان كه با شاهان ساساني دست در يك كاسه داشتند به نمايش در آمده است. آن چنان قوانين شديد و وسواس گونهي مغاني كه با مفاهيمي دور از اخلاقِ يك ملّت آزاده در تضاد است، به مردم تحميل ميشود، و آن گونه مالياتهاي سنگين ديني- علاوه بر مالياتهاي عرفي و دولتي براي تودهي مردم وضع ميشود كه كس را نه ياري پرداخت ديون دنيوي و دولتي است و نه توان تأديه حق خداوند و مغان. اين حكومتي بود كه مغان ساختند و همين حكومت جابرانهي مغان و ساختههاي شگفتشان بود كه موجب زوال و سقوط ساسانيان شد. در اين حكومتِ ديني كه مغان غاصب به نام جانشينان و خلفاي زرتشت بر مردم تحميل كردند، هيچ گونه اثر و نشاني از آموزشهاي گاتايي زرتشت قابل تشخيص نيست .
به هر انجام نياكان ما داراي چنين روشهايي نبودند، و آنچه كه در اين باره به وجود آمده است از ساختههاي متأخّر پهلوي است و با سعي و كوشش كساني است كه دانسته و يا نادانسته، از روي قصد يا پيروي كوركورانهي متعمدّان به ساختنِ چنين چيزهايي از براي آيين كهن ايراني مجاهدت ميورزند. البته ديانت و اخلاق و روش نياكان باستاني ما، آرياييهاي ساده دل و راست پندار، آرمان و غايب خوبي نبوده است. ضعفها و موارد قابل انتقادي داشته است كه از آنها ياد كرديم، امّا اين ضعفها و موارد قابل انتقاد در برابر آنچه كه داري ارزش و شكوه درستي است ناچيز ميباشد .
6-11- خلاصه كرديم كه در زماني كه آرياييها به ايران آمدند، داراي اساطير، خدايان، مراسم، افسانهها و معتقداني بودند، امّا در اين سرزمين تازه به ناچار بر حسب مقتضيات و شرايطي در به دگرگونيها و تغيير و تبديلاتي زدند . علاوه بر علل طبيعي چون موقعيت جغرافياي، آب و هوا و علل طبيعي ديگر كه قهراً در معتقدات بشري اثر ميگذارد، معتقدات و فرهنگ بوميان ايراني نيز به زودي در فرهنگ آرياييهاي تازه وارد شروع به نفوذ كرد. امّا دربارهي چگونگي عقايد بوميان در حدّ مقدور شرحي نقل شد و اينك بجا است تا به دورهي متأخّر آريايي، اندكي پيش از ظهور زرتشت نظر افكنيم .
گريستنسِن Christensen جايي بسيار به اختصار و مجمل ميگويد: دين قديم آرياييها بر پرستش قواي طبيعت و عناصر و اجرام سماوي استوار بود. با اين حال از زمان بسيار قديم، خدايانِ عمدهي طبيعت داراي خصوصيات اخلاقي و اجتماعي ميشوند. چنين به نظر ميرسد كه قبل از جداشدن دو تيرهي هند و ايراني از يكديگر تفاوتي ميان دو گروه از خدايان عمدهي آنها بوده است. يك گروه را ديوها « ديو Daiva » ميخواندند و در رأس آن خداي جنگجويي به نام اينْدْرَ Indar قرار داشت، و گروه ديگر را اَسورَها Asura « به ايراني اَهَور Ahura » ميگفتهاند و بزرگترين آنها وارونَه Varuna و ميترا Mitra بود. اكثر دانشمندان برآنند كه مَزْداه Mazd ہ h ايرانيان كه به معني «دانا» و بزرگترين اَهورَه ميباشد، همان وارونَهي قديم است، كه نام اصلياش در نزد اقوام ايراني فراموش شده است. از لحظهي ورود ايرانيان به عرصهي تاريخ ما به دو شكل مختلف از مذهب ابتدايي آنها برخورد ميكنيم. يك گروه به پرستش ميترا Mitra « در متون ايراني ميثْرَه» مشغولاند، كه در اين هنگام در رأس ديوها قرار دارد، و گروه ديگر كه خداي بزرگ آنها مَزْداه ميباشد .
پرستندگان ميترا يا مهر در ستايشِ او و خداياني كه در گرد اويند، يَشْتها را ميسُرايند و اين همان سرودهايي است كه نمونههايي چند از آنكه با اصول دين زرتشتي تطبيق شده در قسمت موسوم به «بخش جديد اوستا» تا امروز براي ما محفوظ مانده است. از جملهي اين گروه خدايان يكي رَشنو Ra ى nu يا رَشْن، يعني راستي و ديگري سْرَاوشَه Srao ى a « سروش » به معناي اطاعت است. اين نامها همچون غالب اسامي خدايان اوستايي مانند «مجرّدات مجسّم» به نظر ميآيد. به ادّعاي نيبرگ Niberg اين خدايان در حقيقت نماينده و مظهر هيئتهاي اجتماعي ميباشند . به گمان او « رَشْنو » خداي آزمايش اوردالي - ور ordalie-var/varangh و سروش خدايي است حافظِ دين و آمادهي دفاع. مهر «پرتو خورشيد». اَشي A ى i ايزد بانوي باروري و زناشويي كه به مؤمنين بركت در ازدواج و هر گونه سعادت ارزاني ميداشت. ديگر از زمرهي خدايان وِرِثْرَغْنَه «بهرام» خداي حمله و پيروزي - خداي جنگ، و خْوَرِنَه Xvarenah ، يا فَرّي كه جلال و اقبال و شوكتِ شاهان به حقّْ از اوست ميباشد، و بسي خدايان كوچك ديگر .
پرستندگان مهر هنگام قربانيِ جانوران براي خدايان، خود را با هوم / هَئومَه Haoma سرمست ميكردند، و آن مشروبي بود كه از فشردهي گياهي به همين نام به دست ميآمد. هوم به عنوان خدايي كه مؤمنان را در جذبهي مذهبي و خلسهي عرفاني فرو ميبُرد، پرستش ميشد ...
چنين به نظر ميرسد كه پرستش مَزْدا نيز مانند پرستش مهر در سراسر سرزمين محل سكونت ايرانيان مرسوم بود. زرتشت « زَرَتوشْتْرَ » پيغمبر نيز از ميان اين قوم در مكاني از ايران شرقي ظهور كرد. زمان ظهور او به هر حال مقدّم بر دوران هخامنشي است . زرتشت با گاثاهاي خود، كه سرودهايي است و بيان آموزهها و به شعر است، آيين پرستش مَزْدا را اصلاح و آن را بر پايهي محكمي استوار كرد كه امروزه به نام شريعت زرتشتي معروف است .
باري اين چنين جريانهايي بود، يعني جريان نفوذ و گسترش معتقدات بوميِ ايراني كه دربارهاش سخن گفتيم، و اين جريانهاي آريايي كه در دو صورت متفاوت و جريانهايي منشعب از آنكه در تغيير و دگرگوني بودند، كه آيين آرياييها را به وسيلهي مغان به دوران ماد و هخامنشي منتقل كرد. دربارهي مغان جاي سخن بسيار است، امّا هرگاه به تحقيقات مِسينا Messina اتكاء نماييم، برخلاف رأي هرودوت كه مغان را طايفهاي از طوايف مادي معرفي ميكند متوجّه ميشويم كه اين مغان طايفهاي نبودهاند، بلكه اينان افرادي بودهاند روحاني و طبقهيي محدود كه انجام امور مذهبي به وسيلهي آنان صورت ميگرفته است و بعدها بر اثر تقويت و گسترش قدرت مذهبي كه يافتند، اينان اهميّتي پيدا كرده، متشكّل شده و طبقهي مقتدري را تشكيل دادهاند. اندكي پيش از ظهور زرتشت كه پرستش ميترا Mithra در ايران رواجي داشت، اينان كاهنان اين آيين بودند و بعد در دوران اصلاح، اين طبقهي مقتدر براي حفظ منافع طبقهي خود و همچنين استفاده از جريان تازهاي كه بوي موفقيّتِ آن مشامِشان را پر كرده بود، و زنده نگاه داشتن آيين آريايي قديم در كنار اصلاحات، خود را هواخوهاني سخت پايبند نشان دادند و به اين وسيله بود كه موقعيت خودشان را حفظ نمودند، و هم اينان بودند كه به هنگام مقتضي، عناصر قديم را دگرباره وارد آيين تازه كردند، و چون متولّيان مذهبي بودند، در كارشان توفيق حاصل كردند و ديني را كه زرتشت آروده بود، و اصلاحات عميق او را كمكم از مسير و جريان اصلي خارج كرده و روشي را كه بيشتر سودشان در آن بود به پا كردند.به طور كلّي روش تاريخ در بستر زمان همين است و در دين زرتشت نيز پس از اصلاحاتِ بنياديِ پيامبر، همين امر انجام گرفت و بازگشتي شد به خرافات و روشهايي بسيار پيچيده و دست و پاگير كه در جامعهي ايراني اثراتي ناگوار نهاد .
امّا در اينجا لازم است تا دگرباره به اهميّت و نفوذ و گسترش عظيم مهرپرستي اشاره شود. در دوران هخامنشي در كتيبههاي اردشير دوم و سوم، نام ميترا در كنار نامهاي اَهورامَزْدا و آناهيتا آمده است، و گاه تنها همراه با نام اهورامزدا ذكر شده است. از روشي كه در ياد كرد نام ميترا مستفاد ميشود، چين برميآيد كه در زمان هخامنشي پرستش ميترا در ميان توده گسترش و اهميّت بسياري داشته است .
با عطفِ توجّه و عنايتي دربارهي وظايف ميترا و سرپرستيها و اعمال و كردار و الطاف و خشم و غضب وي نسبت به بندگان است كه متوجّه ميشويم به چه علّتي ميان آرياييها كه شروع به شهرنشيني نمود، پرستش اين خدا تا اين اندازه رواج و رونق يافت. هرگاه در مهريَشْت دقيق شويم، آن موارد و صفاتي را كه از براي ايرانيان در قسمت هوم، گياه زرّين بر شمرديم، بسيار پر رنگتر در نظر جلوهگر ميشود. رونق و شكوه زندگيِ عملي، احتشام و شكوه زندگيِ مادي كه با پيكار و كوشش حاصل ميشود، نظم و ترتيبي كه يك زندگي نوخاستهي شهري لازم دارد در مهر جمع است .
امّا اين مهر، اين خداي باستاني، اين آيين عظيمي كه ايرانيان آن چنان بدان دل بسته بودند، كيست، يا چيست؟. آنچه كه در اين باره برميآيد، آگاهي را بايستي از اوستا كسب كرد. در آغاز «مهريشت» به عظمت ديرين و مقام بعدي مهر كه در مقام به گفتهي اَهورامَزْدا مطابق با خود اوست، بر ميخوريم. شايد بر همين مبنا بوده باشد كه اردشير دوم و سوم نام مهر و اَهورامَزْدا را در يك رديف آوردهاند . آن گاه به مبداي ميرسيم كه كيفر دهندهي سخت و بيگذشتِ پيمان شكنان ميباشد. يعني مهر دْروج، و مهر دروج كسي است كه به نام مهر و ميانجي شناختنِ وي، پيمان و عهد با كسي منعقد كرده و پس از آن پيمانشكني كند. اين كسان توسط خداوندگار ميترا به سختي مجازات ميشوند. امّا پاداش نيز ميدهد، پاداش به كساني كه دروغ نگويند، پيمانشكني نكنند و اين چنين كساني ار فرزندهاي شايسته ميبخشايد. مردمي كه به شهرنشيني روي آوردهاند، در طلب خان و مان و آسايش و راحت ميباشند، و مهر نيز به نيكگرايان بخشندهي خوشي، آسايش و خان و مان است. مهر آن كسي است كه با هزار گوش و هزار چشم هموراه بيدار و مترصّدِ اَعمال مردمان است. مهر در ميدان و صحنهي نبرد، آن جنگجوياني را ظفر و پيروزي ميبخشايد كه از مؤمنانِ به او باشند، راستگراي، پيماندار، درست كار و وارسته باشند. از براي مهر تفاوتي در درجات و مقام اشخاص نيست و از بزرگ و كوچك، بلند مرتبه و كوچك مرتبه نميتوانند به او دروغ بگويند، و هر گاه كسي به دروغ گراييد و پيمان شكست به زودي به كيفرش ميرساند .
به همين سبب است كه آرياييها اين چنين به مهر گرايش دارند. مهر مظهر حفظ قانون است، نظم و قانوني كه از براي يك جامعهي شهري بسي لازم است و قوامش بدان وابسته ميباشد. بزرگترين كار مهر كه نظارت كامل به عهد و پيمان و پيمانداري است، سبب شد كه طبقهي جنگجويان و پيكاريان به او سخت دلبسته شدند، آنچه كه سربازان را به فرماندهان وابسته ميسازد، حفظ سوگند و نگاهداري پيمان است به همراه نظم و انضباط، و مهر نيز خداي حافظ اين اصول است. به همين جهت بود كه مدّتهايي بعد سربازان رومي كه در آسياي كوچك با ميترا آشنا شدند سخت به او دلبسته و آيين ميتراپرستي را كه با بسياري از عناصر ديگر چون سلحشوري و عيّاري آميخته شده بود در روم و قسمت اعظم اروپا و آسيا و شمال آفريقا رواج دادند .
آيين ميترايي پيش از آنكه از راه آسياي كوچك به وسيلهي سربازان رومي به اروپا منتقل شود، با بسياري از معتقدات بابلي و عناصري ديگر آميخته شده بود. در اروپا، به ويژه روم نيز عناصر يوناني و رومي بسياري به آن افزوده شدند و در اروپا به شكل آييني در آمد كه از مهرپرستي ايراني تنها نامي بيش نداشت. با نفوذ كاملي كه اين آيين در ايران داشت، زرتشت به طور كلّي بر عليه آن اقدامي نكرد، امّا پيكرهي آن را از شرك پالوده ساخت و متأسفانه اندكي نگذشت كه دگر باره اين ايزد، پايندگي كرد و چنان كه در يَشْتها ملاحظه ميشود، با اَهورامَزْدا با آنكه آفريدهي او است پهلو ميزند. البته اين شرحي بود بسيار فشرده و براي آگاهيهاي وسيعتر بايستي به مراجع اين مبحث رجوع شود و در كتابي تحت عنوان دين قديم آريايي كه در ضمن دورهي « تاريخ اديان » منتشر ميشود، چنين پژوهشي انجام شده است .
6-12- گيرشمن Ghirshman در بخشي از كتاب خود، تمدّن و فرهنگ آرياييها را، به ويژه آناني كه در سْيَلْك Sialk كاشان مستقر شده بودند، از روي يافتههاي باستاني شرح داده است كه از لحاظ مستند بودن بسيار داراي ارزش و اعتبار ميباشد. دربارهي كاشان از لحاظ فرهنگ ما قبل تاريخي در حد مقدور، در بخشهاي اوّل سخن به ميان آمد و در همين قسمت است كه يك عدّه از آرياييهاي جنگجو مستقر شده و برفراز تپّهاي يك قلعهي محكم با ديوارهايي ستبر بنا كردند .
عموماً يكي از وسايل و طُرُق شناخت جابهجا شدن اقوام، يعني ورود قومي به منطقهاي كهن را ميتوان از روي تحوّل و ديگرگونياي كه در طرز تدفين آشكار ميشود، شناخت، و اين چنين روشي همراه با تحوّل در سْيَلْك كاشان به نظر ميرسد كه قومي بر بوميان تسلّط يافته و روشهايي نو به وجود آوردهاند. اين تحوّل عبارت از اين بوده است كه قبر و يا گورها را ديگر در كف اطاق و يا جاهاي مختلف خانه قرار نميدادهاند. بلكه چند صد متر دورتر از محل زندگي عمومي، يعني شهر و جاي سكناي مردم، در گورستاني، مردگانشان را دفن ميكردند و اين گورستان به منزلهي شهر مردگان محسوب ميشد. در ونديداد نيز اشاره است كه مردگان بايستي دور از آب و آباداني قرار داده شوند. امّا در روش دفن مردگان، يعني اشياء و آلات و ادواتي كه به همراه مردگان به گور ميكردند، تغييري ميان قوم جديد و سكنهي بومي نظرگير نيست و اين حاكي از روش مشتركي است در اديان از نقطهنظر اعتقاد به جاودانگي روح و زندگيِ پس از مرگ. شايد از لحاظ كيفيت و كميّت در چگونگي اين اشياء تغييراتي پديد آمده باشد. در گورها متجاوز از صد قطعه چيزهاي مختلف مينهادند كه سلاحهاي جنگ در درجهي اوّل اهميّت قرار داشت و از اين ميان كلاه خودهايي كه از چرم ساخته ميشد، فراوانتر بود. امّا اين زمان آن چرمها پوسيده شده و از ميان رفته است، ليكن ورقههاي سيمين كه روي آنها نقوش و كنده كاريهايي شده و از اجزاي تزيينيِ آن كلاه خودها بوده، باقي مانده است .
امّا آنچه كه وسعت و افزوني بيشتري داشت، زينت آلاتي بودند اغلب سيمين و مفرغين كه از لحاظ تنوع مورد توجّه ميباشند. سنجاقهايي به شكل سر حيوانات كه از لحاظ ذوق هنري سرشار بودند، دستپارههايي به شكلهاي مختلف، گوشوارههاي با سنگهاي گرانبها، سنجاقها و گيرههايي زرّين از براي موي سر و انگشتريهايي از مفرغ كه گاه از آهن نيز ساخته ميشدند، از چيزهايي بود كه در اين گورها به فراواني مينهادند و آنچه كه تاكنون از اين انواع فرادست آمده است، يافتههايي است كه وضع هنري و پيشهي فلزكاري و جواهرسازي و زرگري آن مردم را آشكار ميسازد .
به نظر ميرسد كه به كارگرفتنِ آهن، ديگر با تناسب زمان جايي را براي خود كاملاً باز نموده بود. در گورهاي جنگجويان جنگ ابزارهايي چون: سپر، خود، پيكان، خنجر، شمشير، لگام و تزييناتي از براي سروسينهي اسب مينهادند. امّا غذا و خوراك مردگان را نيز از نظر دور نميداشتند، و براي اين منظور از ديگهاي بزرگ و دستهداري كه از مفرغ ساخته ميشد و استعمال آن نزد سكاها Scythes متداول بود استفاده ميكردند. در شاخههايي از آهن يا مفرغ كه سرتيزي داشتند و به سان پرگارهايي بودند كه دو شاخهي آنها بر يك محور قرار نداشته باشد؛ نيز براي بريان و برشته كردن گوشت به روي آتش سود ميبردند .
يك قلم ديگر از اين بازماندههاي گوري، ظروف ميباشد. از تنوع شكل، رنگ و نقش آشكار ميشود كه هنر و پيشهي كوزهگري رواجي داشته است. شايد بتوان در نظر فعاليت اين كوزهگران و كارگرانشان را آشكار و نمايان ساخت، آناني كه با استفاده از چرخها، گل را به اشكال و قالبهاي مختلف درميآورند، كورههايي كه با وسايل بدوي و ابتدايي به وسيلهي شاگردان مشتعل و افروخته نگاه داشته ميشود، كارگراني كه در كارگاه در كار نقل و انتقال اين ظروف هستند، هنرمنداني كه سخت سرگرم نگارگري و تزيين اين كوزهها هستند و خريداران و مشترياني كه براي خريد و انتخاب با فروشندگان سرگرم چانهزدن هستند، هرگاه در كنار اين كوزهگران از پيشهوراني ديگر كه حرفهشان زرگري، اسلحهسازي، آهنگري و رشتههايي ديگر است، و مردماني كه در كار رفت و آمد و خريد ميباشند، و از بيكارگان و در يوزهگراني كه هر يك به كار خود سرگرماند، و آن خانههاي گلين و كوتاه و كوچههاي
باريك و تنگ و ناهمواره منظرهاي بسازيم، شايد بتوانيم در خيال جنب و جوش آن زندگي و نحوهي آن را درك نماييم .
كوزهگران به تركيب و تلفيق رنگها اهميّتي بسيار ميدادند. ظروف به دست آمده از اين آرياييهاي ابتدايي به رنگهايي مختلف ميباشد، چون: خاكستري، سياه، قرمز، سرخ تيره، ارغواني. اغلب اين ظروف براي رفع نيازمنديهاي زندگي در خانه ساخته ميشد، امّا قلم عمدهاي نيز براي به همراه كردن مردگان در گور و مصارف مذهبي ساخته ميشده است. چيزهايي نيز به اشكال و روشي به دست آمده است كه گويا صرفاً از براي ترضيهي ذوق هنري ساخته ميشدهاند .
در صفحات گذشته از كوزهگري بوميان شرحي گذشت، به ويژه از همين منطقهي كاشان. به نظر ميرسد كه امتداد اين پيشه و هنر قطع نشده باشد، چون رواجي در نقاط پراكندهي فلات، چون: سْيَلْك، گيان، لرستان، مغرب تهران، نزديك كرج، جنوب درياچهي اروميه و سار روز داشته و نمونههايي از آنها نيز در اين نقاط يافت شده است، حتي دامنهي انتشار آن تا «نادعلي» يعني در ساحل رود هيرمند واقع در حاشيهي صحراي سيستان نيز كشيده شده بوده است .
امّا موردي كه سخت در اين دوره توجّه ميكند، پرتو ذوق هنري، يعني تزيينكاري و نقاشي و نوع نگارهها و نوع غني و آموزندهي آن است. البته روش پيشين هنر نگارگري متروك نشد، بلكه دچار يك دگرگوني تكاملگرايانه گشت. اين روش در آثار به دست آمده از سْيَلْك Sialk بسيار قابل توجّه ميباشد، چون در اين منطقه كاوشهاي بيشتر و مرتّبتري شده و بالنتيجه يافتههاي باستاني بيشتري به دست آمده است. يك وجه مشخّص در اين هنر نو، نوعي گريز است از زمينهي تهي، و هنرمندان و نقشگران ميكوشيدهاند تا زمينهي ظروف را از نقشهايي مختلف پر نمايند. نماياندن خورشيد و پرتو آن به اشكال هندسي رواجي بسيار داشت. تصاوير بزكوهي كه از ديد واقعگرايانه دور بود، بسيار نقش ميشد، امّا اسب به زودي آن را متروك و مهجور ساخت. اسب، خورشيد كه از نظرگاه تمامي اقوام هند و اروپايي به هم مربوط بودند به آهستگي در هنر اهميّت شاياني پيدا كردند، و به ويژه اسب بالدار كه نقشهايي بسيار از آن به دست آمده است، رواجي داشت و شايد اين نقش رمز و كنايهاي داشته باشد كه با خورشيد بيارتباط نباشد .
به همين جهت است كه هنر نقاشي را در ايران پيشرفته و تكامل يافته ميتوان پنداشت. نقش و تصوير انسان در اين منطقه، از يونان كهنتر و قديمتر است، از سدهي هشتم پيش از ميلاد نيم رخ انسان بر روي ظروف گلي به هيئت تكامل يافتهي آن به دست آمده است. امّا آنچه كه جلب توجّه بيشتري ميكند، تصاويري است از مردانِ پيكاري كه بر روي ظروف سْيَلْك به نظر ميرسد. در اين ظرفها مردان جنگندهي پياده نقش شدهاند كه داراي كلاه خود با جيغه و پَر و نيم تنههاي كوتاه و تنگ ميباشند. شايد اين وضع لباس جنگي بوده است، چون روي يك مُهر نيز يك سوار جنگي بر پيكر اسبي جلوهگري مينمايد كه كفشهايي نوك برگشته به پا داشته و با همان نيمتنه و خود و نيزه با غولي ميجنگد. مُهر ديگري نيز تصوير يك شكارورز را در حالي نشان ميدهد كه بر گردونهاي دو اسبه در حال تاخت، تيري به جانب حيواني رها ميكند، اين يك حكّاكي بر روي سنگ است كه عجله و يا ناشيگري هنرمندِ سازندهي آن را نشان ميدهد. به طور كلّي هنرمندان، يعني تصاويري كه توسّط كوزهگران و سنگتراشان نقاشي و حكّاكي ميشد، محتوي نقشهايي از جنگجويان و شكارورزان ميبود كه از موضوعات كلاسيك هنر ايراني محسوب ميشد .
شكل گورها نظير گور كورش بزرگ بوده است. سطح فوقاني گورها از الواحي سنگي يا از گل پخته تشكيل ميشد به شكل شيرواني كه از دو طرف شيب داشت در اينجا رابطه و همانندي بسياري را مشاهده ميكنيم ميان گورسازي اين مردم و شكل نُرديك Nordique ( وابسته به نژاد اسكانديناوي و بريتانياي شمالي) كه بيشتر ميان مهاجمان هند و اروپايي كه به ايتاليا رفته بودهاند رواج داشت، شايد در اين مورد بتوان به قطع ناشدن روابطي ميان ايرانيان و آن گروه از اقوام هند و اروپايي كه در اروپا ساكن شده بودند، اشاره نمود كه تا مدّتهايي دوام يافت و گور كورش و گورهايي امثال آن در اثبات اين روابط است .
به همان شكلي كه اشاره شد وضع گورسازي، قرار دادن مكاني از براي گورستان در نقطهاي خارج از جا و مكان عمومي زندگي، نشاني بود از جابهجا شدن اقوام، اقوامي كه داراي فرهنگ پيشرفتهتري بودند. امّا از لحاظ كلّي در چيزهايي كه به همراه مرده در گور مينهادند، تغيير چنداني حاصل نشد، مگر آنكه متنوعتر و محتشمانهتر گشت .
تودهي خاك سْيَلْك كاشان به نظر ميرسد كه به وسيلهي فاتحان يا مهاجمان آريايي كه از دهكدههاي ماقبل تاريخ پشته شده بود، تسطيح گشته و بر سطح هموار آن شهري براي فرمانرواي جديد ساخته شده باشد. البته اين شهر امروز از ميان رفته و بقاياي آن را تنها تودهاي سخت از خاك تشكيل ميدهد كه مساحتي بيش از چهل متر پايهي آن را شامل ميشود. وضع مصالح ساختماني نشان ميدهد كه روشي نو در فلات مورد استفاده قرار گرفته است. اين مهاجمان از آجر خام و سنگ در بناسازي استفاده ميكردند كه شايد خود نيز آن را از مناطق شمالي، ضمن مهاجرت از اقوامي ديگر فراگرفته باشند. اينان زميني مسطح و صاف را براي ساختمان و بناسازي انتخاب ميكردند و اهتمامي داشتند كه در آغاز قصر فرمانروا، كاخهايي از براي نجبا و اشراف بر پا سازند. البته اين روش در تمدّن ايجاب ميكرد طبقهاي معيّن از سازندگانِ بنا، چون: سنگ تراش، خشت زن، بنّا و كارگر وجود داشته باشند و اين طبقه از ميان رعيت انتخاب ميشدند كه برخي در جست و جوي كار بودند و برخي نيز به زور به كار واداشته ميشدند .
شايد اين اصل، و يا اين چنين روشهايي بود كه اجتماع را به دو طبقهي اصلي تقسيم ميكرد: طبقهي خواص و نجبا و طبقهي عوام. اين تقسيم طبقاتي حتي چون امروز پس از مرگ نيز جريان داشت و خود را نشان ميداد، و اين موضوع از گورستانهايِ آن مردمان به روشني قابل مشاهده و درك است. در برخي از قبور، بسياري اشياء سيمين و زرّين يافت شده است كه شامل انواع زينت آلاتِ پربها بوده و همچنين جنگ ابزارهاي گوناگوني نيز در آن گورها وجود دارد، در حالي كه در نوعي ديگر از قبور تنها آلات و ادواتي آهني و گاه كاسه و كوزههايي معمولي مشاهده ميشود. امّا مطابق با مشاهدات باستاني در اينجا بايستي به طبقهي سومي نيز اشاره نمود كه به احتمال قوي آن طبقه را ميتوان سكنهي بومي محسوب كرد كه به وسيلهي مهاجمان برافكنده و بيخانمان شده بودند . مهاجمان آريايي اغلب پس از تسلّط، پيشههاي زراعت و كارهاي يدي دشوار را به بوميان تحيمل ميكردند و به همين جهت به زودي طبقهاي خاص را خارج از حيطهي طبقهبندي اجتماعي خودشان به وجود ميآوردند. اين طبقه از گروه كارگر و عوام فقيرتر و بيچيزتر بودند و گورهايشان شاهد اين مدّعا است. سقف اين گورها فاقد تخته سنگ و يا گل پختهاي است كه گورهاي ديگر واجد آنند، و همچنين در اين گورها آنچه كه يافت شده، عبارت بوده است از ابزار كشاورزي و پيشهوري .
اقوام مهاجمي كه دهكدهي ما قبل تاريخيِ سْيَلْك را به تصّرف درآورده بودند، سواراني جنگجو و پيكاري بودند كه به زودي آنجا را به يك شهر قابل دفاع، مستحكم و با ديوارهايي ضخيم تبديل نمودند. در اطراف ديوارهها به فاصلههايي معيّن، برجهايي ساخته بودند كه كار دفاع و حمله را با اطمينان قابل دوامي تضمين ميكرد. شايد كاخ امير پادشاه در وسط و ساختمانهاي فرعي وابسته به آنكه متعلّق به اميرزادگان و اشراف ميبود، گراگردش قرار داشت. ميان ساكنان اين شهر چه از داخل و چه از خارج مخاصماتي كه به جنگ ميانجاميد برقرار بود. اميران محلي با رؤساي جديد ميجنگيدند، و از جانبي ديگر با دول بزرگ غرب، به ويژه آشور از در ستيز درآمده و به جنگ ميپرداختند، و گاه اتّفاق ميافتاد كه بنابر مصالح و مقتضياتي اين اُمراي محلي به عنوان مزدور وارد سپاه دُوّل بزرگ ميشدند .
اينك هنگامي فرارسيده بود كه فلات و فلاتنشينان را به آيندهاي اميدبخش بشارت ميداد. وضع ماقبل تاريخ فلات به تدريج ديگرگون ميشد. عنصر جديد فعّال، پيكارجو و سخت كار آمد بود، به همين جهت به شهرسازي پرداخت . دوران شباني تمام ميشد، امّا به طور كلّي عصر حادثهجويي، پيكار، مهاجمه و دفاع بود. شهرهاي مستحكمي ساخته ميشد كه الگوي آشوري داشتند و با ديوارهاي قطور دوگانه و گاه سهگانه محافظت ميشدند. دربارهي دفاع از شهرها تمام پيشگيريهاي معمول و لازم مراعات ميگشت. خندقهايي بزرگ را رودخانههايي كه از مسير خود منحرف ميشدند پر ميكردند، در برجها انواع وسايل دفع حمله و يورش موجود بود. اين عنصر غالب، حادثهجو و در كار پيريزي قدرتي بود كه بتواند خود را حفظ نمايد، امّا اين پيش درآمدي بود تا بسياري از مراكز قدرت را نيز به زير سلطهي خود درآورده و آنها را نيز حفظ كند .
دربار، اميران و اشراف وابستهي هستهي اصليِ قدرت اجتماعي محسوب ميشدند، در حالي كه طبق معمول به تودهي مردم فشار وارد شده و تحت انقياد قرار داشتند. امير يا فرمانروا با اميرزادگان و اشرافِ ملتزم ركاب منافعي وابسته داشته و با هم زندگي ميكردند. امير داراي زمينهاي اختصاصي فراواني بود كه رعايا و بردگان در آن به كار گماشته ميشدند. به نظر ميرسد كه تنها شكم اين بردگان را سير ميكردند و از حق ديگري برخوردار نبودند، و در مواقعي كه امير دچار كمبود كارگر ميشد، روستاييان و دهقانانِ آزاد مجبور بودند تا در املاك وسيعاش به كار پردازند. براي اصلاحات، جادهسازي، تعمير قَنَوات و پلها و استحكامات از كارگران روزمزد استفاده نميشد، بلكه جملهي اين كارها به عهدهي دهقانان، روستاييان و شايد يحتمل در مواقع ضرور به پيشهوران واگذار ميشد. انواع مالياتهاي ابتدايي نيز به وسيلهي فرمانروا وضع و اخذ ميشد و اين مالياتها از صيد ماهي، شكار حيوانات، تربيت اغنام و چيزهايي ديگر گرفته ميشد .
امّا دربارهي اخذ و وصول ماليات، آن فرمانروايان باستاني همچون بازماندگانشان، و امراي تحصيل كردهي امروزي كه راهها و روشهاي گوناگوني ابداع ميكنند، كارآمدي نداشتند و به همين جهت دچار كمبود بودجه ميشدند. دربار، وابستگانِ درباري: اُمرا، اميرزادگان، موكب امير، هستهي اصلي اتباعي كه سپاه را شامل ميشدند روابط دوستانه با امراي محلي و اميران همسايه كه مستلزم ردوبدل تُحَف و هدايايي بسيار بود، هدايايي كه بايستي به روحانيون پرداخته شود و بسياري از اينگونه موارد مستلزم درآمد هنگفتي بودند كه مالياتها كفاف آن را نميداد و اين كسر بودجه لازم بود تا به وسيلهاي ترميم و جبران شود. بهترين و شايد تنها وسيله براي حل اين مهم، غنايم بود كه فرادست آمدن آن هم جز با جنگ ميسّر نميشد، و به همين جهت به جنگ ميپرداختند و اگر بخت با آنان ياري ميكرد و پيروز ميشدند، غنايم جنگي كسر بودجه را تأمين ميكرد .
در سطور گذشته از وضع تقسيم طبقاتي مردم به طور كلّي سخن گفته شد، و در اينجا به تقسيم عمومي طبقاتي مبادرت ميشود. به طور كلّي از لحاظ تقسيم طبقاتي، در جامعه پنج طبقه شناخته ميشد به اين ترتيب: امير و اميرزادگان، نجيبزادگان و اشراف، زمين داران و مالكان، مزدوران و كارگران، بردگان. در اين تقسيم طبقاتي نشانههايي از ستيز و اختلافي كه بايستي بعدها ميان طبقات غيرمالك و روستايياني كه بر ضد نجبا ميشورند وجود داشته باشد. وضع ايران در نخستين دهههاي هزارهي اوّل پيش از ميلاد بايستي شباهتي بسيار با آن نوع زندگي يوناني كه هومر Homeros شرح داده است داشته باشد. ميان قرنهاي هشتم و نهم چنان به نظر ميرسد كه در سرايِ اميران از تمام طبقات و اصنافي كه مورد احتياج باشند، وجود داشته بودهاند. از غلامان، كنيزان، بردگان و انواع پيشهوراني كه لوازم مورد احتياج امير و خانواده و ملتزمان ركاب را ميساختهاند، در يك جا گرد بودهاند. احتمالاً اين اصناف آنچه را كه توليد ميكردهاند، در منطقهي مخصوص امير به كار نميرفته و مازادي كه قلم عمدهاي را تشكيل ميداده، از دسترنج پيشهوران، كارگران و بردگان باقي ميمانده كه لازم بوده است در خارج بازار فروشي از براي آنها به دست آيد و البته نيازمندان، و فروشندگان مجبور بودهاند تا احتياجات خود را از اين بازار تهيّه و تأمين نمايند و به همين جهت وضع از براي پيشهوران آزاد بسيار سخت و دشوار ميشده است .
6-13- در خارج از ايران نيز آناهيتا (اين ايزد بانو) نفوذ و اهميّتي يافت. البته نميتوان اين نفوذ را با بسط و گسترش عظيم مهرپرستي در جهان آن روز مورد مقايسه قرار داد، امّا ناهيدپرستي كه در ايران تحت شرايطي كه شرحش گذشت وارد دينِ زرتشت و مزداپرستي شد و به وسيلهي همين دين با فرهنگ ايراني به مناطق بسياري نفوذ يافته و به شكل ناهيدپرستي در آن مناطق شايع گشت. از جملهي اين مناطق بايستي ارمنستان را نام برد كه پرستش آناهيتا در آنجا نفوذ و اهميّت خاصّي پيدا نمود .
آگاثانگلوس Agathangelus مورّخ ارمني در سدهي چهارم ميلادي گزارش ميدهد كه در هر معبد آناهيتا در شهر « اِرِز Erez » پيكرهاي بزرگ و سنگين از طلا، و تنديسههاي آناهيتا وجود داشته است و چنان كه ملاحظه شد از وجود چنين تنديسهاي در معبد شوش نيز باخبريم. سدهي چهارم ميلادي حدود تاريخي است كه تيردات پادشاه ارمنستان به وسيلهي كشيش مبلّغي به نام گرهگوري ايلوميناتور Gregory Illuminator به دين مسيح درآمد. به هر انجام هر چند كه ما نميتوانيم به اقوال آگاثانگلوس ، مورّخ ارمني مسيحي مذهب كه كشيش نيز بوده است اعتماد كنيم امّا با تمام اين احوال نوشتههاي او تا اندازهاي نفوذ فرهنگ ايراني، به ويژه ناهيدپرستي را در اين منطقه نشان ميدهد. در زمان اشكانيان، شعبهاي از اين خانواده به فرمانروايي در ارمنستان پرداختند، و هر چند پيش از اين دين، تمدّن و فرهنگ ايراني در ارمنستان رواج و نفوذي بسيار داشت، امّا از اين زمان داراي اهميّتي بسيار و نفوذي قابل توجّه شد، به ويژه اَرْمزْد Armazd « آهورامزدا» و ايزدبانوي گراميش آناهيتا در اين منطقه داراي مقامي در خور توجّه شدند و ارمزد در حالي كه فراموش ميشد، ناهيد سخت مورد توجّه قرار ميگرفت. البته هر چند ساير ايزدانِ مَزْدَيَسْنا چون مهر و بهرام نيز در اين سرزمين اهميّتي داشتند، امّا مقام آناهيتا بسيار ارجمندتر بود .
در سدهي اوّل پيش از ميلاد در اين منطقه آن اندازهي نفوذ آناهيتا و پرستش و عبادت اين ايزدبانو اهميّت يافت كه نام شهر « آكي لي زن Akilisen » را به آنائي تيس Anaitis ] تلفّظ يوناني آناهيتا [ برگرداندند. معبد آناهيتا در اين شهر عظمت و شهرت بسياري داشته است و اين معبد عظيم چنان كه پروكوپيوس Procopius تذكّر ميدهد، در زمان انتشار مسيحيّت چون معابد ديگر به صورت كليسا درآمد، هر چند كه بسياري از آنها نيز به تحريك گرهگوري Gregory آن كشيش فعّال و معتصّب به خرابي و ويراني دچار شد .
به هر حال از سال 294 ميلادي گره گوري در ارمنستان به تبليغ پرداخت و چنان كه شرح شد، مورّخ ارمني سابقالذّكر شرح كارهاي او را داده است و از خلال نوشته هايش جابهجا به رواج و انتشار آيين ناهيدپرستي برميخوريم. در اين گزارشها شدّت گرايش تيرداد، پادشاه ارمنستان را به آناهيتا با روشني متوجّه ميشويم. در برابر وسوسههاي كشيش، شاه از آناهيتا به عنوان ايزدبانويي بزرگ ياد ميكند كه مايهي سرافرازي، آزادگي، قدرت و اعتبار ارمنستان است. همچنين اين شاه اشاره ميكند كه چگونه از اعتقاد و گرايش چنين بانويي ايزدي و ارجمند دست فرو دارد، در حالي كه شاهان بزرگ كشورهايي ديگر چون يونان وي را بسي گرامي داشته و از پرستشاش دريغ نميورزند!، الاههاي كه ايزدبانويي است سرپرست جملهي دانشها، حامي و سرپرست و دوستدار آدميان و دختر پاكيزهي اَرْمَزْد Armazd « آهورامَزْدا - هُرْمَزْد » ميباشد. از اينگونه سخنان كه به شكل محاوره و گفتوگو ميان تيرداد ملحد و كافر، و گرهگوري مقدّس به زعم تاريخنگار مورد ذكر آمده است، معلوم ميشود كه محاوراتي است كه از روي تعصّب و تنها از براي مغلوب نمودن تيرداد تنظيم شده است. امّا سرانجام چنان كه از روايت مورّخ سابقالذّكر برميآيد، اين پادشاه در سالهاي واپسين زندگانياش تحت تأثير كشيش مبلّغ، يعني گرهگوري قرار گرفته و به دين مسيح درميآيد. از آن پس به تحريك گرهگوري معابد ناهيد بسياري ويران و محدودي نيز به كليسا تبديل ميشود، ليكن بسياري از مراسم و آداب پيشين ناهيدپرستي در ارمنستان به زودي طبق اصل جبر و روش معمول داخل مذهب عيسوي شد .
در مناطقي ديگر، به ويژه همان شهر آكيليزن Akilisen كه از آن سخن به ميان آمد، بر حسب درهم آميختن ناهيدگرايي و عناصر محلّي، رسمهايي به اين نام و منتسب به ناهيد پديد شد، چنان كه اين روش به شكل بسيار عميقتري نسبت به مهرپرستي عملي شد و مهرپرستي همچون كه از ايران خارج و از آسياي صغير به روم و جاهايي ديگر منتشر شد، آنقدر تغيير كرد كه ديگر ميتراپرستي نخستين را به شناخت صورت اوّليهاش تشخيص ناممكن بود .
باري در آسياي صغير، و چنان كه گفته شد در شهري كه به آنائيتيس يا آناهيتا نامگذاري شده بود معبدي بسيار بزرگ و مشهور به نام اين الاهه وجود داشت و عناصر بابلي كه دربارهي ايشتار Ishtar ايزدبانوي بابلي كه ربةالنّوع عشق و شهوت بود، وجود داشت، در مراسم اين ايزد بانوي ايراني داخل شد، و از همين مبدأ و خاستگاه است كه ناهيد را با ايشتار بابلي و يا آفروديته Aphrodite يوناني مقايسه ميكنند .
6-14- در بابل رسم زناي مقدّس رواجي بسيار داشت و رسم بر آن بود كه هر دوشيزهاي بايستي ابتدا مدّتي در معبد شغلي چون يك زن روسپي داشته باشد. در معبد مدّتي اقامت ميكرد تا به وسيلهي مراجعان بكارتاش برداشته ميشد و مدتي در اين معابدي كه كاهنان به نام خداي بزرگ و الاههي عشق و شهوت بر پا كرده بودند، به شهوتراني و زنادادن سرگرم ميشد، آنگاه وارد اجتماع شده و از حق شوهركردن برخوردار ميشد .
هرودوت و همچنين استرابو، اين مورّخان كهن نيز اين رسم بابلي را توصيف كردهاند: «آنچه كه ميان رسوم بابلي سخت زننده و ننگآور است، اين ميباشد كه هر زني لازم است در جريان زندگي خود لااقل يكباره به يكي از معابد آفروديت ] = ميلي تا [Milita رفته و در آنجا با يك بيگانه زناي مقدّس انجام دهد. زناني از طبقات بالا و اشراف به موجب امتياز طبقاتي، محتشمانه و با كالسكه و خدم و حشم به اين معابد ميروند و از نشست و برخاست با زنان عامي و طبقهي متوسط ننگ دارند و به همين جهت در معبد ] پرستشگاه ايشتار [ غرفههاي مخصوصي براي خود دارند. باري زناني كه به معبد ميآيند تاجي از ريسمان كه نشان بندگي در درگاه الاههي عشق و شهوت است به سرميگذارند و در معبد مينشينند. در اين معابد هميشه گروه انبوهي از مردان به اين منظور در رفت و آمدند. آناني كه خواهان انجام زناي مقدّس ميباشند داخل معبد شده و به گردش ميپردازند تا از ميان جمع زنان، يكي را انتخاب نمايند، و چون جفت دلخواه خودشان را انتخاب كردند، سكهاي پول هم چند هم كه ناچيز باشد به دامان آنان ميافكنند، و هر زني موظّف است كه اين سكّه را قبول نمايد، چون سكّهي مقدّس است، و همچنين مرد به هر صورتي نيز كه باشد مجبور است تا دعوت او را از براي همخوابگي بپذيرد. هر مردي هنگامي كه سكّه را به دامان زني ميافكند، ميگويد، من تو را به نام الاهه «ميلي تا به خود ميخوانم » و ميلي تا نام الاههيي است كه آشوريها آفروديت را بدان ميخوانند. آنگاه زن به دنبال مردي كه از وي دعوت كرده به جاي گاه مخصوص رفته و همخوابگي ميكنند و پس از اين زن آزاد است كه به خانهي خود بازگردد، چون وظيفهاش را نسبت به الاهه انجام داده است كه اين مجوّزي است براي ازدواج قانوني .
البته در اين گيرودار، زنان مادامي كه در معبد هستند از زمرهي كنيزان الاههي عشق و باروري محسوب ميشوند و موفقيّت آنان در زيبايي بيشترشان ميباشد. چون هر دوشيزهاي كه زيباتر باشد، بالطّبع زودتر خواهندهاي يافته و از معبد آزاد ميشود، امّا آناني كه از زيبايي نصيبي ندارند، چه بسا كه سالياني دراز در معبد به انتظار مينشينند، - و اين رسمي است كه در برخي از نقاط جزيرهي قبرس ] در Paphos و [Amathont نيز شايع است .
البتّه تحقيق دربارهي منشأ اين چنين رسمي، پژوهشي است بسيار جالب توجّه و شيرين، امّا متأسّفانه در اين قسمت كه خود فرعي است از براي نماياندن يك رسم، اقتضاي كاوش بيشتري را به ما نميدهد، ليكن چنان كه هرودوت توضيح ميدهد اين رسم در قبرس نيز شايع بوده، - امّا در قبرس، بلكه بسياري ديگر از جاها، از قلب و اعماق جنگلهاي آفريقا، تا صحراهاي استراليا و ميان جوامع متمدّن چنين رسمي وجود داشته است. ميان بنياسرائيل اين چنين رسمي با تفاوتهايي وجود داشته است، همچنين در ليدي نيز رسمي اين چنين شايع بود و دختران از پولي كه از اين راه به دست ميآوردند، جهيزيهي خود را فراهم آورده و آنگاه شوهر ميكردند، و هرگاه دوشيزهاي اين چنين نبود، مايه خفّت و سرشكستگياش محسوب ميگشت .
به هر حال در آسيا و در جاهايي ديگر اين رسمي بود معمول و بسياري از اقوام و ملل و مردمان كه الاههي عشق و شهوت و باروري داشتند، اين چنين رسمهايي نيز ميانشان شايع بود، امّا چنان كه در بخشهاي اوّليهي اين كتاب توضيح داده شد، از همان آغاز ميان آرياييها هر چند قيد و بندهاي شديدي از براي تحريم ميل جنسي وجود نداشت، امّا به هيچ وجه اين چنين رسومي از نيز نداشتند. همچنين مطابق با « آبان يَشْت» ايزدبانو اَرِدْيسورَ آناهيتا الاههي پاكي و عفّت است، چنان كه وي را با آرتميس Arthemis الاههي يوناني قياس كردهاند .
مشاهده نموديم كه چگونه آسپاسيا Aspasia معشوقهي كوروش كوچك در معبد ناهيد در همدان معتكف شد تا پايان زندگي، به پاكي و دور از هياهوي زندگي به سر بَرَد- امّا وضع معبد آنائي تيس در شهر « اكي لي زن » اين چنين نبود، بلكه در مناطق آسياي كوچك رسوم ساميها، يهوديان، بابليها و همچنين ليدياييها و بسياري ديگر در آيين ناهيد وارد شده بود و به كلّي چون ميتراپرستي شكل اوّليهاش را از دست داده بود .
در معبد ناهيد واقع در آكي لي زن Akilisen رسمي شايع بود كه از لحاظ شكل كلّياش، نفوذ بابلي را صريحاً نشان ميدهد. در اينجا نيز دوشيزگان به هنگام معيّني از سالهاي زندگي وارد معبد آناهيتا شده و خود را در اختيار مراجعان و خواهندگان قرار ميدادند، و اين يك عمل و كار مقدّس و فريضهاي مذهبي محسوب ميشد، كه نه تنها آنكه زشت شمرده نميشد، بلكه مستحسن بوده و ازدواج براي هر دوشيزهاي مستلزم گذراندن اين چنين دوراني بود .
اين بود شرح كوتاهي دربارهي ايزدبانو اَرِدْيسورَ آناهيتا ، ايزدبانويي كه چون ميثْرَه در زمان هخامنشيان تجديد حياتي كرد و در بسياري از نقاط متمدّن پرستشاش رواج يافت. در يونان، روم و بسياري از شهرها و ممالك آسيايي، و چنان كه ملاحظه شد چون ميثْرَه در جاهايي ديگر با عناصر محلّي آميخته و تركيب شد، امّا مطابق با مدارك صحيح و متيقن هيچگاه در ايران اين چنين رسومي دربارهاش وجود نداشت و در يَشْت پنجم كه به حرمت و در ستايش او سروده شده است، جز پاكي، راستي و اخلاق چيزي بازيافت نميگردد .