حسين خزائي
موضوعاتي که بنا به دلايل مختلف در صحنه جهاني طرح و پيگيري مي شوند، در اثر گذشت زمان و بروز وقايع جديد، دچار نوعي کهنگي و محدوديت مجال براي تداوم طرح مي گردند، اما گفت وگوي تمدنها به واسطه پشتوانه هاي فطري و عقلي و همچنين به عنوان راهکاري آرماني و البته اجتناب ناپذير ــ به جهت ضرورت صلح و همزيستي ــ مستثني از اين قاعده است. به عبارت ديگر، گفت وگوي تمدنها، طرحي صرفا اخلاقي نيست که براي قدرتهاي جهاني، موضوعيت طرح موقت داشته باشد. اين طرح مبتني بر اين ايده است که برآيند آگاهي جوامع بشري، سير صعودي مي پيمايد و مي بايستي با هوشياري نسبت به اين واقعيت، در جهت اين سير تلاش نمود. مقاله پيش رو با عنايت به اين مهم، به تشريح مباني نظري اين طرح پرداخته است.
واقعيتهاي موجود در جهان بيانگر آن هستند که امروزه گفت وگو ميان تمدنها خواه ناخواه وجود دارد. البته اين از سنخ گفت وگويي نيست که به شکل آرماني در نظريه گفت وگوي تمدنها بيان شده است، بلکه گفت وگويي است يک سويه، که يکي از طرفهاي آن، گفت وگو را به کمک حربه هاي مختلف به دستور و امر مبدل کرده است و طرف ديگر چاره اي جز پذيرفتن و اطاعت ندارد. به هرحال ما چار ه اي جز شرکت در گفت وگو نداريم ــ البته اين بار با حفظ و پايبندي به اصول ــ و حداقل اينکه ما نيز در برابر موج شعارهاي جهاني شدن، ايجاد دهکده جهاني و نظم نوين جهاني نه از موضع تماشاگر و بيننده، بلکه از موضع برابر، در حق تصميم گيري و ارتقاي نقش تاريخي، سخن خواهيم گفت.
اگر ما به قرآن و تاريخ اسلام مراجعه کنيم، ضرورت انجام گفت وگو بيشتر نمايان مي شود. براي مثال اسلام و تمدن عظيم آن هيچ گاه با انزواطلبي و گوشه گيري نمي توانست پيام خود را به ديگران برساند. امروزه با پيشرفت وسايل ارتباط جمعي و نزديک شدن کشورها به يکديگر، اگر تمدني گوشه گيري کند به معناي گوشه گيري ساير تمدنها نيست بلکه به معناي پذيرش بي قيدوشرط گفت وگوي ديگر تمدنها خواهد بود. قطع ارتباط يک مدنيت با جهان خارج جامعه منزوي را فاقد خلاقيت، ابداع، بروز و ظهور مي نمايد. از همين رو است که تمدن اسلامي در پي وقوع جنگهاي صليبي و قطع ارتباط با خارج به انزوا رسيد و با تمايلات تجزيه طلبي و تعصب گرايي مواجه شد و همين امر ضربات شديدي به پيکره تمدن اسلامي وارد آورد.
اساسي ترين اصول گفت وگوي بين انسانها در قرآن و متن اسلام وجود دارد و ظهور اوليه تمدن اسلامي را در بعثت پيامبر(ص) مي توان جستجو کرد. نخستين چارچوب فرهنگ و تمدن اسلام، به صورت نظري، در غار حرا، بيان شد؛ جبرئيل از سوي خداوند به پيامبر(ص) امر کرد که کتاب هستي را بخواند و بشناسد. علم و معرفت اسلامي از خالق شناسي، انسان شناسي و مخلوق شناسي شروع مي شود و بر تعقل و تفکر در قلمروهاي چهارگانه ماوراءالطبيعه، طبيعت، نفس انسان و انسانهاي ديگر (جامعه) به جاي معلومات تقليدي و تعبدي تاکيد مي کند، و درباره فنون و تکنيکهاي استفاده از اين عرصه ها ارشاد مي نمايد. سرانجام براي تنظيم رابطه انسان با چهار قلمرو مذکور، ضوابط خاصي را توصيه مي فرمايد. آيات مکي و سيره پيامبر(ص) در مکه حول محور عمودي تمدن است، درحالي که آيات مدني و سيره پيامبر(ص) در مدينه حول محور افقي است. قرآن کريم چارچوب نظري فرهنگ و تمدن اسلامي، و سيره و سنت نبي اکرم چارچوب عملي آن است.
گفت وگوي تمدنها واژه اي است که به تازگي با بار معنايي جديدي مطرح شده است. ترکيب اين دو واژه، گيرايي و قداست خاصي در اذهان پديد آورده است و بار معنايي آن، پيام آور روابط صميمي و دوستانه تمدنها با يکديگر است، لذا به نظر مي رسد لازم است اين دو واژه بيشتر موشکافي شود.
گفت وگو را مي توان معادل conversation گرفت؛ به معناي مفاهمه از طريق مکالمه رودررو ــ يعني فرد با فرد، جامعه با جامعه با يکديگر به بحث بنشينند. «مکالمه» معمولا در سطح نازل و معمولي انجام مي شود و ترکيب آن با تمدن که بار معنايي وسيع و سطح بالايي دارد، مفهوم ترکيبي «مکالمه تمدنها» را به دست مي دهد که ما را به مقصودمان نمي رساند. اگر گفت وگو را معادل discourse بگيريم، به معني سخنراني و گفت وگوي علمي، نسبت به مکالمه شکل علمي تر و عالي تري دارد و چنانچه با واژه تمدن همراه شود، نشان از بالايي و والايي سطح گفت وگو دارد و به اين معناست که فرهيختگان و دانشمندان ملتها و تمدنها با هم به گفت وگو بنشينند.
گفت وگو چنانچه معادل ديالوگ (dialogue) گرفته شود، بار نسبتا قوي تري از مکالمه دارد، ولي شايد به سطح Discourse نرسد. در بسياري از ترجمه هاي فارسي نيز بحث ديالوگ براي اين منظور مطرح است. گفت وگو را مي توان به معناي ارتباط «communication» هم در نظر گرفت که در اين صورت ارتباط تمدنها مطرح مي شود. ارتباط تمدن به معناي ارتباط طبيعي است که در طي سالها و قرنها به صورت جريان دائمي انجام مي شود. اگرچه اين مفهوم به واقع درست است و ارتباط تمدنها واقعيتي انکارناپذير است، اما به نظر مي رسد واژه ارتباط با توجه به طرح گفت وگوي تمدنها به عنوان پديده اي نو در جامعه براي مقصود ما کفايت نکند، اگرچه حاصل و نتيجه آن همان ارتباط بين تمدنها خواهد بود.
ازسوي ديگر، واژه تمدن از مدنيت و شهرنشيني گرفته شده است و به اين معناست که حاصل و عصاره مظاهر فرهنگي يک قوم، قبيله و ملت است که نماد آن در قانونمندي آن جامعه متجلي است و با مظاهر فرهنگي جامعه ديگر مرتبط مي شود و دادوستد مي کند، تاثير مي گذارد و تاثير مي پذيرد. گفت وگو (dialogue) مأخوذ از واژه يوناني dialogos، به معني گفت وگو (گفت و واگفت) حاوي ابهام ناشي از ايهام است که از همان آغاز طرح آن در مقوله «فلسفيدن» ــ به گونه فلسفي (به گونه فلسفي جهان را نگريستن) ــ موجود بوده است. مساله بر سر آن است که آيا به هنگام انديشيدن و تبادل نظر انديشمندانه، «مکالمه» درهاي شناخت متقابل را مي گشايد، يا به عکس آن، هر مکالمه تاحدي از تجلي محتواي انديشه ناب ممانعت به عمل مي آورد؟[i]
اين بحث پس از دکارت و کتاب گفتار (discoures) در روش او و در زمان ما پس از هابرماس و طرح موضوع «گفتمان» (diskurs) توسط او تاحدي پيچيده تر شده است. به خصوص به علت استمرار «استبداد» و سپس «ديکتاتوري» در جهان (و به ويژه در شرق)، نوعي «فرهنگ سانسور و خودسانسوري» پديد آمده است که «پوشيده گويي و پوشيده گرايي» را کم وبيش معمول داشته است. به علاوه، چون «جامعه و زبان» داراي اين وجه مشترک اند که براي درک آنها يک «پيش فهم» و آگاهي قبلي نسبت به مقولات و مفاهيم عيني ــ ذهني آنها ضروري به نظر مي رسد و اين آگاهي همواره از مجراي گزينش کننده فرهنگ آن جامعه عبور مي کند، لذا به نظر مي رسد چون اين پيش شناخت در جوامع گوناگون مختلف مي باشد،[ii] عنايت و توجه به آن ضروري است.
چيستي گفت وگوي تمدنها از همان آغاز دچار کنشها و التهابهاي عديده اي مي گردد که رفع آن اولين گام در جهت «بهتر فهميدن ديگران» و ايجاد تفاهم بين ملتها و تمدنهاست. براي روشن شدن مفهوم گفت وگو (Dialogue) شايد بهتر باشد آن را با مفهوم «رويارويي» مقايسه کرد تا ابعاد مختلف مفهومي و معنايي آن به راحتي مشخص شود
رويارويي Clash
گفت وگو Dialogue
مبتني بر تبعيض و نابرابري
مبتني بر برابري (گفت وگو از موضع برابر)
تنوع، علت و زمينه ايجاد تصادم
تنوع فرهنگها زمينه ساز همکاري
تاکيد بر خطوط تمايز براي شروع درگيري
توجه به زمينه هاي مشترک براي شروع گفت وگو
در پي دشمني، سلطه و وابستگي
در جستجوي دوستي و همبستگي
به دنبال ترسيم تصويرهاي مغشوش و معيوب
به دنبال ايجاد تفاهم مشترک و آگاهي اصيل
متضمن خشونت و تهديد
مستلزم تحمل و مشاوره
مخفي کاري براي مانع تراشي و تخريب
شفافيت براي همکاري و سازندگي
هميشه يک طرف برنده يا بازنده و يا هيچ!
مفيد براي همه طرفهاي گفت وگو
مبتني بر ترس و طرد و تلبيس
مستلزم عقل و نقد و اخلاق
جنگاوران و خشونت ورزان در تبادل آتش
صاحب نظران و اهل انديشه در تبادل کلام
تهي شدن از ماهيت تمدني و اخلاقي استراتژي کلان جنگ تام و بي پايان
استراتژي کلان صلح عادلانه و پايدار
شرايط خاصي که به واسطه رشد فزاينده علم و تکنولوژي در دهه هاي پاياني هزاره دوم در عالم پديد آمده، ارتباط ميان ملتها، اقوام، فرهنگها و تمدنها را چنان افزايش داده است که هرگونه مخالفت با امکان گفت وگو را به نوعي موضع گيري غيرمنطقي مبدل مي سازد. در سالهاي اخير اين نکته به شکل روزافزوني مشاهده و لمس شده است که ساکنان اين سياره کوچک به مراتب بيشتر از آنچه در گذشته تصور مي شد، به يکديگر و به زيست بومي موجود در اين سياره متکي هستند. مدلهايي که از رهگذر بسط دانش سيستمهاي آشوبناک (chaotic systems) و سيستمهاي پيچيده (complex systems) تکميل شده است، نشان مي دهد که حتي بال يک پروانه کوچک در نقطه اي از زمين آثار و عوارض دنباله داري در ديگر نقاط اين سياره پديد مي آورد.[iii]
اين ارتباط تنگاتنگ نه تنها در زيست بومهاي طبيعي و با وقوع نمونه هايي نظير تاثير خسارت بار تبديل بخشهاي عظيمي از جنگلهاي آمازون به زمينهاي کشاورزي و آتش سوزيهاي مهيب جنگلهاي انبوه اندونزي، مشهود است که در زيست بومهاي اجتماعي نيز با ظهور مواردي چون تاثير سقوط اقتصاد کشورهاي آسياي جنوب شرقي بر اقتصاد ديگر کشورها، و عوارض بيماري هايي مانند ايدز، سارس و آنفولانزاي پرندگان در يک نقطه از عالم و انتشار و انتقال آن به نقاط ديگر آشکار است.
هانتينگتون که در بخش اعظم کتاب «برخورد تمدنها» به نفي امکان گفت وگو پرداخته است، در چند صفحه آخر به شيوه هاي متناقض با رهيافت قبلي خود اظهار مي کند که «ساکنان همه تمدنها مي بايد براي دستيابي به ارزشها، نهادها و شيوه هايي که در آنها با ساکنان ديگر تمدنها اشتراک دارند، به جستجو برخيزند و براي ترويج و بسط آنها کوشش کنند.»[iv] چراکه وي براساس مباني نظري خود استدلال مي کند که تمدنهاي بزرگ جهاني در مسير ستيز و برخورد با يکديگر به پيش مي روند. دليل اين امر آن است که به اعتقاد او مشابهت هاي فرهنگي به همکاري ميان افراد مي انجامد و اختلاف فرهنگي به تعرض؛ «مردم به سوي کساني مي شتابند که با آنان، اجداد، دين و زبان، ارزشها و نهادهاي مشترک دارند و خود را از کساني که در اين امور با ايشان اشتراک ندارند، دور نگاه مي دارند.»[v] ازسوي ديگر علاوه بر تناقضي که در رهيافت نظري هانتينگتون به چشم مي خورد، برخي از شواهد تاريخي بر برخورد اقوام هم نژاد و هم زبان و هم مذهب، با يکديگر دلالت مي کند و علاوه براين تمدن امري اعتباري است و نمي توان آن را به ديد رهيافت ذات گرايانه نگريست، چراکه حدود و ثغور آن دستخوش تغيير است. هانتينگتون، به اشتباه، ذات تمدن مسيحي را magnacarta مي نامد که کنايه از حقوق اساسي سياسي و مدني شهروندان است و ذات تمدن اسلامي را جنگجويي مسلمانان «maslim bellicosity» قلمداد مي کند. او در امور اعتباري از ذات و ماهيت سخن به ميان مي آورد، غافل از اينکه امور اعتباري واجد کارکرد، اما فاقد ذات هستند و ذات، مربوط به امور واقعي است نه اعتباري.
به هرحال وضعيت کنوني جهان، برقراري گفت وگو را اجتناب ناپذير ساخته است و ورود به گفت وگو مي تواند از بروز خشونت جلوگيري کند؛ البته به شرطي که رويکردي بي طرفانه و غيرجانبدارانه اتخاذ شود. اين مساله را نبايد فراموش کرد که دستاوردهاي تمدني ابناي بشر در طي هزاره هاي پيشين که براي نسل کنوني به ميراث گذارده شده است، گنجينه هايي آسيب پذير اند که به سادگي از ميان رفتني اند و حفظ آنها و رشد و بسطشان در گرو اتخاذ رهيافتهايي عقلاني و سنجيده است. گفت وگوي خردمندانه ميان افراد و تمدنها، به يک اعتبار شايد موثرترين ابزار براي دستيابي به اين مقصود به شمار آيد.
ترديدي نيست در عصر کنوني تحولات عظيمي در همه ابعاد زندگي انسانها و جوامع بشري به وجود آمده است. از جمله: تحول تمدن و واردشدن آن به مسير پيشرفت و تکامل؛ بشر در آستانه سفرهاي فضايي قرار گرفته است، ازسوي ديگر در برخي از موضوعات از نظر ماهوي، کيفي، ويژگيهاي داخلي يا ويژگيهاي خارجي، يا تحول برخي از فرهنگها، سنتها و آداب و رسوم و برخي از عقايد و باورها تحولاتي رخ داده است. اين تحولات سبب شدند که تحول مهمي در همه ابعاد زندگي جهانيان و روابط بشري پديد آيد و انسانها را در هر کجاي دنيا که زندگي مي کنند، همانند يک خانواده مرتبط سازند. ازاين رو ضرورت روابط اجتماعي، علمي، فرهنگي، سياسي، هنري، اقتصادي و حقوقي در عرصه هاي بين المللي و وجود مشکلات مشترک در سطح جوامع بشري، مصلحان و انديشمندان را بر آن وامي دارد که آرمان تمدن سازنده و فراگير را ــ که از آرمانهاي فراملتي، فراقومي، فراطايفه اي، فراقبيله اي، فرانژادي، فرارنگي و فرازباني است ــ در جوامع بشري محقق سازند. تحقق اين پديده آرزوي هر انساني است. همه انسانها يک دل و يک زبان مي گويند اي کاش اين تمدن فراگير بين جوامع پديد آيد و موانع آن از بين برود تا جهانيان از زندگي مسالمت آميز برخوردار شوند و از اختلافات، دشمني ها و تمدن ستيزيها دور شوند.
ازسوي ديگر، عنصر اجتهاد در مکتبهاي ديني و به خصوص در مباني اسلامي چشمه جوشان در دل دارد که براساس آن با تحول زمان، مکان، احوال و عرف تحول مي پذيرد، مي تواند در پديداري تمدن معقول و صحيح بين جوامع بشري نقش بسزايي داشته باشد. زيرا هر مکتبي اصولا بيانگر مجموعه اي از ارزشها و ضدارزشها است که آنها را براساس ملاکهاي ثابث و استواري معرفي مي کند و از پيروان خويش مي خواهد که در راه کسب ارزشها تلاش کنند و از ارتکاب ضد ارزشها پرهيز نمايند، تا همگان از زندگي مسالمت آميز برخوردار شوند. مکتبهاي اعتقادي و اخلاق الهي در اين اصل با هم اشتراک دارند؛ همه ارتکاب ضد ارزشها را باعث انحطاط و پستي و خباثت مي دانند و عمل بر طبق ارزشها و کسب آنها را موجب فضيلت و شرافت و پاکي قرار داده اند. گفت وگوي بين اديان براساس اصل مذکور و تبادل آراء و انديشه ها مي تواند در گفت وگوي بين تمدنها بسيار موثر و مفيد واقع شود بنابراين براي بالارفتن شناخت پيروان آنان از يکديگر و دستيابي به همزيستي مسالمت آميز و برقراري آرامش در جوامع بايد بهاي بيشتري به آن داد و با آگاهي کامل در مورد آن انديشيد و از برخورد تشريفاتي پرهيز کرد.
قرآن کريم که از منظر ما مسلمانان عالي ترين منبع تعاليم اخلاقي است، به اصولي مانند فرهنگ همبستگي و عدالت اجتماعي و اقتصادي، فرهنگ عدم خشونت، فرهنگ تساهل و راستگويي و فرهنگ حقوق مساوي براي جميع انسانها احترام مي گذارد و در بسياري از موارد خود را وسيله اي جهت آزادي انسان از زنجير سنتهاي پوچ قدرتمداريهاي سياسي، اقتصادي، قبيله پرستي، نژادپرستي و آنچه مانع رسيدن آدمي به سرمنزل مقصود است، معرفي مي کند. اين منزل و مقصد همان است که در سوره نجم (آيه 42) وعده داده شده است «و ان الي ربک المنتهي»
پيشنهاد اسلام براي اخلاق جهاني مبتني بر اصولي است که به «اصول حکمت» و در مورد ديگر به «راه راست» خدا معرفي شده است. ازسوي ديگر مکتب حقوق طبيعي بر همين مبناي اخلاق فطري استوار است و اديان بزرگ الهي با طرح و احياي اصول و ارزشهاي اخلاقي مي توانند موجبات تفاهم و هم سنخي تمدنها را فراهم و از اين رهگذر از سويي خدمت بزرگي به صلح و آرامش جهاني کنند و ازسوي ديگر مهارکننده سرکشي و طغيان قدرت شوند.
به اصولي از قرآن مجيد که ناظر بر اهميت گفت وگو و با پيش شرط آن است، در زير اشاره مي شود:
قرآن کريم آگاهي و علم را به عنوان پيش نياز و پيش شرط هرگونه فعاليت از جمله گفت وگو محسوب مي کند. انسان بدون علم و آگاهي انسان نيست. کرامت آدم پس از تعليم اسماء الهي و دريافت تعاليم حق محقق مي شود. به گونه اي که خداوند فرشتگان را به کرنش و تعظيم وامي دارد (سوره بقره). خداوند به بشر توصيه کرده است نسبت به آنچه علم ندارد پافشاري نکند، زيرا چشم و گوش و قلب ما همه مورد سوال قرار مي گيرند (اسراء/ 37 ــ 36). در سوره دهر مي فرمايد که ما بشر را آفريديم و به او چشم و گوش داديم تا راه را دريابد (دهر/ 3) و در جاي ديگر مي فرمايد اگر فاسقي خبري داد، درباره آن تحقيق کن مبادا به خاطر عدم تحقيق به جمعي آسيب برسد (حجرات/ 63 ــ7).
خداوند در قرآن سوره حجرات مي فرمايد ما بشر را شعبه شعبه و قبيله قبيله آفريديم، و وجود اختلاف بين رنگها و زبانهاي مردم را از آيات خويش به حساب مي آورد (روم/ 23ــ 3). بنابراين وجود تکثر در جامعه اسلامي پذيرفته شده است. اين تکثر در رنگ، نژاد، زبان حتي اگر اصل مطلوب براي تحقق جامعه مدني نباشد، دست کم زمينه تحقق اختلاف نظر، عقيده و سليقه براي بحث و گفت وگوست. تکثر که لازمه تحقق جامعه مدني است و موجب بحث و تبادل نظر مي شود، در بيان قرآن مجيد پذيرفته شده است.
خداوند در قرآن علت خلقت گوناگون امتها و ملتها را شناخت يکديگر بيان مي کند. و فرموده است: «ما همانا شما را از زن و مرد آفريديم و شعبه شعبه و قبيله قبيله گردانديم تا يکديگر را بشناسيد.» (حجرات/13)؛ طبعا شناخت ملتها جز از راه گفت وگو و تبادل نظر و در سطح بالاتر گفتمان امکان ندارد. آيات ديگر قرآن که ناظر بر سير و حضور در بين ساير اقوام و ملل است، نيز بر همين تعريف و شناخت تاکيد مي کند. اجراي دستورات اسلامي مبتني بر اخذ حکمت و دانش حتي از زبان بيگانگان، جز از طريق برقراري ارتباط و مفاهمه امکان پذير نيست. قرآن مي فرمايد: «ما هيچ قومي را عذاب نکرديم مگرآنکه قبل از آن پيامبراني آنان را به حق دعوت کردند.» (اسراء/ 18ــ 17) و در جاي ديگر مي فرمايد: «اگر مشرکان نيز از تو پناه بخواهند بايد به آنها پناه داده شود تا کلام خدا را بشنوند.» پذيرش حکميت و عقد معاهده و پايبندي به آن حتي براي دشمنان دين هم حاکي از لزوم توجه به اصل شناخت افراد و قبايل از يکديگر است.
قرآن در عين حال که بر گونا گوني اقوام و ملل، رنگها و زبانها اشاره مي کند، امکان حصول و دستيابي به وحدت نظر را به ويژه در مدينه فاضله ميسر مي داند. قرآن معتقد است اگر خردورزي بر جامعه حاکم باشد، حتما تشخيص حق در رسيدن به راه درست به ويژه در کليات امور امکان پذير است. پيامبراسلام بنا به قول قرآن پيامبر همه مردم است. «اي مردم من رسول خدا بر همه شما هستم» (اعراف/ 158، 7) قرآن مي فرمايد: «مردم امتي واحد بودند، پس خدا بشار ت دهندگان و بيم دهندگان را فرستاد» (بقره/ 13، 2) و اصول همه اديان يکي است و آن پرستش خداي واحد و اجتناب از طاغوت مي باشد. حاکمان جامعه هاي فاضله ديني همواره وحد ت نظر دارند.
در نظام فکري قرآن اهالي جامعه فاضله مدني همه خيرخواه يکديگرند. پيامبر به عنوان رئيس قوم جز نصيحت و خيرخواهي، انديشه اي ديگر ندارد و مردم نيز همين طور. مومنان برادران يکديگرند (حجرات/10) و غيرمسلمانان نيز برادران نوعي هستند (نهج البلاغه). طبيعي است که خيرخواهي و ارشاد اساس هر گفت وگو و گفتمان است. آن کس که با ياد خدا مطلب خود را شروع مي کند، مدعي است که نظر شخصي ندارد. او به ياد خدا که مقصد همه مومنان است فرامي خواند. قرآن مي فرمايد: اي مردم خدا و پيامبر که شما را به حيات و زندگي دعوت مي کنند، اجابت کنيد (انفال/ 24، 8). مومن آل فرعون در سوره يس مي گويد: اي کاش قوم من غفران و رحمت پروردگار مرا مي دانستند و اينکه چگونه مورد تکريم او هستم.
قرآن مي فرمايد: اکراه و اجباري در دين نيست، حق از باطل بازشناسي شده است (بقره/ 253)، تو حق را از جانب پروردگارت بگو، آن کس که خواهد مي گرود و آنکه نخواهد کافر مي شود (کهف/ 29، 18) و در جاي ديگر قرآن مي فرمايد: اي پيامبر تو هرکس را بخواهي نمي تواني هدايت کني، هدايت دست خداست (قصص/ 56/ 28). در روايت است که فرمود: بنده غير مباش، همانا خداوند تو را آزاده آفريده است.
از اين نمونه ها فراوان است و در تاريخ اسلام نيز فراوان مشاهده شده است که معاندان اسلام با اولياي خدا و ياران آنها بحثها داشته و محاجّه کرده اند و درعين حال ايمان نياورده اند. داستان ابن ابي العوجاء و مناظره وي با امام صادق(ع) در مدينه منوره معروف است. داستان مباهله نصاراي نجران نيز در اين مورد بسيار اهميت دارد. زيرا نشان از سماجت و منطق پذيري اسلام دارد. آنجا که نصاراي نجران حتي با بحث و مجادله به هيچ وجه به حق تمکين نمي کنند، باز پيامبر اسلام به خشونت متوسل نمي شود و راه مباهله را پيشنهاد مي کند و آن درخواست از خداست که دروغگو رسوا شود (آل عمران/ 61).
حفاظت از جان و مال و آبروي انسانها از حقوق اوليه هر فرد است و جامعه بايد آن را محترم شمارد. وجود حکومت را امام علي(ع) براي هر جامعه اي اجتناب ناپذير مي داند (نهج البلاغه) و در اين ميان حکومت اسلامي براساس قانون و دين همه حدود را مشخص کرده است، حافظ مال و جان و عِرض مسلمانان و حتي غيرمسلمانان است. غزالي وجود شريعت را براي پنج چيز مي داند «دين، نفس، عقل، نسل و اموال مردم»، بعضي از دانشمندان اسلامي عِرض را هم ضميمه کرده اند.
تفاوت جامعه مدني اسلامي با جامعه مدني غربي نيز شايد در اين قسمت است که در جامعه اسلامي حکومت طعمه نيست (نهج البلاغه) و حاکم در راس آن که در بهترين حالات آن پيامبر مي تواند باشد، حاوي صفات حميده و خصال نيکو است.
به همين دليل برخورد قاطع با ياغيان، ستمکاران و قانون شکنان يکي از مظاهر توجه به جامعه مدني است. زيرا در جامعه اتقان تفاهم و گفت وگو نيست، قرآن مي گويد: «بين برادرانتان اصلاح کنيد، اما اگر گروهي ستم کردند با آن کارزار کنيد تا به امر خدا (قانون) تمکين کنند» (حجرات/ 9). در مقابل ازآنجاکه مردم داراي حقوقي هستند و وظيفه آنان مشخص شده که از آن جمله نصيحت حاکم و دولت است (نهج البلاغه) و با عنايت به توصيه به مشاورت در بين مسلمانان (شوري/ 38)، طبيعي است که در صورت مشاهده سرپيچي از اجراي وظايف از طرف حاکم، گروههايي که در آغاز وظيفه نصيحت گويي دارند در جامعه ايجاد شود و چنانچه تاثير لازم تحقق نيافت، اقدامات جديدتري انجام شود.
در نظام اسلامي اعتقاد بر اين است که مردم به ذاته خوب اند. پاکي فطرت در انسانها اصل است. ملأ و مترف مانع همدلي مردم اند. اگر فشارها برداشته شود و به مردم اجازه استماع قول حق داده شود، به زودي ايمان مي آورند و سخن حق را مي شنوند. درعين حال قرآن مي گويد: «نسبت به کساني که پرچم تسليم برمي افرازند (سلام مي گويند)، هرگز مگوييد که مومن نيستيد» (نساء/ 94، 4) «و براي تقويت محبت و مودت استهزاء و تمسخر را ممنوع مي کند. هيچ مرد و زني نبايد ديگري را مسخره کند شايد که آنها از وي بهتر باشند.» (حجرات/11)
هرچند در طي تاريخ ماندگار اسلام، متفکراني به اين موضوع مهم عنايت و توجه خاصي داشته اند، به دليل اختصار از بيان آن صرف نظر مي شود و برداشت کنوني از گفت وگوي تمدن ها مدنظر قرار مي گيرد.
برخلاف برداشت تعارضي هانتينگتون از تعامل تمدنها، خاتمي با توجه به آموزه هاي اسلامي برداشتي تجويزي نسبت به تعامل تمدنها دارد. اين نگرش متفاوت فلسفي موجب شده است تا تفسير، و به ويژه تجويز اين راه حل براي جهان کنوني از سوي وي به شدت با نظر هانتينگتون تفاوت داشته باشد. خاتمي نتيجه معنوي و مادي موجود را براي بشريت اسفناک مي داند. به کلام او «آنچه در ساحت پيداي تاريخ دل را مي آزارد، محروميت و سياه بختي آدميان است» برخلاف هانتينگتون که دل نگران افول قدرت غرب و صعود قدرت ديگر تمدنهاست. خاتمي دل در سويداي تعالي بشريت دارد. در تفسير اين وضعيت نامطلوب، خاتمي مدرنيسم را به انتقاد مي گيرد. اما در نقد آن، دستاوردهاي اين تمدن را يکسره نفي نمي کند، آنچه به نظر او نقدپذير است، اين مساله است که: «از آن روز که کساني علم حقيقي را آن دانستند که توانايي بياورد نه آنکه قدرت را مهار کند، چند قرن بيش نمي گذرد. در اين مدت علم در خدمت افراد و گروههايي قرار گرفته است که جز به آيين سود و فايده نمي انديشند.» در تفسير چرايي اين محنت بشري، خاتمي نشاندن علم را به جاي فلسفه عامل بحران مي داند. در نظر او علم تجربي توانسته است بسياري از مشکلات بشري را حل کند و به او توانايي بخشد، اما علم غربي نمي تواند به زندگي بشر جهت و معنا بخشد، علم بشر (تجربي) ابطال پذير است و نمي توان به آن اتکا کرد: «هر لحظه ممکن است پرآوازه ترين نظريات علمي برانداخته شود، با اين حساب نمي توان به «داده »هاي علمي به عنوان حقيقتهاي متقن و آينه درست نماي واقعيت نگريست.»
به لحاظ امکان و تجويز، خاتمي به گفت وگوي بين تمدنها راي مي دهد، به نظر او «چراغ هستي آدمي با تمناي رستگاري روشن بوده و هست.» به نظر خاتمي محنت هاي قرن بيستم بايد به بشر آموخته باشد که از «والاترين دستاوردهاي اين قرن پذيرش ضرورت و اهميت گفت وگو و جلوگيري از کاربرد زور، توسعه تعامل و تفاهم در زمينه هاي فرهنگي، اقتصادي و سياسي و تقويت مباني آزادي و عدالت و حقوق انساني باشد.» علاوه بر دستاوردهاي تاريخي، خاتمي با بهره گيري از آيات قرآن کريم اظهار مي کند که «فطرت انساني چون آينه روح خدايي است، پس خصومت گرايي بشر در قرون اخير نشان از عدول وي از فطرت خود داشته است. به نظر او «روح پروردگار» بشر را جنبش بخشيده است. ازاينجا است که انسان داراي تاريخ و فرهنگ و آزادي است.»
خاتمي بر ظرفيت و توانمندي انساني براي رفع مشکلات بشري تاکيد مي کند و خود انساني، جامعه مدني، دين گرايي و اعتقاد به اراده برتر را زمينه ساز رفع مشکلات مي داند؛ برخلاف هانتينگتون که بازي قدرت را که در سطح دولتها مطرح است، به سطح تمدنها تسري مي دهد. خاتمي دراين باره اظهار مي کند: در جامعه مدني، اراده افراد محدود به امري است که ما آن را «اراده برتر» مي ناميم، امري که بدون آن جامعه سياسي و مدني متحقق نمي شود. تجلي اين اراده برتر عقل و دين است. وي دراين باره اظهار مي کند: «وقتي علم و دين رفتند يا مورد بي مهري قرار گرفتند اطمينان و يقين که رکن سعادت آدمي است، خاستگاه و متکاي خود را از دست خواهد داد و انسان محکوم به زندگي ننگ و مصيبت بار و دچار سردرگمي خواهد شد.»
خاتمي به عشق عرفاني که هدايت کننده عقل تمايزبخش است، راي مي دهد. در ديدگاه او کثرت گرايي معطوف به نوعي وحدت انساني از سوي اراده برتر خدايي است. بنابراين وي معتقد است که مي توان با هدايت غريزه به وسيله عقل، و هدايت عقل به وسيله عشق به زندگي انساني معنا داد، ماهيت کثرت گرايي ضمن وحدت در ديد او چنان است که علاوه بر ارزشهاي پسيني ناشي از عقل به ارزشهاي پيشيني ناشي از عقل عرفاني نيز مي انديشد. پس چنان که از متن نظرات او برمي آيد، عقل و عشق انساني معيار والا محسوب مي شود که مي تواند زمينه ساز آنچه وي «گفت وگوي تمدنها» مي نامد، بشود.
براي بررسي بيشتر به واکاوي نظرات خاتمي درباره گفت وگوي تمدنها مي پردازيم.
ماهنامه زمانه ، شماره 49