3-1- احمدبن مسكويه ( متوفّي 421/1030) عضوي از يك گروه مشخَّصِ متفكراني بود كه خط مشيهاي سياسي را با فعاليت فلسفي تركيب مي كردند. وي در سِمَت خزانه دار عضدالدوله حاكم بويهي (آل بويه ) نقش بسيار زيادي در جنبه ي علمي جامعه خود داشت ،در حالي كه در همان زمان به عنوان عضوي از گروه خردمندان و متفكران همراه با توحيدي و سجستاني در بحثهاي نظري به اندازه ي قابل توجهي مشاركت داشت . هر چند بسياري از معاصران وي كار و اثر او را بدون ذكر شخص او دست كم گرفته و ناچيز شمرده اند، وي متفكري است جالب توجه كه بسياري از سبكها و روشهاي زمانه را عرضه و آشكار مي كندو ابن مسكويه درباره ي مطالب زيادي كتاب و رساله نوشته است ، چنان كه بسياري از معاصران وي نيز چنين كرده اند، و اگر چه شك و ترديدي نيست كه كار و اثر او از كار ابن سينا كمتر برجسته و ممتاز است ، آنچه ما امروز درباره ي آن مي دانيم شاهد و دليلي است بر اينكه كمكهاي جالب توجهي به بسط و توسعه ي فكر فلسفي كرده است . در عرصه ي خودِ فلسفه ادعاي عمده ي ابن مسكويه در نظام اخلاقي ساخته و پرداخته اش ، كه در اين گفتار تا اندازه ي زيادي با آن سروكار خواهيم داشت ، نهفته است .
اما پيش از آنكه به علم اخلاق ابن مسكويه بنگريم ، به دست آوردن درك و دريافتي از موضع كلّيِ فلسفه او داراي اهميت است . از آنجا كه وي بسياري از عرصه هاي متمايز را، از تاريخ تا روان شناسي و شيمي ، پيموده و پوشش داده است اين امر براي جست و جوي يك اصل محوريِ فلسفي كه تمام كمكهاي وي را به معرفت وحدت مي بخشد، هر چند هيچ يك به آساني قابل دسترسي نيست ، وسوسه انگيز خواهد بود. البته بايد پذيرفت كه بسياري از آثار او ديگر باقي نمانده و موجود نيست ، و بنابراين تصور هيأت تامّ و كامل فكر او با اين احتمال كه صحيح و دقيق باشد دشوار است .
او در فوزالاصغر («پيروزي كوچك تر») تقريباً بياني غيرمعمولي از ماهيت مذهب نوافلاطوني ارائه مي دهد، و در آن ادعا مي كند كه فلاسفه ي قديم (يعني يوناني ) بي شك به وجود و وحدت خداوند قائل بودند، به طوري كه در توافق و سازگاري فكر آنان با اسلام مشكلي وجود ندارد. وي حتي ادعا مي كند كه يكي گرفتن خالق با محرّك نامتحّرك ارسطو استدلالي قوي به نفع خالقِ پذيرفته شده ي دين است ، زيرا طبيعت و ماهيت بسيار متمايز چنين خالقي مقولات توصيفي عادي و معموليِ ما را از به دست آوردن ادراك و دريافتي مانع خواهد بود. تنها راهي كه بدان طريق چنين خالقي را مي توان توصيف كرد توصيف بر حسب مفاهيم سلبي است ، كه تصوير جالبي را از مفهوم طريق سلبي در فلسفه به دست مي دهد .
3-2- ابن مسكويه نتيجه مي گيرد كه چون هيچ طريقه ي عقلاني براي فهميدن خداوند وجود ندارد، ما بايد از اشارات و دلالتهاي دين و نظريات كلي جامعه ي ديني پيروي كنيم . وي چنان مشغول و سرگرم توافق و سازش نظريات فلسفي با نظريات ديني درباره ي طبيعت و ماهيت جهان است كه در با هم آوردنِ اين نظريه كه خدا جهان را از هيچ آفريده است و انديشه ي نوافلاطوني صدورِ دائمي مشكلي نمي يابد. البته بسياري از فلاسفه ادعا و اظهار كرده اند كه در اينجا مشكلي هست ، ليكن ابن مسكويه ظاهراً مشكلي نمي بيند. شايد وي در اينجا از طرح و نمونه ي غيرمعمولي خود درباره ي صدور كمك گرفته است ، كه بدان وسيله خدا عقل فعّال و نفس و آسمانها را بي درنگ و مستقيماً پديد آورده است . در درون سنّت مذهب نوافلاطونيِ اسلامي همين نتايجِ صدور الهي به طور كلّي طريق نزوليِ درجات و مراتب وجود را پديدار مي سازد، و بر اين اشاره دارد كه ابن مسكويه در فهم اساس واقعي تمايز بين آفرينش و صدور داراي مشكلاتي است . اينها زمينه هاي خوبي براي متهم كردن ابن مسكويه به اين هستند كه در به كار بردن فرضهاي مابعدالطبيعي گوناگون در استدلالي خرسند كننده جستجو و تحقيق چنداني نكرده است ، بلكه آنها را تقريباً به نحوي دلخواهانه تركيب مي كند و نتيجه اي به بار مي آورد كه نمي تواند مطالب مهمِّ مطرح شده را بازشناسي و تصديق كند .
3- 3- اثر اخلاقي ابن مسكويه بسيار متفاوت است و گواهي بر شناخت واقعي مشكلات مفهومي در اين عرصه است . در اينجا آثار مهمي وجود دارند، طهارت الاعراق (پاكي سرشتها و منشها») بيشتر با عنوان تهذيب الأخلاق («پرورش خُلقيات ») شناخته شده و معروف است ، ليكن نبايد آن را اثري با همين نام ، اما خيلي كمتر جالب توجه ، تأليف يحيي بن عدي ، اشتباه كرد. اثر ابن مسكويه با نشان دادن اين مطلب آغاز مي شود كه چگونه مي توانيم خصال و سجاياي درست را كسب كنيم تا افعال صحيح اخلاقي را در روش و طريقه اي سازمند و منظم انجام دهيم . پايه و اساس استدلال وي شرح و بيان او از ماهيت نفس است ، كه آن را به پيروي از افلاطون هستي يا جوهري قائم به خود، كه با انديشه و تصور ارسطويي نفس در تقابل است ، مي داند. وي اظهار مي كند كه نفس به دلايل متعدد از بدن متمايز است . نفس ما را از حيوانات مشخّص مي كند، ما را از ديگر آدميان ممتاز مي سازد، بدن و اعضاء ما را به كار مي برد و در صدد است كه با قلمروهاي روحاني تر و بالاترِ وجود در تماس باشد. نفس نمي تواند يك عَرَض باشد، زيرا خود داراي نيرو و قدرتي است كه بين اعراض و مفاهيم ذاتي و جوهري تشخيص و تمييز مي دهد، و محدود به آگاهي اشياء بالعرض به وسيله ي حواس نيست ، بلكه مي تواند تنوّع و گوناگوني زيادِ هستيهاي غيرمادي و مجرد و انتزاعي را درك و فهم كند. اگر نفس تنها يك عرض بود، نمي توانست هيچ يك از اين كارها را انجام دهد، بلكه محدود به ميدان عمل خود بود، چنان كه ديگر جنبه هاي جسماني بدن چنين اند. نفس نه تنها يك عرض نيست ، بلكه وقتي ما مي خواهيم بر مطالب انتزاعي متمركز شويم بدن با اعراضش عملاً مانعي است كه اگر بخواهيم با واقعيت معقول تماس و ارتباط برقرار كنيم بايد از آنها اجتناب كنيم . پس نفس جوهري مستقل است كه بر بدن نظارت دارد، و بايد فناناپذير و جاويد باشد. ذات و ماهيت نفس ضدّ ذات و ماهيت بدن است ، و بنابراين نمي تواند بميرد، و نظير ساختار آسمانها در يك حركت ازلي و ابدي و دايره واري است . اين حركت در دو جهت مي تواند پيش رود، يا حركت صعودي به سوي عقل و عقل فعال ، يا نزولي به سوي ماده . سعادت و خوشي ما از طريق اولي ، و بدبختيهاي ما از طريق دومي حاصل مي شود .
3-4- هنگامي كه ابن مسكويه به بحث ماهيت فضيلت مي پردازد افكار ارسطويي و افلاطوني را تركيب و تأليف مي كند، در حالي كه نظريه ي او با تصوف نيز قرابت و پيوستگي دارد. فضيلت ، كمالِ آن جنبه ي نفس است كه نماينده ي ماهيت انسانيت ، يعني عقل ، ماست و آن را از صورتهاي فروتر وجود تمييز مي دهد . فضيلت ما تا آنجا افزايش مي يابد كه قدرت خود را توسعه و گسترش دهيم تا عقل را آزاد كنيم و براي زندگيمان به كار بريم . راه هايي كه در آنها به اين كار مي پردازيم بايد در تطابق با حدّ وسط ، يعني دورترين نقطه ا زدو حدّ نهايي ] افراط و تفريط [ ، باشد، و عدالت وقتي حاصل مي شود كه اين كار را نيكو ترتيب دهيم و ادراه كنيم . وي مجموعه اي از فضايل مربوط به حكمت ، شجاعت ، عفّت (كفّ نفس ) و عدالت را كه طرح توسعه ي اخلاقي را كه بايد هدف ما باشد پي مي ريزند، بسط و گسترش مي دهد. تقسيم افلاطوني فضايل را با فهم ارسطوييِ آنچه فضيلت عملاً و بالفعل هست تركيب مي كند، و اين انديشه را مي افزايد كه اين فضايل هر چه بيشتر بتوانند به مثابه يك وحدت تلقي شوند بهتر است . اين از آن روست كه وي وحدت را با كمال ، و تعدد را كثرتِ بي معنيِ اشياء فيزيكي يكي مي گيرد. چنين تصور و انديشه ي فيثاغوري چيزي بيش از فريبايي و دلرباييِ زيبايي شناختي به نفع آن دارد. ابن مسكويه مي تواند در مورد اين انديشه كه تصور عدالت الهي يا كامل ، فكر ساده اي است كه با اصول ازلي و ابدي و غير مادي سروكار دارد به نحو معقولي استدلال كند. بر عكس ، عدالت انساني متغيّر است و به خصيصه ي جوامع خاص و ساكنان آنها وابسته است . قانون الهي معلوم و مشخص مي كند كه هر جا و در هر زمان چه بايد كرد، در حالي كه قانون دولت عادات تغييرپذير و ممكن زمان را در نظر مي گيرد .
ابن مسكويه وقت زيادي را صرف بحث درباره ي انواع گوناگون دوستي مي كند كه به خوبي تمايز بين روابطي را كه ذاتاً ناپايدار و زودگذر و تغييرپذيرند ( به خصوص روابطي كه مبتني بر لذت اند) و روابطي را كه مبتني بر عقل هستند، كه آنها نيز لذت بخش اند اما نه به نحو جسماني ، آشكار مي كند. نفوس ما قادر به شناختن نفوس كامل شده ي مشابه اند، و نتيجه و اثر چنين شناختي شعف عقلاني شديد و قوي است . اين با طريق عادي كه در آن مردمان روابطي را با يكديگر شكل مي دهند تفاوت زيادي دارد، زيرا آنان مي خواهند از اين رابطه چيزي را به دست آورند. ابن مسكويه بين طبقه ي وسيعي از انواع دوستي فرق مي نهد، ليكن نتيجه نمي گيرد كه تنها بالاترين و عقلاني ترين صورت آن مهم است . بر عكس ، حتي كساني كه قادر به اين مرتبه ي نهايي دوستي اند بايد در جامعه زندگي كنند، و بنابراين اگر مي خواهند به كمال دست يابند بايد ديگر انواع دوستي رابپذيرند. در اينجا باز خود را بر زمينه ي ارسطويي همچنان وفادار و پايدار مي يابيم ، با اين ادعا كه كمال فضايل و خرسنديِ در خواستهاي اين جهان و دنيوي ترمان دست در دست يكديگر دارند. با وجود اين ابن مسكويه همچنين ادعا مي كند كه بالاترين صورت سعادت وقتي وجود دارد كه ما نيازمنديهاي اين دنيا را ترك كنيم و بتوانيم صدورها و تجلياتي را كه از بالا افاضه مي شوند و عقول ما را كامل خواهد كرد و به ما مجال خواهند داد تا در پرتو نور الهي روشن و منوّر شويم دريافت كنيم . در اينجا به نظر مي رسد كه حتي مرتبه ي عالي تري از سعادت وجود دارد كه چيزي شبيه اگاهي عارفانه به خدا است ، آن گاه كه تمام تجمّلات هستي جسماني و دنيوي خود را دور اندازيم و به نفوس خود اجازه دهيم كه در مقاصد و غاياتِ كاملاً روحاني و معنوي مشاركت نمايند .
ابن مسكويه زمان زيادي را صرف لذات و شادمانيهاي رابطه ي ميان نفسِ آزاد شده و واقعيت الهي مي كند و اين براي او آشكار حتي صورتي بالاتر از سعادتي است كه براي ما از طريق كمال عقلي قابل دسترسي است . يكي از جنبه هاي فريبا و شگفت آور اثر او اين است كه وي استعداد و توانايي بحث كردنِ آنچه را كه فرض شده است در عالي ترين مرتبه ي كمال انساني است با پند و اندرز علمي كه چگونه ما ظرفيتِ و استعداد عادي خود را براي فضيلت بسط و توسعه دهيم ، تركيب مي كند. وي تربيت و پرورش سلامتِ اخلاقي ما را به شيوه اي ارسطويي همانند تربيت و پرورش تندرستي مي نگرد، در حالي كه اندازه ها را براي حفظ تعادل اخلاقي ما ضروري مي داند، بايد بكوشيم تا بر عواطف خود نظارت كنيم ، و كارهايي انجام دهيم كه به ما كمك مي كنند تا در مواقع خاص هم خويشتن داري كنيم و هم صفات ويژه ي شخصيت را كه آن منع و جلوگيري را در سراسر زندگيمان حفظ مي كند توسعه دهيم . در كوشش براي قلع و قمع خطاها و گناهان بايد علت نهايي خطاها و گناهان را تحقيق كنيم و سپس درصدد باشيم كه فضايل مقابل را جانشين آنها سازيم . جالب توجه است كه مشاهده كنيم چگونه اين رويكرد و رهيافت مخصوصاً از عهده ي مسائل دشوار، مانند ترس از مرگ ، بر مي آيد. ابن مسكويه اين ترس را بي اساس مي نگرد، و قابل توجه است كه در يابيم چرا. خود نفس نمي تواند بميرد، و بنابراين در تعجب و حيرت از اينكه پس از مرگ چه اتفاق مي افتد مشكلي نيست . ما همه بايد بميريم ، و در واقع مرگ جزء همين طبيعت ماست كه سرانجام فاني شويم ، و قبول اينكه هم ممكن الوجود هستيم و هم نبايد بميريم تناقص با خود است . اگر ما ترس از دردي داريم كه نتيجه ي مردن است ، در آن صورت متعلق ترس ما مرگ نيست ، بلكه درد است . همين كه ما مرديم ديگر دردي وجود نخواهد داشت ، و اين را به ذهن القا مي كند كه مرگ بايد خوش آمد گفت نه اينكه آن را ردّ كرد. آنچه در اين بحث مهم است قوّت خود استدلالاتي كه ابن مسكويه اقامه مي كند نيست ، بلكه طريق استدلال اوست . وي همراه با كندي و كلبيان و رواقيان ، كه درباره ي اين مطلب نوشته اند، پيشنهاد مي كند كه وقتي ما خود را با واقعيت سازگار كنيم مي فهميم كه طبيعت واقعي عواطف ما چيست . يعني به فهم اينكه خصيصه ي آنها چيست نائل مي شويم ، و مي توانيم اين را با به كار بردن عقل دريابيم . عقل به ما كمك خواهد كرد كه بي غرضانه و بدون احساساتي تعصّب آميز بفهميم كه تنها امور مهمي كه ما داريم اموري است كه نمي توان از آنها صرف نظر كرد، مانند خود عقل و نفس و اخلاق . همين كه عقل به ما نشان مي دهد كه چه چيز مهم است ، مي دانيم كه چگونه رفتار كنيم و بينديشيم ، و ما بدون قدرت و توانايي براي انجام دادن اين نوع مشق و تمرين در اختيار احساساتمان و تحت تأثير ديگران هستيم .
همين اعتقاد به ظرفيت و استعداد عقل انساني كه به ما كمك مي كند تعيين كنيم چه بايد بكنيم و نقش ما در جهان چيست موجب شده است كه برجسته ترين شارح و مفسّر اخير ابن مسكويه ، محمد اركون ، وي را يك انسان گرا بنامد، يعني بخشي از نهضت انسان گرايي كلّيِ زمان وي كه شامل توحيدي و سجستاني نيز هست . از برخي جهات ، اين توصيف بسيار درخور و به جاست ، زيرا اهميت فكر ابن مسكويه را درباره ي عقل و آنچه را كه عقل مي تواند به ما بگويد، در مقابل دين و تعليمات دين ، نشان مي دهد. اين جمله به اين معني نيست كه وي فكر نمي كرد كه تعاليم اسلام داراي اهميت هستند. دليلي براي اين عقيده وجود ندارد كه وي در هواخواهي و پيوستگي اش به اسلام كاملاً صادق و با اخلاص نبود، مع هذا، علاقه اصلي او فلسفه است و حتي وقتي اعمال ديني را مطالعه و بررسي مي كند گاهي اوقات براي آنها دليلي وسيله اي و ابزاري مي آورد .
1) Miskawayh, Ahmad (1901) Al-Fawz al-asghar (Beirut).
2) (1964) F ـ l m ـ ahiyyat al-adl, ed. M.S. Khan (Leiden).
3) (1651) Al-Haw ـ amil wa'L - shaw ـ amil, ed. A. Amin (Cairo).
4) (1952) Al-Hikmah al- kh ـ alidah (J ـ aw ـ ld ـ an khirad), ed. A. Badaw ـ l (Cario)
5) (1928) Kit ـ ab al-sa' ـ adah (Cario).
6) (1966) Tahd ـ lb al-akhl ـ aq, ed. C. Zurayk (Beirut), trans. by him as The Refinement of Character (Beirut,1968).
7) The two outstanding contemporary commentators on Miskawayh are Mohammed Arkoun and Majid Fakhry, Their most relevant works are:
8) Arkoun, M.(1961) Deux إ p ¦tres de Miskawayh , Bulletin d' Etudes Orientales, 17:7-74.
9) (1963) Texts in إ dits de Miskawayh , Annales Islamalogiques, 5:181-205.
10) (1970) Contribution ؤ l' إ tude de l'humanisme arabe au IV e IX e si إ cle: Miskawayh (320/325-421) = (932/936-1030) (Paris).
11) Fakhry, (1973) The Platonism of Miskawayh and its Implication for his Ethica , Studia Islamica, 42:39-57.
12) (1983) A Histiry of Islamic Philosophy, 2nd ed. (New York).
13) (1991) Ethical Theories in Islam (Leiden).