سال 1316 ق / 1278 ش
به كوشش رسول جعفريان
سال 1316 قمرى از جمله سالهايى بود كه تعدادى از شخصيت هاى سياسى قاجارى عازم حج شدند. يكى از برجسته ترين آنان امين الدوله بود كه پيش از آن در سمت صدر اعظم براى مظفرالدين شاه انجام وظيفه كرده بود. امين الدوله در اين سفر، سفرنامه مفصلى نوشت كه به چاپ رسيده و يكى از غنى ترين سفرنامه هاى حج در دوره قاجارى به شمار مى آيد. از ديگر قاجارى هايى كه در اين سفر بود و سفرنامه نوشت، سيف الدوله نواده فتحعلى شاه بود كه سفرنامه آاو هم چاپ شده است.(116) كارپزداز جده نيز او ياد كرده همچنان كه امين الدوله هم در سفرنامه اش از وى ياد كرده است.(117) در همين سال، كارپردازى ايران در جده كه سمت رياست حجاج ايرانى را داشت و مسائل و مشكلات آنان را با والى حجاز و شريف حل و فصل مى كرد، شخصى به نام ميرزا مصطفى مشهور به صفاءالممالك بود. امين الدوله در سفرنامه خود در جاى هاى مختلف از او ياد كرده و نخستين مورد آن زمانى كه است كه صفاء الممالك در وقت ورود امين الدوله به جده به استقبال او آمده است.(118)
موارد ديگرى كه از وى ياد شده را ذيل نام او در فهرست اعلام «سفرنامه» امين الدوله مى توان يافت. صفاء الممالك در همان سال و گويا پس از ايام حج، برخى از اخبار حج آن سال را طى نامه هايى به تهران اطلاع مى داده و گويا تنها برگ هايى از اين نامه ها برجاى مانده است. همين تعداد حاوى چند نكته قابل توجه است كه البته شرح برخى از آنها را در سفرنامه امين الدوله هم مى توان يافت. در اين سال، به ادعاى شريف مكه، بالغ بر 220 هزار نفر زائر به حج آمده بودند و با اين همه، هيچ گونه بيمارى عمومى در ميان آنان ديده نشد. امين الدوله تأييد مى كند كه «حضرت شريف به اقتضاى نسب و اصل كريم، مذاق تشيع دارند».(119)
نامه هاى موجود، نشانگر روابط خوب شريف مكه با حجاج ايرانى است، به علاوه، تأكيدى است بر اين كه شريف مكه دست كم در آن شرايط بر آن بوده است تا اين روابط را استوارتر نشان دهد. آگاهيم كه شريف به طور كلى تحت نظر والى عثمانى بود و همزمان تلاش مى كرد تا به نوعى استقلال خود را هم گوشزد كند. او همچنين به كمك ايرانى ها نيز چشم داشت و علاوه بر منابع مالى عثمانى، مى كوشيد تا از راه هاى ديگر هم درآمدهايى داشته باشد. در ميان اين نامه ها، يك نامه در باره ميرزا آقا امام جمعه تبريز است كه به نظر صفاء الممالك از وقت ورود به جده تا آخر خود و اطرافيانش، دست به اقداماتى زده اند كه كارپرداز مى بايست آنها را اصلاح مى كرده است. در لحظه ورود، امام جمعه از اين كه كارپردازى جده پولى از حجاج بابت تذكره مى داده ناراحت شده و حتى دو روز آنجا توقف كرده تا مانع از پرداخت آن وجه بشود. اين امر اداره كارپردازى را عصبانى نموده و گويا سبب شده است تا جناب صفاء الممالك نگران كارهاى ديگر جناب امام جمعه بوده و حتى نزد شريف براى او بدگويى كند. وى پس از آن هم گزارشى از بابت وى داده و به نظر مى رسد رطب و يابس فراوان به هم بافته است. اما امين الدوله در سفرنامه اش با احترام از امام جمعه تبريز ياد كرده و حتى در موردى به برنامه او براى كمك به وضعيت قبرستان بقيع و ايجاد شرايطى براى رفاه حال زائران داشته اند: «جناب حاج ميرزا آقا امام جمعه تبريز با همت بلند و نيت ارجمند حاضر شده اند كه در تبريز محلى معين كنند، همه ساله هزار تومان براى خدام اين حرم مطهر عايد شود».(120)
به نظر مى رسد پول خرج كردن جناب امام جمعه براى كارپرداز كه همه جا اهلِ گرفتن بوده، خوش نيامده و چنان تصوّر كرده است كه او با اين كار قصد جمع كردن مريد دارد. به هر روى، ممكن است اشكالاتى در كار بوده، اما روشن است كه ظاهرا آش به اين شورى كه كارپرداز وصف كرده، نبوده است. صفاء الممالك در باره حسام العلماء هم بدگويى شديدى كرده و مى گويد كه او ادعاى فراوان داشته، خود را بر اين و آن تحميل مى كرده كرده است. اين مسأله، مورد تأييد امين الدوله هم قرار گرفته است. امين الدوله هم از اين حسام العلما ياد كرده، در يك مورد ايشان مى نويسد: «يك ساعت به غروب مانده به بازديد نظام العلما رفت. تحقيقات خوب از اوضاع و احوال مى كردند».(121) از آن جمله تحقيقات، گويا شناخت نظام العلماء نسبت به محل غدير خم است كه وقتى در راه محلى را نشان داده «اهل خبر» هم سخن او را تأييد كرده اند.(122)
با اين حال، امين الدوله در موردى ديگر، از وى و رفتار زشت و كارهاى شگفت و دلالى ها و ديگر كارهاى نادرست او به تفصيل سخن گفته است.(123) از مكه مكرمه 28 ذى حجة الحرام 1316 تا امروز حضرت شريف به بازديد هيچ كس غير از والى حجاز نرفته بود. بحمداللَّه طورى با معظّم له گرم گرفته و خصوصيت نمودم كه در منى، در روز عيد اضحى، بعد از ختام سلامِ عام با دبدبه و شكوه تمام در وسط ظهر كه گرما خيلى شدّت داشت به عنوان بازديد به چادر فرود آمد. در ضمن صحبت چاكر گفتم: هيچ راضى نبودم كه در اين گرما به وجود خودتان صدمه بزنيد. در جواب فرمود: «بايد مردم ببينند كه من به چادر كارپرداز ايران مى آيم». وقتى معظم له به چادر فرود آمد، تمام اهالى جمع شده، به عربى (مرحبا) مى گفتند.(124) فى الحقيقه امسال شريف از هيچ بابت فروگذارى نكرد و شأن كارپردازى را خيلى زياد كرد به درجه اى كه تمام اعراب حساب مى برند و براى انجام كارهاى خودشان، چاكر را در نزد حضرت شريف واسطه قرار مى دهند. از روزى كه وارد مكّه شده ام تا حال دو اسب تمام يراق با يك نفر صاحب منصب و چند نفر ژاندارم به اختيار چاكر داده كه هرجا بروم و بيايم، همراه باشند. همه مى گويند شريف هيچ وقت در باره هيچ كس اين طور رفتار و احترام نكرده بود. اطلاعا جسارت شد.
مصطفى چاكر صميمى.
[زير اين نامه نوشته شده]: جناب اشرف صدر اعظم، هر نوع مشيرالدوله صلاح مى داند به تصويب علاء الملك، مرحمت در حق صفاء الممالك بشود كه خوب خدمت كرده است. امضاء! نامه ديگر: البته بر رأى مبارك مكشوف است كه تا به حال از طرف هيچ دولتى، حتى خود دولت عثمانى هم در مكه مكرّمه بيدق زده نشده است و گويا پانزده شانزده سال قبل يكى از مأمورين دولت عليّه خواسته بوده بالاى چادر جنرال قونسولگرى در منى و عرفات بيدق بكشد و حضرت شريف مانع شده است، ولى اين فقره خيلى لزوميت و اهميت داشت و رعايا و حجاج دولت عليّه در ميان آن قدر چادر و جمعيت، بدون علامت مخصوص، نمى توانند چادر قونسولگرى دولت متبوعه خودشان را بشناسند و اگر عرض و حاجتى دارند، دستشان به قونسولگرى نمى رسيد، لهذا چاكر قبل از آن كه به عرفات برويم با حضرت شريف به طور خصوصيّت و دوستى مذاكره اين فقره را كرده، اجازه خواستم، هرچند مشاراليه در مجلس اول و دويم از اجازه دادن امتناع نمود، لكن بالاخره با اصرار و ابرام به طور خوش راضى شان كردم و به كسى هم ابراز نكردم تا روز عرفه. يك روز قبل از عرفه محمد حسين خان بهادر وكيل قونسولگرى انگليس هم همين مذاكره را با شريف كرده بود و راضى نشده بودند [چرا] كه بيدق انگليس علامت صليب دارد و منافى شعار اسلام است. چهار روز كه در منى و عرفات بوديم، بيدق شير و خورشيد بالاى چادر زده شده بود. و همه در تعجب بودند كه شريف چطور به اين فقره راضى شده است. الحمد للَّه اين خدمت را توانستم به دولت عليه بكنم. اميدوارم منظور نظر مبارك بوده و به عرض اولياى دولت عليه رسد. فى الواقع اين فقره در انظار داخله و خارجه، خيلى جلوه كرده. اين همه عرض شد. 28 شهر ذى حجة الحرام 1316 - مصطفى چاكر صميمى. نامه ديگر از مكه مكرمه 28 شهر ذى حجة الحرام 1316 حضرت اجلّ آقاى امين الدوله با جنابان مجدالملك و معين الملك و نواب والا سيف الدوله به عزم طواف مكّه معظمه و مدينه منوّره وارد شدند. وقت ورود از طرف جنرال قونسولگرى و حضرت شريف و والى پاشا احترام شد. از محترمين ايران امسال خيلى به حجاز آمده بودند، به قدرى كه ممكن مى شد در اسباب احترام و فراهم آوردن آسايش آنها اقدامات نمود. الحمدللَّه همگى ممنونا و مسرورا از راه شام مراجعت كردند. هوا هم هر چند خيلى گرم است، ولى سالم مى باشد. در جدّه هم ناخوش به همان حالت سابق است. روزى چهار پنج نفر مبتلا به ناخوشى طاعون مى شوند. امر ... تمام است و عنقريب اثرى از او باقى نماند. اطلاعا عرض شد.
مصطفى چاكر صميمى
نامه ديگر از مكه مكرمه 28 دى حجة الحرام 1316 شب عيد قربان در من رسم است بعد از فارغ شدن از اعمال حج جلو چادر حضرت شريف و والى پاشا چراغانى و آتش بازى مفصّل مى كنند. چون امسال از محترمين ايران خيلى زيارت بيت اللَّه الحرام آمده بودند، چاكر هم خواست در همان شب چراغانى و آتش بازى در چادر متعلق به جنرال قونسولگرى نمايد. لهذا قبل از وقت، تهيه و تدارك ديده شب مذكور از جناب اشرف آقاى امين الدوله و نواب والا سيف الدوله و جنابان مجد الملك و معين الملك و چند نفر ديگر از حجاج معتبر دعوت كرده، آتشبازى خيلى خوبى شد كه همه مى گويند ترجيح به آتش بازى حضرت شريف داشت. همان شب حضرت شريف به احترام قونسولگرى دو عدد مشعل كه چوب عود در آن مى سوخت با يك نفر مشعلچى فرستاد كه جلو چادر فدوى نصب كردند، و چند دسته گل كه از طايف برايش آورده بودند با دو ظرف آب نيل مصر كه خيلى گوارا مى باشد، براى چاكر فرستاد. موزيك مخصوص خودش را هم با موزيك حكومتى فرستاد كه جلو چادر تا شش ساعت از شب گذشته موزيك مى زدند. فى الواقع در آن شب شكوه و تجمّل چادر جنرال قونسولگرى دولت عليّه از همه بيشتر و بهتر بود و تمام خلق از عرب و عجم دعاگوى ذات مقدّس اعليحضرت اقدس شاهنشاهى روحنا فداه بودند و تا به حال در منى هيچ وقت در چادر مأمور دولت عليه چراغانى و آتش بازى نبوده و موزيك مخصوص شريف و دولت جلو چادر قونسولگرى نيامده بود. بحمداللَّه تعالى امسال طورى شده كه همه تعريف و تمجيد مى كنند. خود حضرت شريف به چاكر مى گفت: شما دست روى دست ما گذاشتيد. من هم خواستم شما خوب از عهده برآييد. اين بود كه تقويت كردم و موزيك خودم و حكومت را كه تا حال غير از جلو چادر خودم جاى ديگر نرفته است براى شما فرستادم و خودم پى موزيك ماندم. الحق شريف امسال كارى و همتى كرد كه در عمرش نكرده بود. اطلاعا عرض شد.
چاكر صميمى مصطفى.
نامه ديگر از مكّه مكرمه 28 شهر ذى حجة الحرام 1316 جناب امام جمعه تبريز، روز ششم ذى قعده براى زيارت بيت اللَّه الحرام بدون اين كه جنرال قونسولگرى اطلاعى داشته باشد، وارد جدّه شدند. در راه به قدر دويست نفر از اشخاص كه هميشه طالب هنگامه و فساد مى باشند به ايشان ملحق گرديده و براى اين كه جزئى وجه امضاى تذكره را ندهند، معزّى اليه را وادار و مصمّم به اين كرده بودند كه در روز ورود به اينجا به هر قسم ممكن است نسبت به مأمورين دولت عليّه توهين نمايند. چاكر قبل از اين مقدمه براى فراهم آوردن اسباب آسايش حجّاج به مكه مكرّمه مشرّف شده بودم و معتمد السلطان حاجى ميرزا موسى خان، وكالت قونسولگرى را در عهده داشت. همين كه از ورود جناب امام جمعه خبردار مى شود با وجود ضيق وقت به قدرى كه ممكن بود، رسم احترام را به عمل مى آورد. ولى ايشان به محض ورود، آدم فرستاده حاجى ميرزا موسى خان را مى طلبند و عوض اظهار محبّت و احوال پرسى از مأمورين دولت بناى پرخاش گويى و توپ و تشر(125) زدن را مى گذارند كه شما ابدا نبايد مداخله به امور حجاج نماييد، من خودم از طرف دولت وكالت دارم كه رسيدگى نمايم و از جدّه حركت نخواهم تا كشتى هاى ديگر هم كه حامل حجاج است وارد شوند و بدون دادن وجه تذكره عازم گردند. حمله دارها و سايرين هم كه اين وضع را مى بينند، دوروبر ايشان جمع شده بناى تملّق و كاسه ليسى را مى گذارند و باطنا دستوالعمل مى دهد كه از مأمورين قونسولگرى امضاى تذكره از آنها خواسته نسبت به آنها بى احترامى نمايند. در اين بين حكومت محلّيه خبردار شده به كارپردازخانه اطلاع مى دهد كه هرگاه اين شخص خيال فسادى دارد ما جلوگيرى خواهيم كرد و هر كس را كه مصدر شرارت بود، حبس و تنبيه مى نماييم.
حاجى ميرزا موسى خان همين كه مى بيند اگر از طرف حكومت نسبت به جناب امام جمعه بى احترامى شود، بدنما خواهد شد، حكومت را خاطرجمعى داده و از ترس اين كه مبادا مفسده از وجود اين شخص برپا شود با ملايمت و نصيحت آنها را از اين خيال منصرف مى كند. جناب امام جمعه نيز به قدرى كه مى توانست از بدگويى خوددارى نكرده و در جدّه دو روز نشست تا تمام مردم وارد شدند و آنها را با پول و انعام به طرف خود جلب كرده، اسباب پيشرفت كار قرار داد. قبل از آن كه اين خبر از جده به چاكر برسد، در منزل نشسته بودم، ياورى از طرف حضرت امير مكه مكرّمه و والى پاشا آمد كه شما را مى خواهند. همين كه رفتم شريف تلگرافى از طرف نايب الحكومه كه در جدّه مى باشد نشان داد به اين مضمون كه يك نفر ملاّ از ايران وارد جدّه شده و خيال فساد را دارد و حرف قونسولگرى را هم نمى شنود. تكليف چيست؟ و از فدوى ايضاحات خواست كه اين شخص كيست و چه كاره است؟ چاكر به قرينه فهميدم كه مقصودشان جناب امام جمعه است. فى المجلس تلگرافى آورده به چاكر دادند كه حاجى ميرزا موسى خان نوشته بود، ورود ايشان را به آن تفصيل كه عرض شد خبر داده بودند.
شريف تلگراف را گرفته خواند و به چاكر فرمود: اين شخص معلوم مى شود خيال دارد بر ضد دولت حركت كند و آدم سالمى نيست، در اوّل ورود اين حركت خلاف از او صادر شده است، فردا كه وارد مكه خواهد شد و عموم حجاج ايرانى اينجا خواهند بود، بالاتر از اينها را خواهد كرد، و مى خواست تلگراف كند او را فى الفور به كشتى نشانده برگردانند. چون مناسب نبود فدوى خواهش كرد كه عجالتا دست نگاه دارند. بنا به خواهش چاكر از برگرداندن او صرف نظر كرد، ولى امر داد در همه جا عسكر مخفى مواظف حال و رفتار او باشد كه اگر حركتى خلاف كرد، گرفته چنين نمايند. گويا خودش هم مطلب را دريافت نموده و علنا نتوانست كارى بكند. يك دفعه خبردار شدم كه حسام العلماى اروميه اى چون شنيده است جناب امام، خيلى پول خرج كن تشريف دارند و دور نيست اگر خودش را به او ببندد و مخارج مكه اش در مى آيد، رفته به ايشان بعضى سؤال و جوابها را كرده است و يك ثوب عبا هم خلعت گرفته است و پيش چاكر آمد كه شما بايد معرّفى آقا را به طور خوب خدمت شريف بكنيد كه در حق ايشان احترام و ديد و بازديد به عمل آيد. چون ديدم شريف باطنا از معزّى اليه خيلى بدش آمده و اگر چاكر خواهش در اين باب نمايم قبول نخواهد كرد، عذر خواستم. روز ديگر شريف باز چاكر را طلبيده فرمود كه يك نفر حسام العلما نامى آمده مى گويد كه اين امام جمعه خيلى نقل دارد. بندگان اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهى روحناه فداه در ايران تملّق مى فرمايند و تمام كارهاى ايران به اراده ايشان تسويه مى شود. لازم است در باره او بيشتر از همه احترام نماييد.
و ضمنا خودش را هم معرفى كرده كه من از دولت ايران رو گردان شده ام، هر قدر در ايران خدمت كردم كسى قدر مرا ندانست، حالا به اميد احسان و انعام به اين طرف ها آمده ام. در اسلامبول حضرت سفير كبير مرا به حضور اعليحضرت سلطان نبرد، در اينجا هم كه آمده ام قونسول خدمت شما مرا معرفى نكرده، حالا خودم آمدم وخلعت مى خواهم. فرمودند: جواب دادم، اوّلا جناب امام را كه اين قدر تعريف و تمجيد كرديد، من عكس آن را در اينجا ديدم. هرگاه لازم بود احترامى در باره ايشان به عمل بيايد، بايستى در طهران از طرف اولياى دولت عليّه ايران به شمس الدين بيك سفير كبير عثمانى اظهارى بشود و او تلگراف كند و توصيه نمايد، و الاّ من نمى توانم هر كس وارد حجاز شد و توقعى داشته باشد، اظهار او را قبول كنم. وانگهى من چطور مى توانم به كسى احترام كنم كه در صدد توهين و تحقير مأمور دولت خودش مى باشد و بخواهد در مكه فساد برپا نمايد و عذر خواستم. ثانيا مى گويد: شما خودتان در ايران خدمت كرده ايد و قدر شمار را ندانسته اند و به اين سبب روگردان شده ايد، آيا شما در ايران مأموريتى داشته ايد كه از وجود شما به دولت ايران فايده و خدمتى حاصل شود و دولت قدر شما را نداند؟ گفته بود: من قاضى كل عساكر ايران مى باشم؛ در دعواى شيخ عبيداللَّه اگر من نبودم ايران به باد رفته بود. جواب شريف اين شده بود كه اگر شما اين قدر شأن داريد چرا آبروى خود را ريخته، از مردم احسان و انعام مى طلبيد. از نزد شريف مأيوسًا مراجعت كرده بود.
بعد حضرت شريف به چاكر فرموده: خوب جواب ها دادم يا نه؟ خيلى تشكّر كردم. بعد به چاكر فرمود: جاى تأسف است كه دولت عليه به اين گونه اشخاص كه از وجودشان جز مضرّت و فساد حاصلى براى دولت و ملّت نيست اين قدر پروبال مى دهد. شصت سال قبل دولت عثمانى هم به همين بلا گرفتار بود؛ ولى زود خبردار شده چاره آنها را كرد و حالا يك نفر از اين قبيل اشخاص كه بخواهد به لباس علم در تخريب دولت بكوشد، در خاك عثمانى يافت نمى شود. در منى هم آدم هاى امام يك نفر عسكر عثمانى را كتك زده بودند. يك دفعه خبر آوردند كه عساكر جمع شده مى خواهند به خودشان و آدم هايشان تلافى بكنند. سراسيمه نزد عبدالرحمن پاشا رفته فتنه را خوابانيدم و الاّ مفسده عظيمى برپا مى شد. بعد معلوم شد كه امين شرع سبب شده است. در عرفات و مكّه هم ميان عوام شهرت داده بود كه تلگراف به امام رسيده است كه چون مشاراليه را از ايران بيرون كرده اند، تمام اهل طهران شورش كرده و از بندگان اعليحضرت اقدس همايون روحنا فداه مراجعت دادن امام را به تبريز مى خواهند وهمچو شهرت داده است كه از طهران دستخط مرحمت آميز تلگرافى به ايشان صادر شده و خواهش فرموده اند كه امام به تبريز مراجعت كرده با كمال استقلال با زور در مسند امامت برقرار باشند.
عوام هم اين فقره را شنيده، خيال مى كنند اصل دارد. پريروز هم كه به حرم مطهّر مشرّف شده بودم، ديدم يك نفر سيف العلما نامى كه از مخصوصين و نديم هاى ايشان است در حرم بناى بدگويى و پرخاش را با خواجه هاى حرم مى كند و آنها هم به قدر ده نفر مصمم شده اند او را بزنند، همين كه خواجه ها چاكر را ديدند، آمده گفتند كه اين شخص نسبت به يك نفر خواجه فحش داده است، از شما اذن مى خواهيم او را بزنيم. با آنها به ملايمت و زبان خوش حرف زده، قدرى انعام داده اين مفسده را هم خواباندم. اگر بخواهم عرض بكنم كه چقدر از وجود اين مرد امسال صدمه وارد شد، بايد يك شرح كَشّافى عرض نمايم. به اسم زيارت خانه خدا مى خواهد هر ساعت يك نوع اذيّت و آزار براى مردم و دردسر را براى قونسولگرى وارد بياورد؛ حالا كم كم عوام هم از خيالات او مطلع شده و تكذيب او را مى كنند. از فضل الهى است كه شريف كمال مهربانى و محبّت را نسبت به ايرانى ها عموما و اين چاكر خصوصا دارد و همه را چشم پوشى مى كرد و الاّ فساد عظيمى برپا مى شد. چون لازم بود عرض ش