اسماعيل علوي
پس از فروپاشي شوروي و استقرار دولتهاي تازه تأسيس در آسياي ميانه و قفقاز كه محصول دگرگونيهاي عميق در ساختار سياسي ابرقدرت شرق بود، فصل جديدي از مناسبات ميان جمهوري اسلامي ايران و كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز آغاز شد. تأسيس دولتهاي نوپديد، برآيند ائتلاف مهمترين نيروهاي چالشگر و استقرار نظمي نوين و مبتني بر ارزشهاي تازه بود. بنابراين تبيين استراتژي ديپلماسي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در اين كشورها و بررسي نقش و ميزان تاثيرگذاري عناصر داخلي و خارجي بر فرآيندهاي سياسي منطقه از ضروريات سياست خارجي نظام جمهوري اسلامي ايران است.
در اين ميان، فرهنگ از لحاظ تأثير وثيق آن بر حيات سياسي- اجتماعي ملتها، جايگاه ويژه اي دارد. بدين ترتيب نقطة عزيمت ما شناخت و بررسي اولويت هاي روابط فرهنگي ميان اين واحدهاي سياسي نوپديد با جمهوري اسلامي ايران است. اين مقاله به «تبيين فرآيند جهاني شدن و تأثير مخرب آن در كشورهاي ميانه و قفقاز» و «راهبردهاي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران» در اين كشورها با توجه به واقعيات تاريخي و فرهنگي» مي پردازد.
با نگاهي به گذشته، دهة چهل ميلادي را دوران ظهور عصري جديد مي يابيم. در اين عصر، پيدايش جهان دو قطبي و رقابت ابرقدرتها منجر به جنگ سرد شد؛ موضوعي كه براي تقريباً نيم قرن، رفتار و نگرانيهاي سياسي را شكل داد. بدين منوال سال پاياني دهة نود نيز با فروريختن ديوار برلين شاهد آغاز عصر ديگري بود كه فردگرايان و ليبرال ها از آن با عنوان «پايان تاريخ» ياد كردند و محافظه كاران و واقع گرايان آن را رويدادي ديگر در راستاي رقابت ميان واحدهاي سياسي مستقل به شمار آوردند، كه سعي در بازسازي تغييرات جديد، طبق چارچوب قديمي دارند.
از نظر طرفداران اين رهيافتها، ظهور بازار جهاني، اقتصادها را غيرملي و راه را براي فعاليت شبكه هاي فرامليتي در همة عرصه ها هموار كرده است. اقتصاد جهاني، زمينه ساز پيدايش اشكال جديدي از سازمانهاي اجتماعي و مراجع سياسي فراملي و سازوكارهايي مي شود كه در نهايت جايگزين ساختار و نظم كنوني جهان خواهند شد و مجموعة اين عوامل، فرآيند «جهاني شدن» را شكل مي دهند. نگرش عمومي نسبت به فرآيند جهاني شدن اين است كه محرك اصلي اين فرآيند، نظام سلطه است؛ و هدف آن شكل دادن به جوامع توسعه نيافته و ايجاد تغييرات اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي سريع و تشكيل اردوگاه هاي جديد تحت سيطرة ايالات متحده آمريكا است.
فروپاشي شوروي نقطة عطف جديدي در تعامل رفتاري واحدهاي سياسي جهان و تحول ساختاري در نظام بين الملل به شمار مي آيد. به دنبال اين تحول بزرگ، الگوي رفتار منطقه اي و ترتيبات امنيتي در آسياي ميانه و قفقاز تحت تأثير قرار گرفت و با توجه به شاخصهاي منطقه اي و اهميت آن براي منافع حياتي آمريكا و متحدان آن، مقامات آمريكايي بر آن شدند تا الگوي امنيت يك قطبي را به عنوان استراتژي و مبناي رفتاري جديد در اين حوزه از جهان مورد پيگيري قرار دهند.
ايالات متحده آمريكا به دليل حضور متناوب در روند شكل گيري حوادث و رويدادهاي منطقه در دوران جنگ سرد، توانست با آمادگي قبلي بلافاصله پس از فروپاشي شوروي، بر موازنة منطقه اي و تعاملات اقتصادي- سياسي آسياي ميانه و قفقاز تأثير بگذارد و اهداف امنيتي خود رادنبال كند.
رفتار آمريكا در اين منطقه ناشي از نوعي تفكر استراتژيك در مورد جايگاه بين المللي آن كشور، و نهادينه سازي منافع خود در راستاي برخورداري از حقوق بين المللي و چيرگي يافتن بر نظام بين الملل بود. بر اين مبنا الگوي «جهاني سازي» به عنوان مهمترين ابزار سياست خارجي آمريكا به كار گرفته شد.
نگرش «جهاني شدن»، تجربة غرب را آيندة محتوم همة بشريت مي داند و نظام آيندة جهان را به دليل گسترش ارتباطات، نظام «تك فرهنگي» مي شناسد.
اين رهيافت كه با نابودي جهان دو قطبي و پايان دوران جنگ سرد، ميداني براي تبليغ يافته است، ليبراليسم را اوج دستاوردهاي فكري بشر و مطلوب ترين شيوة زندگي اجتماعي معرفي مي كند و معتقد است كه اين نگرش بر تفكر ديني، برتري و ارجحيت دارد.
محتواي «جهاني شدن»- كه در واقع گسترش سلطة جهاني نظام اقتصادي مبتني بر اقتصاد بازار است- در مسير خود همه چيز را به خدمت مي گيرد؛ از آن جمله همة ابزارهاي فرهنگي را براي زمينه سازي ذهني و شكستن مقاومت در برابر نظام اقتصادي غرب به كار مي گيرد و جوانب مختلف آن بر محور جهاني شدن سرمايه سالاري مي چرخد.
«جهاني شدن» اصلي ترين چالش فراروي ديپلماسي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در جهان و از آن جمله در آسياي ميانه و قفقاز است كه فرآيندي بازگشت ناپذير و غيرقابل رقابت مي نمايد. منطق رقابت ناپذيري «جهاني شدن» در شرايط كنوني، ناظر بر چند واقعيت است:
براساس آموزه هاي اين رهيافت، بسياري از پديده ها و مفهومهايي كه هم اكنون در سطح ملي و يا منطقه اي معنا دارند، گسترشي جهاني مي يابند و براي رسيدن به اين منظور مي توان امكانات موجود در سراسر جهان را مورد بررسي قرار داد و روشي را كه در مقايسه با روشهاي ديگر مطلوب تر به نظر مي رسد، انتخاب كرد.
همچنين در اين تعريف معضلهايي همچون تروريسم؛ توسعه؛ حقوق بشر؛ بحرانهاي اقتصادي؛ جريان آزاد اخبار و اطلاعات، مخاطرات زيست محيطي و ... حل خواهند شد و الگوهايي چون همگرايي؛ وابستگي متقابل؛ چند جانبه گرايي؛ و در صحنة ساماندهي ساختارهاي ملي، الگوهايي چون دموكراسي؛ اقتصاد آزاد؛ كثرت گرايي فرهنگي، و در نهايت پديده هايي همانند شكل گيري سازمانهاي بين المللي؛ شركتهاي چندمليتي؛ تشكيل احزاب بين المللي؛ گروههاي جهاني؛ راهبردهاي خاص توسعه و نوسازي، و... زمينة تحقق پيدا مي كنند و در يك كلام، پذيرش جهاني يافتن عرصه ةاي مختلف زندگي، گسترش فزاينده و به هم پيوستة موضوعات، فرصتهاي انتخاب، الگوهاي رقيب و اقدامهاي مختلف در مقياس جهاني را از مزاياي عقلاني آن مي دانند.
در نگرش «جهاني شدن»، دموكراسي و تكثر فرهنگي صورتي عيني مي يابند و ليبراليسم در جهت تأمين منافع انسانها عمل مي كند. فوكوياما از كساني است كه به گسترش جهاني شدن معتقد است. او مي گويد: امروز اتفاق نظر قابل توجهي پيرامون مشروعيت دموكراسي ليبرال پديد آمده است و همين طور ممكن است دموكراسي ليبرال نقطة پايان تكامل ايدئولوژيك بشريت و آخرين شكل حكومت بشري باشد. ] 1 [
فوكوياما علاوه بر اينكه بر جهاني شدن دموكراسي تأكيد مي كند، از مطلوب ترين شكل حكومت، يعني دموكراسي، نيز سخن مي گويد و در واقع دستيابي به دموكراسي را نقطة اوج پيشرفت در عرصة ساماندهي ساختار سياسي مي داند و از حيث تاريخي، تكامل سياست بشري را اعلام مي نمايد.
طرفداران «جهاني شدن» چنين استدلال مي كنند كه چون رشد و توسعة فن آوري ارتباطات، جهان امروز را كوچك كرده است، اقتصادهاي كشورهاي مختلف جهان ب ه يكديگر پيوند خورده اند؛ استانداردهاي حقوقي خاصي به عنوان قواعدي جهاني پذيرفته شده اند؛ فرهنگهاي گوناگون به رقابت با هم برخاسته اند و هويتهاي جديدي پديدار گشته اند؛ و جنبشهاي سياسي مشابهي در سراسر جهان به راه افتاده اند. به هر حال، تحولاتي از اين دست، چهرة جهان را دگرگون ساخته اند. بنابراين جهاني شدن رهيافتي عملي است.
براساس شواهد آشكار و فراوان، «جهاني شدن» پديده اي متعلق به جهان سرمايه داري و موردحمايت قردتهاي بزرگ است كه با اتكا به حمايت ابرقدرتها فرصت ترويج يافته و وارد ادبيات سياسي شده است.
پرسشهايي از اين دست كه «جهاني شدن» چيست؛ چه عناصري را شامل مي شود؛ زمينه ها و پيامدهاي آن كدامند؛ آيا جهاني شدن بستري را براي رقابت فراهم مي كند و يا خود داراي آثاري در جهت سوق دادن بازيگران بين المللي به سمت و سوي خاصي است؛ و يا اينكه جهاني شدن آيا اساساً بازگشت پذير است، همه، در قالب بحث چيستي «جهاني شدن» قابل مطالعه اند.
تجربة تاريخي نشان مي دهد كه همة مكتبها و رهيافتهاي فكري بشر قابل نقد هستند و دوره هاي اوج و افول دارند. «جهاني شدن» نيز همچون بسياري از انديشه هاي بشري مورد نقد جدي قرار گرفته است و ايرادهاي محكمي بر آن وارد است كه مجال پرداختن به همة آنها در اين مختصر نيست. نخستين انتقادي كه به اين انديشه وارد است اين است كه سرمايه داري با دموكراسي همزيستي ندارد؛ چرا كه سرمايه داري معمولاً با نظامهاي اقتدارگرا همراهي مي كند. از اين رو نمي توان گسترش سرمايه داري را در مقابل جهاني شدن موجب گسترش دموكراسي تلقي نمود، ضمن اينكه دموكراسي، نظامي نيست كه بتواند به همة نيازهاي انسان پاسخ گويد.
علاوه بر آن، اين رهيافت تنها پيامدهاي نابودي جهان دوقطبي و پايان دورة جنگ سرد را بدون توجه به دگرگونيهاي دوران ساز ديگر در نظر مي آورد و به عمده ترين روند جهان؛ يعني معنويت گرايي، كه به تدريج جلوه هاي خود را نشان مي دهد اندك توجهي هم نمي كند. هويت و ماهيت فرهنگي ملتهاي ساكن آسياي ميانه و قفقاز، امروزه بر اثر سياستهاي «جهاني سازي» در حال محو شدن است و هنجارها و ارزشها در اين جوامع در حال جابجايي با ارزشها و هنجارهاي جوامع غربي اند و بدون توجه به تفاوتهاي فاحش ساختاري و ارزشي اين جوامع با جوامع غربي، فرآيند يكسان سازي فرهنگي دنبال مي شود. در اين روند آن دسته از برنامه هاي اقتصادي كه صرفاً براي برآوردن نيازهاي ملي طراحي شده اند، به كناري گذاشته مي شوند و به جاي آنها پذيرش عمومي «كالايي شدن» روابط اجتماعي جايگزين مي شود و اسطوره زدايي؛ ارجحيت قانون طبيعي برحق طبيعي؛ مشروعيت جهاني ساختار فرهنگي استوار بر اجتناب ناپذير بودن، و پذيرش ارزشهاي متفاوت با ساختارهاي حاكم، ترويج مي گردد.
روشنگري نسبت به پيامدهاي «جهاني شدن» و توجه به نيازهاي فطري و معنوي سركوب شدة ملتهاي آسياي ميانه و قفقاز در چارچوب درك واقعيات، از فوري ترين اقدامها در ارتباط با ساكنان اين كشورها است.
احياي پيوندهاي ديرينة ايرانيان و مردمان آسياي ميانه كه از بطن ارزشهاي مشترك برخاسته و معرفي نگرشهاي فرهنگي و ارزشي انقلاب اسلامي ايران به مردم جهان و ساماندهي نگرشهاي متفاوت با منطق اسلام ناب محمدي (ص)، از ديگر راهكارهايي است كه لازم است در برنامة ديپلماسي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران قرار گيرد.
تاريخ آسياي ميانه و قفقاز دربرگيرندة تاريخ ملتهايي است كه از نظر ساختار سياسي نيز با يكديگر تفاوتهايي دارند. طبقة روشنفكر اين كشورها پيش از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در جهت تجديد حيات ملت مي كوشيدند و ضمن احياي سنتهاي ملي و آيينهاي كهن متعلق به مردم، آميزه اي از مليت گرايي و تجدد را رواج مي دادند. به دنبال فروپاشي شوروي، چهرة آسياي ميانه و قفقاز دستخوش دگرگونيها و تغييرات بسياري گرديد. بدين ترتيب گرچه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي به منزلة رهايي ملتهاي آسياي ميانه وقفقاز تلقي مي شود، ولي در عين حال مشكلات فراوان و تازه اي را براي ساكنان اين منطقه از جهان به ارمغان آورده است.
موضوعي كه درك ما را از فرآيند تحولات اجتماعي و هويت فرهنگي نوين ساكنان اين منطقه عميق تر مي كند، توجه به مفهوم انسان نوين غربي است. اين مفهوم كه اساس تئوريك فرآيند هويت سازي جديد را براي مردم آسياي ميانه و قفقاز به نمايش مي گذارد، در دهة اخير و به دنبال خروج مردم اين منطقه از زير سلطة ابرقدرت شرق ارائه شده است.
مفهوم انسان نوين غربي، زيربناي فكري، آموزش و پرورش جديد، فرهنگ و هنر، و مباني نظري رفتار اجتماعي را شكل مي دهد و همة اقدامهاي فرهنگي در جهت تربيت چنين انسانهايي انجام مي شوند. با پيدايش اين پديده، گسلهاي اجتماعي فراواني در جوامع آسياي ميانه و قفقاز ايجاد شده است و كارگذار از سوسياليسم (اصالت جامعه) به اومانيسم (ديدگاه انسان مداري) را با تعارضات بسياري در فرهنگ عمومي روبرو ساخته است.
اصولاً چرخشهاي يكبارة اجتماعي و فرهنگي كه در جوامعي كه داراي بافت سنتي هستند باعث ايجاد مشكلات فرهنگي مي شود. بدين گونه كه با ايجاد خرده فرهنگها كه هر يك داراي ارزشها، گرايشها و رفتارهاي جمعي ويژة خود هستند، جامعه دچار تعارض شده و طيف وسيعي از افراد آن دچار ناهنجاري اداركي مي شوند؛ بدين معنا كه شهروندان رفتاري دوگانه پيدا مي كنند.
امروز مردم كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز در پي دستيابي به راه و روشي متفاوت با شيوه هاي گذشته براي توسعة اقتصادي و اجتماعي، و نيز الگوي فرهنگي جديدي به جاي الگوهاي پيشين هستند. عدم آمادگي قبلي براي استقلال و روي دادن تحولات جهاني، نخبگان اين كشورها را با گرايشهاي متعارضي در تعريف از فرهنگ خودي روبرو ساخته است. قدرتهاي بزرگ غربي با درك اين واقعيتها و با بهره جويي از خلاء فرهنگي موجود، در پوشش ليبراليسم و دموكراسي، الگوهاي خود را به افكار عمومي اين مناطق القاء مي نمايند و از «جهاني شدن» و حاكميت يك الگوي واحد بر همة زمينه هاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي در سرتاسر جهان به عنوان مناسب ترين راه حل ياد مي كنند، در حالي كه راهيابي ايده هاي ليبراليستي غربي به كشورهاي آياي ميانه و قفقاز، پس از استقلال اين كشورها، موجب پيدايش طبقة مرفهه و برخوردار و طبقة محروم در جامعه شده است و اختلافات طبقاتي را پديد آورده است.
گفتني است كه شعارهاي دموكراتيك در اين كشورها به هيچوجه تضمين كنندة توسعة سياسي نبوده اند و تاكنون زمينة مناسب براي استقرار دولتهاي ملي را فراهم نكرده اند.
1. فرجام تاريخ و آخرين انسان، نوشتة فرانسيس فوكوياما- به نقل از فصلنامة سياست خارجي، شماره هاي 2 و 3.