ادیان و مذاهب

رسول رضوی

نسخه متنی
نمايش فراداده

اديان و مذاهب (يهوديت)

يهوديان با انديشه هاى بى بنيان و موهوم، خود را قوم برگزيده ى خداوند مى دانستند و از پذيرش نبوت حضرت عيسى(عليه السلام) و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)امتناع مىورزيدند و با عناد و لجاجت، به صف آرايى در برابر پيامبر الهى مى پرداختند; هم چنين انديشه ى نژادپرستانه و ادعاى بقا و اختصاص دين در آيين حضرت موسى(عليه السلام) را به کتاب مقدس خود نسبت مى دادند و براى تأييد تفکر باطل خويش به قسمت هايى از عهد عتيق تمسک مى جستند; لذا ضرورى است که کتاب عهد عتيق، و وحيانى يا غيروحيانى بودن آن مورد بررسى قرار گيرد، تا روشن شود که اوّلا، قوم يهود قوم برگزيده نيست; ثانياً، عهد عتيق که سند اين انديشه محسوب مى شود، تحريف شده است.

نظر اسلام در مورد کتاب مقدس يهود چيست؟

رسول رضوى

«کتاب مقدس» شامل شصت و شش کتاب جداگانه است که بيش از سى نفر، به سه زبان مختلف عبرى، آرامى و يونانى و در مدت حدود 1600 سال آن را نوشته اند.[1] اين کتاب به دو بخش عمده ى «عهد عتيق» و «عهد جديد» تقسيم مى شود و يهود فقط بخش عهد عتيق را که مشتمل بر 39 کتاب است، کتاب مقدس خود مى داند.

در اين که مؤلف کتاب هاى عهد عتيق چه کسانى هستند و آيا اين کتاب ها وحى الهى اند، يا منشأ انسانى دارند، سه رويکرد کلى وجود دارد:

رويکرد اول:

يهوديان و بيش تر مسيحيان معتقدند، «تورات» که عهد عتيق با آن آغاز مى شود، منشأ وحيانى دارد و وحى الهى در آن مکتوب است[2] و حتى گاهى پا را فراتر نهاده و کل عهد عتيق را وحى الهى مى دانند; چنان که نويسنده اى يهودى مى نويسد:

اسفار پنج گانه ى تورات موسى، گفته هاى پيامبران و ساير نوشته هاى مقدس، کلمات خداوند هستند که به موسى و ساير مردان خدايى که پس از وى ظهور کردند، الهام شده اند. هر يک از کلمات کتاب مقدس به تنهايى مقدس است. سوفريم (کاتبان) با نهايت دقت از کتاب مقدس نگه دارى مى کردند تا هيچ گونه تغييرى در کلمات آن راه نيابد... .[3]

و شخصى چون گوردن ليندسى در کتاب چرا کتاب مقدس کلام خداست با ذکر ادله ى متعدد مى کوشد تا وحى بودن کل کتاب مقدس را اثبات کند.[4]

اين رويکرد وجود وحى و اديان آسمانى را مى پذيرد، ولى با اصرار بر صحت همه ى کتاب مقدس، خود مجبور به پذيرش امورى غيرواقعى و مخالف با عقل مى شود و ناخواسته در دام تناقض خودساخته گرفتار مى آيد.

رويکرد دوم:

گروهى از دانشمندان غربى معتقدند که تورات نوشته ى حضرت موسى نيست و ساير کتاب هاى عهد عتيق نيز، تأليف افرادى که به آنها نسبت داده مى شوند، نيستند و ممکن نيست وحى و کلام الهى باشند. همه ى آنها يک سلسله سنت هاى شفاهى قوم يهودند که بعدها برخى افراد ناشناس آن را گردآورى و مکتوب کردند.

قبل از آغاز دوره ى رنسانس يکى از علماى يهود به نام ابن عزرا (1089 ـ 1164 م) وحيانى بودن کتاب مقدس را مورد ترديد قرار داده بود، ولى با آغاز رنسانس، اولين نقد رسمى را اسپينوزا (1632 ـ 1677 م) مطرح ساخت و اعلام داشت که «نويسندگانِ کتاب هاى عهد عتيق افرادى نيستند که در ديد سنتى به آنها منسوب اند.»[5] و به همين خاطر از سوى بزرگان يهود تکفير و از جامعه ى يهود اخراج شد.[6]

محققين بعدى کار اسپينوزا را ادامه دادند و به اين نتيجه رسيدند که تورات منشأ ومنبع واحدى ندارد و از «چهار منبع که آنها را «يهوه اى»، «الوهيمى»، «تثنيه اى» و «کاهنى» مى نامند، پس از اسارت بابلى و در دوره ى کاهنان (يعنى 500 سال قبل از ميلاد) تأليف شده است».[7]

اين رويکرد هر چند بر شواهد تاريخى استناد مى کند، ولى با اصرار بيش از حد بر نفى ماوراء الطبيعه و منشأ وحيانى دين، چشم خود را بر پاره اى از حقايق مى بندد و با يافتن ضعف در يک کتاب و يک دين، به نفى همه ى اديان و آموزه هاى آنها مى پردازد.

رويکرد سوم:

از ديدگاه اسلام، هر دو رويکرد فوق که در ميان يهوديان کنونى رايج اند، راه افراط و تفريط را پيموده اند. اين ديدگاه نه همانند رويکرد اول تمام عهد عتيق موجود را وحى الهى و نه همانند رويکرد دوم آن را به طور کلى جدا از وحى مى شمرد و به انکار وحى بر انبياى بنى اسراييل مى پردازد; بلکه نظريه ى جداگانه اى را مطرح مى کند که واقعيت ها و اسناد تاريخى نيز آن را اثبات مى کنند. براى دست يابى به ديدگاه اسلام، بايد چندين مسأله مورد توجه قرار گيرد:

الف) بررسى آيات قرآنى نشان مى دهد که کتاب هاى متعددى بر حضرت موسى(عليه السلام) و بنى اسراييل نازل شده است که به ترتيب به آنها اشاره مى شود:

1. الواح: اولين مجموعه اى که وحى الهى بر آن مکتوب و بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل شد الواح ناميده مى شود. يهوديان معتقدند که حضرت موسى اوامر الهى را در دو لوحِ ثبت شده آورد;[8] ولى در قرآن و احاديث از لفظ «الواح» استفاده شده است که نشان مى دهد وحى الهى بربيش از دو لوح ثبت و بر حضرت موسى نازل شده است; چنان که خداوند مى فرمايد:

و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز کرديم...[9].

در قرآن گاهى از اين الواح تعبير به صحف مى شود;[10] بنابراين صحف موسى(عليه السلام) همان الواح است و اين يگانگى صحف و الواح از نص احاديث به دست مى آيد. چنان که امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد:

صحف موسى (عليه السلام) همان الواح هستند.[11]

2. کتاب: بيش از 14 آيه در قرآن، بر انزال «کتاب» بر حضرت موسى(عليه السلام) دلالت مى کنند; به عنوان نمونه در سوره ى بقره چنين ذکر شده است:

و هنگامى را که به موسى کتاب و وسيله ى تشخيص (حق از باطل) را داديم، تا هدايت شويد.[12]

گويا در آن دوره هم عده اى نزول کتاب بر حضرت موسى(عليه السلام) را انکار مى کردند که قرآن در جواب آنها مى گويد:

آنها خدا را درست نشناختند که گفتند «خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده است.» بگو: «چه کسى کتابى راکه موسى آورد، نازل کرد...»[13].

حدود هيجده بار نام تورات در قرآن تکرار شده که همگى بر انزال اين کتاب بر بنى اسراييل دلالت مى کنند; چنان که خداوند مى فرمايد:

ما تورات را نازل کرديم، در حالى که در آن هدايت و نور بود و پيامبران، که در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن براى يهود حکم مى کردند و هم چنين علما و دانشمندان به اين کتاب، که به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند... .[14]

ب) مسأله ى دوم که در اين قسمت بايد مورد بررسى قرار گيرد، تحريفاتى است که بر مجموعه هاى فوق داخل شده است. طبق آيات قرآنى، قوم بنى اسراييل و يهوديان نتوانستند و نخواستند وحى الهى را حفظ کنند و با ايجاد تحريف و تغيير در آن، نه تنها خود گمراه شدند، بلکه سعى کردند ديگران را نيز به انحراف بکشند. از ديدگاه قرآن، يهوديان از چند جهت به تحريف کتاب و وحى الهى پرداخته اند:

1. فراموش کردن وحى الهى

بنى اسراييل، به دليل گناهان و نافرمانى هايى که انجام مى دادند، قسمت هايى از وحى الهى را فراموش کردند; در قرآن به اين مطلب اشاره مى شود که

به خاطر پيمان شکنى آنها (بنى اسراييل) را از رحمت خويش دور ساختيم و دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم، سخنان (خدا) را از موردش تحريف مى کنند و بخشى از آن چه به آنها گوشزد شده بود را فراموش کردند...[15]

2. جعل کردن وحى

يهود، علاوه بر فراموش کردن قسمت هايى از وحى الهى، دست به جعل زده و براى رسيدن به مقاصد مادى و دنيوى، ساخته هاى خود را وحى الهى قلمداد مى کردند:

پس واى بر آن ها که کتاب را با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: «اين از طرف خداست» تا آن را به بهاى کمى بفروشند، پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند.[16]

يهوديان به اقتضاى شرايط و احوال، هر گاه از حذف قسمت هايى از وحى الهى ناتوان مى شدند و هم چنين از نوشتن خواسته هاى نفسانى خود در کتاب، عاجز مى ماندند، به هنگام تلاوت کتاب، مطالب غيروحيانى را همانند وحى تلاوت و به عنوان وحى بر مردم ابلاغ مى کردند:

در ميان آنها (يهود) کسانى هستند که به هنگام تلاوت کتاب، زبان خود را چنان مى گردانند که گمان کنيد از کتاب است، در حالى که از کتاب نيست و مى گويند: «آن از طرف خداست»، با اين که از طرف خدا نيست و به خدا دروغ مى بندند، در حالى که مى دانند.[17]

3. تغيير دادن معناى کلمات

طريق ديگر تحريف وحى الهى، تغيير معنا و تفسير به رأى کردن فرمان هاى الهى است. يهوديان علاوه برحذف قسمت هايى از وحى الهى و افزودن برخى مطالب ساختگى، با تفسير به رأى کردن وحى، هر چند الفاظ آن را به ظاهر نگه مى داشتند، معانى کلمات را تغيير مى دادند. خداوند مى فرمايد:

(... يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...);[18] کلمات را از موردش تحريف مى کنند....

4. مخفى کردن وحى الهى

با وجود تغييرات و تحريفاتى که يهود در کتاب هاى آسمانى انجام داده بودند، باز بشارت هاى انبياى گذشته در مورد ظهور پيامبر اسلام، در آن کتاب ها باقى مانده بود و آنان تمام اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى شناختند; چنان که در سوره ى بقره آمده است:

کسانى که کتاب آسمانى به آنان داده ايم او (پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) را هم چون فرزندان خود مى شناسند; (ولى) جمعى از آنان، حق را آگاهانه کتمان مى کنند.[19]

اين کتمان حقيقت به دليل تعارض دين اسلام با منافع دنيوى يهود بود; چرا که آنان گمان مى کردند با آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)يهوديان مالکان بى قيد و شرط جهان خواهند شد; ولى بعد از ظهور دين اسلام دريافتند که اين دين تنها به دنبال احقاق حق و گسترش عدالت است و هيچ امتياز و برترى براى افراد و اقوام خاص قايل نيست. به همين خاطر به مبارزه با اسلام پرداختند و قسمت هايى از وحى الهى را که در کتاب هاى آنان باقى مانده بود و به نفع اسلام و مسلمين بود، مخفى کردند. چنان که قرآن کريم مى فرمايد:

اى اهل کتاب، پيامبر ما ـ که بسيارى از حقايق کتاب آسمانى را که شما کتمان مى کرديد، روشن مى سازد ـ به سوى شما آمد....[20]

بنابراين، از ديدگاه اسلام، وحى الهى در قالب چند مجموعه و کتاب بر بنى اسراييل و يهوديان نازل شده بود، ولى آنان آنها را تحريف کردند و از بين بردند و کتاب هايى که امروزه به عنوان کتاب آسمانى در دست دارند، وحى الهى نيست. آنان در اين کتاب ها کارهاى ناروايى را به انبيا نسبت مى دهند و ارتکاب هر گناه و معصيتى را براى آنان روا مى دارند و از سوى ديگر ادعا مى کنند که اين اشخاصِ گناهکار حاملان وحى الهى هستند، غافل از اين که شخص گناهکار نمى تواند واسطه ى بين انسان و خداوند باشد و تنها اشخاص معصوم مى توانند به عنوان پيامبر، وثوق و اطمينان مردم را جلب و آنها را به راه راست هدايت کنند.

چرا طرفداران آيين يهود در برابر مسيحيت و اسلام سر تعظيم فرود نياوردند؟

حسن تهرانى

آيين يهود، همان طور که در برابر مسيحيت از خود مقاومت و سرسختى نشان داد، در برابر اسلام نيز سرتعظيم فرود نياورد. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آغاز ورود خود به مدينه با سه مشکل اساسى روبه رو بود.[21] مشکل قريش در بيرون از مدينه و مشکل اختلافات اوس و خزرج و مشکل يهود در داخل مدينه. حلّ مشکلات داخلى، راه را براى برطرف نمودن مشکل خارجى باز مى کرد; اين بود که پيامبر با اوس و خزرج پيمان نامه اى منعقد نمود که در ضمن آن تعهداتى را نيز از يهود گرفت[22] و پس از آن پيمان نامه اى اختصاصى با يهود[23] و سرانجام ميان مهاجر و انصار پيمان برادرى بست.[24] مجموع اين پيمان نامه ها فضاى صلح و آرامش را بر مدينه حاکم نمود; ولى ديرى نپاييد که يهود، مفاد پيمان نامه ها را زيرپا گذاشت و در نهان و آشکار با اسلام به مبارزه برخاست، تا آن جا که در توطئه اى، براى يارى جستن از مشرکين، شرک را بر اسلام برترى دادند.[25]

بهانه ى اصلى آنها اين بود که چرا پيامبر از ميان آنها برانگيخته نشده است.[26] سرانجام پيامبر مجبور شد براى رفع هرگونه توطئه و نيز استحکام پايگاه داخلى، يهوديان بنى قينقاع[27] و بنى نضير[28] را به خارج از مدينه تبعيد و با بنى قريظه به شدت برخورد نمايد;[29]آن گاه پيامبر عازم جنگ با يهود خيبر در شمال مدينه شد و پس از پيروزى، با آنها مصالحه کرد.[30] با توجه به اين مقدمه بايد ديد علل عمده ى يهود براى عدم پذيرش اسلام چه بوده است.

به نظر مى رسد علل عمده ى عدم تمکين يهود در برابر اسلام عبارت بود از:

1. نژاد پرستى:

به عقيده ى يهود فقط قوم بنى اسراييل شايستگى سرورى بر مردم جهان را دارد و خداوند تنها در نسل آنها نبوت و کتاب و ملک را قرار داده است. طبيعى است که يهود با چنين طرز تفکرى، هرگز راضى نخواهد شد از پيامبرى تبعيت کند که از نسل اسماعيل است.

يهوديان معمولاً به اين امر رضا نمى دادند که يک غيريهودى به پيغمبرى مبعوث شود.[31]

اين نژادپرستى از کجا ناشى شده است؟ به نظر مى رسد يکى از دلايل مهم آن، گمان بنى اسراييل درباره ى اختصاص رسالت حضرت موسى به آنهاست. موسى(عليه السلام) بنى اسراييل را پس از حدود چهارصدسال، از ذلت کشته شدن فرزندان پسر و کنيزى دخترانشان توسط فرعون مصر رهايى بخشيد;[32] و شايد پس از ديدن آن همه معجزات حسى، به خاطر روح عناد و انکارشان و برترى در ميان مردم آن روزگار،[33] برايشان اين توهم پيش آمده باشد که هدايت الهى به آنها اختصاص دارد و اگر در تورات بشارت هايى درباره ى پيامبران بعدى است، همه مربوط به پيامبرانى است که از ميان آنها برخيزند.[34] چنين گمانى وقتى در ميان آنها تقويت مى شود که حضرت موسى مأموريت يافت آنها را به سرزمين موعود، يعنى بيت المقدس برساند.[35] به اين معنا که قوم برگزيده ى خدا بايد وارد سرزمين اختصاصى خود شوند.[36]

از دلايل ديگر نژادپرستى يهود، وضعيت تاريخى اين قوم است. به دلايل مختلف فرهنگى و سياسى و اقتصادى، ساير اقوام نمى توانستند قوم يهود را در کنار خود تحمل کنند[37] و آنان همواره در معرض نقل مکان و مهاجرت بودند. تنها عامل وحدت بخشى که مى توانست آنها را در اقصى نقاط جهان به يکديگر پيوند دهد، طرح مسأله ى نژاد واحد بود. قوم پراکنده ى يهود تنها در پرتو شرميت خويش مى توانست جسماً و روحاً خود را سرپا نگهدارد. کنيسه و تلمود پناهگاه و تکيه گاه ضرورى قوم رنجيده و حيران شده اى بود که زندگى شان بر اميد و اميدشان بر ايمانى که به خداى خويش داشتند، متکى بود.[38]

در مجموع نژادپرستى عامل مهمى بود که باعث مى شد يهوديان در برابر اسلام موضع گيرى نمايند. دکتر احمد شلبى در اين باره مى گويد:

يهود مى خواست که پيامبر از ميان آنها و براى آنها باشد، و تسلط آنها را بر مردم تقويت کند و جايگاه آنها را برترى بخشد، ليکن اسلام به دست مردى از عرب آمد که از يهود نبود، و ميان مردم مساوات برقرار نمود، پس يهود را به عنوان قوم برتر باقى نگذاشت.[39]

نژادپرستى يهود با دلايل محکم در قرآن رد شده است. خداوند سخن بنى اسراييل را درباره ى يهودى بودن انبياى پيشين رد مى کند;[40] به اين دليل که، عنوان يهوديت پس از موسى به وجود آمده است;[41] و در جاى ديگر مى فرمايد:

هنگامى که به يهود گفته شود به آنچه از جانب خداوند نازل شده ايمان بياوريد، مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم که بر خود ما نازل شده است.[42]

آن گاه اين پرسش بزرگ را در برابر آنها قرار مى دهد که اگر شما راست مى گوييد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين به قتل مى رسانديد؟![43] خداوند با اين بيان شيوا به يهود مى فهماند که هر چه خدا بگويد حق است، و فرقى نمى کند که آورنده ى آن چه کسى باشد و تصديق قرآن که تصديق کننده ى معارف تورات و انجيل است، در واقع تصديق تورات و انجيل است و کفر به قرآن، مستلزم کفر به آنهاست و اين که اگر شما در ادعاى خود راست گو هستيد ـ که فقط به پيامبرانى که در ميان شما نازل مى شوند، ايمان نمى آوريد ـ پس چرا سخن موسى را تکذيب و انبياى گذشته را به قتل رسانديد؟![44]

خداوند نه تنها اصل نژادپرستى دينى يهود را رد کرده، تفکراتى را که ريشه در چنين اعتقادى دارد، باطل نموده است; از جمله اين که، هدايت الهى مخصوص يهود است[45] و خداوند فقط به آنها علاقه و محبت دارد[46] و تنها يهود دوست دار حقيقى خدا هستند[47] و بهشت براى آنها آفريده شده است[48] و اين که فقط چند روزى (به تعداد روزهاى گوساله پرستى) در آتش جهنم باقى مى مانند.[49]

2. دنياطلبى و سودجويى يهود:

تحقق افکار نژادپرستانه ى يهود، بدون دست يابى به قدرت اقتصادى ممکن نبود. قدرت مالى به آنها توان رويارويى با افکار و اعتقادات محيط پيرامون را مى بخشيد و آنها را يک جمع برتر و متشخص که در نظر سطحى، مى توانست نمايانگر درستى راهشان باشد، معرفى مى کرد. محيط مدينه آن چنان امنيتى را براى يهود از نظر سرمايه گذارى ايجاد نموده بود که علاوه بر روش معمول آنها، که تجارت است، به امر کشاورزى نيز، خصوصاً در شمال مدينه (منطقه ى خيبر)، اهتمام ورزيده بودند.

و از آن جا که اسلام خطرى جدى براى منافع طلبى بى حد و حصر يهود محسوب مى شد، به مخالفت با آن پرداختند. اشتياق به جمع آورى ثروت، آن چنان در يهود ريشه دوانده بود که آنها حريص ترين مردم بر مال اندوزى شدند;[50] و چون دنياطلبى مستلزم انکار حقايق غيرمادى[51] و زندگى پس از مرگ است، خداوند حرص يهود بر دنيا را مورد نکوهش قرار داد.[52]

3. تقليد کورکورانه از بزرگان و علماى يهود:

گرايش حق طلبانه ى بزرگان يک آيين، نقش تعيين کننده اى در جذب توده هاى مردم به سوى حق دارد. بزرگان و دانشمندان يهود، به دليل اين که اسلام موقعيت مادى و اجتماعى آنها را به خطر انداخته بود، على رغم شناخت کامل پيامبر، حق را پنهان نمودند[53] و دست به تحريف تورات زدند، تا نشانه هاى پيامبر اسلام را بپوشانند و امر را بر پيروان خود مشتبه سازند. نويسنده ى المنار معتقد است:

تقليدهاى خاص يهود، منجر به جدايى يهود از مسيحى ها شد و چون حضرت عيسى دشمن تقليدها بود، مسيحى ها به اسلام نزديک ترند; زيرا آنها فراموش نکرده اند که چگونه حضرت عيسى تقليدهاى آشکار يهود را که در تورات وجود نداشت، متزلزل نمود.[54]

خداوند در آيات فراوانى از قرآن، از اين خيانت بزرگ فرهنگىِ دانشمندان يهود پرده برداشته و آنها را سرزنش کرده است.[55] هرچند عوامِ يهود را نيز، به دليل تبعيت کورکورانه از علماى خود، مورد توبيخ قرار داده است.[56]

4. جمود بر عقايد:

تعصب و جمود يهود به حدى است که خداوند ايمان آنها به اسلام را مورد انکار و استبعاد قرار مى دهد[57] و نيز مى فرمايد: يهود آن گاه از موقعيت و جايگاه ارزشمند برخوردار خواهند شد که تورات و هر آنچه از جانب خداوند نازل شده (قرآن) را به پا دارند،[58] نه اين که با نگاه دشمنى و کينه به اسلام نگاه کنند.

5. غرور علمى:

در زمان ظهور اسلام، نگاه دانشمندان يهود به مردم پيرامون خود که درس ناخوانده بودند، نگاهى توأم با غرور بود. اين غرور کاذب مانع از آن مى شد که آنها از معارف دينى که پيامبرش امّى بود برخوردار گردند. علامه طباطبايى دراين باره مى گويد:

آرى يهود در دنياى قبل از اسلام خود را اشرف ملل مى دانست و سيادت و تقدم بر ساير اقوام را حق مسلم خود مى پنداشت و خود را اهل کتاب ناميده، به داشتن ربانيين و احبار مباهات کرده، به علم و حکمت خود مى باليد و ساير مردم را بى سواد و وحشى مى ناميد. پس وقتى مشاهده کرد که قرآنى بر قوم قريش ـ که به خاطر علم و کتاب يهود در برابر آنها خضوع مى کردند ـ نازل شده، مخصوصاً وقتى در آن کتاب نظرکرده، آن را کتابى آسمانى و ناظر بر ساير کتاب هاى آسمانى ديد و ملاحظه نمود که کتابى سرشار از حقيقت و مشتمل بر عالى ترين تعليمات و وحى و کامل ترين طريق هدايت است، بيش تر از پيش به ذلت و بى ارجى علم و کتاب خود که سال ها به رخ جهانيان مى کشيد پى برد. به ناچار از خواب و خيال بيدار شد و به طغيان و کفر خود افزود.[59]

[1]. گوردن ليندسى، چرا کتاب مقدس کلام خداست، ترجمه ى ط.ميکائيليان، (دانش امروز، 1976م.)، ص 4.

[2]. توماس ميشل، کلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، (مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ اول، 1377)، ص 32.

[3]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، يهوديت، (قم: نشر معارف اسلامى ايران، چ اول، 1382)، ص 186; و هم چنين ر.ک: يوسف رياض، وحى الکتاب المقدس، (چ سوم، 1998)، ص 55; يحيى محمدعلى ربيع، الکتب المقدسه بين الصحة و التحريف، (دارالوفاء للطباعة و النشر، چ اول، 1415 هـ)، ص 68.

[4]. گوردن ليندسى، همان.

[5]. ر.ک: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، (انتشارات سمت، چ اول، 1379)، ص 82.

[6]. ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه ى عباس زرياب، (انتشارات آموزش و انقلاب اسلامى، چ دهم، 1371)، ص 140.

[7]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، يهوديت، ص 191.

[8]. جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه ى على اصغر حکمت، ص 495.

[9]. اعراف: 145.

[10]. نجم: 36 و اعلى: 19.

[11]. علامه مجلسى، بحار الانوار، (بيروت)، ج 13، ص 229 و ج 26، ص 184 و ثقة الاسلام کلينى، اصول کافى، ج 1، ص 225.

[12]. بقره: 53 و ر.ک: هود: 110 و قصص: 43.

[13]. انعام: 91.

[14]. مائده: 43 و 44; و نيز ر.ک: آل عمران: 3، 48، 50، 65 و 93.

[15]. مائده: 13.

[16]. بقره: 79.

[17]. آل عمران: 78.

[18]. مائده: 13.

[19]. بقره: 146.

[20]. مائده: 15.

[21]. ر.ک: جعفر سبحانى، فروع ابديت، (قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى چ8، 1372)، ج 1، ص 461.

[22]. ر.ک: ابن کثير، السيرة النبويه، (بيروت: دار احياء التراث العربى)، ج 2، ص 321 ـ 323.

[23]. اين پيمان نامه اختصاصاً با يهود بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع بسته شد. براى آگاهى از مفاد اين پيمان نامه ر.ک: علامه مجلسى، بحار الانوار، (بيروت: دار احياء التراث العربى، چ 2، 1403 ق)، ج 19، ص 111.

[24]. در سيره ابن هشام، ج 2، ص 150 ـ 153، اسامى کسانى که با يکديگر برادر شده اند آورده شده است.

[25]. ر.ک: سوره نساء: 51 و محمد غزالى، کتاب اليهود المعتدون و دولتهم اسرائيل، (بيروت: الدار الشاميه، چ اول، 1420 هـ)، ص 71.

[26]. ابن هشام، همان، ج 2، ص 160.

[27]. ر.ک: جعفر سبحانى، همان، ج 1، ص 529; و محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه ى حسين صابرى، (انتشارات آستان قدس رضوى، چ اول، 1373)، ج 2، ص 470 ـ 473.

[28]. ر.ک: جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص 96; و محمد ابوزهره، همان، ج 2، ص 586.

[29]. ر.ک: محمد ابوزهره، همان، ج 2، ص 670 و جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص 154.

[30]. ر.ک: جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص 263; و محمد ابوزهره، همان، ج 3، ص 73.

[31]. آرپرى، اشپولر، لمبتون، لوييس..، تاريخ اسلام، ترجمه ى احمد آرام، (انتشارات اميرکبير، چ 4، 1381)، ص 83.

[32]. ر.ک: بقره: 49 ـ 50; اعراف: 141; ابراهيم: 6; طه: 80 و شعراء: 65.

[33]. ر.ک: اعراف: 140 و جاثيه: 16.

[34]. ر.ک: بقره: 140.

[35]. ر.ک: بقره: 58 و اعراف: 161.

[36]. موسى پس از برادرش هارون در سرزمين تيه از دنيا رفت و موفق نشد وارد سرزمين مقدس شود و يوشع بن نون بنى اسراييل را وارد سرزمين مقدس کرد. ر.ک: محمد على صابونى، النبوة و الانبياء، (بيروت، موسسة الريان، 1420)، ص 203.

[37]. ر.ک: عفيف عبدالفتاح طياره، چهره يهود در قرآن، ترجمه ى سيد مهدى آيت اللهى، (انتشارات جهان آرا، بى تا)، ص 197 ـ 205. نويسنده ى محترم دراين کتاب پس از بيان تاريخچه ى شکنجه و آزار يهود در جوامع مختلف، دو علت عمده براى آن ذکر مى کند: يکى پيمان شکنى يهود و ديگرى نژادپرستى.

[38]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، گروه مترجمين، (انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ 3، 1371)، ج 4، ص 444.

[39]. احمد شلبى، موسوعة التاريخ الاسلامى، (السيرة النبويه العطرة)، بخش اليهود و المسلمون، (قاهره: مکتبه النهضة المصريه، چ 13، 1989 م)، ص444.

[40]. ر.ک: بقره: 140.

[41]. ر.ک: به محمد عبده، تفسير المنار، (بيروت: دار المعرفت، چ 2، بى تا)، ج 1، ص 489 ـ 490.

[42]. بقره: 91.

[43]. همان.

[44]. عبدالله جوادى آملى، تسنيم، (نشر اسراء، چ 1، 1381)، ج 5، ص 532 ـ 533.

[45]. بقره: 135.

[46]. مائده: 18.

[47]. جمعه: 6.

[48]. بقره: 111.

[49]. ر.ک: بقره: 80.

[50]. ر.ک: بقره: 96.

[51]. ر.ک: علامه محمد حسين طباطبايى، الميزان، (بيروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات، چ 3، 1393 هـ)، ج 1، ص 210.

[52]. ر.ک: بقره: 94 ـ 95 و جمعه: 6 ـ 8.

[53]. ر.ک: بقره: 146.

[54]. شيخ محمد عبده، المنار، ج 1، ص 489.

[55]. بقره: 75 و 146; آل عمران: 187; نساء: 46; مائده: 13 و 41 و 44 و انعام: 91.

[56]. بقره: 78; و رجوع شود به حديث ارزشمندى از امام صادق(عليه السلام) که از ايشان سؤال شده با اين که عوام يهود اطلاعى از کتاب آسمانى خود، جز از طريق دانشمندانشان نداشته اند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علما سرزنش نمى کند... مولى محسن فيض کاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 131 ـ 132.

[57]. ر.ک: بقره: 75.

[58]. ر.ک: مائده: 68 و درباره ى تفسير آيه ى مذکور ر.ک: شيخ محمد عبده، المنار، ج 6، ص 475.

[59]. علامه محمد حسين طباطبايى، الميزان، (دار الکتب الاسلاميه، چ دوم، 1390 هـ)، ج 6، ص 34.