سخن در (ضرورت استفاده از دانايى) به درازا كشيد ولى در پايان اين نوشته اشاره به برخى از عواملى كه به هر حال منتهى به ناهمسازى حكومت و مردم مى شود ضرورى است.
1. غفلت دولتمردان از خودسازى
نبايد اين نكته را از ياد برد كه به هر حال انسان انسان است و قدرت براى روح انسان خطر آفرين.
(قدرت خاصيتى دارد كه وقتى به دست آيد حتّى بر مردانى كه كار خويش را با حسن نيّت آغاز كرده اند تأثير موذيانه و غالباً مخرّب مى بخشد.)25
بنابراين بايد تدبيرى انديشيد تا نظام حكومتى و ادارى به گونه اى تنظيم يابد كه امكان سوء استفاده از قدرت را به حدّاقل برساند.
نبايد همواره بر روى اخلاص و تقواى افراد تكيه كرد. هر چند اين امر ضرورى و مهمّ است ولى كافى نيست زيرا انسان و تمايلات او بسيار پيچيده است. راه منطقى و صحيح اين است كه تشكيلات اجتماعى شامل سيستم كنترل و نظارت خود و اصلاحگر باشد.
2. تجمّل و بالاگرفتن روحيه رفاه طلبى
از نكاتى كه در سفارشهاى اميرالمؤمنين (ع) به واليان و فرمانداران خويش به وضوح مشهود مى باشد پرهيزدادن آنان از خوگرفتن به اخلاق مسرفان و توانمندان است.
اميرالمؤمنين (ع) واليان خويش را حتّى از حضور بر سفره هاى رنگين منع مى نمود تا حسّ دنيا خواهى در دل آنان زنده نشود و خود را از توده مردم جدا نسازند.
ابن خلدون در كاوش روان شناسانه خويش خودكامگى توانگرى و تجمل خواهى تن آسايى و سكون را از پيامدهاى طبيعى و قهرى اقتدار مى شمرد.26
3ـ احتجاب از مردم
فاصله اى كه قدرت و حكومت ميان فرد و توده مردم ايجاد مى كند مى تواند روح دولتمردان و قانونگذاران را با نيازها مشكلات و ضرورتهاى توده مردم بيگانه سازد و اولوّيتها را از ياد آنان ببرد.
على (ع) در عهدنامه خويش به مالك اشتر مى فرمايد:
(امّا بعد هذا فلا تُطَوِّلَنَّ اِحتِجابَكَ عَن رَعيّتك فَاِنَّ احتجابَ الولاة عَنِِ الرّعيةِ شُعبَةٌ مِنَ الضِّيقِ وقِلَّةُ عِلمٍ بِالاُمُورِ …)27
4. عدم نظارت دقيق بر نهادهاى اجرايى و سازمانها
اجراى صحيح و خوب هر قانون بخشى از درستى و سلامت و ارزش آن به شمار مى رود. قوانين شايسته در صورتى تأثير مثبت خواهند داشت كه توسّط مجريانى شايسته و دلسوز به مرحله اجرا در آيند. در صورتى كه مسؤولان اجراى قوانين و نهادها و سازمانهاى دولتى و كارگزاران دولت به صرف استخدام و با تكيه با قوانين استخدامى سعى در كارشكنى كم كارى نخوت فروشى و رشوه خوارى داشته باشند بديهى است كه قانون و قانونگذار و كل نظام را زير سؤال مى برند.
5. بروز فاصله هاى عميق اجتماعى ميان طبقات جامعه.
6. عدم تعادل در هدف نگرى و مردمدارى در برنامه ريزيها.
7. وجود تعارض در گفتار و برنامه ها.
و عوامل ديگرى كه بسيارى از آنها قابل تلفيق با موارد ياد شده مى باشد. اين نوشته را به پايان مى بريم در حالى كه در بررسى (عوامل ناهمسازى حكومت و مردم) تنها نيمى از واقعيّت را مورد توجّه قرار داديم. يعنى تنها به نكاتى پرادختيم كه حكومت را عامل ناهمسازى مى شناسد در حالى كه نيم ديگر واقعيّت به خود مردم باز مى گردد.
هميشه حكومتها مسؤول نابه سامانى و هرج و مرج و انحطاط جوامع نيستند بلكه گاه ممكن است مردم يك جامعه خود به نوعى زمينه شوم بختى و اسارت خويش را فراهم آورند كه تحقيق اين موضوع را به مجالس ديگر وا مى نهيم.