سنت گرایی ومدرنیته؛ پیوستگی یا گسستگی؟

لی سونگ هانگ؛ ترجمه: مرتضی سلطان پور

نسخه متنی
نمايش فراداده

سنت گرايي ومدرنيته؛ پيوستگي يا گسستگي؟

نگاهي به تجربه كره جنوبي

لي سونگ هانگ *

ترجمه: مرتضي سلطان پور * *

در شبه جزيره كره براي صدهاسال انديشه هاي سنتي بر مردم اين كشور حاكم بود؛ به اين معني كه مباني فلسفه سنتي, نظامهاي فكري كشور كره را در دوره هاي تاريخي گذشته شكل مي داده است. حكمراني اين مباني فلسفه, از اواخر قرن نوزدهم, با دشواري روبرو شد و نتوانست فارغ ازمشكل به حيات خود ادامه دهد. در واقع از اواخر قرن نوزدهم, مباني فلسفه مدرنيته به طور مستقيم مانع از ادامه روند گذشته نشد؛ چرا كه انديشه هاي جديد از طريق استعمار ژاپن به صورت غيرمستقيم وارد اين سرزمين شد: به اين ترتيب, انديشه جديد و مدرن از طريق يك تمدن آسيايي كه چند دهه زودتر با مباني انديشه هاي فلسفي جديد آشنا شده بود, به اين سرزمين راه يافت.

بنابراين كشور كره, اولين مرحله گسست مباني انديشه هاي سنتي را با ورود استعمار ژاپن تجربه كرد. دومين مانع بر سر راه ادامه سلطه انديشه هاي سنت گرا در كره جنوبي از اواسط قرن بيستم با آغاز حاكميت نظاميان از اوايل دهه 1960 ايجاد شد. حاكمان نظامي تحت عنوان استراتژي < پيش به سوي   تمدن بزرگ > دومين مرحله گسست مباني انديشه هاي سنتي در كره جنوبي را رقم زدند. در اين زمينه, اين دومين تجربه كشور كره بود. سومين تجربه در مخالفت با انديشه هاي سنتي از اوايل دهه 1990, و با روي كار آمدن دولتهاي غيرنظامي با استراتژي تاسيس ساختار جديد دموكراسي روي داد. در حال حاضر نيز دولت جديد كره جنوبي نير بر پيروي نكردن از انديشه هاي سنتي تاكيد مي كند.

اصولاً بايد گفت چالش ميان سنت گرايي و مدرنيته در كره از اواخر قرن هجدهم آغاز شد. در آخرين سالهاي فرمانروايي نظام پادشاهي در كره, يكي از روشنفكران ديني كره اي به نام «تاماس چويونگ يونگ» (1836-1762) مباحثي در خصوص درهم آميختن آموزه هاي كنفوسيوس و تمدن غرب مطرح كرد. همچنين اصلاح طلبي به نام «هه گان» در اوايل قرن هجدهم, مبحث تجديد نظر در رفتارها و سنتهاي ديني (كنفوسيوسي) در جامعه كرده و پذيرش آگاهانه مباني انديشه جديد را مطرح كرد. بدون ترديد حركت اين اصلاح طلبان در اين مقطع تاريخي يكي از اقدامهاي بسيار شجاعانه تلقي مي گردد؛ زيرا به قدري سنتهاي درون گرا بر بافت اجتماعي و زندگي مردم در شبه جزيره چيره بود كه سخن گفتن از هر گونه تجديدنظر طلبي, در واقع, استقبال از مرگ تلقي مي شد. جامعه كره در اواسط قرن نوزدهم با تكانهاي سنگين نظامي و فرهنگي روبرو گرديد. اين تكانها, تضاد ميان اصلاح طلبان و سنت گرايان را تشديد نمودند. جامعه كره مي رفت كه از تقابل انديشه هاي سنتي و مدرن به توليد تفكر و ايده هاي جديد برسد كه استعمار ژاپن با ورود خود به كره, بر سركوب هر دو تاكيد ورزيد. در واقع روند توليد فكر با دخالت بيگانگان كه منافع خود را در اولويت مي ديدند, به سرعت فرو مرد.

در سال 1910 آخرين سلسله پادشاهان كره منقرض گرديد. پس از انقراض اين سلسله كه از مباني انديشه هاي سنتي و تفكران ديني (كنفوسيوسي) بسيار تاثير پذيرفته بود و بر ترويج سنت گرايي و حفظ سنتها تاكيد مي كرد, مباحث فراواني در ميان متفكران كره اي آغاز شد. واپسين سلسله هاي پادشاهي كره در پايان كار خود به راه انحطاط و ناتواني افتاده بود. انديشمندان معتقدند تفكر حاكم بر پادشاهان اين سلسله, عامل اصلي انقراض فرمانروايي آنان بر كره شد. در كنار آن, بي توجهي به ضرورت تجديد نظر طلبي و بستن راه هر گونه تفكر و اصلاح, حاكميت سلطنتي را در بدترين شرايط خو قرار داد به طوري كه ورود ژاپن به كرده بدون كوچكترين مقاومتي انجام گرفت. پس از انقراض حاكميت پادشاهي, بسياري از متفكران و روشنفكران كره بر ضرورت تجديد نظر طلبي و انجام اصلاحات تاكيد كردند و توليد انديشه جديد را وظيفه خود دانستند. به طور كلي نخبگان كشور كره در اين دوره را مي توان به سه گروه تقسيم كرد:

الف- گروهي از روشنفكران و نخبگان كره جنوبي مانند «لي سونگ هي» معتقد بودند از ميان سنت گرايي و مدرنيته مي بايست سنت گرايي محض را به كار گرفت و با مدرنيته و مباني انديشه هاي جديد مخالفت نمود. اين طيف از روشنفكران معتقد بودند كه مي توان با تكيه بر ارزشها و اصول مذهبي كنفوسيوسي, جامعه را به پيش برد.

ب- گروه دوم از نخبگان, مانند «پارك اون شيك» به نوعي التقاط فكري در اين زمينه تكيه داشتند. آنان اذعان مي داشتند كه نوعي پذيرش مدرنيته و انديشه هاي جديد و آميختن آنها با سنتها و ارزشها, جامعه را به سمت پيشرفت هدايت خواهد كرد.

ج- گروه سوم از متفكران, مانند «شين چه هيونگ» معتقد به كنار گذاشتن انديشه سنتي و پذيرشي مدرنيته به عنوان راه حل اداره جامعه بودند. اين گروه معتقد بودند ارزشهاي كنفوسيوسي نوعي انزواطلبي و پدرسالاري را بر جامعه حاكم مي كنندو اين امر, راه را بر رشد جامعه مي بندد. از طرفي آنان بر ناسيوناليسم و ملي گرايي نيز شديداً تاكيد مي كردند.

اين سه گروه, پيشگامان گرايشهاي فكري سنت گرا و مدرن در اوايل قرن بيستم در كشور كره بودند. سير تحولات فكري در كره نشان مي دهد كه با آغاز چيرگي استعمار ژاپن بر كره, زمينه براي نقد مباني انديشه سنتي كاملاً فراهم شد. اين روند باتاسيس نخستين مركز علمي در كره با نام «كيونگ سونگ» تاسيس شد و از سال 1926 متفكران ژاپني موسسه تحقيات در خصوص مباني فلسفه قديم را در اين دانشگاه تاسيس كردند. اين تحقيقات و مطالعات توسط يكي از نخبگان ژاپني به نام «تاكاهاشي» آغاز شد. حركت ژاپني ها در جهت تخطئه تفكر و مباني انديشه هاي سنتي, جامعه كره را به سوي پذيرش كامل استعمار به مدت سي سال رهنمون شد؛ به طوري كه بسياري از متفكران برجسته كره اي مانند «شين چه هيونگ» كه در واقع به دنبال آزادي كشور و نيز ترويج ناسيوناليسم كره اي بودند, به شدت سركوب شدند.

ارائه تصوير منفي از مباني انديشه سنتي كره توسط حاكمان ژاپني به حضور درازمدت ژاپن در كره ياري فراوان رساند, به طوري كه پس از پايان استعمار, علي رغم اينكه بسياري مي پنداشتند كره آزاد شده است, تحولات فكري در كره نتايجي به بار آورد كه مطلوب ژاپن بود: پس از پايان استعمار «پارك چونگ هي» افسر نظامي- كه از مراكز نظامي ژاپن فارغ التحصيل شده بود- در دهه 1960 به عنوان رهبر كره جنوبي به قدرت رسيد. پارك در دوران جنگ سرد با دريافت كمكهاي مالي بلاعوض از آمريكا و ژاپن, با شعار «پيش به سوي مدرن نمودن كشور» تمام كوشش خود را مصروف تقليد از غرب كرد. او در ظاهر با توجه به حساسيتهاي محافل فكري در كره مي گفت: «من به دنبال احياي دموكراسي كره اي هستم.» و حتي به اين منظور موسسه اي را نيز تاسيس كرد. اما نخبگان اجتماعيهمه مي دانستند كه هدف وي از طرح اين شعار ظاهري, در واقع مشروطيت بخشيدن به حاكميت نظامي خودبود. دولت نظامي تحت عنوان «پيش به سوي تمدن جديد» براي تاسيس حاكميتي تقليدي از سرمايه داري غرب, تمامي كوشش خود را به كار بست. حيطه عمل شعار «پيش به سوي تمدن جديد» تنها قلمروهاي سياس و اقتصادي نبود بلكه به قلمروزهاي فرهنگي و حتي مذهبي كشور كره نيز گسترش يافت. در چنين دوراني بسياري از روشنفكران اجتماعي نيز به سرعت با حركتهاي «پارك» هماهنگ شدندو امحاي كامل مباني انديشه سنتي در نظريه هاي آنان جايگاهي مهم يافت.

در نتيجه بامشاهده نشانه هايي از رشد و توسعه, بسياري از نخبگان پنداشتندكه هرچه از سنت گرايي دور شوند كشور زودتر رشد خواهد كرد. جانشينان پارك نيز همچون «چون دوهوآ» و «روته وو» در دهه هاي 1980 و 1990 تحت عنوان مبارزه با كمونيسم, در قالب درسهاي اخلاقي, واحدهايي را در دانشگاه تاسيس نمودند. اين به آن معني است كه مباني سنتي انديشگي كره جهت پيشبرد اهداف سياسي, درواقع, مورد سوء استفاده حاكمان قرار گرفت. اينامر آسيبهايي جدي به مباني انديشه سنتي در كره وارد نمود. بعد از پايان دوره فرمانروايي حاكمان نظامي در اواسط دهه 1990, «كيم يانگ سام» رئيس جمهوري اين دهه, سياست «جهاني شدن» را مطرح كرد. دولت پس از او, دولت «كيم داي جونگ» (دولت كنوني كره) با مبحث تاسيس «ساختار مردم سالاري جديد در كره» پاي به ميدان نهاد. اعلام اين سياست توسط حاكمان كره جنوبي از ديدگاه نخبگان اجتماعي در واقع به معناي هر چه بيشتر محدود كردن مباني انديشه هاي سنتي در كره بوده است. به طور خلاصه مي توان گفت مبحث چگونگي گسست روند انديشه سنتي در كره بدون در نظر گرفتن سياستهاي مدرن سازي تقليدي توسط حاكمان نظامي نمي توان پي گرفت. ترديدي نيست كه مباني انديشه مردن و مدرنيته در كره جنوبي كه نوعي انديشه وارداتي و تقليدي از غرب است, هسته هاي اصلي مدرنيته در كره جنوبي را تشكيل مي دهد. به همين دليل مباني انديشه جديد در كره و موضوعات آن, بومي و برآمده از فرهنگ و سنتهاي كره اي نيست. ضعف بزرگ مباني انديشه جديد در كره جنوبي اين است: بي هستگي. مباني سنتي انديشه كره اي به دليل رد كردن انديشه جديد, درون گرايي, انزواطلبي و مقدس شمرده شدن اين انديشه از سوي پادشاهان و سوء استفاده از مباني ارزشي جامعه براي تحكيم پايه هاي حاكميت, به سرعت در برابر مباني انديشه جديدميدان را خالي كرد. همين امر باعث شده است تا جامعه امروزي كره با نوعي سردرگمي در زمينه مباني انديشه روبروباشد.

دلايل داخلي گسست مباني فلسفه سنتي در كره

در بخش اول در خصوص دلايل خارجي گسست انديشه سنتي در كره سخن گفتيم اين دليل به طور خلاصه عبارت بودند از:

حاكميت سي و پنج ساله استعمار بر كره؛ اجراي سياستهاي مدرنيته تقليدي از سوي نظاميان؛ اجراي سياستهاي اصلاح ساختار مردم سالاري جديد از سوي روساي جمهور اين كشور. همه حاكماني كه پس از فرمانروايي پادشاهان در كره بر سركار آمدند, به نوعي عامل سركوب مباني انديهش سنتي در كره به شمار مي آيند. اما اين دلايل در واقع دلايل بيروني گسست مباني انديشه سنتي در كره است. اما گسست مباني انديشه سنتي تنها دلايل بيروني ندارد بلكه عوامل دروني نيز به نوعي در گسست تفكر سنتي در كره سهم داشته اند.

مهمترين دليل گسست سنت گرايي در كره جنوبي عبارت است از: تحول در بافت فكري جامعه. بايد گفت تاثير فكر تنها بر موضوعات مهمي نظير مسائل سياسي و اقتصادي نيست, بلكه اصولاً تغيير تفكر عاملي مهم در تحول ايدئولوژي, زبان و بسياري از قلمروهاي جامعه شناسي است. زماني كه طرز تلقي نخبگان جامعه تغيير كند اين تحول, خصوصاً در جوامع كنوني, به سرعت به لايه هاي زيرين اجتماع گسترش مي يابد و جامعه را نيز دچار تغيير مي نمايد. همين امر باعث مي گردد كه سنت گرايي و تفكر مربوط به آن در جامعه دچار ركود شود. زيرا متفكراني كه دچار تحول فكري شده اند, در قالبهاي جديد مدرنيته وارداتي به تكامل رسيده اند.

در دوران گذار كره ار يك جامعه سنتي به يك جامعه مدرن, از آنجا كه موضوعات قابل بحث براي نخبگان اين كشور تغيير يافته بود, در نتيجه مباحث جديد جذابيت بيشتري يافتند. در اينجا به بررسي اين تغيير و تحول در موضوعات مي پردازيم.

ابتدا به بررسي تحول اقتصادي مي پردازيم. جامعه كره از لحاظ اقتصادي از يك جامعه كوچك و متوسط كشاورزي به يك ساختار سرمايه داري با گرايش صنعتي تبديل شد. بدين ترتيب زندگي گروهي و ساختار جمعيتي محفلي در اين كشور به زندگي اي كه روابط آن بر پايه قراردادهاي جديد اجتماعي شكل گرفته بود, تبديل شد.

در قلمرو سياست نيز همين روند طي شد: روابط سياسي ارباب- رعيتي و روابط طبقاتي به سود برقراري دموكراسي و برابري سياسي در جامعه كنار گذاشته شد. اساس اين تحول در تغيير نگرش حاكميتهاي خانوادگي و طبقاتي به ارزش نهادن به انگيزه هاي فردي و حاكميت اين ارزشها نهفته است. اين تحول, عرصه زبان را نيز در نورديد: زبان رسمي كره اي استفاده مطلق از حروف چيني را رها كرد و به ابداع الفباي كره اي و ترويج آن روي آورد.

به هر حال در جامعه كره جنوبي مباني انديشه سنتي, به دلايلي كه برشمرده شد, با وضعيتي دشوار روبروست. مدرنيته در اين كشور از نوع وارداتي آن است و نخبگان كره اي, به ويژه استادان علم فلسفه, معتقدند مدرنيته كنوني مي تواند منشا مشكلات فراواني براي جامعه كرده گرددو علي رغم تاكيد نخبگان سياسي بر ارزشمند بودن مدرنيته وارداتي, انديشمندان و دانشمندان فلسفه و جامعه شناسي, نوعي احياي انديشه هاي سنتي را براي حل مسائل و مشكلات و پي ريزي انديشه هاي جديد بومي در قرن بيست و يكم پيشنهاد مي كنند. موفقيت آنها در پيشبرد انديشه خود و اينكه بتوانند حرف خود را به كرسي بنشانند, به شرايط اجتماعي كشور كره و واكنش مردم اين كشور در برابر مدرنيته پيشنهادي از سوي حاكمان دارد.

* استاد دانشگاه فلسفه كوريا.

* ? كارشناس سفارت جمهوري اسلامي ايران در كره جنوبي.