نويسنده : دکتر سيد علي اردلان
ناشر : sultanmohammad.honar.ac.ir
بسم الله الرّحمن الرّحيــم
ادبيـّـات و نقّاشي هر دو از ظريــف تريــن و زيــباتريــن آفريــده هاي ذهن بشرند، هر دو با هم آفريــده شده اند و رشد کرده اند و به کمال رسيــده اند و هر دو يــار و يــاور يــکديــگر بوده اند.
پيشينيان ادب را به معني فرهنگ و دانش
2- هنر،
3- حسن معاشرت،
4- آزرم، تأديب و تنبيه آورده اند و از نظر علمي آن را دانشي دانسته اند که شامل:
«لغت، صرف، نحو، بيان، بديع، عروض، قافيه، قوانين خط، قوانين قراءت، اشتقاق،
قرض الشّعر، انشا و تاريخ باشد. امروزه دانش مذکور را ادبيات گويند»2 [2]
و آنچه از آن در اذهان عامة مردم متبادر مي شود، بيشتر نظم و نثر است زيرا ديگر دانش هايي که برشمرديم براي نيکو کردن اين دو پديده هنري است .
و از نظم و نثر، به نظم اهميت بيشتري داده مي شود تا نثر: ولي اصحاب شوق و ارباب ذوق ، نظمي را مي پسندند که علاوه بر موزون بودن و مقفّي بودن ، مخيل و داراي شور و احساس باشد :
و گفته اند:« شعر گره خوردگي عاطفه و تخيل است که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد». [4]
اين شور و احساس و خيال شاعرانه را در آثار نقاشان چيره دست نيز مي توانيم به خوبي درک کنيم :
اگر محتشم درباره شهادت سيدالشّهدا عليه السلام با دلي غمناک و شور شاعرانه و احساس ديني و لبريز از عاطفة انساني مي سرايد :
استاد فرشچيان در تابلوي عصر عاشورا با کشيدن دو نخل تشنه و پژمرده با تنه هاي زرد و خميده، در سمت چپ تابلوي خويش و پشت سر زنان داغديده، گويي خميده شدن قامت تمام هستي را به نمايش گذاشته است و با رنگ خاکيِ زمينه ، غبار غم را به وضوح نشان مي دهد و گويي با محتشم همسرايي مي کند که :«طوفان به آسمان زغبار زمين رسيد »
و نيز اسب تيرخورده و بدون سوار که قطره اشکي در گوشة چشم دارد نه تنها گريه چهارزن و سه کودک پوشيده روي اطراف آن را براي ما مسجل مي کند که همه جهان را بر شهادت امامشان مي گرياند و ناله هاي حضرت زينب (س) را به گوش جان ما
مي رساند که روي به قبرستان بقيع کرده است و به مادرش حضرت فاطمه زهرا (س)
مي گويد :
نقّاش، پيکر بي جان حضرت سيدالشّهدا را در تصوير نياورده است ولي دو کبوتر سفيد پر و بال شکسته و تيرخورده را بر روي زيني که از اسب بر زمين افتاده نشان مي دهد که حکايت از پرواز روح پاک اوست به سوي پروردگارش .
بدون اينکه صحنه جنگ و رشادت و دليري سرور شهيدان را نشان دهد. با به تصوير کشيدن تيردان خالي و غلاف بدون شمشير که بر روپوش (غاشيه) اسب آويزان است ، به ما مي گويد :
سرور و سالار شهيدان حسين بن علي (ع) تا رمق در بدن و شمشير در دست و تير در ترکش داشته است به جنگ با ستمگران ادامه داده است تا شهيد شده است ...
بلي شاعران و نقّاشانِ هم سو ، يک مفهوم را القا مي کنند و در القاي مفهوم با هم مشارکت دارند ولي ابزار کارشان يکي نيست . ابزار کار شاعر، واژه است و ابزار کار نقّاش، رنگ و خط. بنابراين همان اندازه که شاعر براي انتقال مفاهيم ذهني خود نياز به برگزيدن واژه ها دارد، نقّاش هم نياز به برگزيدن رنگها دارد و به کار بردن خطها .
همراهي ادبيات و نقّاشي امروزي نيست ، با يک نگاه به اطراف خود مي توانيم دريابيم که از کهن ترين زمان ها تا کنون دوشادوش همديگر در حرکت بوده اند . در تخت جمشيد هم خطوط ميخي ديده مي شود و هم نقش کساني که براي شاه پيشکش مي آورند ... اين موضوع در تمام دوران تاريخ پيش از اسلام در خور تأمل و تعمق است . اين همراهي از آغاز رواج نظم و نثر فارسي دري «در سده هاي پس از استقرار اسلام در ايران مشهود است؛ چنان که در يک قطعة منسوب به فردوسي آمده است که :
«ادبيات فارسي و هنر ايراني پيوند و همخواني ذاتي داشته اند زيرا هنرور و سخنورِ ايرانيِ مسلمان ـ هردو ـ بر اساس بينشي يگانه و ذهنيتي مشابه دست به آفرينش مي زده اند .
آنان در خلال زيبايي هاي اين جهان ، به عالم ملکوتي نظر داشته اند . بيشتر هدفشان دست يافتن به صور مثالي و درک حقايق ازلي بوده است . در هنر آنان قلمرو زيبايي با جهان معني قرين بوده است .
بي شک شناخت رشته هاي مختلف پيوند بين شعر و نقاشي قديم به پژوهشي گسترده تر ـ از آنچه تا کنون کار شده است ـ نيازمند است ... صور خيال در شعر فارسي و نقّاشي ايران بر هم منطبق اند .
نظير همان توصيف هاي نابي را که سخنوران از عناصر طبيعت ، اشياء و انسان ارائه مي دهند ، در کار نقّاشان هم مي توان بازيافت . شاعر، شب را به لاژورد ، خورشيد را به سپر زرين، روز را به ياقوت زرد، رخ را به ماه، قد را به سرو، لب را به غنچه، [زلف را به شب و سنبل و بنفشه و کمند ] تشبيه مي کند؛ نقاش نيز مي کوشد معادل تجسمي اين زبان استعاري را بيابد و به کار برد . بدين ترتيب ، نقّاشان به تدريج فهرستي از تصويرهاي قراردادي بر پايه مضامين ادبيات حماسي و غِنايي گرد مي آورند. و نسل هاي بعد چنين تصويرهايي را همچون سنتي پايدار نگه مي دارند و تنها به مرور ايام اندک تغييراتي در آنها ايجاد مي کنند . نقّاشان حتي در تبيين اصول فنّيِ کارشان تحت تأثير ادبيات هستند » [8]
آنها به جاي واج آرايي و همخواني واژه ها ، از هماهنگي رنگ ها و همخواني آنها استفاده مي کنند .
در تاريخ ادبيات ايران ، هميشه اديباني موفّق بوده اند که در آثار خود هم به ظرف و هم به مظروف توجه داشته اند . تنها انتخاب واژه هاي زيبا و بيان نيکو و آرايه هاي ادبي و صورت زيبايي نثر و نظمِ نويسندگان و سرايندگان ، باعث جاودانگي آثارشان نشده است بلکه درونمايه زيبايي که در انديشة فرانمودن جهان آرماني بشر و آمال والاي انساني او بوده است ، به جاودانگي آن کمک کرده است، ظرف زيباي خالي کسي را سيراب نمي کند ، بلکه فرد تشنه به آب نياز دارد ، در درجة اول آب بايد زلال و گوارا باشد پس از آن است که زيبايي ظرف ، به گوارايي آن خواهد افزود . شعر بايد بيان اهل درد باشد ، دردهاي ديني، سياسي، اجتماعي، عرفاني، اخلاقي، دردهاي مشترک بشر، دردهاي او در تمام دوران و روزگاران .
از اين رو شاعراني موفّق تر بوده اند که توانسته اند ژرفترين آنها را بيابند و بازگو کنند . و نقّاشاني هم که توانسته اند به سراغ شعر چنين شاعراني و يا نثر نويسندگاني دردمند بروند، توفيق بيشتري حاصل کرده اند .
يکي ديگر از اين نگارگران چيره دست و خوشبخت ، سلطان محمد تبريزي يا عراقي است که از چند جهت مشمول الطاف الهي قرار گرفته است ، داشتن استعداد خدادادي و ذوق و شوق نگارگري، داشتن استادان خوب و ياران هنرمند و زيستن در زماني مناسب، زماني که پادشاه زمانش يعني شاه اسماعيل صفوي دستور مصوَّر کردن شاهنامه را براي اهدا به فرزند خردسالش ـ شاه طهماسب ـ مي دهد . و اين شايد بهترين رويکرد بخت به او بوده است. زيرا نهال هنرش را در يکي از بهترين بوستان هاي ادب فارسي کاشته است در جايي مناسب که هر روز تناورتر و پرثمرتر از روز پيش جلوه مي کند. زيرا شاهنامه، جنگ خوبي ها با بدي هاست ، نمايش کيفر اعمال و شکست غرور و خودبيني هاست و پيروزي نيروهاي ايزدي بر اهريمني .
گرچه همة صحنه هاي شاهنامه زيباست ولي گزينش صحنه هاي گيراتر از آن، از سوي اين نقّاش چيره دست نشانه اي از حسن سليقه و نشان دهندة درون ستم ستيز اوست . او به سراغ ضحاک «مظهر ستمگري» و فريدون «مظهر انسانيت» مي رود تا شکست ستم را در برابر دادگري جاودانه تر سازد .
هر اثر حماسي به مانند نهر خروشاني است که از گذرگاه هاي تنگ و فراز و نشيب هاي تند و پيچ هاي گوناگون مي گذرد تا خود را به درياي ژرف و آرام بخش هدف برساند .
نقّاش خود را ملزم به نشان دادن تمام مسير راه نمي داند و اگر هم بخواهد چنين کاري بکند، نمي تواند بلکه او مترصّد ثبت لحظه هاي حساس و هيجان انگيز است . در انديشة تثبيت امواج مهيب و گاه نشان دادن آرامش پس از طوفان ها، برجسته کردن دقايق ظريف و به ياد ماندني .
از اين رو مي بينيم سلطان محمد از داستان پرهيجان شکست جمشيد به دست ضحاک ، و ستمگري هاي ضحاک، تصوير قتل پدر ضحاک، عبور فريدون از روي دجله، کشتن گاوبرمايه و قيام کاوة آهنگر و زاده شدن و پرورش يافتن فريدون و شکست ضحاک از کاوة آهنگر و پيروزي فريدون بر ضحاک و به تخت نشستن و فرمانروايي او، به کشيدن چند تصوير اکتفا کرده است ، که از آن جمله است :
1 ـ تصوير قتل پدر ضحاک
2 ـ عبور فريدون از روي دجله
3 ـ کشته شدن گاو برمايه به دست ضحاک و ...
به نظر بنده کار نقّاش را بايد تلميحي بر داستان هاي حماسي گرفت ، منتها تلميحي
گسترده تر و برجسته تر از تلميح هاي شاعرانه و با افزونيهايي در حدِ گسترة صفحة نقّاشي .
فردوسي براي نشان دادن سنگدل بودن ضحاک و چيرگي شيطان بر قلب او ، در آغاز توصيف جالبي از پدرِ ضحاک( مرداس) دارد تا با تضادي که در صحنة داستان ايجاد
مي کند و مرگ مظلومانة مرداس، خوب را، زيباتر و بد را، زشت تر جلوه دهد :
ولي
ابليس از اين ناپاکي و تيره دلي او براي القاي هدف خود بهره مي جويد و به صورت فردي دلسوز و نيکخواه به نزد او مي آيد و مي گويد: مي خواهم رازي را با تو در ميان بگذارم به شرط آنکه سوگند بخوري که آن را به کسي نگويي و آن را به کار بندي. ضحاک با توجه به سرشت ناپاک خود، فريب چرب زباني هاي او را مي خورد و براي به دست آوردن تاج و تخت پادشاهي کمر به قتل پدرِ خداترس و بخشندة خود مي بندد ولي نمي داند او را چگونه بکشد ؟ از اين روي از اهريمن ،
«بپرسيد :کاين چـاره با من بــگوي؛
چه روي است اين را ؟ بهانه مجوي » [10]
و اهريمن،
آنچه را که شاعر سحر آفرين و بي نظيرمان ، با سرودن بيت هاي بالا به ذهن خواننده و شنونده القا کرده بود، نقّاش چيره دستمان با قلم سحار خود به آنها عينيت بخشيده است . تک تک صورت ها به گونه اي ترسيم شده اند که بيان کننده سيرت ها باشند 0مرداس ، نگونسار در چاه افتاده است و گويي به صورت طبيعي دست را سپربلا قرار داده است تا حافظ جانش باشد و چنان مي نمايد که دست او شکسته است . بدن استخواني و لاغر ، چهره نوراني ، موهاي سفيدِ سر و صورت و عمامة سبز که به دور کلاه قرمز با آستر سفيد، پيچيده و اکنون به گوشةچاه پرت شده است ، همه حکايت از پارسايي و شب زنده داري او دارد .
چهره پرستار نيز چنان شگفت زده و اندوهبار است که بيننده را هم به شگفتي وا مي دارد . از بسياري شگفت زدگي با دست راست به چهره خود نواخته و با دست چپ شمع را بر سر چاه پايين آورده است تا شايد از حال سرور خود آگاه شود . اهريمن زشت خوي با چهره اي منافقانه، قيافه اي حق به جانب به خود گرفته است و نشانة سؤال و تعجب از چهره اش مي بارد و گويي از اين پيشامد ناگوار ناآگاه است و مي خواهد شرح واقعه را از خدمتکار جويا شود .
بانويي که از خواب پريده است و از درون اتاق تاريک با بازکردن يک لنگه در و پناه بردن به پشت لنگه ديگر ـ براي پرهيز از چشم نامحرم ـ به اين واقعه مي نگرد ، کاملا ًبهت زده است .
و سرانجام چهرة شادمان ضحاک در روشني کامل نمودار است زيرا او از آغاز شب تا به حال نخوابيده است و در انتظار چنين لحظه اي بوده است .
تمام اين صحنه را در باغي خرم و سرسبز با درختاني پر از گل و شکوفه و انبوه و
سر برهم آورده که حکايت از بهشت برين مي کند و در جلو کاخ مجلّل و اشرافي قرار گرفته است، به نمايش گذاشته است انتخاب و تلفيق رنگ هاي مناسب، ظرافت هاي در و ديوار و زمين و آسمان، همه از مهارتِ حاصل از تجربة چندين سالة نقّاشِ برگزيدة دربار، سخن مي گويد . او براي بوستان دلگشايي که فردوسي بيان کرده است همه چيز را در نظر گرفته است، حتّي از جوي آب و مرغابي هاي آن نيز فراموش نکرده است .
او تاريکي را قبول ندارد . همه چيز را روشن و کامل مي بيند . سياهي، جز در درون چاه و تاريکيِ شب، جز در درون اتاق هاي طبقه بالا و پايين کاخ در هيچ جاي ديگر اجازه ورود نيافته است . اگر درون چاه سياه است مانع از ديده شدن مرداس نمي شود .
البتّه بر همه اين ظرافت ها، هنر کتاب آرايي و خطّاطي را هم بايد افزود و به تماشا پرداخت .
بي گمان اگر فردوسي اين هنر را مشاهده مي کرد به سلطان محمد مي گفت : «فردوس برين جايت باد».
نگارنده چون بر اين مطلب واقف بود که اغلب آثار اين هنرمند چربدست به وسيله دانشمندان و هنرمندان فاضل، توصيف و معرفي شده و به راستي، حق آنان ادا شده است ، ضرورتي براي معرفي مجدد آنها نديد؛ موضوع همراهي و همگامي يکي از آنها را با ادبيات مد نظر قرار داد. اميد است در آينده، فرصتي به دست آيد که بتواند از اين ديدگاه به توصيف ديگر آثارش نائل آيد .
ان شاءالله
و من الله التّوفيق و عليه التّکلان
دکتر سيد علي اردلان جوان
8/2/1384
1 . کليات سعدي، از روي نسخه مرحوم فروغي و ساير نسخ معتبر ، ابوالقاسم حالت ، تهران ، علمي ، 1345، صص 635ـ636 . 2 . فرهنگ فارسي ، دکتر محمد معين ، تهران ، امير کبير ، چاپ دوم ، 1353 . 3 . ديوان اشعار شادروان محمد تقي ملک الشعراي بهار ، تهران ، اميرکبير ، 1336 ، ج 2 ، ص 407 . 4 . گزيده غزليات شمس ، جلال الدين محمد بلخي ، به کوشش دکتر محمد رضا شفيعي کدکني ، تهران ، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي ، چاپ هفتم ، 1367 ، ص 15 . 5 . ديوان مولانا محتشم کاشاني ، به کوشش مهرعلي گرگاني ، تهران ، کتابفروشي محمودي ، 1344 ، ص 283 . 6 . همان مأخذ، ص 284 . 7 . تاريخ ادبيات در ايران ، دکتر ذبيح الله صفا ، تهران ، ابن سينا ، 1342 ، ج 1 ، ص 463 . 8 . همگامي نقاشي با ادبيات در ايران ، نوشته م . م اشرفي ، ترجمه رويين پاکباز ، تهران ، انتشارات نگاه ، 1367 ، صص 11ـ 12 . 9 . نامه باستان ، (ويرايش و گزارش شاهنامه فردوسي) ، دکتر ميرجلال الدين کزازي ، تهران ، انتشارات سمت ، چ 1 ، 1379 ، ج 1 ، ص 34 10 . مأخذ پيشين ، ص 35 . ارسال : AMIRI