نويسنده : علي كريمي
ناشر : فرهنگ و مردم / دوره2-ش24(مهر 1343 )
هنرمندي كه از طرف ملكه انگلستان و رؤساي جمهور آمريكا و چين مورد تقدير قرار گرفته و نمايشگاه بينالمللي بروكسل به او مدال طلا داده است.
شهر تاريخي اصفهان را لقب نصف جهان داده اند و اكثر مسافرين خارجي كه به ايران وارد مي شوند از اين شهر ديدن مي كنند. هر كسي به شهر اصفهان مي رود و آثار باستاني و كم نظير آنرا ديدن مي كند با هنرمندان معروف و معاصر اصفهان نيز تا اندازه اي آشنايي پيدا مي كند. نگارنده در مسافرتهاي مختلف، در شهرهاي اروپا، مكرر با مستشرقين و ايران شناسان و علاقهمندان به هنرهاي ملي و باستاني ايران برخورد نموده كه اغلب جمله «اصفهان نصف جهان» و نام حاج مصورالملكي را با لهجه مخصوصي مي گفتند و نمونه اي از كار وي را نشان مي دادند.
استاد حاج مصورالملكي از هنرمندان مشهوري است كه سران كشورهاي بزرگ و شخصيتهاي بينالمللي آثار او را گرامي داشته و كتباً مقام هنري وي را تقدير نمودهاند.
عليا حضرت ملكه انگليس ضمن تقدير از يك اثر هنري استاد، يك قطعه مدال تاج گذاري ژرژ پنجم به ايشان اهداء فرمودهاند. چرچيل نخست وزير سابق انگلستان، روزولت رئيس جمهور فقيد آمريكا، چيانك كاي شك رئيس جمهور چين ملي و عده اي ديگر از شخصيتهاي بزرگ بينالمللي مقام هنري استاد حاج مصورالملكي را كتباً ستوده اند. هنرهاي زيباي كشور نيز براي وي كلاس مخصوص آزادي در هنرستان هنرهاي زيباي اصفهان ترتيب داده تا هنرمندان آزاد از هنر طراحي اين استاد بتوانند استفاده نمايند. استاد حاج مصورالملكي كه امروز 75 سالگي عمر خود را ميگذارند فرزند محمد حسن نقاش است. پدر بزرگش زين العابدين نقاش و جدش محمد كريم نقاش بوده اند. ولي مقام هنري هيچكدام از اين فاميل هنرمند به درجه ي استاد معاصر ما نرسيده و چنين شهرتي را بدست نياوردهاند.
حسين مصورالملكي در تاريخ 1268 شمسي در شهر اصفهان متولد شد و در سن 13 سالگي كه مشغول تحصيل بود پدرش درگذشت و در شرايط بسيار مشكلي مسئوليت كارگاه پدر را بعهده گرفت با بتواند معاش مادر و سه خواهر كوچكتر خود را اداره نمايد.
تابلوي تخت جمشيد در روز سلام عيد نوروز ـ داريوش بزرگ از ارتش رژه مي گيرد و ملل مختلف با هدايا به تخت جمشيد آمده اند.
حسين در دوره حيات پدر و در خلال تحصيل، بعضي رموز هنر قلمدان سازي را نزد پدرش فرا گرفته بود ولي اين اطلاعات به درجهاي نبود كه بتواند كارهاي جاري كارگاه پدر را ادامه دهد. لذا شاگردان با سابقه پدرش كمك خواست و با ياري آنها مدت كوتاهي سفارشات كارگاه را انجام داد، طولي نكشيد كه كليه رموز قلمدان سازي را آموخت و مقواسازي قلمدان و نقاشي آنها را به تنهائي به عهده گرفت.
عمارت عالي قاپو در دوره صفويه كه در عالم تصور ساخته شده است. شاه عباس و درباريان و امراء بر ايوان بزرگ طبقه اول جلوس نموده و منظره چوگان بازي را مشاهده مي كنند.
استاد از دوران جواني خود چنين حكايت مي كند: در آن زمان دو نوع قلمدان ساخته مي شد، كه يك نوع از آنها كوچك بود كه هر يكصد عدد آن را فقط يك تومان دستمزد مي گرفتم و نوع ديگر قلمدان بزرگ بود كه هر صد عدد دو تومان اجرت داشت. بايد توجه داشت كه اين دستمزد در مقابل تمام كارهاي قلمدان، يعني مقوا سازي، زمينه سازي، نقاشي، طلاكاري و روغن كاري بوده و با اين قبيل دستمزدها زندگي يك خانواده پنج نفري را اداره مينمودم.
بايد توجه داشت كه تازه اين دستمزدها را هم يك جا نمي پرداختند، بلكه بطور نسيه و قسطي دريافت مي گرديد هنرمند مشهور امروز ما چند سالي باين منوال زندگي كرد و راضي بود كه توانسته است زندگي خود را در قلمدان سازي تأمين كند. در اين هنگام انقلاب مشروطيت ايران آغاز گرديد و در نتيجه براي مدتي كار استاد مصور الملكي پيشرفت چنداني نداشت. ولي با آنكه در نهايت عسرت و پريشاني به زندگي خود و عائله 5 نفري ادامه ميداد هرگز از عزت نفس دست برنميداشت و به هيچ يك از اقوام و آشنايان ابراز درد نميكرد.
پس از استقرار مشروطيت نيز به تدريج هنر قلمدان سازي منسوخ گشت و استاد براي امرار معاش به نقاشي روي پارچه قلمكار پرداخت. و با پيشرفت در نقاشي و شبيه سازي شهرت و معروفيت وي آغاز گرديد. در ابتداي سلطنت اعليحضرت فقيد رضا شاه كبير كه امنيت و آرامش مملكت بر قرار شد، استاد مصورالملكي دوره سختي و پريشاني را پشت سر گذاشته و در سن 38 سالگي بود كه هنر مينياتور و شبيه سازي و هنر روغن و آبرنگ و تذهيب و نقشه كشي قالي و كاشي را بدون كسب تعليم از ديگران، در نهايت قدرت و كمال انجام مي داد.
تابلوي مينياتور جنگ بينالملل دوم از ديد مصور الملكي ـ سمت چپ روزلت، استالين و چرچيل و در سمت راست هيتلر، موسوليني و نخست وزير سابق ژاپن مشاهده مي شوند.
در اين ايام مصورالملكي بيست نفر شاگرد در آتيله خود داشت و آثار بيشماري در كليه رشته هاي هنر ملي ايران تهيه مينمود كه اكثراً به خارج كشور مي رفت و شهرت او را از مرزهاي ايران به دورترين نقاط جهان مي رسانيد.
در اين سنين بود كه سفري به فرانسه رفت و در پاريس مدت شش ماه براي عتيقه فروشان و ايرانشناسان كار كرد و در مراجعت به ايران چون مصادف با سال حج بود به مكه رفت و سپس به ايران بازگشت و مجدداً در كارگاه خود به تكميل و ايجاد آثار هنري پرداخت.
حاج مصور الملكي در سن 40 سالگي ازدواج نمود و ثمره آن سه دختر و يك پسر مي باشد كه اكنون همگي به ثمر رسيده اند و به پدر خويش افتخار مي كنند.
مصور الملكي در سال 1958 در نمايشگاه بينالمللي بروكسل شركت جست و به تابلوي تخت جمشيد وي، مدال درجه اول طلا تعلق گرفت.
«نقاشي ايران تا اعماق تاريخ ريشه دارد. براي نقاشي ايران همواره غنيترين سرچشمه الهام و نيرو، شعر و انديشههاي ديني و فلسفي بوده است. «ماني» با نقشهاي خود اصول آئيني را گذاشت كه بر جهان معاصرش پرتو انداخت و نفوذ آن قرنها با تاريخ آميخت. و شعر پارسي چه بسيار كه در نقاشي منعكس و بكرترين و زيباترين مايههاي آفرينش را در اختيار نقاشان گذاشت. چنين بود كه وقتي مينياتور چيني به ايران آمد ناگزير از اصل و نسب خود بريد و سنن و اصول ايراني را پذيرفت. مينياتور ايراني در حاليكه زاده مينياتور چيني بود، به تقليد از مادر خويش نپرداخت. با فضا و طبيعت ايران يگانه شد و در نخيل و ذوق ايراني رشد كرد و در قالبهاي تازهاي تكامل يافت. مينياتور در عهد تيموري تا آن حد اوج گرفت كه ارزشهاي جهاني يافت. و در دورة صفويه به صورت يك هنر خالص ايراني درآمد و بدعتهاي تازهاي نهاد كه واجد كمال و شكوفاييش بود. در زمان قاجار به مينياتور نخست به فضاهاي جديدي دست يافت، ولي بزودي به راه انحطاط افتاد. تقليد آن را به پژمردگي سوق داد و كمكم كار تقليد به آنجا رسيد كه مينياتور ايراني يك بيمار رو به مرگ شد....
«حاج مصور الملكي» آخرين بازمانده استادان نامآور مينياتور ايران تنها علاج اين بيمار را خون تازه و جوان ميداند. او ميگويد:«مينياتور ايران انگار پير شده است. خون او را بريزيد و خون جوان به او بدهيد. خواهيد ديد كه دوباره جان ميگيرد.»
مينياتور 80 ساله اصفهاني معتقد است كه:
«تقليد، قاتل هنر است. هنر به اقتضاي زمان و شرايط خويش سنت شكن و سنت گذار باشد. به اين معني كه پا به پاي زمان پيش برود، قالبها و سنتهاي قديمي را كه مانع اين پيشروي هستند دور بريزد و قالبها و ارزشهاي جديدي را كه باعث رشد و تعالي او هستند پيدا كند. مينياتوريست ايراني يكي دو قرن است كه با تعصب زياد و ابتكار و قدرت كم از استادان گذشته تقليد ميكند. او بجاي آنكه سنتها و ارزشهاي گرانبها مينياتور گذشته ايران را براي يافتن ظرفيتهاي تازه و راهگشاييهاي ضروري بكار بگيرد، راه را بر ذوق و تخيل و خلاقيت خود بسته و از روي آثار اصيل قديمي سياه مشق ميكند».
با حاج محمد حسين مصورالملكي در يكي از قديميترين محلات اصفهان ديدار كرديم. در يك خانه فرسوده و در عين حال شگفتيآور. خانه او يك موزه كوچك هنري بود كه با وجود قدمت پرنشاط و تحسين انگيز مينمود. حاصل اين ديدار،، بررسي و مروري بود در تاريخ هنر مينياتور ايران و خصوصيات آن-كه در شماره گذشته هنر و مردم منعكس شد-و اين گزارش، نگاهي است به زندگي و آثار «حاج مصور الملكي» بزرگترين مينياتوريست امروز ايران و نيز عقايد نظرات هنري او:
گويي دو قرن به عقب برگشته بوديم. خانه موزه مانند استاد مصورالملكي فضاي مينياتورهاي عهد قاجاريه را بياد ميآورد.
از حياط بيروني تا اندروني يك راهرو و نيمه روشن بود كه اتاق كار استاد سالخورده در كمركش آن قرار داشت. روبروي اتاق يك هشتي كوچك بود با يك حوض مرمري كه ماهيهاي سرخ در آن شناور بودند. طاقهشتي مقرنسكاري بود و آفتاب مثل يك رنگين كمان از پشت شيشههاي الوان بدرون ميتابيد. از پنجره اتاق كار استاد درهاي ارسي ساير اتاقها ديده ميشد. شيشه تمام پنجرهها رنگي بود. سرخ و سبز و آبي و بنفش و به ندرت زرد...دو حلقه بزرگ آهني مثل دو تا گوشواره درانتهاي درها آويخته بود. منبت درها در اوج ظرافت و زيبايي بود. اين زيبايي با جلالي بيشتر در اتاقكار استاد ديده ميشد. پنجرههاي منبتكاري هماهنگي موزوني با مينياتورهايي كه تمامي ديواري تا 200 سال قدمت داشت و پارهاي از آنها را «حاج مصورالملكي» خود نقش زده بود. قسمت از ديوار روبروي درهاي ارسي آيينه كاري بود و آثار هنري در اين آيينههاي ظريف انگار يك زيبايي مطلق را تا بينهايت تكرار ميكرد. در طرفين اتاق دو طاقنما وجود داشت و در بالاي كفشكنهايي كه به دو پستوي كوچك ميمانست گوشوارهاي اتاق با تزيين هنرمندانهاي جلب نظر ميكرد.
در اين فضا قديمي و چشم نواز اكثر آثار مصور الملكي بوجود امده است. و هم در اين خانه استاد 80 بار بهار و خزان را بدرقه كرده است. زندگيش را از زبان خودش بشنويم:
«من در خانواده يك نقاش به دنيا آمدم. اجدادم تا زمان صفويه پشت در پشت نقاش بودند. پدر گاه به مزاح ميگفت: «توي رگهاي ما خون نيست، رنگ است.» و اغلب با قيافهاي متفكر به من ميگفت: «دنيا جز تركيب رنگها نيست.» همه چيز رنگ است. تنها حقيقتي كه مبري و بيرون از رنگهاست خداست.»
او درباره نقاشي تعصب خاصي داشت. خودش نقاش قلمدان ساز بود. به من ميگفت: «اگر ميخواهي نقاش باشي، بايد به باطن اشياء راه پيدا كني. تا وقتي اسير صورت هستي فقط يك مقلدي، نقاشي نيستي. بايد سيرت را بشناسي..»
و دهها سال طول كشيد تا من به عمق حرفهاي او راه پيدا كردم.
من موسيقي رنگها را در كارگاه پدرم شناختم هفت هشت ساله بودم كه دستم را گرفت و مرا به كارگاهش برد. به من گفت: «وقت آن رسيده كه موسيقي رنگها را بشناسي».
و وقتي ديد كه معني حرفش را نفهميدهام و هاج و واج نگاهش ميكنم، توضيح داد كه : «هماهنگي رنگها با هم ايجاد يكنوع موسيقي ميكند، نوعي موسيقي كه فقط چشم صداي آن را ميشنود. تو اگر بخواهي نقاش باشيبايد اين موسيقي را بياموزي.»
15 ساله بودم كه پدرم مرد. او بمن خيلي چيزها آموخت. به من زندگي را فهماند، طعم تلخ و شيرين آن را بمن چشاند و به من گفت:«بين زندگي و هنر هيچ فاصلهاي نيست. حتي حقيقت و جوهر هنر را بفهمي، اول زندگي را بشناس».
روزي كه پدرم مرد حس كردمم همه چيز مرده است، براي من دنيا مرده بود. او دنياي من بود.
آن روزها ايران يكپارچه خون و آتش بود هنوز فرمان مشروطيت خشك نشده بود كه مجلس را به توپ بستند. در فاصلة بين امضاي مشروطيت از طرف مظفرالدين شاه و توپ بستن مجلس به دستور محمدعلي شاه اصفهان دچار هرج و مرج و تب و تاب بود. هر روز بازارها بسته ميشد. انقلاب در كوچه و خيابان بود. مشروطه خواهان با تفنگهاي بلند و قطاري فشنگ درتمام شهر پراكنده بودند. حتي خانمها، با چادر و روبنده در شهر تظاهرات ميكردند. آنها در زير چادر ده تير ميبستند و گاه اسلحه به دست در بستن بازار نقش اول را بازي ميكردند. در اين روزهاي بحراني هنر خريداري نداشت. فقط بازار انقلاب گرم بود. اما من مجبور بودم خرج مادر و سه خواهر كوچكتر از خودم را تأمين كنم. در آن موقع من قلمدان سازي ميكردم. بعدها در زمينه پرتر سازي و تذهيب و تشعير هم دست به تجربه زدم. سرانجام رنگ و روغن را وارد كارهايم كردم. و در تمام اين مراحل يك نقاش گمنام بودم در ميان صدها نقش گمنام ديگر.....
با رفتن قاجاريه مينياتور ايران تكان مختصري خورد. فرنگيها دسته دسته به ايران آمدند و مينياتورهاي سبك صفوي مشتريان پر و پا قرصي پيدا كرد. اروپاييان شيفته اين سبك بودند، بخصوص آن دسته از جهانگردان اروپايي و امريكايي كه به عتيقه علاقه داشتند، مينياتورهاي شيوه صفوي را به هرقيمتي ميخريدند. با آمدن اين سوداگران هنر،. شيوههاي هنر غرب هم در ايران نفوذ بيشتري يافت. سبك اروپاييها با شيوه صفوي آميخت و اين آميزش راه تازهاي در برابر مينياتوري گشود. نقاشان ايراني كه بازار هنر صفويه را گرم ديدند، به تصوير مينياتورهاي عهد صفوي روي آوردند. منهم يكي از اينان بودم.
نخست كمال الملك بهزاد سرآمد مينياتوريستهاي صفوي مرا جلب كرد و بعد اسير جادوي خطوط رضا عباسي شدم. و اين آغاز آفرينش حقيقي من بود.
اوايل دوران پهلوي بود كه به فرانسه رفتم. فرنگستان زادگاه هنري بود كه نفوذ آن مثل مغناطيس نقاشي ايران را تحت تأثير گرفته بود. در فرنگ هنر تجربههايكم نظيري داشت. من احساس كردم اگر بخواهم راهي مستقل در هنر مينياتور بيابم بايد با اين تجربهها آشنا باشم.
شش ماه در پاريس ماندم. سعي كردم روي مكاتب مختلف نقاشي غرب مطالعه كنم. وسعت و تنوع اين مكتبها و آثار نقاشي هنرمندان غربي واقعاً بهتآور بود. در همين مدت با پرفسور «پوپ» ايرانشناس معروف آشنا شدم. او سرگرم نوشتن كتابي درباره هنر ايران بود و از من خواست تا در تصاوير كتاب يارياش دهم. من پذيرفتم . گلهاي پاليهاي نفيس ايراني او را نقاشي ميكردم و هر روز ساعتها درباره هنر ايران با هم صحبت ميكرديم. پوپ عاشق هنر ايران بود. ميخواست با اين شناخت به روح ايران كهن دست پيدا كند. درباره هنر ايران عقايد جالبي داشت كه بعدها آن را در كتاب معروفش «شاهكارهاي هنر ايران» تنظيم كرد:
«ابهت و جنبههاي روحاني هنر باستاني ايران به سبب آن است كه كمال آن در تزيين مطلق است. تزئين كه منبع اصلي و هدف هنرايران است تنها مايه لذت چشم يا تفريح ذهن نيست، بلكه مفهومي بسيار عميقتر دارد. نخستين ادراك مبهم ولي اساسي كه بشر از جهان داشت با نقوش و اشكال تزئيني صورت خارجي يافت و بوسيله همين نقوش انسان با سرنوشت دشوار و پرخطر خويش ارتباط بيشتري پيدا كرد. هرنقش و شكلي وسيلهاي براي پرستش و مايهاي براي راز و نياز و آرامش و نيروي باطني گرديد. به سبب مجموع اين امور هنر تزئيني ايران كه از تجربيات ضروري ناشي شده بود، به بالاترين درجه كمال رسيد و چون پيوسته به تأثير اين عوامل ظرفتر شده و توسعه فراوان يافته است اكنون ميتواند مستقيماً با دل آدمي سخن بگويد».
«پوپ» به هنرمندان ايراني بيش از هنرمندان كشورهاي ديگر در ايجاد طرحهاي درهم و پيچيده كه بهم انداختن و هموار كردن آنها مستلزم چيرهدستي و قوه تخيل است، مهارت داشتند و در عين حال در تبديل شكلها به سادهترين صورت،استادي خاصي نشان ميدادند. در ترسيم خطوط پيرامون شكلها بطريقي خصوصيات نقش را جلوه بدهد استاد مسلم بودند. و خوب ميدانستند كه چگونه ميتوان المري را با خطوط ساده، بيافراط در نقوش و صور بيان كرد.»
من وقتي به ايران برگشتم راه خود را يافته بودم. اولين تجربه و آزمايش من در يك عرصه جهاني در نمايشگاه لندن بود. من با يك تابلوي مينياتور در اين نمايشگاه شركت كردم و اين تابلو بحدي توجه ملكه انگليس (همسر جرج پنجم) را جلب كرد كه گفت آن را به هر بهايي كه هست برايش بفرستند و همان لحظه پروفسور «پوپ» با سفارشي از طرف ملكه انگليس راهي اصفهان شد. وقتي تابلويي را كه خواسته بود برايش نقش زدم و فرستاد يك مدال مخصوص (جرج پنجم) برايم فرستاد. اين مدال طلايي نقش برجستهاي از مراسم تاجگذاري جرج پنجم و ملكه انگلستان داشت. تابلويي كه براي ملكه فرستاده بودم صحنهاي از يك مسجد بود، گروهي براي نماز قامت بسته بودند و فضا بوي قرآن ميداد. من براي ايجاد اين فضاي روحاني حالت جذبه و خلوص نمازگزاران روزها-و هر روز ساعتها در مسجد بسر بردم. لحظههايي را كه ميخواستم تصوير جان بدهم شكار كردمم و بعد تصوير مسجد و نمازگزاران را با تخيل خودم آميختم.
من نخستين بار پرسپكتيو را بطرز علمي وارد مينياتور كردم. اين كار يك ضرورت بود كه از زمان قاجار كم كم تحقق مييافت. نقاشان قاجار ضمن آشنايي با نقاشي غرب، «كوچك و بزرگ» را وارد مينياتور كردند. تا آن هنگام مينياتور «بعد» و عمق نداشت. فاصلهها در آن رعايت نميشد. چشم اندازهاي دور و نزديك به يك صورت و اندازه نمايش داده ميشد. مينياتوريستهاي قاجار «بعد» را بعنوان يك عامل در آثار خود بكار گرفتند. اما اين كار صرفاً تجربي بود و قاعده علمي نداشت. نخستين شواهدي كه ازاين گونه تابلوها (تابلوهاي بزرگ و كوچك) در دست است در هندوستان.(بيشتر نقاشيهاي كاخ چهلستون ره به مظفرعلي نسبت ميدهند).
نقاشان اواخر عصر قاجار سبك اروپايي را وارد نقاشي صفوي كردند. نقاشيهاي اين دوره از نظر رنگ آميزي به مينياتورهاي سابق شبيه است و از جهت سايه روشن و مناظر و مرايا به شيوه كلاسيك اروپا. و با وجود رخنه اين شيوه در نقاشي ملي ايران به ناچار سبكي است كه معمول گرديد است. همه آرزوي من اين بود كه بتوانم شخصيت و هويت مينياتور ايران را احياء كنم. مينياتور ايران در گذشته درخشان خود نقاشان بزرگ غرب را زير نفوذ گرفته بود. رنگهاي درخشان و تند و طرحهايي كه به هيچ وجه در آنها منظور تقليد از طبيعت و سايه روشن و پرسپكتيو نبود، از خصوصيات مينياتور قديم ايران است. همين مشخصات برجسته مينياتور ايران بود كه توجه نقاشان نامي اروپا: گوگن، رنوار، ون گوگ و ماتيس را جلب كرد.
مينياتور ايران با اين سابقه كم نظير حيف بود كه در كنار رقباي ژاپنيؤ چيني و هنديخود بيرنگ و كم مقدار باشد. مينياتور هند وجود خود را مديون نقاشان ايران است. مير سيد علي و عبدلصمد شيرازي از استادان ايراني،در بازگشت همايون شاه به هند با او به دهلي رفتند و هنر ايراني، در بازگشت به هند بردند و در آنجا ترويج كردند. آنها با تركيب شيوه ايراني با عناصر نقاشي هند شيوه تازهاي بنام «هند و پرسي» بوجود آوردند. بدعتهاي آنها در اعتلاي مينياتور هندي نقش اساسي داشت، اما حالا مينياتور هندي سلف خود را از ميدان بدر ميكرد. اين نقطه جراحت من بود. كار جستجوي من براي يافتن يك هويت معتبر براي مينياتور ايران به تجربه در سبكهاي مختلف وادارم كرد. قبل از جنگ جهاني دوم تابلوي «نادر» را ساختم. اين اثر به گمان خودم يك تجربه موفق بود:
در سايه كبود ابرهاي سپيد و پراكنده، در كنار يك رشته تپههاي خاكي، دريايي از شمشير و نيزه و خنجر و زوبين موج ميزند. درياي بزرگتري ازخون جاري است. و دو سپاه ميخواهند فتح را به قيمت جان خود بخرند. تا دور دست دشت نبرد، سياهي لشكر است. سپرهاي بي صاحب، اسبهاي هراسان، جسدهاي پاره پاره شده، فيلهاي خشمگين، حقيقت شوم جنگ را از پشت پرده حماسههاي تاريخ عريان نشان ميدهند. اين جنگ افتخار و پيروزي در حقيقت كشتارگاه تمدن و تاريخ است. نادر تبرزين بدست، دليرانش را به پيشروي تشويق ميكند و محمدشاه در ميان حلقه پيلان و سوارانش شكست محتوم را ميخواهد از سرنوشت خود بشويد. اما در پشت اين صحنه بزرگ تاريخ جز پوچي و خلاء، خلايي كه افسانهها آن را پر ميكنند، چه چيزي است؟ سرهاي بريده مثل گوي در ميدان چوگان افتادهاست. چوگان با تقدير است. و همه آن سرهايي كه هنوز بر قامتها استواراست، گويهاي بعدي اين ميدان بي پيروزي است. پيروزي در هيچ جنگي نيست. و من اين مفهوم را خواستهام در تابلوي نادر و جنگ هندوستان نشان بدهم....
در نيمه جنگ جهاني بود كه تابلوي «شكست محور» را ساختم، اين تابلو كاملاً هويت ايراني داشت. استالين، روزولت و چرچيل را نشان ميداد كه روي اسبهاي كوچك آذربايجاني هيتلر، موسوليني و هيروهيتو(سران محور) را تعقيب ميكنند. فتح و شكست روح اصلي تابلو است. پيروزي در اين تابلو شانسي نيست كه بروي يكي از مخاصمين بال گشوده باشد، در حقيقت تبلور آرزوهاي بشريتي بود كه هر روز هزاران بار در ميدانهاي جنگ جان ميسپرد.
از روي اين تابلو هزاران نسخه چاپ شد و نه تنها در كشور، بلكه در بسياري از ممالك چهار جنگ زده انتشار يافت.
پس از اين تابلو صدها تابلوي ديگر زير پنجههاي من رنگ گرفت. اما جستجويي كه آغاز كرده بودم سرانجام نيافت. پيش از آنكه مراد و مطلوب را پيدا كنم، از پا در آمدم. دو سال پيش به دنبال يك سكته ناقص دستم از كار افتاد....و حالا اين پنجههاي خشكيده فقط ميتواند گرد و خاك را از روي بازمانده تابلوهايم پاك كند...
پيروزي وجود ندارد. شكست حتمي است. اين آخرين حرف سرنوشت است كه مرگ آن را در گوش ما زمزمه ميكند.
استاد مصورالمكلي خاموش ميشود، در حاليكه نگاهش روي تابلو تخت جمشيد ثابت مانده است. انگار به اعماق تاريخ فرورفته، شكوه ويرانههاي تخت جمشيد بهترين بازگوي زندگي خود اوست، مردي كه نشان درجه يك هنر را برسينه دارد، ديپلم نمايشگاه بين المللي بروكسل و دهها نمايشگاه جهاني حقانيت او را تثبيت ميكند-و دهها تابلوي او در كلكسيونها و موزههاي مختلف جهان پشتوانه 80 سال رنج و آفرينش اوست.
نبايد فراموش كرد كه او با همين پنجههاي خشك و بيخون آخرين بزرگ مينياتور سرزمين خوش نگارترين قالي، ناب ترين غزلها و زيباترين مينياتورهاي جهان است....