نبردهای پیش برنده

نسخه متنی
نمايش فراداده

نبردهاي پيشبرنده

نبردهاي پيشبرنده

الف - نبردهاي تاريخ داراي شكلها و ماهيتهاي مختلف ، و معلول علل‏ متفاوتي بوده است ، ولي نبردهاي پيشبرنده كه تاريخ و انسانيت را به جلو برده و تكامل بخشيده است نبرد ميان انسان متعالي مسلكي وارسته از خودخواهي و منفعت پرستي و وابسته به عقيده و ايمان و ايدئولوژي با انسان‏ بي مسلك خود خواه منحط حيوان صفت و فاقد حيات عقلاني و آرماني بوده‏ است . نبردهاي پيشبرنده و تكامل بخش ماهيت طبقاتي نداشته و به صورت صفت‏ آرائي ميان نو و كهنه به مفهومي كه در نظريه ابزاري بيان شد نبوده است . در طول تاريخ گذشته و آينده نبردهاي انسان تدريجا بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و مي‏كند و انسان تدريجا از لحاظ ارزشهاي انساني به‏ مراحل كمال خود يعني به مرحله انسان ايده‏آل و جامعه ايده‏آل نزديكتر مي‏شود تا آن جا كه در نهايت امر ، حكومت و عدالت ، يعني حكومت كامل ارزشهاي‏ انساني كه در تعبيرات اسلامي از آن به " حكومت مهدي " تعبير شده است‏ مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوان مابانه و خودخواهانه و خود گرايانه اثري نخواهد بود .

حلقات تاريخ

ب - تسلسل منطقي حلقات تاريخ آن چنانكه " ابزار گرايان " ابراز داشته‏اند بي‏اساس است . واقعيات تاريخي به ويژه آنچه در طول يك قرن‏ گذشته رخ داد پوچي اين نظريه را روشن كرد . در يك قرن گذشته كشورهايي به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم‏ را طي نكرده بودند . شوروي و چين و شورهاي اروپاي شرقي همه از اين دستند ، و بر عكس كشورهائي كه كاپيتاليسم را به اوج خود رسانده‏اند از قبيل امريكا و انگلستان در همان مرحله باقي مانده‏اند ، پيش بينيهاي پيشوايان ابزار گرائي يك قرن پيش در مورد انقلاب كارگري در كشورهاي صنعتي از قبيل‏ انگلستان و فرانسه خطا از آب در آمد . معلوم شد هيچگونه جبري در كار نيست و ممكن است در جامعه‏هاي سرمايه‏داري طبقه به اصطلاح پرولتاريا به رفاهي برسد كه هرگونه انديشه‏ انقلابي را از مغزش خارج سازد . همچنانكه ممكن است در پي عرضه شدن يك‏ ايدئولوژي و يك ايمان روشن و بالا رفتن سطح شعور مذهبي و اجتماعي جامعه‏اي‏ با يك جهش از بدويت به عاليترين مرحله تمدن انساني گام بردارد . نهضت‏ صدر اسلام بهترين گواه اين مدعا است .

قداست مبارزه

ج - مشروعيت مبارزه و قداست آن ، مشروط به اين نيست كه حقوق فردي و يا ملي مورد تجاوز واقع شده باشد ، در همه زمينه‏هائي كه يكي از مقدسات‏ بشر دچار مخاطره شده باشد مبارزه مشروع و مقدس است . آن چه مبارزه را آهنگ حركت را تندتر و سريعتر مي‏كند . اصلاحات جزئي و آرام آرام به نوبه خود كمك به مبارزه انسان حقجو و حق‏ طلب با انسان منحط است و آهنگ حركت تاريخ را به سود اهل حق تند مي‏نمايد . و بر عكس ، فسادها ، تباهيها ، فسق و فجورها كمك به نيروي مقابل است و آهنگ حركت‏ تاريخ را به زيان اهل حق كند مي‏نمايد . بنابراين بينش - بر خلاف بينش‏ ابزاري - آن چه بايد رخ دهد از قبيل رسيدن يك ميوه بر شاخ درخت است نه‏ از قبيل انفجار يك ديگ بخار . درخت هر چه بهتر از نظر آبياري و غيره‏ مراقبت گردد و هر چه بيشتر با آفاتش مبارزه شود ميوه بهتر و سالمتر و احيانا زودتر تحويل مي‏دهد .

نابسامانيها

ه - به همان دليل كه اصلاحات جزئي و تدريجي مشروع است ، ايجاد نابسامانيها و تخريبها به منظور ايجاد بن بست و بحران كه نظريه ابزاري‏ تجويز ميكند نا مشروع است .

نوسانات تاريخ

و - هر چند در مجموع ، حركت تاريخ ، تكاملي است ولي - بر خلاف نظريه‏ ابزاري - سير تكاملي تاريخ جبري و لايتخلف نيست ، يعني چنين نيست كه هر جامعه در هر مرحله تاريخي لزوما نسبت به مرحله قبل از خود كاملتر بوده‏ باشد . نظر به اين كه عامل اصلي اين حركت انسان است و انسان موجودي مختار و آزاد و انتخابگر است تاريخ در حركت خود نوسانات دارد ، گاهي جلو مي‏رود ، و گاهي به عقب بر مي‏گردد ، گاه به راست منحرف مي‏شود و گاه به چپ ، گاهي تند مي‏رود و گاهي كند و احيانا براي مدتي ساكن و راكد و بي حركت مي‏ماند ، يك جامعه همچنانكه تعالي مي‏يابد انحطاط پيدا مي‏كند ، تاريخ تمدنهاي بشري جز يك سلسله تعاليها و سپس انحطاطها و انقراضها نيست ، در عين حال همچنانكه " توين بي " مورخ و دانشمند شهير معاصر گفته است : انحطاط تمدنها امري اجتناب ناپذير است ، ولي تاريخ‏ بشريت در مجموع خود يك خط سير تكاملي را طي كرده است . بسوي آزادي از جبر طبيعت و اجتماع ز - سير تكاملي بشريت به سوي آزادي از اسارت طبيعت مادي و شرائط

اقتصادي و منافع فردي و گروهي ، و به سوي هدفي بودن و مسلكي بودن و حكومت و اصالت بيشتر ايمان و ايدئولوژي بوده و هست . اراده بشرابتدائي‏ بيشتر تحت تأثير محيط طبيعي و محيط اجتماعي و طبيعت حيواني خودش شكل‏ گرفته و متأثر شده است ، ولي اراده بشر در اثر تكامل و فرهنگ و توسعه‏ بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، در اثر تكامل فرهنگ و توسعه‏ بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، تدريجا از اسارت محيط طبيعي و اجتماعي و غرائز حيواني آزادتر شده و آنها را تحت تأثير قرار داده است‏

 

ماهيت جهاد

ح - جهاد و امر به معروف ماهيت انساني دارد نه طبقاتي .

اصالت نيروي فكري و اخلاقي

ط - نيروي اقناع فكري ، يعني نيروي برهان و استدلال اصالت دارد ، به‏ عبارت ديگر وجدان بشر چه از نظر فكري و چه از نظر گرايشهاي متعالي‏ انساني نيروئي است اصيل و احيانا حاكم بر مقتضيات مادي .

مثلث هگلي

ي - مثلث " تز - آنتي - تز - سنتز " در شكل هگلي و ماركسيستي نه در طبيعت صدق مي‏كند و نه در تاريخ . بالنتيجه تاريخ از ميان اضداد عبور نمي‏كند و حلقات تاريخ به صورت رشته‏اي از ضداد كه از يكديگر مشتق شده و به يكديگر تبدل يافته‏اند ، نيست . اين مثلث مبني بر دو تبدل است و يك تركيب ، يعني تبديل اشياء به‏ ضدشان وتبدل ضد به ضد ضد و تركيب در مرحله سوم . طبيعت به اين صورت عمل نمي‏كند ، آن چه در طبيعت

وجود دارد يا تركيب اضداد است و تبديل نيست و يا تبديل اضداد است و تركيب نيست . و يا تكامل است ، نه تركيب اضداد و نه تبديل آنها . عناصر كه نوعي تضاد ميان آنها حكمفرما است و لغت " آخشيج " به همين‏ مناسبت در مورد آنها به كار برده شده است ، بدون آن كه به يكديگر متبدل‏ گردند ، تركيب مي‏شوند ، آن چنانكه مثلا از تركيب هيدروژن واكسيژن ، آب‏ بدست مي‏آيد . در اينگونه موارد تركيب هست و تبدل نيست . ولي طبيعت در نوسانات خود ميان دو حالت افراطي و تفريطي به صورت‏ كاهش يابنده‏اي از ضدي به ضدي ديگر گرايش پيدا مي‏كند ، و در نهايت امر به تعادل مي‏رسد ، در اينگونه موارد تبدل هست ولي تركيب و تكامل نيست . البته مانعي ندارد كه آنجا كه تركيب هست و تبديل نيست مثل تركيب‏ آب از اكسيژن و هيدروژن كه از تركيب دو ضد ، شي‏ء سومي به وجود مي‏آيد ، آن شي‏ء سوم را " سنتز " و دو جزء اصلي را " تز " و " آنتي تز " اصطلاح كنيم ، ولي مي‏دانيم كه اين يك اصطلاح محض است و فقط ميل قلبي ما را به اين كه اين اصطلاح را به كار ببريم ارضا مي‏كند ، و همچنين مانعي‏ نيست كه براي اين كه اين اصطلاح شايع و جالب را از دست نداده باشيم ، تعادل بعد از نوسانات افراطي و تفريطي‏ را " سنتز " اصطلاح كنيم و دو حالت مزبور را تز و آنتي تز . همچنانكه ميتوانيم اين قرارداد اصطلاحي را در مورد كلمه خوش آهنگ و زيباي " ديالكتيك " اعمال نمائيم و همه اينگونه جريانها را جريان " ديالكتيكي " بناميم .

براي يك اديب و نويسنده ، دشوار است كه از اين واژه زيبا و خوش‏ آهنگ چشم بپوشد : اين واژه قسمتي از موفقيتهاي خويش را از طنين خود دارد ، نه از هسته اصلي محتواي خود . چه مانعي هست كه هر فكر مبتني بر اصل حركت و اصل تضاد را - ولو فاقد هسته اصلي آن باشد كه در صفحات پيش‏ شرح داده شد - فكر ديالكتيكي بناميم .

دو تلقي از انسان

اين دو نوع بينش درباره حركت تكاملي تاريخ ، نتيجه دو نوع تلقي از انسان و هويت واقعي او و ستعدادهاي نهفته او است . بنابر يكي از اين‏ دو تلقي ، انسان در ذات خود فاقد شخصيت انساني است . هيچ امر اوراء حيواني در سرشت او نهاده نشده است ، هيچ اصالتي در ناحيه ادراكات و بينشها و يا در ناحيه احساسات و گرايشها ندارد . بنابراين تلقي اگر پرسيده شود انسان ايده‏آل ، انسان كامل ، انسان نمونه ، آنچه‏ انسان بايد آن باشد و فعلا نيست چيست ؟ پاسخ اينست كه هيچ چيز ، هر چه‏ محيط به او بدهد همان است كه بايد باشد . " خود " انسان چيست كه اگر از او گرفته شود از خود بيگانه شده است ؟ باز پاسخ اينست كه هيچ چيز يك ماده خام . به هر صورت و هر شكلي كه در آيد صورت خود اوست . بنابراين تلقي آنچه در انسان اصالت دارد و به صورت غريزه در او موجود است جنبه‏هاي حيواني او است . از اينرو انسان موجودي است اسير منافع‏ مادي ، محكوم جبر ابزار توليد ، در اسارت شرائط مادي اقتصادي ، وجدانش‏ ، تمايلاتش ، قضاوت و انديشه‏اش ، انتخابش ، جز انعكاسي از شرائط طبيعي‏ و اجتماعي محيط نيست ، آيينه‏اي است كه جز محيط خود را نمي‏تواند منعكس‏ سازد ، طوطيي است كه در پس آيينه شرائط محيط قرار گرفته است ، و بر خلاف اجازه محيط طبيعي و اجتماعي كوچكترين جنبشي نميتواند بكند ، ماده‏ خامي است كه در او اقتضاي حركت به سوي مقصد و هدف ويژه‏اي نيست . اما بنابر تلقي فطري از انسان ، انسان موجودي است داراي سرشت الهي ، مجهز به فطريت حقجو و حق طلب ، حاكم برخويشتن و آزاد از جبر طبيعت و جبر محيط و جبر سرشت وجبر سرنوشت . بنابراين تلقي از انسان ، ارزشهاي انساني در انسان اصالت دارد ، يعني‏ بالقوه به صورت يك سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است ، انسان‏ به موجب سرشت‏هاي انساني خود خواهان ارزشهاي متعالي انساني است ، و به‏ تعبير ديگر خواهان حق و حقيقت و عدالت و مكرمتهاي اخلاقي است و به‏ موجب نيروي عقل خود مي‏تواند طراح جامعه خود باشد و تسليم سير كور كورانه‏ محيط نباشد و به موجب اراده و نيروي انتخابگري خود طرحهاي فكري خود را به مرحله اجرا در مي‏آورد . وحي به عنوان هادي و حامي ارزشهاي انساني او او را ياري ميدهد و راهنمائي مينمايد .

بدون شك انسان از محيط و شرائط خود متأثر مي‏شود ، ولي اين تأثر و تاثير يك جانبه نيست ، انسان نيز روي محيط خود تاثير مي‏كند اما - نكته‏ اصلي اين جا است - تأثير انسان بر روي محيط صرفا به صورت يك عكس‏العمل‏ جبري و غير قابل تخلف نيست ، انسان به حكم اين كه موجودي آگاه ، آزاد ، انتخابگر ، با اراده و مجهز به سرشتهاي متعالي است ، احيانا عكس‏العملهائي انجام ميدهد بر خلاف آنچه يك حيوان نا آگاه و محكوم محيط انجام مي‏دهد . خصلت اساسي ويژه‏اي انسان كه معيار انسانيت اوست و بدون آن از انسانيت فقط نام مي‏ماند و بس ، نيروي تسلط و حاكميت انسان بر نفس‏ خويش و قيام عليه تبه كاريهاي خود است ، روشنيهاي حيات انساني در طول‏ تاريخ از همين خصلت ناشي مي‏شود و اين خصلت عالي در نظريه ابزاري ناديده‏ گرفته شده است .

تلقي قرآن

بدون شك تعبير و تفسير قرآن از تاريخ ، به شكل دوم است . از نظر قرآن‏ مجيد ، از آغاز جهان همواره نبردي پيگير ميان گروه اهل حق و گروه اهل‏ باطل ، ميان گروهي از طراز ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلوات الله‏ عليهم و پيروان مؤمن آنها و گروهي از طراز نمرود و فرعون و جباران يهود و ابوسفيان و امثالهم بر پا بوده است ، هر فرعوني موسائي در برابر خود داشته است " لكل فرعون موسي " .به تعبير مولوي همواره دو پرچم ، يكي سپيد و ديگري سياه ، در جهان‏ افراشته بوده است :

دو علم افراخت اسپيد و سياه

آن يكي آدم دگر ابليس راه

 

در ميان آن دو لشگر گاه زفت

چالش و پيكار ، آنچه رفت رفت

همچنين دور دوم هابيل شد

ضد نور پاك او قابيل شد

همچنين اين دو علم از عدل و جور

تا به نمرود آمد اندر دور دور

ضد ابراهيم گشت و خصم او

و ان دو لشكر كين گزار و جنگجو

چون درازي جنگ آمدند ناخوشش

فيصل آن هر دو آمد آتشش

دور دور و قرن قرن ، اين دو فريق

تا به موسي و به فرعون غريق

همچنين تا دور عهد مصطفي

با ابوجهل آن سپهدار جفا

 

در اين نبرد و ستيزها گاهي حق و گاهي باطل پيروز بوده است ، ولي البته‏ اين پيروزي‏ها و شكستها بستگي به يك سلسله عوامل اجتماعي ، اقتصادي و اخلاقي داشته است .

آموزندگي تاريخ

تكيه قرآن بر تاثير تعيين كننده عوامل اخلاقي موجب شده كه تاريخ را بصورت يك منبع آموزشي مفيد درآورد . اگر وقايع تاريخي يك سلسله حوادث تصادفي و اتفاقي باشد و هيچ چيز شرط هيچ چيز نباشد ، تاريخ با افسانه تفاوت نخواهد داشت ، يك سرگرمي‏ مي‏تواند باشد و غذاي خيال ، جنبه آموزندگي نخواهد داشت .

و اگر تاريخ ضابطه و قاعده داشته باشد ، ولي اراده انساني نقشي نداشته‏ باشد ، تاريخ از جنبه نظري آموزنده است ، نه از جنبه عملي ، بنابراين‏ فرض آموزش تاريخ نظير آموزش حوادث دورترين كهكشانها است كه انسان در عين اطلاع كامل ، كوچكترين نقشي در تغيير و هدايت و تعيين جهت آنها نمي‏تواند داشته باشد . و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نيز نقش مؤثر داشته باشد و عامل تعيين كننده را زور يا زر بدانيم ، تاريخ آموزنده است اما آموزنده‏ بدي . همچنين اگر علم را بعنوان يك وسيله زور و قدرت ، عامل تعيين‏ كننده بدانيم . اما اگر تاريخ را داراي قاعده و ضابطه ، و اراده انسان را مؤثر در تحولات تاريخ ، و نقش اصيل و نهائي را در سعادت و كمال جامعه براي‏ ارزشهاي اخلاقي و انساني بدانيم ، آن وقت است كه تاريخ هم آموزنده است و هم مفيد . قرآن با چنين ديدي به‏ تاريخ نگاه مي‏كند . در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه " ملاء " و " مترفين " و " مستكبرين " و نقش حق طلبانه " مستضعفين " تصريح شده است ، در عين‏ حال از نظر قرآن ، آن جهاد مستمر پيش برنده‏اي كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد ، ماهيت معنوي و انساني دارد نه مادي و طبقاتي .

جامعه ايده ‏آل

آرمان قيام و انقلاب مهدي ( ع ) يك فلسفه بزرگ اجتماعي اسلامي است ، اين آرمان بزرگ گذشته از اينكه الهام بخش ايده و راه گشاي به سوي آينده‏ است ، آينه بسيار مناسبي است براي شناخت آرمانهاي اسلامي . اين نويد ، اركان وعناصر مختلفي دارد كه برخي فلسفي و جهاني است و جزئي از جهان بيني اسلامي است ، برخي فرهنگي و تربيتي است ، برخي سياسي‏ است ، برخي اقتصادي است ، برخي اجتماعي است ، برخي انساني ، يا انساني‏ - طبيعي است ( 1 ) . اكنون مجال بحث تفصيلي يا ارائه مدارك از قرآن و سنت نيست ، فقط براي اين كه ماهيت " انتظار بزرگ " روشن شود به طور اجمال درباره‏

مشخصات اين نويد بزرگ به بررسي مي‏پردازيم :

مشخصات انتظار بزرگ

1 - خوشبيني به آينده بشريت - درباره آينده بشريت نظرها مختلف است‏ ، بعضي معتقدند كه شر و فساد وبدبختي ، لازمه لاينفك حيات بشري است و بنابراين زندگي بي ارزش است و عاقلانه‏ترين كارها خاتمه دادن به حيات و زندگي است ( 2 ) . بعضي ديگر اساسا حيات بشر را ابتر مي‏دانند ، معتقدند كه بشر در اثر پيشرفت حيرت‏آور تكنيك و ذخيره كردن انبارهاي وحشتناك وسائل تخريبي ، رسيده به مرحله‏اي كه به اصطلاح با گوري كه با دست خود كنده يك گام بيشتر فاصله ندارد . راسل در " اميدهاي نو " ميگويد : " . . . اشخاصي هستند - و از آن‏ جمله اينشتاين - كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طي كرده باشد و در ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود ، خويشتن را نابود سازد " . بنابر اين نظريه ، بشر در نيمه راه عمر خود بلكه در آغاز رسيدن به بلوغ‏ فرهنگي به احتمال زياد نابود خواهد شد . البته اگر تنها به قرائن و شواهد ظاهري قناعت كنيم اين احتمال را نميتوان نفي كرد .

نظريه سوم اينست كه شر و فساد لازم لاينفك طبيعت بشر نيست ، شر و فساد و تباهي معلول مالكيت فردي است ، تا اين ام‏الفساد هست ، شر و فساد هم هست . مالكيت فردي معلول درجه‏اي از تكامل ابزار توليد است و با خواسته انسانها اين ام‏الفساد از بين نمي‏رود ، ولي تكامل ابزار توليد و جبر ماشين روزي ريشه اين ام الفساد را جبرا خواهد كند . پس آنچه مايه و پايه خوشبختي است تكامل ماشين است .

نظريه چهارم اين است كه ريشه فسادها و تباهي‏ها نقص روحي و معنوي‏ انسان است . انسان هنوز دوره جواني و ناپختگي را طي مي‏كند و خشم و شهوت‏ بر او و عقل او حاكم است . انسان بالفطره در راه تكامل فكري و اخلاقي و معنوي پيش مي‏رود . نه شر و فساد لازم لاينفك طبيعت بشر است و نه جبر تمدن فاجعه خودكشي دسته جمعي را پيش خواهد آورد . آينده‏اي بس روشن و سعادت بخش و انساني ، كه در آن شر و فساد از بيخ و بن بر كنده خواهد شد در انتظار بشريت است . اين نظريه الهامي است كه دين مي‏كند . نويد مقدس قيام و انقلاب مهدي‏ موعود در اسلام در زمينه اين الهام است .

2 - پيروزي نهائي صلاح و تقوا و صلح و عدالت و آزادي و صداقت برزور و استكبار و ظلم و اختناق و دجل و ( دجالگري و فريب )

3 - حكومت جهاني واحد .

 4 - عمران تمام زمين در حدي كه نقطه خراب و آباد ناشده باقي نماند .

5 - بلوغ بشريت به خردمندي كامل و پيروي از فكر و ايدئولوژي و آزادي‏ از اسارت شرائط طبيعي و اجتماعي و غرائز حيواني .

6 - حداكثر بهره گيري از مواهب زمين .

7 - بر قراري مساوات كامل ميان انسانها در امر ثروت .

8 - منتفي شدن كامل مفاسد اخلاقي از قبيل زنا ، ربا ، شرب خمر ، خيانت‏ ، دزدي ، آدمكشي و غيره و خالي شدن روانها از عقده‏ها و كينه‏ها .

9 - منتفي شدن جنگ و بر قراري صلح و صفا و محبت و تعاون .

10 - ناسازگاري انسان و طبيعت . هر كدام از اين ها نياز به تجزيه و تحليل و استدلال دارد ، اميدوارم كه‏

در آينده نزديكي اين مهم را انجام دهم ، در اين جا منظور ما صرفا شناساندن ماهيت اين نويد و آرمان اسلامي است .

دو نوع انتظار

آنچه بايد اميد و آرزو داشت و آن چيزي كه تقدير الهي ، نظام جهان را پوينده به سوي آن قرار داده آن بود كه اشاره كرديم . اكنون بايد برگرديم به اول سخن و آن اين كه انتظار فرج دو گونه است : انتظاري كه سازنده است ، تحرك بخش است ، تعهدآور است ، عبادت ، بلكه با فضيلت‏ترين عبادت است و انتظاري كه ويرانگر است ، باز دارنده‏ است ، فلج كننده است ، و نوعي " اباحيگري " محسوب مي‏شود . و گفتيم‏

كه اين دو نوع انتظار ، معلول دونوع برداشت از ظهور عظيم تاريخي مهدي‏ موعود ( ع ) است و اين دو نوع برداشت به نوبه خود از دو نوع بينش‏ درباره تحولات تاريخ ناشي مي‏شود . اكنون به تشريح اين دو نوع انتظار مي‏پردازيم و از انتظار ويرانگر آغاز مي‏كنيم .

انتظار ويرانگر

برداشت قشري از مردم از مهدويت و قيام و انقلاب مهدي موعود اين است‏ كه صرفا ماهيت انفجاري دارد ، فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلمها و تبعيضها و اختناقها و حق كشيها و تباهيها ناشي مي‏شود ، نوعي سامان‏ يافتن است كه معلول پريشان شدن است . آن گاه كه صلاح به نقطه صفر برسد ، حق و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد ، باطل ، يكه تاز ميدان گردد ، جز نيروي باطل نيروئي حكومت نكند ، فرد صالحي در جهان يافت نشود ، اين انفجار رخ مي‏دهد و دست غيب براي نجات‏ حقيقت - نه اهل حقيقت زيرا حقيقت طرفداري ندارد - از آستين بيرون‏ مي‏آيد عليهذا هر اصلاحي محكوم است ، زيرا هر اصلاح يك نقطه روشن است . تا در صحنه اجتماع نقطه روشني هست دست غيب ظاهر نمي‏شود ، برعكس ، هر گناه هر فساد و هر ظلم و هر تبعيض و هر حقكشي ، هر پليديي به حكم اين كه‏ مقدمه صلاح كلي است و انفجار را قريب الوقوع مي‏كند رواست زيرا " الغايات تبرر المبادي " هدفها وسيله‏هاي نامشروع را مشروع مي‏كنند . پس‏ بهترين كمك به تسريع در ظهور و بهترين شكل انتظار ، ترويج و اشاعه فساد است . اين جااست كه گناه هم فال است و هم تماشا ، هم لذت و كامجوئي است و هم كمك به انقلاب مقدس نهائي . اين جا است كه اين شعر مصداق واقعي خود را مي‏يابد :

در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد طاعت از دست نيايد گنهي بايد كرد اين گروه طبعا به مصلحان و مجاهدان و آمران به معروف و ناهيان از منكر با نوعي بغض و عداوت مي‏نگرند ، زيرا آنان را از تأخير اندازان ظهور و قيام مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه مي‏شمارند . برعكس ، اگر خود هم اهل‏ گناه نباشند در عمق ضمير و انديشه با نوعي رضايت به گناهكاران و عاملان‏ فساد مي‏نگرند زيرا اينان مقدمات ظهور را فراهم مي‏نمايند .

شبه ديالكتيكي

اين نوع از برداشت از آن جهت كه با اصلاحات مخالف است و فسادها و تباهيها را به عنوان مقدمه يك انفجار مقدس ، موجه و مطلوب مي‏شمارد بايد " شبه ديالكتيكي " خوانده شود . با اين تفاوت كه در تفكر ديالكتيكي ، با اصلاحات از آن‏ جهت اجازه داده مي‏شود و تشديد نا بسامانيها از آن جهت اجازه داده ميشود كه شكاف وسيعتر شود و مبارزه پيگيرتر و داغتر گردد ، ولي اين تفكر عاميانه فاقد اين مزيت است ، فقط به فساد و تباهي فتوا مي‏دهد كه خود بخود منجر به نتيجه مطلوب بشود . اين نوع برداشت از ظهور و قيام مهدي موعود و اين نوع انتظار فرج كه‏ منجر به نوعي تعطيل در حدود و مقررات اسلامي مي‏شود و نوعي " اباحيگري " بايد شمرده شود به هيچوجه با موازين اسلامي و قرآني وفق نمي‏دهد .

 

انتظار سازنده

آن عده از آيات قرآن كريم - كه همچنانكه گفتيم ريشه اين انديشه است و در روايات اسلامي بدانها استناد شده است - در جهت عكس برداشت بالا است . از اين آيات استفاده مي‏شود كه ظهور مهدي موعود حلقه‏اي است از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل كه به پيروزي نهائي اهل حق منتهي مي‏شود ، سهيم بودن يك فرد در اين سعادت موقوف به اين است كه آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد . آياتي كه بدانها در روايات استفاده شده است نشان مي‏دهد كه مهدي موعود ( عج ) مظهر نويدي است كه به اهل ايمان و عمل صالح داده شده است ، مظهر پيروزي‏ نهائي اهل ايمان است : " « وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني‏ لا يشركون بي شيئا ». . . " خداوند به مؤمنان و شايسته كاران وعده داده است كه آنان را جانشينان‏ زمين قرار دهد ، ديني كه براي آنها آنرا پسنديده است مستقر سازد ، دوران خوف آنانرا تبديل به دوران امنيت نمايد ( دشمنان آنرا نابود سازد ) بدون ترس و واهمه خداي خويش را بپرستند و اطاعت غير خدا را گردن ننهند و چيزي را در عبادت يا طاعت شريك حق نسازند . ظهور مهدي موعود منتي است بر مستضعفان و خوار شمرده شدگان ، و وسيله‏اي‏ است براي پيشوا و مقتدا شدن آنان ، و مقدمه‏اي است براي وراثت آنها خلافت الهي را در روي زمين " « و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في‏ الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين »" . ظهور مهدي موعود ، تحقق بخش وعده‏اي است كه خداوند متعال از قديمترين‏ زمانها در كتب آسماني به صالحان و متقيان داده است كه زمين از آن آنان است و پايان ، تنها به‏ متقيان تعلق دارد : " « و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض‏ يرثها عبادي الصالحون »" - " « ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده‏ و العاقبة للمتقين » " . حديث معروف كه مي‏فرمايد : " « يملاء الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا » " نيز شاهد مدعاي ما است نه بر مدعاي آن گروه ، در اين حديث نيز تكيه بر روي ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است كه‏ مستلزم وجود گروه مظلوم است و مي‏رساند كه قيام مهدي براي حمايت‏ مظلوماني است كه استحقاق حمايت دارند - بديهي است كه اگر گفته شده بود يملاء الله به الارض ايمانا و توحيدا وصلاحا بعد ما ملئت كفرا و شر كا و فساد مستلزم اين نبود كه لزوما گروهي مستحق حمايت وجود داشته باشد . در آن صورت استنباط مي‏شد كه قيام مهدي موعود براي نجات حق از دست رفته و به صفر رسيده است نه براي گروه اهل حق - ولو به صورت يك اقليت . شيخ صدوق روايتي از امام صادق عليه السلام نقل مي‏كند مبني بر اينكه اين‏ امر تحقق نمي‏پذيرد مگر اينكه هر يك از شقي و سعيد به نهايت كار خود برسد . پس سخن در اينست كه گروه سعداء و گروه اشقياء هر كدام به نهايت كار خود برسند ، سخن در اين نيست كه سعيدي در كار نباشد و فقط اشقياء به منتهي درجه شقاوت برسند . در روايت اسلامي سخن از گروهي زبده است ، كه به محض ظهور امام به آن‏ حضرت ملحق مي‏شوند . بديهي است كه اين گروه ابتدا به ساكن خلق نمي‏شوند و بقول معروف از پاي بوته هيزم سبز نمي‏شوند . معلوم مي‏شود در عين اشاعه و رواج ظلم و فساد ، زمينه هايي عالي وجود دارد كه چنين گروه زبده را پرورش مي‏دهد . اين خود مي‏رساند كه نه تنها حق و حقيقت به صفر نرسيده‏ است ، بلكه فرضا اگر اهل حق از نظر كميت قابل توجه نباشد از نظر كيفيت‏ ارزنده‏ترين اهل ايمانند و در رديف ياران سيد الشهداء . از نظر روايات اسلامي در مقدمه قيام و ظهور امام يك سلسله قيامهاي‏ ديگر از طرف اهل حق صورت مي‏گيرد ، آنچه به نام قيام يماني قبل از ظهور بيان شده است نمونه‏اي از اين سلسله قيامها است . اين جريانها نيز ابتدا به ساكن و بدون زمينه قبلي رخ نمي‏دهد . در برخي روايات اسلامي سخن از دولتي است از اهل حق كه تا قيام مهدي‏ عجل الله تعالي فرجه ادامه پيدا مي‏كند و چنانكه مي‏دانيم بعضي از " علماي شيعه " كه به برخي از " دولتهاي شيعي " معاصر خود حسن ظن داشته‏اند ، احتمال داده‏اند كه دولت‏ حقي كه تا قيام مهدي موعود ادامه خواهد يافت همان سلسله دولتي باشد . اين احتمال هر چند ناشي از ضعف اطلاعات اجتماعي و عدم بينش صحيح آنان‏ نسبت به اوضاع سياسي زمان خود بوده اما حكايتگر اينست كه استنباط اين‏ شخصيتها از مجموع آيات و اخباري و احاديث مهدي ، اين نبوده كه جناح حق‏ و عدل و ايمان بايد يكسره در هم بشكند و نابود شود و اثري از صالحان و متقيان باقي نماند تا دولت مهدي ظاهر شود ، بلكه آنرا به صورت پيروزي‏ جناح صلاح و عدل و تقوا بر جناح فساد و ظلم و بي بند و باري تلقي‏ مي‏كرده‏اند . از مجموع آيات و روايات استنباط مي‏شود كه قيام مهدي موعود ( عج ) آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان بر پا بوده است . " مهدي موعود تحقق بخش ايده‏آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه‏ حق است " .

 

 

پاورقي :

1 - اين بنده در سال گذشته ( سال 53 ) هشت سخنراني درباره اين مطلب‏

ايراد كرده و همه آنها يادداشت شده است . در جستجوي فرصتي كه آنها را

بررسي مجدد و چاپ نمايد

2 - رجوع شود به كتاب جدال بامدعي - اسماعيل خوئي