نقد فیلم زیر نور ماه

طاهره بیات

نسخه متنی
نمايش فراداده

نقد فيلم زير نور ماه

طاهره بيات

نويسنده و كارگردان: رضا ميركريمى

خلاصه داستان

يك طلبه علوم دينى، هنگام پايان تحصيل و ملبس شدن به لباس روحانيت، دچار شك و ترديد شده و مى‏ترسد كه علمش خالص و براى خدا نباشد. انگيزه اوليه او از تحصيل علوم حوزوى برآورده كردن آرزو و نذر پدر در اين مورد بوده و نيز نزديك شدن به شخصيت پدر بزرگ كه به عنوان فردى امين و روحانى، در روستا به مشكلات مادى و معنوى مردم رسيدگى مى‏كرده است. او مى‏خواهد به روستا برگردد و مرثيه خوان درد و رنج‏هاى اهل بيت‏عليهم السلام باشد و طرفدار مظلوم و دشمن ظالم و براى برپايى حدود و احكام الهى تلاش كند،اما در خود آمادگى روحى براى پذيرفتن اين مسؤوليت و درآمدن به اين نقش را نمى‏بيند. روزى براى خريد لباس و نعلين و عبا و قبا بيرون مى‏رود، در راه بازگشت، دزدى لباس‏ها را از او مى‏دزدد. دزد يك نوجوان بزهكار است و در مسير خاصى آدامس فروشى مى‏كند. او كف دست‏سيد جوان را مى‏خواند و در گفتگو با او متوجه سادگى و خاص بودن او مى‏شود. سيد جوان دزد را جستجو مى‏كند و او را مى‏يابد درست در زمانى كه او بخاطر پخش مواد مخدر - در لفافه آدامس - تحت تعقيب ماموران انتظامى است، ماموران به اشتباه سيد را به عنوان شريك جرم و همكار او دستگير مى‏كنند. پس از رفع سوء تفاهم و آزاد شدن، سيد دوباره نوجوان را پيدا مى‏كند و قرار براين مى‏شود كه شب زير پل رسالت‏بسته لباس‏ها را پس بگيرد. سيد به محل موعود مى‏رود و در اولين قدم با دختر بد حجابى مواجه مى‏شود كه از او مى‏پرسد كه آيا ماشين دارد؟ يا نه و مى‏خواهد با او برود. سيد حسن از او فرار مى‏كند. در دومين قدم، با آدم‏هاى بيچاره و بدبختى مواجه مى‏شود كه آن حوالى زندگى مى‏كنند; شبگردها، ولگردها، معتادها، ورشكسته‏هاو... .

دزد كه به «جوجه‏» ملقب است، هر تكه از وسايل او را به كسى بخشيده; نعلين‏هايش پاى پهلوانى است كه قبلا زنجير پاره مى‏كرده و معركه مى‏گرفته است. عمامه سياهش دور كمر نوازنده نابينايى است و پارچه عبايش روانداز فقير ديگرى.

آنها فكر مى‏كنند كه سيد مثل خود آنها بى خانمان است. از غذايشان به او تعارف مى‏كنند كه سيد بعد مى‏فهمد سيب‏زمينى دزدى است و آن را بالا مى‏آورد.

نيمه شب كم‏كم جمع رندان جمع مى‏شود و زير نور ماه، مردان بى‏خانمان نامه‏اى به خدا مى‏نويسند و سر نياز بر آستان كرم دوست مى‏سايند و ابراز محبت و نياز مى‏كنند و سپس با موسيقى عاشقى نوازنده به رقص و سماع مى‏پردازند.

سيد به مدرسه برمى‏گردد، كتاب و دفتر و وسايل محدودش را مى‏فروشد و براى مردان زير پل، شام مى‏خرد و باز روى پل منتظر «جوجه‏» مى‏ماند. دختر خيابانى در حال سوار شدن ماشين غريبه‏اى است كه «جوجه‏» از راه مى‏رسد و با راننده مزاحم در گير مى‏شود و مشخص مى‏شود كه دختر، خواهر «جوجه‏» است. سيد به طرفدارى از «جوجه‏» با راننده درگير و او را فرارى مى‏دهد و در اين راه زخمى مى‏شود. بين او و «جوجه‏» دوستى به وجود مى‏آيد و «جوجه‏» شرمسار تكه وسايل او را جمع مى‏كند تا پس بدهد، اما سيد از آنجا رفته است.

روز بعد سيد با ميوه و شيرينى برمى‏گردد، اما شهردارى ولگردان را جمع كرده و خيابان تميز و خلوت است. تنها همان دختر خيابانى گوشه‏اى بين زباله‏ها و آشغال‏ها خودكشى كرده و در حال اغماء با خدايش حرف مى‏زند. شكايت مى‏كند كه چرا ديگر صداى او را نمى‏شنود. سيد، دختر را به بيمارستان مى‏رساند و نجات مى‏دهد و براى شفا و رستگارى او دعا مى‏كند و در خلوت مدرسه به نماز مى‏ايستد.

عاقبت‏سيد حسن در جشن عمامه‏گذارى ساكش را بسته و در حال ترك آن محل است. دوستش جلال كه فرد شوخ طبعى است، اين بار نيز به شوخى سد راه او مى‏شود و از او مى‏خواهد كه منطقى باشد. او قرار است‏يك لباس بپوشد نه اينكه دنيا را فتح كند و اين لباس هم مثل لباس ساير شغل‏هاست; در هر شغلى آدم مى‏تواند متعهد و مسؤوليت‏پذير باشد يا بى‏تعهد ولاابالى و از زير بار مسؤوليت‏شانه خالى كند.

سيد به حرف‏هاى او فكر مى‏كند و مى‏بيند كه با اين لباس حتى اگر بتواند يك نفر را هم هدايت كند، آنوقت‏به وظيفه خود عمل كرده و كسى از او نخواسته كه يكباره و كل اجتماع را با هم نجات بدهد. در همين حين، دختر ناشناسى بقچه لباس‏هاى او را دم در حوزه مى‏دهد.

نماى پايانى، سيد را در لباس روحانيت و در كانون اصلاح و تربيت نوجوانان نشان مى‏دهد كه دست «جوجه‏» را در دست دارد و اين بار او كف دست «جوجه‏» را مى‏خواند و براى او زندگى در يك روستاى بهشت مانند را نويد مى‏دهد. فيلم با نماى دو نفره آنها به پايان مى‏رسد.

× × ×

فيلم در كل، مراحل سير و سلوك يك طلبه جوان و تبديل شدن او به يك فرد روحانى را به نمايش مى‏گذارد. روحانى شدن از نظر او فقط درس خواندن و لباس پوشيدن و حفظ ظاهر و رعايت آداب و رسوم و عبادات فردى نيست، بلكه تزكيه و تهذيب است; براى خدمت‏به خلق و رسيدن به هدفى بزرگتر كه همانا رضايت‏خالق و رسيدن و وصل به اوست.

شب، زير نور ماه، درگوشه و كنار كوچه‏ها و خيابان‏ها و خانه‏ها، اتفاقات گوناگونى رخ مى‏دهد. شب با خود رازها دارد. راز شب، دل شكستگى آدم‏هاى شبگردى است كه با زبان خودشان با خدايشان راز و نياز مى‏كنند و از سر بى نيازى به خدا رسيده‏اند. خدايى كه خود مى‏فرمايد: من در دل‏هاى شكسته‏ام. من پناه بى‏پناهان و مونس درماندگانم... .

حال در چنين مواجهه‏اى با واقعيت، تكليف يك روحانى جوان چيست؟ جوانى كه نه ثروتى دارد كه بذل كند و نه مصدر امرى است كه قدرت انجام دادن كارى را داشته باشد.

همه ثروت او لباس‏ها و كتاب‏هايى است كه آنها را به مردم بخشيده و بيش از اين از او كارى برنمى‏آيد. چه كسى بايد به فكر كودكان خيابانى باشد. چه كسى بايد به فكر طرد شده‏هاى اجتماع باشد. آيا خدايى كه روزى‏شان را مى‏دهد، آنها را فراموش كرده است؟! آيا خدا از بنده‏هاى خوب خود نخواسته كه به فكر يتيمان و مسكينان و فقيران و در راه ماندگان باشند؟ آيا وظيفه حمايت از آنان را بر عهده دولت و حكومت اسلامى نگذاشته است. با اين همه، پس اين همه فقير، اين همه دروغ، اين همه فقر و بدبختى در جوامع مسلمين، چرا؟

وظيفه واقعى يك روحانى چيست؟ همنشينى با ثروتمندان و يا بر عكس گوشه عزلت گزيدن و چله نشينى و دورى از دنيا و اجتماع و دردهاى مردم و در يك كلمه، تنها به خود و نجات خود انديشيدن... ؟ !

فيلم در واقع با زبان تصوير، قصه قديمى مناظره عقل و عشق را روايت مى‏كند. موضوعى كه موضوع بحث علوم و فنون مختلف است، موضوع علم، فلسفه، حكمت، منطق، روانشناسى و همه علومى كه بحث تكثر و وجود و تاثير متقابل فرد و اجتماع برهم و نقش واجب الوجود را بررسى مى‏كنند. بحث جبر و اختيار كه آيا اين آدم‏ها مجبورند چنين سر نوشتى داشته باشند و يا خود اين راه را انتخاب كرده‏اند؟

اين بحث هم در مورد سيد حسن وجود دارد. او يك فرد و يك فرد مسؤول و مسؤوليت پذير در برابر كل اجتماع. است. آيا به صرف اينكه «يك دست صدا ندارد» و از يك فرد تنها و بى‏پشتوانه مالى كارى برنمى‏آيد، بايد از انجام تكليف چشم پوشيد و همه چيز را به حال خود رها كرد؟ و تسليم جو حاكم بر جمع شد; جمعى كه در مدرسه علوم دينى است و سيد حسن را به همرنگ و هم لباس شدن با جماعت دعوت مى‏كند، به نوعى بى‏تفاوتى و جدا كردن خط و مرز مسؤوليت از كارها و مسائل و مشكلات جدى و مهم و سخت.

پاسخ «مير كريمى‏» نماى پايانى فيلم است: پذيرفتن مسؤوليت و پوشيدن لباس در كنار عمل به تعهدات روحانيت و هدايت و اصلاح نوجوان بزهكار و تغيير سرنوشت و مسير زندگى او.

سيد حسن در همدردى و همكلامى و حضور در كنار فقيران و مستمندان، به دستور آيه قرآن عمل كرده كه اگر نمى‏توانيد به فقير و مسكين كمك كنيد، لااقل به زبان با او همدردى كنيد و سعى كنيد بارى از دلش برداريد. در آيات و روايات دينى ما، بر طرف كردن حزن و اندوه از دل مؤمن، بزرگترين ثواب و پاداش را دارد و نجات يك فرد مساوى است‏با نجات و سعادت بشريت.

فيلم، خوش ساخت، يكدست و در انتخاب مضمون و محتوا صبورانه عمل كرده و روى موضوعى دست گذاشته كه تا به حال كمتر به آن پرداخته شده است. در جامعه ما، بعضى موضوعات بخصوص مسائل مذهبى، چنان در هاله‏اى از قداست پيچيده شده و دور از دسترس قرار گرفته كه هيچ عقل سليمى به هيچ عنوان و به هيچ قيمتى، به خود اجازه نزديك شدن به موضوع را نمى‏دهد، چون در هر مقام و موقعيتى كه باشد، بلافاصله مارك ضد مذهبى و روشنفكرى مى‏خورد و از جامعه حذف و طرد مى‏شود و ديگر هيچ عذر و بهانه‏اى هم براى او پذيرفته نيست و كسى نمى‏تواند شفاعت او را بكند. خود اين مساله باعث‏شده مسائل و مشكلات زيادى در اين رابطه به وجود بيايد و چون باب بحث و مناظره و نقد علمى در آن باره بسته و يا محدود است، اين مسائل به مشكلات فرهنگى و مذهبى ابدى مردم تبديل شده و مردم جامعه نسل اندر نسل با آن درگيرند و بحث درباره آنها به دور زدن در يك مدار بسته تبديل شده است. موضوع شان و جايگاه روحانيت دينى، در ايران پس از انقلاب، از اين قبيل موضوعات است. حكومت دينى پس از هزار و چهارصد و اندى سال براى دومين بار بعد از حكومت الهى پيامبررحمت‏صلى الله عليه وآله به وجود آمده و قدمتى به طول دو دهه پيدا كرده است. همه قوانين و نظام‏هاى موجود اقتصادى، سياسى و كشورى، تغيير كرده و بازسازى شده و جامعه جامعه‏اى نوپا و پويا در حال آزمايش و خطا و تجربه حكومت الهى است و بالطبع مشكلات و نارسايى‏هاى زيادى در قسمت‏ها و بخش‏هاى مختلف آن وجود دارد. بحث تاثير استبداد و استعمار در ذهنيت تاريخى مردم و فقر و فرهنگى و اقتصاد بيمار تك محصولى بر پايه نفت و... نيز جاى خود را دارد و اينك با همزمانى و توام شدن حكومت‏سياسى با روحانيت دينى، بخش عظيمى از بار اين مسؤوليت متوجه آزادى تبادل افكار و انديشه، آزادى مطبوع ات و رسانه‏ها، وصل شدن به شبكه‏هاى جهانى و پيشرفت‏سريع ارتباطات و تحولات تكنولوژى و علمى و صنعتى و هنرى همه و همه نوع فرهنگ درونى و بومى جوامع را تحت تاثير قرار داده و تغيير جوامع و مناسبات انسانى بسيار سريع و به روز شده است. در چنين اوضاع و شرايطى، مردم حساسيت زيادى نسبت‏به قدرت حاكم بر جامعه و نزديكان به قدرت پيدا كرده و مى‏كنند. سابقه قدرتمندان و نزديكان به دربار، در دوران استبداد و استعمار، سياه است و كسانى كه نزديك به قدرت بوده‏اند، از آن براى آزار و اذيت مردم و كسب ثروت و زراندوزى سوء استفاده كرده‏اند. با چنين صبغه و تاريخى، مردم زندگى روحانيون را زير ذره بين گذاشته و راجع به آن قضاوت مى‏كنند.

از سوى ديگر، روحانيون هم با تغيير بافت‏سياسى جامعه و پذيرفتن شغل‏ها و مسؤوليت‏هاى جديد كه گاه موازى و توام با يكديگر است، از ايفاى نقش سنتى خود در جامعه دور شده‏اند. به اين نكته بايد گستردگى شهرها و تغيير بافت اجتماعى و وضعيت‏شهرها را نيز اضافه كرد. ديگر خان‏ها و ارباب‏ها وجود ندارند و ظلم، متبلور در وجود يك شخص خاص و شناخته شده نيست. عدالت اجتماعى براى تمام جوامع يك آرزوى دور و دست نيافتنى شده و تحقق آن بدون برپايى عدالت اقتصادى، عدالت قضايى، عدالت اخلاقى و... ممكن نيست. و با وجود اين همه سازمان‏هاى خيريه و نيكو كارى، فرهنگ قالب، فرهنگ خود محورى و خود خواهى و ترجيح منافع خود بر ديگران و خود پرستى است.

پس از انقلاب شكوهمند اسلامى، دين و ديندارى يك ارزش غالب و هنجار اجتماعى مثبت‏بود كه در سطح جامعه گسترش يافت و از سوى همه ارگان‏ها و دستگاه‏ها نيز ترويج‏شد. نتيجه اين كه ديندارى و يا لااقل تظاهر به ديندارى، به عنوان يك مد فراگير و همه گير در جامعه مرسوم شد. بى اينكه زيرساخت‏ها و پايه‏هاى چنين مساله‏اى در بطن خانواده و اجتماع نهادينه شده باشد. اگر تمايل به دين و خداپرستى و خوبى و پاكى در طينت انسان وديعه‏اى الهى است، متقابلا و در ارتباطى تنگاتنگ بدى‏ها، صفات منفى اخلاقى، پلشتى‏ها و ناراستى‏ها هم در همسايگى خوبى‏ها وجود دارند. و وجود همين تضاد است كه به انسان حق انتخاب، اختيار و آزادى عمل مى‏دهد و وجود عاملان و راهنمايان دينى را ضرورى مى‏كند و بر همين مبناست كه بهشت و جهنم و خير و شر وجود دارد. و اگر تربيت دينى وجود نداشته باشد، يك انسان در عين داشتن خوبى‏ها و صفات حسنه بسيار و حس نوع دوستى و نوع پرورى مى‏تواند بسيار هم ظالم و ستمكار باشد. تهاجم فرهنگى غرب و استعمار كشورهاى اسلامى، تغيير سيستم آموزش و پرورش، نوع تربيت كودكان و جوانان، و از بين رفتن سيستم نظارتى جامعه، باعث‏شده نوعى بى دينى خزنده در سطح جامعه به وجود بيايد كه در نظر اول، چندان نمود خارجى ندارد. اين كه ثروتمندان و حاجى بازارى‏ها و ملاكين بزرگ، مرتب مراسم عزادارى برپا مى‏كنند و در اعياد و مراسم مذهبى پيشقدم هستند و در راه طاعت و عبادت وطى طريق در راه سفر به عتبات عاليات و مكه و مدينه، گوى سبقت را از همگان ربوده‏اند و چنان از خدا و چهارده معصوم‏عليهم السلام دم مى‏زنند كه گويى خداوند متعال و چهارده معصوم وقف آنها شده‏اند و خدا خداى آنهاست و بس. آنها به جبران حق‏كشى‏ها و خوردن مال مردم، بيت المال و حقوق كارگر و كم فروشى و گران فروشى و اعتياد و... ايام محرم، ده شب خرج مى‏دهند و بهترين واعظ و سخنران و مداح را دعوت مى‏كنند و با دادن پول‏هاى كلان بهشت مى‏خرند! و وجهه مذهبى براى خود مى‏سازند. «ميركريمى‏» در اين فيلم نشان داده كه خدا نه فقط خداى پولدارها و مردم شهر شلوغ، نه فقط خداى روحانيون حجره‏نشين، كه خداى شبگردان بى‏خانمان نيز هست. و همه ما به نوعى در برابر سرنوشت آنها مسؤوليم. او به روحانيون جوان يادآورى مى‏كند كه وظيفه آنها اصلاح و هدايت و كمك به اين مردم است، نه فقط اصلاح مردم خوب و مذهبى كه هميشه در مسجدها و تكيه‏ها هستند. نياز آنها به وجود يك روحانى از باب رسمى بودن مراسم و تذكار و يادآورى است، اما نياز آدم‏هاى زير پل به يك روحانى، نيازى حياتى و موضوع مرگ و زندگى است (زندگى و سرنوشت دختر خيابانى در فيلم).

در بعضى صحنه‏ها، فيلمساز نقش سنتى روحانيون و نگه‏داشتن شان لباس روحانيت را در قالب سنتى آن با تفكرات و آراء و عملكرد طلاب جوان به نمايش گذاشته است. از يك سو، مدرسه دينى، آنها را به استوارى در اصول و ارزش‏ها و حفظ ظاهر و باطن و مقاومت در برابر مظاهر تكنولوژى و زندگى مدرن فرا مى‏خواند و از سوى ديگر، عملكرد خود مديران در استفاده از اين مظاهر، طلاب را با دوگانگى مواجه مى‏كند. مدير مدرسه،بچه بغل كردن يك روحانى يا همراه همسر در معابر عمومى ظاهر شدن را دور از شان لباس روحانيت مى‏داند و از اينكه گاهى طلبه‏اى را در حال نوشابه خوردن كنار در خيابان مى‏بيند، افسوس مى‏خورد و هيهات سر مى‏دهد،اما همين فرد در جاى ديگر و مكان ديگرى در شهر، لباس شخصى پوشيده و همراه زن و بچه‏اش در حال برگشتن از سينما و تئاتر است.

فيلم در نشان دادن واقعيت‏ها بسيار صريح و رك و بى پيرايه عمل مى‏كند. جلال دوست هم حجره‏اى سيد حسن، به زبان طنز، بسيارى واقعيت‏ها را مى‏گويد; اينكه براى بسيارى لباس طلبه‏گى، لباس عمله‏گى است، لباس كار است و راه نان درآوردن و نوعى شغل.

كارگردان در جاى ديگر، تيپ خاصى از مردم يا روحانيون را به تصوير مى‏كشد; در قالب شخصيتى كه دائم و شبانه روز در حال خواندن دعاست و تحقيق نكرده، هر شايعه و خرافه‏اى را مى‏پذيرد و از مكروه و مباح پرهيز مى‏كند و جلال به شوخى مدام او را سركار مى‏گذارد و به دروغ به او مى‏گويد كه امشب خواندن چند بار جوشن كبير و فلان دعا ثواب دارد و آن فرد هم تحقيق نكرده، مى‏پذيرد و دنبال دعا خواندن خود مى‏رود. يا بى‏عفتى دختر جوانى را نشان مى‏دهد كه روز روشن، گستاخانه كنار خيابان در حال رفت و آمد با مردم بيگانه است; چيزى كه متاسفانه اين روزها حتى در شهرهاى مذهبى نيز اتفاق مى‏افتد و كسى جلودار آن نيست.

صحنه قاليشويى طلاب در مدرسه، از صحنه‏هاى طنزآميز و جذاب است كه به فيلم، فضا و محيطى صميمانه و خودمانى داده است و صحنه ناسزاگويى شبگرد به روحانيون از صحنه‏هاى تاثير برانگيزى است كه متاسفانه در واقعيت وجود دارد. همين طور اين واقعيت، در صحنه بازگويى خاطرات استادى كه همراه خانواده، لباس شخصى پوشيده، رخ مى‏نمايد و به تلخى تصوير مى‏شود. و نيز صحنه طلبه‏اى كه همراه زن و بچه ساعت‏ها كنار خيابان منتظر ماشين است و بالاخره وقتى راننده‏اى توقف مى‏كند، به طعنه مى‏گويد: «چى شده، وقتى بنز قسمت مى‏كردند، به شما نرسيد؟!» و به سرعت مى‏رود.

اين برخورد خصمانه از سوى بعضى افراد عوام در اجتماع است كه بدون شناخت و تنها به صرف دشمنى با اين لباس، افراد روحانى را مورد طعن و سرزنش قرار مى‏دهند و علل و انگيزه‏هاى اين رفتار نيز مشخص است; يا آن فرد از گروه آدم‏هايى است كه طالب زندگى بى‏بند و بار و عياش و قمار باز است و وجود شخصيت‏هاى روحانى مزاحم و سد راه اوست و يا از افرادى عائله‏مند كه بار خانواده بزرگى را به دوش مى‏كشند; چنين افرادى نسبت‏به حقوق و امكانات زندگى روحانيون، اعتراض دارند، و آن را ناعادلانه مى‏دانند، بخصوص در مورد بعضى روحانيون كه زندگى اعيانى در پيش گرفته و عالم بى‏عمل هستند و از روحانيت تنها لباس و عنوان آن را دارند. عده‏اى نيز از ته مانده‏ها و دست پرورده‏هاى گروه‏ها و انديشه‏هاى سياسى قبل از انقلاب هستند كه سلطنت طلب، كمونيست، توده‏اى و مجاهد و... هستند و حاكميت‏سياسى روحانيون را نمى‏پسندند و به اصل وجود آنها به عنوان يك طبقه اجتماعى فعال اعتراض دارند و گروه ديگر نيز بعضى روشنفكران و غربزده‏ها هستند كه به تابعيت از الگوى زندگى غربى دين را از زندگى جدا و آن را فقط براى مسجد مى‏پسندند و به هر نوع حضور فعال مذهب و افراد مذهبى در سطح زندگى روزمره يا در تصميم‏گيرى‏ها و سياست گذارى‏ها انتقاد مى‏كنند.

وجود چنين طرز تفكر و ديدگاهى در جامعه، چنان قوى است كه بسيارى افراد از پوشيدن لباس طلبه‏گى خوددارى كرده و ترجيح مى‏دهند با لباس شخصى ظاهر شوند. چون احساس مى‏كنند آزادى عمل بيشترى دارند و به آنها به چشم انسانى متفاوت نگاه نمى‏كنند. راجع به زندگى طلبه‏گى، سادگى، سختى‏ها و مشقت‏ها و فقر و بى نيازى آنها از مال و دنيا و... كه در زندگى اكثر اين افراد وجود دارد، نه فيلمى ساخته شده و نه تبليغات و هياهو و جنجالى راه افتاده; چرا كه روحانيون بيشتر از همه افراد اهل تقوا و دورى از ريا و كبر و غرور بوده و از ترس اينكه عملشان به ريا آلوده شود، بسيارى از اسرار عبادت و زندگى خود را حتى از نزديكان خود مخفى مى‏كنند. كه براى آنها هم مثل ساير افراد بشر مشكلاتى به وجود مى‏آيد. براى آنها هم مثل همه مردم، فقر، بيمارى، مرگ و... هست. مى‏توانند از پايگاه‏هاى طبقاتى مختلف اجتماع و پولدار يا فقير باشند. مى‏توانند خصلت‏ها و خصوصيات شخصى خاص داشته و به آن علت محبوب يا منفور مردم باشند. چيزى كه هست اين قصه‏ها در شرح حال بزرگان نوشته و در كتاب‏هاى خاص حوزوى باقى مى‏ماند يا توسط اساتيد در كلاس‏هاى حوزه بازگو شده، اما به سطح اجتماع وارد نمى‏شود. هنوز هم مردم اگر ببينند فرزند يك روحانى لباس مرتبى پوشيده و در يك پارك بستنى مى‏خورد، تعجب مى‏كنند. اينها از مواردى است كه روحانيون در مورد آن مظلوم واقع شده و بايد با كار فرهنگى و بالا بردن سطح درك و شناخت عوام در اين مورد، به تنش‏ها و تبعيض‏ها پايان داد و اين بر عهده سينما و راديو و تلويزيون و رسانه‏هاى جمعى است كه تصوير درستى از واقعيت‏ها بسازند و آن را به سطح اجتماع انعكاس بدهند. فيلم «زير نور ماه‏» سرآغاز، سرفصل و شروع خوبى براى اين راه است.