همبستگی دین و هنر در قلمرو تاریخ

اصغر فهیمی‏فر

نسخه متنی
نمايش فراداده

همبستگي دين و هنر در قلمرو تاريخ

اصغر فهيمي‏فر

شريعت ديرينه‏ترين رفيق و همراه بشر است، به گونه‏اي كه لمحه‏اي از انسان جدا نشده و با ظهور پيامبران و يا به عبارتي با ظهور انسان مقارنت داشته است؛ چه نخستين انسان ـ حضرت آدم(ع) ـ خود اولين پيامبر نيز بوده است، از اين رو انسان و مذهب هيچ‏گاه از يكديگر مجزا نبوده و در تمامي طول تاريخ موافقت و مقارنت ذاتي با هم داشته‏اند.

گذشته از ابلاغ رسالت الهي به وسيله پيامبران،حتي اگر رسولي هم برانگيخته نمي‏شد، انسان بالفطره(عقلي و قلبي)به سوي خدا دلالت مي‏شد و به رغم تصوري كه كم و بيش شايع است،فلسفه ارسال رسل صرفاً نه براي دعوت مستقيم انسان به توحيد بلكه براي انذار او

بوده است؛ و اينكه معبودهاي غيرحقيقي را به جاي خدا نگيرد؛ زيرا دعوت به

خداپرستي و توحيد به طور فطري در انسان وجود داشته است.

مذهب چون بستري به مثابه زيربناي كنش و واكنشهاي بشري در طول تاريخ تلقي مي‏شود كه در اين ميان، هنر داراي موقعيت خاصي است. اولين اثر هنري مخلوق بشر با انگيزه‏هاي مذهبي و باورهاي ماورايي شكل گرفته است و چنانچه انگيزه ياد شده وجود نداشت بيش از نيمي از تاريخ هنر نانوشته باقي مي‏ماند، چه هنري موجود نمي‏شد كه در مورد آن تاريخهاي قطور هنر به رشته تحرير درآيد و هدف اين نوشتار بحث درباره اين موضوع است.

"تمامي ابناي بشر، به نحوي با مقوله هنر سر و كار دارند و در مراتب مختلف وجودي خود، از اين اكسير بهره جسته و صورتهاي بديع براي تلطيف حيات خشك زندگي خاكي آفريده‏اند. بر ديوار غارها نقاشي كردند و از سنگهاي سخت و بي‏روح صورتهاي گونه‏گون هنري پديد آورده‏اند.و با موسيقي پاسخگوي نياز درون شده‏اند و تجسم روح تشنه و جوياي ابديت خود را در ترانه‏ها و سرودها و معابد و داستانها و اشعار، آشكار ساخته‏اند. حقيقت ذاتي هنر ممكن است عهده‏دار بيان چنين وسعتي در عرصه وجود گردد. عشق به زيبايي و هنر كاملاً فطري و قلبي و آميخته با وجود و هستي و حيات انساني است"2.

مساله التزام هنر با مذهب از دو زاويه قابل بررسي است:

1. از طريق فلسفه؛

2. از طريق علم.

نظر به آنكه هنر در معناي عام و مفهوم كلي مقوله‏اي فلسفي است و زيبايي‏شناسي (علم الجمال) موضوعي كاملاً حِكمي و فلسفي به شمار مي‏رود (حتي زيبايي‏شناختي تجربي)؛ يك هنرمند و هنرشناس موحد در طي استنتاجهاي فلسفي لاجرم به اين مقصد هدايت مي‏شود؛ زيرا هنر در اصل و ذات خود رحماني بوده و جلوه‏اي از تجلي وجود ـ باري ـ تعالي ـ است و هنري كه خارج از چنين چشم‏اندازي تبيين گردد، هنر نيست.

كوشش در تعريف عام هنر با تاكيد بر عنصر وحدت به مثابه اصليترين عامل تجلي هنر، نشان مي‏دهد كه اعتقاد به وحدت و اصولاً تمايل فطري انسان از پراكندگي و گسيختگي به سوي اتحاد و يگانگي، بايد ريشه‏اي در عالم هستي داشته باشد كه در نهايت انسان جستجوگر را به وجود اقدس الهي رهنمون مي‏سازد. گذشته از فلسفه، از طريق علم با كنار زدن حجابهاي هزار توي تاريخ و مطالعه و تحقيق درباره آثار هنري بيشماري كه به ارث رسيده، از وراي آنها و كشف موضوع و انگيزه‏هاي تكوين آنها به طور عملي و علمي، مهر تاييدي بر همراهي دين و هنر مي‏زند كه مقصود اين نوشتار با بررسي مختصر هنر انسانهاي اوليه و بعضي از ادوار نخستين و باستاني تاريخ هنر، برگرفتن جرعه‏اي از اين بحر لايتناهي است كه:


  • آب دريا را اگر نتوان كشيد پس به قدر تشنگي بايد چشيد

  • پس به قدر تشنگي بايد چشيد پس به قدر تشنگي بايد چشيد

حدود يك ميليون سال از زندگي انسان بر روي كره زمين مي‏گذرد. نخستين آثار به دست آمده به 400 هزار سال ق. م. تعلق دارد. بحث بر سر اين موضوع كه نياكان ما و انسانهاي اوليه به لحاظ فيزيكي و ساير ويژگيهاي اندامي با نمونه‏هاي فعلي متفاوت و يا مشابه انسانهاي امروزين بوده‏اند، به نتيجه قطعي نرسيده است و به نظر مي‏رسد كه هنوز نظريه داروين مبني بر تكامل انسان از نوع ميمون، بر ديدگاههاي محققان و هنرشناسان و انسان شناسان سنگيني مي‏كند، اين در حالي است كه بر اساس اخبار و روايات اديان نمي‏توان دقيقاً به موقعيت تاريخي حضرت آدم(ع) به مثابه پدر بشر پي‏برد. آيا اولين انسان در پهنه آفرينش حضرت آدم(ع) بوده است3 و يا حضرت آدم نمونه تكامل يافته‏اي از انسانهاي اوليه است؟ از آنجايي كه بر اساس روايات مذهبي قابيل كشاورزي مي‏دانسته است و همو بود كه به عنوان هديه، سنبله‏هاي گندم را به پيشگاه خداوندي عرضه كرد كه البته پذيرفته نشد و بويژه آنكه گفته مي‏شود اولين بار حضرت آدم(ع) كشاورزي را كشف كرد، مي‏توان نظر داد كه اين دوران مقارن با دوران نوسنگي است كه انسان به كشاورزي دست يافت؛ اما قدمت كشاورزي بيش از 12 هزار سال نيست، در حالي كه اولين آثار به دست آمده از انسانهاي اوليه متعلق به 400 هزار سال ق. م. است؛ بنابراين تطبيق هبوط حضرت آدم(ع) با تاريخ طبيعي انسان قدري با مشكل مواجه مي‏شود.

اميرمومنان حضرت علي(ع) به روايتي در پاسخ كسي كه پرسيده بود: پيش از حضرت آدم ساكنان كره زمين چه كساني بودند؟ حضرت فرمودند: "آدم" و ادامه دادند كه: "اگر باز هم بپرسي پيش از آن چه كسي؟ مي‏گويم: آدم.

البته روايت ديگري مبني بر زندگي جنها بر روي زمين پيش از انسان وجود دارد كه نمي‏توان دقيقاً و به طور قطع در اين زمينه اظهارنظر كرد.

قديميترين آثار هنري به دست آمده متعلق به بيست هزار سال قبل است كه با اين تفاسير ممكن است متعلق به انسانهاي ماقبل حضرت آدم(ع) باشد.

مورخان اعتقاد دارند كه قدمت دين با قدمت پيدايش انسان برابر است و اين حقيقت نص صريح قرآن كريم است4؛ اما صرف‏نظر از اعتقاد ديني، تاريخ بزرگترين گواه بر ديرينگي دين است به گونه‏اي كه در طول تاريخ شايد قبيله‏اي را نتوان يافت كه دين در آن ظهور و بروز پيدا نكرده باشد. ويل دورانت ضمن صحه بر اين مساله فقط يك قبيله بدوي در افريقا را نام مي‏برد كه مظاهر دين در آن يافت نشده كه بعيد نيست نتيجه سهو و عدم دقت وي باشد.

دين

"دين در ميان ملتهاي گوناگون به معني اعتقاد و باورداشتن است ـ چنانكه در زبانهاي اروپايي به آن Religion مي‏گويند كه از ريشه لاتيني Religio ، Religane گرفته شده است و معني آن به هم بستن، به يكديگر پيوند يافتن و نظير آن است و تقريباً همان مفهوم "اعتقاد" عربي را مي‏رساند كه از "عقد" به معني بستن گرفته شده است5."

به بيان ديگر، دين عبارت است از اعتقاد به اين موضوع كه عالم محوي، تمامي حقيقت نيست و در پس پرده مادي، حقايق معنوي نهفته است و اعتقاد به اين كه نيرويي ماورايي و مافوق نيروهاي طبيعي و مادي وجود دارد كه عالم نتيجه و معلول فيض اوست.

"تايلور" دانشمند انگليسي دين را اينگونه تعريف مي‏كند:

"دين ايمان به موجودات روحاني است."

اعتقاد به نيروهاي ماورايي را نيز دين گفته‏اند.

منشا دين

بسياري از انديشمندان ريشه دين را ترس مي‏دانند. ويل دورانت مي‏گويد: "براي آنكه اجتماع پاسباني نامرئي ايجاد كند و گرايشهاي اجتماعي را در مقابل گرايشهاي افراد برانگيزد و حس خوف و رجا را در ميان توده تحريك كند از دين ـ كه البته ابداع اجتماع نيست ـ استفاده كرده است6."

ويل دورانت از قول لوكرتيوس* مي‏نويسد: "همانگونه كه لوكرتيوس حكيم رومي گفته: ترس، نخستين مادر خدايان است. از اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتري دارد."

حقيقت اين است كه منشا و اصل گرايش به دين فطرت پاك الهي است كه انسانها با آن به وجود آمده‏اند. سرشت الهي انسان بر وجود خدا دلالت مي‏كند و انسان چه مورد تعليم واقع شود و چه واقع نشود فطرت، او را به سوي خدا راهنمايي مي‏كند، به همين دليل اولين پيامبر و هدايتگر، فطرت الهي است؛ از اين روي پيامبران نه دلالت‏كننده مستقيم انسان به خدا، بلكه بازدارنده انسان از اختيار كردن معبودي بجز خداي يگانه، هستند.7

انواع و اقسام دين

اصل دين در بين همه مردم يكسان است با اين حال تجليات مختلفي در عالم خارج دارد. نخستين كسي كه دين را تقسيم‏بندي كرد "هگل" فيلسوف آلماني بود كه انواع دين را سه بخش ذيل دانسته است:

1. دينهاي اقتباس شده از طبيعت؛

2. دينهاي ناشي از عقايد روحاني فردي؛

3. دينهاي مطلق عمومي.

"تيل" جامعه‏شناس هلندي، دين را مبتني بر دو نوع ذيل مي‏داند:

1. دينهاي ناشي از طبيعت؛

2. دينهاي مبتني بر اصول اخلاق.

برخي از جامعه‏شناسان دينهاي جهان را به سه نوع زير تقسيم كرده‏اند:

1. اديان قبيله‏اي كه متعلق به قبيله‏ها و عشاير كوچك است؛

2. اديان قومي كه متعلق به ملّت و قوم واحدي است؛

3. اديان مطلق جهاني كه ملتها و قومهاي بسياري از آنها پيروي مي‏كنند8.

ويل دورانت، دينها را به شش نوع تقسيم مي‏كند:

1. آسماني؛ 2. زميني؛ 3. جنسي؛ 4. حيواني؛ 5. انساني؛ 6. الهي.

اولين خداي پرستش شده

بي‏شك اولين خداي پرستش شده آسماني خداوند تبارك و ذات باري ـ تعالي ـ بوده است؛ اما در ميان خدايان طبيعي به نظر مي‏آيد اولين خداي مورد پرستش حيوانات بوده‏اند؛ زيرا انسان اوليه دربرخورد باطبيعت بنابه احتياج و نياز جسماني اولين چيزي كه نظرش را جلب كرد،حيوان به عنوان منبع غذايي او بود؛ نقش حيوانات در غارها اين مساله را ثابت مي‏كند.در حاليكه ساير خدايان؛ مانند خورشيد وغيره در سرزمينهاي متمدنتر ديده مي‏شود.بنابراين، شايد بتوان گفت كه اولين گرايشهاي ديني انسان در توتميسم ظهور كرده است و سپس خدايان آسماني و زميني؛ مانند: كوه، درخت، ماه و خورشيد اضافه شدند؛ زيرا با بالا رفتن قوه درك بشر و مشخص شدن ارزش نقش آنها براي حيات انسان، به مرور قداست پيدا كردند؛با رسيدن انسان به تمدن و ظهور شهرنشيني و تشيكل جوامع و بروز اولين قانون‏بنديهاي اجتماعي،حس جاه‏طلبي و رياست‏جويي انسان تحريك شد و به تدريج انسانهايي،خود را در جايگاه خدايان قرار دادند.

اديان الهي يا به تعبير بهتر دين خدا، با ظهور انسان ظاهر مي‏شود؛ گرچه بني آدم به طور دائمي آن را در معرض انحراف قرار داده كه نتيجه آن اعتقاد به خدايان متعدد و تبلور شرك است؛ اما از حقيقتي دروني حكايت مي‏كند:


  • مسلمان گر بدانستي كه بت چيست يقين كردي كه دين در بت‏پرستي است

  • يقين كردي كه دين در بت‏پرستي است يقين كردي كه دين در بت‏پرستي است

توتم چيست؟

توتم يك حيوان ماكول و بي‏آزار يا جانوري خطرناك و مخوف است كه با مجموع افراد گروه، رابطه‏اي مخصوص دارد و بندرت يك رستني يا يكي از نيروهاي طبيعت؛ نظير باران، آب، توتم قرار مي‏گيرد. توتم در درجه اول، نياي گروه و در درجه ثاني، يك روح نگهبان و نيكوكار است كه با نداي غيبي، پيام مي‏فرستد و براي ديگران خطرناك است. كساني كه داراي توتم مشتركند، ملزم به رعايت تكليف مقدسي هستند كه سرپيچي از آن به خودي خود موجب كيفر مي‏شود. آنها بايد از كشتن يا آسيب رساندن به توتم خويش و از خوردن گوشت آن و يا هر نوع استفاده ديگري خودداري كنند.

صفت توتمي، تنها ملازم وجود يك حيوان خاص و يا يك شئ مخصوص (رستني يا نيروي طبيعي) نيست، بلكه كليه آحاد آن نوع حيوان و اشياي همنوع توتم را نيز شامل مي‏گردد.

هرچند گاه يك بار جشنهايي برپا مي‏شود و در طي آن اعضاي گروه توتمي به وسيله رقصهاي تشريفاتي، حركات و حالات خاص توتم خود را تقليد مي‏كنند و آن را به نمايش درمي‏آورند.

در روزگار ما، توتميسم در قبايل سرخ‏پوست امريكا، قبايل بدوي افريقا، استراليا و هند و... وجود دارد كه مي‏توان جلوه‏هاي اين گرايش ديني را در سرزمينهاي مذكور مشاهده كرد.

هنر اوليه*

تمدن از زماني آغاز شد كه انسان براي نخستين بار در طبيعت بكر و دست نخورده تصرف كرد، و فرايند اين تصرف كه به احتمال قوي پاره‏سنگي صيقل داده شده بود، اولين ساخته دست بشر بود كه با آن سنگ بناي تمدن نهاده شد. آثار به دست آمده از انسانهاي اوليه را مي‏توان به دو دسته هنري و غيرهنري تقسيم كرد، اما مبنا و معيار تقسيم‏بندي يادشده به طور دقيق مشخص نيست، زيرا مهمترين و خالص‏ترين آثار هنري برجاي مانده از غارنشينان؛ يعني نقاشيهاي آنان بر ديوار غارها هنرهايي به شدت كاربردي هستند و با تعاريف امروزه هنر فاصله دارند(1). كاربرد تزييني هنر در بعضي از فلسفه‏هاي امروزين گاه مرادف با فلسفه هنر گرفته مي‏شود در حالي كه به اعتراف هنرشناسان نقاشيهاي روي ديوارها اصولاً تزييني نيستند، بلكه تجلي مادي و بصري روحيه مذهبي صاحبان آن آثارند. از سوي ديگر بسياري از آثار باقيمانده؛ مانند مجسمه‏هاي باروري نظير ونوس ويلندورف، خرسنگيهاي اروپا، اهرام عظيم مصر و... كه امروزه در رديف آثار هنري قرار داده مي‏شوند و مورد مداقه و نظر قرار مي‏گيرند، اصولاً نقش ابزارهايي براي زيست و بهره‏مندي مطلوبتر و ايده‏التر از طبيعت داشته‏اند و انسان اوليه صرفاً هدف زيبايي‏شناسانه در آن جستجو نمي‏كرده است؛ بنابراين تقسيم‏بنديميراث مادي انسانهاي اوليه و ادوار باستاني، به هنري و غيرهنري به سادگي ميسر نيست؛ زيرا كه مفهوم و معناي هنر غارنشينان و ادوار بعد با تعاريف و مفاهيم هنر امروز تفاوت دارد.

بر اساس همين نظر، "هربرت ريد" ارزشهاي جمال‏شناختي اهرام سه‏گانه مصر را مورد ترديد قرار مي‏دهد و استيلاي ويژگيهاي هندسي را بر زيبايي در اهرام، سبب بيرون ماندن اين آثار از زيبايي درجه بالا مي‏داند.

البته يك هنرشناس موحد به سهولت مي‏تواند بين آثار هنري تمدنهاي باستاني و آثار هنر معاصر جمع‏بندي كند؛ زيرا جوهره هنر، ماوراي زمان و مكان است. هنر تجلي روح پرستش الهي انسان است كه در محمل ماده و ابزار ظهور مي‏كند و در سرشت همه انسانها به وديعه نهاده شده است؛ به همين سبب، انسانهاي اوليه داراي روحيه‏اي به شدّت ديني بوده‏اند و با چنين صفتي، هنرمند نيز بوده‏اند. انسانهاي غارنشين به لحاظ خصوصيات فيزيكي و دوره‏اي به دسته‏هاي گوناگون تقسيم مي‏شوند كه در اين ميان چون از دوره "اورينياكي" و "ماكدالني" آثار هنري قابل توجهي برجا مانده است، در نزد پژوهشگران هنر از شهرت خاصي برخوردار هستند. دوره "اورينياكي" در فاصله بين پيشروي مقدماتي و نهايي آخرين يخچالهاي طبيعي محاسبه مي‏شود كه آثار هنري درون غارها به طور عمده در اين دوره خلق شده است "دوره ماكدالني" با عقب‏نشيني يخچالها و فرا رسيدن آب و هواي معتدل آغاز شد كه موجب بيرون آمدن انسان از غارها، و سكونت آنها در پناهگاههاي تخته‏سنگي گرديد، هنر هندسي و تزييني نتيجه دوره زيست انسان در پناهگاههاي تخته‏سنگي است. هنر پيش از تاريخ به دو بخش عمده "ناتوراليسم" و "انتزاعي" تقسيم‏بندي مي‏شود. هنر انسانهاي اوليه و غارنشين ناتوراليستي بوده است، اما به محض گرم شدن تدريجي هوا و بيرون آمدن انسان از غارها هنر ناتوراليستي صبغه انتزاعي و هندسي به خود مي‏گيرد؛ دانشمندان بسيار كوشيده‏اند مباني فلسفي، اعتقادي، روان‏شناختي و جمال‏شناختي اين دگرگوني را توضيح دهند، از جمله "آرنولد هاوزر" دانشمند مجارستاني هنر دوران غارنشيني را ـ كه با دوره شكارگري انسان مقارنت داشت ـ ناتوراليستي مي‏داند و علت اين نامگذاري اعتقاد وي به جادو بوده است نه مذهب؛ اما در دوره نوسنگي جادو مبدل به مذهب شد و چون مذهب، اعتقاد به دنياي ديگر و غيرمادي را ايجاب مي‏كند؛ ناتوراليسم انسانهاي اوليه مبدل به هنر هندسي و انتزاعي مي‏گردد.

نظريه هاوزر از جنبه‏هاي گوناگون قابل نقد است؛ اما در اين مختصر مي‏توان گفت، پذيرفتن اين نظريه مستلزم تطبيق آن بر ادوار ديگر تاريخ هنر نيز هست. از اواخر قرن نوزدهم و در طول قرن بيستم هنر اروپا با پشت كردن به سنتهاي كلاسيك و رئاليستي، انتزاع و هندسي‏گري را پيشه خود كرد و در اين رهگذر دهها و صدها سبك و مكتب و روش هنري كه تماماً در انتزاع مشترك بودند، تحقق يافت؛ اما هيچ‏كس مدعي نشد كه گرايش همه‏جانبه از ناتوراليسم پس از قرون 15 و 16 به تجريد و انتزاع قرن بيستم به دليل رويكرد هنرمند غربي به مذهب بوده است؛ در حالي كه برعكس، دليل اين گرايش را اعراض هنرمندان از جنبه‏هاي وجداني قلمداد مي‏كنند؛ پس اين نظريه حداقل در بخشي از تاريخ هنر جامع و مانع به نظر نمي‏رسد، اشكال ديگري را كه مي‏توان بر رد اين نظريه اقامه كرد اين است كه: منشا جادو و دين يكي است گرچه جادو حالت تحريف‏شده‏اي از دين است از حقيقتي

اصيل و يگانه حكايت مي‏كند؛ به علاوه توضيح داده خواهد شد كه انسانها در دوره جادو نيز مذهبي بوده‏اند.

قطعاً در پس يكايك آثار بر جاي مانده فرهنگ و جهان‏بيني خاصي نهفته است و چنانچه كشف گردد، اصيلترين و بي‏شائبه‏ترين تمايلهاي انسان شناخته خواهد شد. تمايلهايي كه هنوز در گذر قرنها، رنگهاي تعلق به خود نگرفته است و بي‏شباهت به كودكي تازه متولد شده نيست كه تمامي افعال او از روي صداقت و خلوص است:

چونكه بي‏رنگي اسير رنگ شد

موسييي با موسييي در جنگ شد

هنر غارنشيني

غارها آبراههاي طبيعي‏اند كه در دل كوهها به وجود مي‏آيند، با سردي ناگهاني هوا انسان در مقابله با تهاجم* طبيعت، در مقام پاسخ**9 به درون غارها پناه برد و در سالهاي متوالي سكونت در غارها با ثبت آثاري از خود بر روي ديوارهاي غار، كهن‏ترين آثار هنري محفوظ مانده انساني را بر جاي گذارد.

با ارزشترين و مهمترين آثار هنري غارها نقاشيهاي غاري است كه جزء اولين آثار هنري به شمار مي‏رود در ادامه به تحليل سبك و سياق آنها خواهيم پرداخت.

سبك نقاشيها

اظهارنظر درباره آثار هنري انسانهاي غارنشين بيشتر بر حدس و گمان استوار است، با وجود اين ظاهر آثار نشان مي‏دهد كه منظر و سبكي كه انسان هنرمند در برخورد با طبيعت و سپس انتقال آن بر روي ديوارها برگزيده، ديدي ناتوراليستي بوده است؛ بدين‏ترتيب كه وي سعي كرده آنچه از هيات جانوران در ذهنش ثبت كرده را روي ديوار بياورد و انتزاع خودآگاه و ارادي نتيجه پيشرفت ذهن و شكل‏گيري مختصات اوليه تخيل بوده است كه طبعاً در ذهن محدود انسان اوليه آنچنان كه بايد وجود نداشته و يا كمتر وجود داشته است.

گرچه انسان غارنشين در برخورد با طبيعت به شيوه ناتوراليستي عمل كرده و كوشيده است آنچه را از طبيعت در ذهن داشته، بر ديوار نقش كند، ولي نوعي دفرماسيون يا اعوجاج در طرحهايش ديده مي‏شود، به طوري كه نقشهايش تا حدودي به سادگي ميل مي‏كند؛ البته اين اعوجاج نتيجه تغيير و تصرف ارادي هنرمند در طرح نيست، بلكه توانايي هنرمند غارنشين در طراحي دقيق و ناتوراليستي را نشان مي‏دهد. وجود نوعي سادگي و انتزاع اشكال نيز معلول اين مساله است كه هنرمند هنگام آفرينش اثر به طور مستقيم با موضوع رو به رو نبوده، بلكه زماني ـ هر چند كوتاه ـ بين ديدن موضوع تا شروع كار نقاشي فاصله مي‏شده است؛ به همين سبب آثار ياد شده نوعي آثار ذهني به شمار مي‏روند. پس نوع برخورد هنرمند غارنشين با طبيعت و خلق آن در قالب نقاشي را از جنبه‏اي ناتوراليستي و از جنبه ديگر انتزاعي مي‏توان محسوب كرد؛ ناتوراليسم است، زيرا هنرمند غارنشين تمام هدفش بازتاب واقعي طبيعت بوده است؛ چنانكه به طور ارادي نمي‏توانسته از هدفش اعراض نمايد و انتزاعي است، زيرا هنرمند با بهره‏گيري از خاطره‏ها و قوه حافظه‏اش، شكل دقيق موضوع نقاشي را با تمام پيچيدگيهايش به وجودي ساده شده مبدل مي‏كرد و طبيعي است كه آن دسته از ويژگيهاي موضوع در اثر ظهور مي‏يافت كه در ذهن غارنشين بوده و براي وي مهم به شمار مي‏آمده است. "اين مشاهده از نوع مشاهده گزينشي بود؛ يعني هنرمند فقط آن جنبه‏هايي را مي‏ديد و ضبط مي‏كرد كه براي تفسير ظاهر و باطن جانور زيبايي و زشتي، چابكي، وقار يا درندگي آن ضرورت داشتند. كار او چنان است كه گويي مي‏خواسته است به شيوه داستاني مصور، جانوران و سرشت اصلي آنها را ترسيم و ضبط كند10."

سوالي كه در اين مرحله پيش مي‏آيد اين است كه: چنين گرايشي معلول كدام خواسته‏ها و قابليتهاي دروني بوده است و اينك چرا انسان اوليه به جاي رويارويي رئاليستي با طبيعت كوشش نكرد با ديدي انتزاعي با طبيعت مواجه گردد؟

در پاسخ چنين سوالي بايد گفت: انتزاع و تجريد، حاصل و فرايند ذهني تكامل يافته و نسبتاً پيچيده است تا يك ذهن بدوي، همان طور كه ذهن يك كودك تازه متولد شده قادر به تجريد و انتزاع نيست و مانند يك آينه تصوير تمام‏نماي طبيعت را ثبت و ضبط مي‏كند، انسان اوّليه نيز در برخورد ابتدايي و اوليه با طبيعت چنين شيوه‏اي را اعمال كرده است. به نظر نگارنده، انتزاع و تجريد عملي جداگانه از حركت پاسخ* انسان؛ يعني دخل و تصرف در طبيعت نيست به اين ترتيب كه انسان در برخورد ابتدايي با طبيعت مادي خيلي زود متوجه شد كه براي زندگي بهتر و مطابق طبع در دامن طبيعت، چاره‏اي جز تصرف در آن و تغيير شكل دادن مواد خام آن، براي كسب مطلوبهايش ندارد؛ از اين روي انسان از همان آغاز كوشيد تا طبيعت را موافق ميلش، در انگاره‏هاي ذهني خود حل كند و اين روند كه تا پايان تاريخ نيز ادامه خواهد داشت، نتيجه‏اي چون تسلط روزافزون انسان بر طبيعت را به دنبال دارد. به موازات تصرف در هيات مادي طبيعت، انسان در ذهن خود در شكل طبيعت نيز دست برد و آن ذهنيت را در قالب آثار هنري متجلي ساخت. انتزاع و تجريد نوعي دخل و تصرف صوري و ذهني در طبيعت محسوب مي‏گردد كه نتيجه پيشرفت و تكامل ذهن بشر، در دورانهاي متاخرتر، مانند دوران ميانه‏سنگي يا نوسنگي هنر اوليه بوده است؛ فرايند اين تصرف آن است كه آثار از رئاليسم اوليه فاصله مي‏گيرد و صبغه‏هاي انتزاعي پيدا مي‏كنند، در حالي كه بايد پذيرفت تسلط فني انسان بر شكل و مواد خام اوليه هنر به موازات استيلاي روزافزون بشر بر طبيعت، بيشتر شده است. در ادواري از هنر كه انسان رنگي از مدنيت به خود گرفته است آثار نقاشي‏اي ديده مي‏شود كه به طور مستقيم از طبيعت نيست، بلكه نتيجه تركيب چند جزء از عناصر طبيعت است، مثلاً در هنر نقش برجسته‏سازي آشوري، گاوهايي ديده مي‏شود كه داراي بال هستند و سري از انسان (خدا يا شاه) دارند. چنين موجوداتي كه در هياتي بسيار مهيب و عظيم ساخته شده‏اند در طبيعت موجود نيست، بلكه موجودي ذهني است كه به طور مسلّم نتيجه ديدگاههاي آرماني و مطلوبهاي انسان آشوري است، به اين عنوان كه انسان آشوري بسيار درنده‏خو و جنگ‏ستيز بوده و كمال و بزرگي را در قدرت جسماني مي‏ديد با طراحي و ساخت حيوان و موجودي افسانه‏اي ـ كه به قدر يك گاو زورمند و به سان يك پرنده قادر به پرواز است و در عين حال با نصب سر انسان تاكيد مي‏كند كه اين حقيقت آرماني انسان است ـ احساسات دروني و آرمانهاي خود را متجلي كرده است. در اينجا هدف كالبدشكافي هنر و فرهنگ آشوري نيست؛ اما اين مو ضوع، يعني انتزاع و مجرد كردن پرواز از پرنده و انتزاع زورمندي از گاو و در نهايت تركيب آنها در هويت يك انسان آن هم در هيات موجودي عظيم‏الجثه، نتيجه يك فعل و انفعال نسبتاً پيشرفته ذهن بشري است كه نمي‏توانسته در ذهن انسان بدوي پديد آيد؛ اين روند مجرد ساختن؛ يعني بال را علامت پرواز گرفتن يا زورمندي را در عضلات پيچيده گاو جستجو كردن، انسان را به سوي گرايشي نمادين سوق داد كه در غايت به پيدايش خط منجر شد و خط تصويري حد واسط بين رئاليسم اوليّه و صورت كاملاً نمادين خط بود.

انسان در مرحله خط تصويري با انتزاع يك پرنده كه مجموع تمامي پرنده‏ها بود (پرنده ذهني) و كشيدن آن، سعي كرد، مفهوم پرنده يا پرواز را منتقل كند و اين حركت در دامنه زمان به سوي خطوط كاملاً هندسي سوق داده شد كه به طور مثال خط ميخي نتيجه آن است.

"جنگاوران راه‏پيما" نام يك نقاشي‏اي است در دوره‏اي كه انسانها از درون غارها بيرون آمده و در پناهگاههاي تخته‏سنگي اسكان گزيده بودند؛ اين نقاشي در دره گامولا واقع در ناحيه كاستلون اسپانيا به دست آمده است و قدمت آن بين 3 تا 8 هزار سال ق. م. حدس زده مي‏شود؛ يعني زماني كه هزاران سال از نقاشيهاي درون غاري گذشته است. اثر ياد شده در مقايسه با نقاشيهاي غاري به شدت انتزاعي است و طرز برخورد هنرمند با شكل كار، نشان‏دهنده شيوه بسيار قابل توجه آن، خاصه در بعد عنايت به ريتم، تناسب خطوط و حتي كمپوزيسيون است، در اين تصوير سايه‏نما* خطوط و احجام از حالت طبيعي بيرون آمده و به اشكال هندسي ساده تبديل شده است؛ اما با وجود انتزاعي بودن و سادگي شكل و خطوط حركت و كنش و زيبايي و يك دستي طرح، مخاطب را به اعجاب مي‏اندازد؛ اين اثر از جمله آثاري است كه به سوي انتزاع گرايش دارند و به تعبيري به موازات پيشرفت تاريخ و پيچيده‏تر شدن ذهن انسان رئاليسم نيز به سوي انتزاع و سادگي گرايش دارد.

فلسفه هنر غارنشيني

تحقيقات انجام شده نشان مي‏دهد، انگيزه مصور كردن ديوار غارها و به طور كلي ساخت آثار هنري معلول انديشه‏هاي ديني بوده و رابطه مستقيمي با اعتقادات ماورايي و غير مادي انسانها داشته است.

در دنياي امروز، سهم عمده‏اي از آثار هنري براي اهداف تزئيني و زيبايي صرف خلق مي‏شود، در حالي كه هنر غارنشيني با وجود غنا كاربرد تزييناتي نداشته؛ زيرا آثار ياد شده در نقاط غيرمسكوني و دور از دهانه غارها بوده است، به گونه‏اي كه گاه براي رسيدن به محل نقاشي‏ها بايد سينه‏خيز رفت، يا از بيم گم شدن، بلد راه بايد استخدام كرد. انسان اوليه نقاشي روي ديوار را در طول يك عمل معمولي در زندگي روزانه خويش مثلاً شكار مي‏دانسته و تفاوتي بين آن دو قائل نبوده است، گرچه، هاوزر عقيده دارد كه در همان زمان هنرمند به دليل توانايي در ترسيم، احترامي در حد كاهن داشت؛ اما اينك، پس از هزاران سال از آفرينش چنين آثار، ما بر يك رشته از دست ساخته‏هاي بشر مهر هنر و هنري مي‏زنيم و بدون آنكه بدانيم آثار آن دوره را با ملاكهاي فعلي مي‏سنجيم.

دوري محل نقاشيها از منطقه مسكوني غارها كه گاه به هشتصد متر مي‏رسد كاربرد تزييناتي آثار را منتفي مي‏سازد. نقاشيها در بخشهايي از غار كار مي‏شده است كه در تاريكي مطلق قرار داشتند. دوري محل اين نقاشيها و دشواري دستيابي به بسياري از آنها و همين كه به نظر مي‏آيد صدها سال مورد استفاده بوده‏اند، حاكي از آن است كه انسان شكارگر پيش از تاريخ، خواصي جادويي براي آنها قائل بوده است و به همين دليل تك تك تصاوير مزبور نيز به احتمال قوي براي آفرينندگان خود معنايي جاوديي داشته‏اند؛ همچنان كه بنا به گفته آبه بروي "انسان پيش از تاريخ با محدود كردن جانور به چهارچوب تصوير، او را تابع قلمرو شكار خويش مي‏گردانيد؛ در اين چهارچوب است كه مي‏توان هدف رئاليستي هنرمند را با استناد به اين اعتقاد احتمالي‏اش تبيين كرد كه قدرت جادويي جانور به طور مستقيم به زنده‏نمايي آن بستگي دارد11."

اينك كه هدف تزييني هنر غارنشيني منتفي گرديد، بايد پرسيد: هدف اصلي چه بوده است؟ هنرشناسان دو دليل عمده براي نقاشيهاي درون غارها ذكر كرده‏اند:

الف) انسانهاي اوليه با تصوير حيوانات روي ديوارهاي غار مي‏كوشيدند تا زمينه استيلا و تسلط بر آن را فراهم آورند، به تعبيري اگر انساني تصوير جانوري را در اختيار مي‏داشت در حقيقت وجود واقعي آن جانور زير نفوذ اراده آن فرد قرار مي‏گرفت و انسان غارنشين با در اختيار گرفتن تصوير يك حيوان روح او را تسخير مي‏كرد؛ به همين دليل است كه نقاشيها تا اين حد خاصيت زنده‏نمايي دارد12. در ديواره غارها گاه ديده مي‏شود تصاوير حيوانات روي همديگر نقاشي شده‏اند (نوعي ديزالوي ابتدايي) علت اين مساله اينطور به نظر مي‏رسد كه انسان پس از تصوير يك حيوان به لحاظ روحي و رواني قدرت برخورد و كشتن حيوان را پيدا مي‏كرد و با سلاحهاي ابتدايي خود موفق به اين كار مي‏شد بنابراين پس از اين توفيق بر روي تصوير حيوان كشته شده حيوان مورد نظر بعدي را نقاشي مي‏كرد گفته مي‏شود هنوز مشابه چنين نگرشي در بعضي از قبايل افريقا وجود دارد. اين قبايل از برابر دوربين عكاسي فرار مي‏كنند؛ زيرا اعتقاد دارند عكاس با گرفتن عكس از آنان در حقيقت روح آنها را تسخير مي‏كند و به بندگي مي‏كشاند.

ب) بشر اوليه براي تكثير حيوانات ـ به مثابه اصلي‏ترين منبع غذايي ـ بسيار كوشيده است؛ انسان اوليه پس از عقب‏نشيني يخچالها به سوي شمال ـ كه همزمان با ناپديد شدن حيوانات عظيم‏الجثه صورت گرفت ـ و گرم شدن تدريجي هوا، با كشيدن نقاشيهاي حيوانات روي ديوارهاي غارها سعي كرد تا به نوعي براي تكثير حيوانات اقدام كند.

"جرج تامسون" متخصص معاصر در زمينه فرهنگ پيش از تاريخ مي‏نويسد: "استراليايي‏ها عادت دارند كه صخره‏ها و غارها را با پيكره‏هاي انسانها و حيوانات تزيين كنند. پيكره‏هاي انسانها از دو جنس هستند كه در نمايش مشخصات جنسي زنان به اغراق پرداخته‏اند. حيوانها و گياهان تا آنجا كه انسان توانسته است آنها را تشخيص بدهد، ازانواع خوراكي هستند، مانند: كانگورو، مارمولك و ميوه‏هاي فالكو... .

براي تفسير اين نقاشيها مي‏توانيم به خود بوميان ـ كه هنوز هم در جشنهايشان از آنها استفاده مي‏كنند ـ مراجعه كنيم؛ در آغاز فصل باروري حيوانات، اين تصاوير را از نو نقاشي مي‏كنند و يا دستي به روي آنها مي‏كشند تا باران بيايد يا اين حيوانات نقاشي شده زاد و ولد كنند. بدين سان فراواني كانگورو و ميوه‏هاي فالكو تضمين مي‏گردد و زنها بارور مي‏گردند13."

هنرشناسان براي توجيه آثار مزبور فرضيه "جادوي تصوير" را اقامه مي‏كنند و به باورها و اعتقاداتي در درون انسانهاي اوليه معتقد مي‏شوند كه خواسته يا ناخواسته بر تفكرات ماورايي اين انسانها صحه مي‏گذارند. اين مساله نشان مي‏دهد كه انسان اوليه در پس محسوسات و در ماوراي طبيعت مادي نيروهايي را مي‏ديده است كه آن نيروها به چشم نمي‏آمدند، اينكه عكس حيوان را بدل از خود حيوان گرفتن بدون اعتقادات مذهبي ـ كه نزد هنرشناسان به جادو و جادوگري تعبير شده ـ امكانپذير نبوده است. ماكس رافائل در كتاب تاريخ رئاليسم از قول جورج تامسون مي‏نويسد: "اكنون تمامي باستان شناسان در اين مساله توافق دارند كه هدف اصلي اين نقاشيها جادو بوده است. او درباره تكوين هنر، چنين پيش‏بيني مي‏كند: هنر از بطن مراسم مذهبي ريشه مي‏گيرد. به طور كلي اين قضيه‏اي است كه هيچ دانشمند بزرگي آن را انكار نخواهد كرد."

دولاندني در كتاب تاريخ جهاني مي‏نويسد: "مساله اعتقاد به زندگي پس ازمرگ با مطالعه مقبره‏هايي كه در غارهاست و يا حفره‏هايي كه در زمين براي به خاك سپردن مردگان تهيه شده است، تاييد مي‏گردد. اجساد را به وضعي كه پاها به طرف شكم جمع مي‏شد، در خاك قرار مي‏دادند و شايد از ترس ارواح آنها را به هم مي‏بستند و نزديك آنها سلاح و آلات و ابزاري كه براي افراد زنده ضرورت داشته است و همچنين مقداري غذا و لوازم زينتي مي‏گذاشتند."

اولين معابد و مساجد

بررسي و تحقيق در مورد اقوام و تمدنهاي اوليّه نشان مي‏دهد كه همگي آنها اعتقاد به روح و جهان پس از مرگ داشته و معتقد بوده‏اند كه مرگ پايان زندگي انسان نيست، بلكه روح در جهان اخروي به حيات خود ادامه مي‏دهد.

با توجه به تاكيدهاي هنرشناسان و انسان‏شناسان بر ديني بودن انسان اوليّه، مي‏توان به اين نتيجه رسيد كه دور افتاده بودن محل نقاشيها از محل سكونت و تاريك بودن آنها به اين دليل بوده است كه فضايي مقدس و دور از جنجالهاي روزمره و در سكوت و قرين با رمز و ابهام به وجود آيد كه در طول تاريخ چنين ويژگيهايي را به طور دقيق در معابد مي‏بينيم؛ در حقيقت اولين معابد، همين بخش از غارها بوده است تا پرستش را ـ كه امري وجودي است و در ذات آدمي به وديعه نهاده شده ـ تجلي كند. نكته قابل توجه آنكه اين عمل (كشيدن تصاوير بر ديوارهاي معابد) به صورت يك سنت درآمد و در بستر زمان ادامه يافت و تقريباً جزء جدايي‏ناپذير آن شد؛ بنابراين با قاطعيت مي‏توان گفت كه اولين اثر هنري انسان با انگيزه‏هاي ديني و مذهبي، و به دليل اعتقادات ديني و ماورايي او در اولين پرستشگاهها و معابد يعني بخشهايي دورافتاده از غارها آفريده شد. روحيه مذهبي و اعتقاد به موجودي مافوق تمامي هستي و وجودها ـ كه از ابتدا در سرشت انسان به امانت نهاده شده است ـ در طول تاريخ، همچون شمعي فروزان در وجود انسان شعله مي‏كشيده و در پرتوهايش آثار هنري شكل مي‏گرفته است.

چنانچه روحيه مذهبي در انسانها وجود نمي‏داشت، ساخت معابد با معماري خاص و هنرهايي كه در خدمت مستقيم مذهب به وجود آمده‏اند؛ يعني حدود 70 يا 80 درصد از آثاري كه در تاريخ هنر به ثبت رسيده است، به وجود نمي‏آمد.

پيشينه معماري و هنر مذهبي ـ كه با توجه به مطالب ياد شده به هنر دوره غارنشيني برمي‏گردد ـ در طول تاريخ و در تمدنهاي مختلف همچنان به گونه‏هاي مختلف متجلي شده، به طوري كه نقش محوري در تمدنهاي باستاني داشته است.

عدم تصوير انسان در نقاشيهاي غارها

يكي از مسائل بسيار عجيب و قابل توجه، نبودن تصوير انساني، تقريباً در تمامي نقاشيهاي درون غاري است؛ اين مساله پژوهشگران غربي را واداشته است تا خارج از حيطه پراگماتيستي علم، به حدس و گمان متوسل شوند و اظهار دارند كه انسان غارنشين براي اينكه مبادا با كشيدن تصوير انسان، همنوع خود را جادو كند از اين كار پرهيز مي‏كرده است.

به نظر مي‏رسد تحليل فوق بيشتر به دليل تنگناهاي موجود اظهار شده است و اقناع‏كننده نمي‏نمايد، در حالي كه با توجه به تاكيدهاي جمهور هنرشناسان جهاني بر مذهب به مثابه انتظام‏دهنده فعاليتهاي بشري، شايسته است اين مساله را نيز در اعتقادات ماورايي و ديني انسانهاي اوليه جستجو كرد.

در بين محققان دين و جامعه‏شناسي دو نظريه وجود دارد كه درباره تقدم و تاخر گرايش به توحيد و شرك است.

امانوئل كانت، فيلسوف آلماني مي‏گويد: انسان از ديرباز مشرك بوده و به ارباب انواع در طبيعت و هستي اعتقاد داشته است؛ اما به موازات پيشرفت تاريخ، اين شرك به يكتاپرستي مبدل شده است.

شادروان شريعتي با دلايل و قراين، عكس اين نظريه را مورد توجه قرار مي‏دهد، اين در حالي است كه با دقت در كيفيت تطور اعتقادات انساني، نظريه دوم كاملاً مورد تاكيد قرار مي‏گيرد.

جالب است بدانيم كه انسان به موازات تغيير ديدگاهها و فلسفه‏هايش، هنرش نيز مانند عقربه قطب‏نما ـ كه همواره رو به قطب شمال دارد ـ تغيير جهت مي‏دهد، هرگاه انسان داراي روح ديني خالص است و شرك در او راه ندارد، تجليات هنري او به تبع چنين وضعي، تجلي پرستش است و هرگاه نفس انساني آلوده به هوسها مي‏شود و موجوديت و استقلالي در برابر ذات ربوبي براي خود قائل است، هنر او نيز آلوده به خبائث مي‏شود و نفس اماره او را به تصوير مي‏كشد. با بررسي قديمي‏ترين ادوار تمدنهاي بشري به ياري خدا سعي خواهيم كرد موارد و مصداقهاي فراوان اين موضوع را برشماريم.

به عنوان مقدمه بايد تاكيد كرد كه نبودن تصوير انسان اوليه در نقاشيهاي درون غاري، به لحاظ دور ماندن سرشت او از انانيت است. او عملاً خودش را نمي‏ديده و استقلال و موجوديتي نفساني براي خود قائل نبوده است تا تصوير خود را رسم كند. نقش حيوانات بر ديوار غارها نتيجه تجليات مذهبي روح پرستش انسان اوليه بوده است؛ بدون ترديد انسان نمي‏توانسته معبود اين پرستش واقع شود، هدف نقاش، پرستش الهي بوده است كه وحي و الهام دروني و كشش فطري سبب آن مي‏شد؛ به همين دليل تجربه، تجزيه و تحليل استدلال گونه پس از اثبات خدا، روح زيباپرست و تمايلات ماورايي خود را از طريق طراحي و نقاشي روي ديوار غارها آن هم در بخشهايي خاص متجلي مي‏شده است. خداوند ـ تبارك و تعالي ـ در قرآن مجيد مي‏فرمايد: "ما به انسان فجور و تقوا را الهام كرديم14" و انسان را هدايت كرديم كه راه هدايت يا ضلالت را انتخاب كند و انسان اوليه بر اساس اين الهام نمي‏توانست براي طبيعت موجوديتي صرفاً مادي قائل شود، بنابراين سعي كرد اين پرستش را به گونه‏اي خاص كه همان نگارش و مصور كردن ديوار غارها باشد، متجلي كند؛ شايد به اين دليل باشد كه در طول تاريخ انگاره‏هاي حيواني و نقوشي جانوري تا اين حد در معابد و پرستشگاهها اهميت داشته است. اين تمايل در ادوار بعدي تاريخ به توتم‏پرستي منجر شد كه از ديرينه‏ترين و فراگيرترين تمايلات انسانها محسوب مي‏گردد.

در اينجا اين سوال پيش مي‏آيد كه چرا انسان از طبيعت فقط به انتزاع و گزينش حيوانات آن هم از نوع ماكول آن اقدام مي‏كرده است، در صورتي كه حيوانات بخش كوچكي از طبيعت به حساب مي‏آيند؟ در پاسخ بايد گفت: انسانهاي اوليه در ابتداي كار با بخشي از طبيعت وحشي برخورد كردند كه آن بخش با نيازهاي آن دوره خاص انساني منطبق بود؛ طبيعت وحشي با نعمتهاي فراوان خود، انسان را به سوي راحت‏طلبي هر چه بيشتر تحريك مي‏كرد و انسان از همان آغاز دريافت كه بايد روح وحشي طبيعت را متناسب با نيازهاي خود رام كند، بنابراين كوشيد با تصرف در طبيعت و ساخت لوازم مورد نياز بر اساس مواد خام طبيعي، اين توسن وحشي را لگام زند و اين حركت همچنان ادامه دارد. بايد پرسيد نياز اوليه انسان در برخورد با طبيعت چه بود؟ آيا غير از رفع گرسنگي و تشنگي بود؟بنابراين اولين چيز از طبيعت كه انسان را به خود جلب كرد، حيوانات ـ آن هم از نوع ماكول آن ـ و براي رفع نيازهاي اوليّه خود بود.

حديثي از معصوم(ع) موجود است كه مي‏گويد: خردسالان به چشم خدايي به پدر و مادر خود مي‏نگرند؛ زيرا مي‏پندارند حيات و مماتشان در دست پدر و مادر است كه آنها را ارتزاق مي‏كنند، بعيد نيست اين روحيه عمومي بشر؛ از جمله انسانهاي اوليه باشد كه برخورداري از حيوانات وحشي به مرور سبب شد تا جنبه قدسي و مينوي براي حيوانات قائل شوند. خدايان حيواني و توتم‏پرستي از اولين انحرافاتي است كه از سرچشمه زلال پرستش نشات گرفته است. كانت معتقد است: "علم زاده عمل است و عمل زاده نياز"، بنابراين مي‏توان گفت كه علم زاده نياز است، انسانهاي اوليه بر اساس چنين نظري بيشترين علم و شناختي كه از طبيعت به دست آوردند شناخت حيوانات بود؛ زيرا حيوان رابطه مستقيمي با رفع نيازهاي آنان داشت؛ از اين روي حيوان به ازاي تمام طبيعت در برابر چشم انسان اوليه بارز شد و پرستش خداي طبيعت در تجلي صوري حيوانات پديدار شد.

هنر نتيجه روح پرستشگر انسان اوليّه بوده است و تا زماني كه طبع و فطرت بي‏آلايش انسانها در حجاب انانيت مستور نگشته بود آثار هنري تجلي روح خداجويي انسان بود؛ تحقيق در زمينه آثار هنر و نيز تاريخ هنر مصداقهاي فراواني براي اين نظريه به دست مي‏دهد.

1. يا ايها المدثر قم فانذر و ربك فكبر (سوره مدثر؛ آيه 1ـ3)

2. نوروزي طلب، عليرضا؛ جزوه دانشگاهي حكمت و هنر اسلامي.

3. يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا (سوره حجرات؛ آيه 13).

4. ربنا الذي اعطي كل شئ خلقه ثم هدي (سوره طه؛ آيه 50) انا هدينا السبيل اما شاكراً و اما كفوراً (سوره انسان؛ آيه 3)

5. محمودي بختياري، عليقلي؛ زمينه فرهنگ و تمدن ايران .

6. دورانت، ويل؛ تاريخ تمدن.

7. فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق!للّه. (سوره روم؛ آيه 30)

8. محمودي بختياري، عليقلي؛ زمينه فرهنگ و تمدن ايران.

9. آرنولد توين بي؛ تمدن را نتيجه تهاجم و تدافع مي‏داند (تاريخ تمدن، ترجمه دكتر آژند).

10. گاردنر، هلن؛ هنر در گذر زمان .

11. گاردنر، هلن؛ هنر در گذر زمان .

12. وجود حيوانات تير خورده و محتضر، مصداقي بر اين نظريه گرفته شده است.

13. رافائل، ماكس؛ تاريخ رئاليسم.

14. فالهمها فجورها و تقواها(سوره شمس؛ آيه 8).