مقدمه:
يكي از مباحث مهم و كليدي فلسفه عرفان ـ كه از اصول موضوعه عرفان نظري و عملي بحث ميكند ـ اصول و شيوههاي تحقيق در مسلكهاي عرفاني است چنانكه روش تحقيق در عرصه علوم ديگر يكي از مسائل مهم علم شناسي است كه از مبادي تصوريه و به خصوص از مبادي تصديقيه آن بحث ميكند؛ اهل روش تحقيق نيز درباره جايگاه روش شناسي گفتهاند:"پژوهشگر پس از تعيين و تنظيم موضوع تحقيق بايد در فكر انتخاب روش تحقيق باشد. مراد از انتخاب روش انجام تحقيق اين است كه مشخص كنيم، چه روش تحقيقي براي بررسي موضوع خاصي لازم است. يكي از روانشناسان برجسته G.A Millerميگويد:"متاسفانه آنچه كه در يك تحقيق علمي مورد توجه ديگران و حتي سرانجام، مدّ توجه خود محقق هم قرار ميگيرد موضوعي است كه كشف شده است، اما اغلب روش كشف كه اصلي ترين نقش را در يك پژوهش علمي دارد، ناديده انگاشته ميشود".1
ولي لزوم بحث روش تحقيق در فلسفه عرفان به دلايلي جايگاه ويژهاي يافته است زيرا از سويي گرايش به دنياي عرفان روز به روز در جهان و به خصوص ايران گسترش يافته است و در فضاي معنوي دلكش و دلرباي معنوي انقلاب اسلامي همواره شناخت ديني عميقتر ميشود و موقعيتهايي چون جنگ، مجالس شهدا، نيايشهاي پرسوز و گداز مراسم دعاي كميل و ... خواه ناخواه دلها را به دنياهايي فراتر از دنياي معمولي و فضاي عقلاني، فلسفي و ظاهري ميكشاند. پس تشنگي و عطش نسل انقلاب هر روز آنان را به دنياي پر جاذبه عرفان سوق ميدهد. ليكن دنياي عرفان، دنياي پرپيچ و خم و تو در تويي است، چون از طرفي مسلكها متعدد و گوناگونند و از سويي ديگر در معارف آنها حق و باطل به هم آميخته است. اينك تنها، اميد به كساني است كه مسلكهاي عرفاني را نقد ميكنند و سره را از ناسره جدا مينمايند، ولي با كمال تاسف نقادان مسلكهاي عرفاني به علت اختلاف مباني و خصيصههاي شخصيتي در نقد مسلكها دچار افراط و تفريطهاي فراواني شدهاند. يك عده، مسلكهاي تصوف و عرفان را اهل بدعت، متاثر از عرفان هند و يونان ميدانند و آنان را يك عده خودخواه، رياكار و منحرف(بلكه ملحد و كافر) معرفي ميكنند و عدهاي ديگر با عينك خوشبيني تفريطي، راه آنان را صراط مستقيم و تنها سبيل سعادت قلمداد كردهاند. اروپائيان نيز با نگرش پلوراليسم ديني به تحليل عقلاني آنان همت گماشته و كرامتها و مكاشفههاي عرفاني را خرافات يا تجربههاي شخصي معرفي ميكنند. در اين ميان فرزانگاني از احياگران تفكر ديني را شاهديم كه به دور از جنجالها به نقد و تحليل عرفان و مسلكهاي عرفاني پرداختهاند چون استاد مطهري، استاد حسن زاده آملي، استاد جوادي آملي، مرحوم ملاصدرا و به ويژه ولي الهي و احياگر احياگران، امام خمـيني ـ قدس سره ـ كه با بنيان نهادن عرفان مبتني بر ثقلين ـ كه از آن به عرفان متعالي تعبير ميكنيم ـ استوارترين روش و شيوه صحيح تحقيق در مسلكهاي عرفاني را پيش رويمان گشودهاند.
مرحـوم مقدس اردبيلي ـ قدس سره ـ بخشي از كتاب شريف حديقة الشيعه را به نقد اهل عرفان و مسلكهاي تصوف اختصاص داده است. احياي نام و انديشه آن شخصيت بزرگ، ما را بر آن داشت كه مباني و روش آن بزرگ در نقد اهل تصوف و عرفان را مورد تامل قرار دهيم ولي براي بررسي بنيادين و همه جانبه اين موضوع از فلسفه عرفان، ناگزيريم اصول و شيوه به كار رفته در تحقيق تصوف را در قلمرويي وسيعتر از محدوده حديقةالشيعه مورد بررسي قرار دهيم تا ضمن بررسي كلان روش شناسي تحقيق در عرفان، جايگاه شيوه تحقيق آن بزرگمرد الهي نيز معلوم گردد. بنابراين، مقاله حاضر در سه قلمرو اساسي به انجام ميرسد: تاملي در مباني و شيوههاي نقد، نگاهي به اصول و شيوه تحقيق جامع و شيوه امام خميني ـ قدس سره ـ.
براي نقد اهل عرفان و گرايشهاي عرفاني، براساس مباني معرفتي مختلف، شيوههاي مختلفي به كار گرفته شده است كه اشاره مختصر به هر يك و تامل كوتاه در هركدام، حايز اهميت و در خور توجه است. به طور كلي براي نقد اهل عرفان و گرايشهاي عرفاني شش روش ميتوان شناسايي كرد:
1ـ1 برمبناي اصالت دهي به بعدي از ابعاد معارف ديني:
ممكن است محقق به خاطر برجسته كردن بعدي از ابعاد علوم ديني، از فهم و شناخت عميق ابعاد ديگر دين از جمله نكات عرفاني ناكام بماند، در نتيجه شيوه تكفير اهل عرفان را در پيش گيرد. از همين روي گروهي از دينشناسان، نظريه وحدت وجود اهل عرفان را مصداق كفر و الحاد و گروهي ديگر، آن را غير منافي با ثقلين تلقي كردهاند. چنانكه ممكن است عدهاي براساس اصالت دادن به باطن در عرفان اسلامي، آن را به دور از دنيا و عرصههاي اجتماعي تلقي كنند ولي گروهي ديگر برمبناي نگرش عميق به پيوند ميان روح و جسم و دين و دنيا به رابطه استوار و عميق ميان عرفان و سياست يا دنيا معتقد باشند.
پس فربه و برجسته كردن بعدي از ابعاد معارف ديني موجب لاغري و فراموشي ابعاد ديگر ميشود و زمينه اتخاذ شيوه انكار يا پذيرش مطلق بعدي از ابعاد ديگر را فراهم ميآورد.
2ـ1 ـ برخورد عقلاني و علمي:
گروهي، مسلكهاي عرفاني را مانند شاخههاي ديگرعلوم و معارف ديني، پديدهاي علمي در قلمرو تاريخ علم يا دينشناسي تلقي كرده و براي تحليل آنها روش عقلاني و تجزيه و تحليل علمي را در پيش گرفتهاند. روش مستشرقين و برخي از فرزانگان شيعي و سني همين است. آنان بر اين باورند: همانگونه كه در تحليل تحريف يك خبر يا گزارش تاريخي، مانند نهضت عاشورا، شيوه عقلاني را در پيش ميگيريم در رد يا قبول مسلكهاي عرفاني نيز بايد همين روش را در پيش بگيريم، در غير اين صورت دچار آفت خرافهزدگي خواهيم شد. همانگونه كه رد يا قبول يك نظريه يا تئوري فلسفي و كلامي، برخورد عقلاني و شيوه استدلالي ميطلبد. چنانكه غالباً مستشرقين بيغرض با همين شيوه با عرفان برخورد ميكنند. نخستين كسي كه عرفان و عارفان را با اسلوب عميق علمي و با ميزان عقل مورد بررسي و نقد قرارداد مرحوم ابن سينا در نمط نهم و دهم اشارات بود البته وجه تمايز شيوه آن بزرگ نسبت به عقليون ديگر همنوايي احساس با انديشه است. از تحليلها و اشارات او به دست ميآيد كه نه تنها در بررسي خود با اهل عرفان همزبان است كه در انديشه و احساس نيز با آنان همگونگي دارد و همين تمايز است كه نمط مقامات العارفين و اسرار الايات آن نادره روزگار را فراتر از يك اثر عقلاني صرف قرار ميدهد بلكه در عين عقلاني بودن، محصول احساس و اشراق متعالي نيز هست.
هرچند او درصدد است كه از محدوده اوج پرواز عقل نظري فراتر نرود ولي عبور شاهين شهود و احساس او از مرز ميزان عقل بر اهل معرفت پوشيده نيست.
3ـ1ـ برمبناي نگرش سياسي و اجتماعي:
گروهي نيز درصددند مسلكهاي عرفاني را با نگرش سياسي و اجتماعي مورد تحليل قرار دهند نه از منظر معرفت شناسي و تحليل علمي. آنان غالباً جامعه شناسان يا سياستمدارانند. برمبناي اين روش، فرقههاي صوفيه زاييده دست سياست يا استعمار خارجيند زيرا حكومتهاي بيدادگر يا وابسته ميكوشند با استفاده از مسلكهاي باطنگرا جامعه را به ديار بيتفاوتي و بيدردي سوق دهند پس پيدايش و توسعه اين گرايشها ماهيت سياسي و اجتماعي دارد. در برخي از نقدهاي تصوف آمده است:"بررسي تاريخ نشان ميدهد كه هميشه دشمنان شرق، سعي داشتهاند افكار مردم شرق را به يك نوع بيتفاوتي در برابر حوادث سوق دهند، و مطمئناً هيچ چيز بهتر از افكار صوفيانه و صوفي مسلكها و خزيدن در گوشه خانقاه و پناه بردن به سلسله تخيلات نظر آنها را تامين نميكرده است لذا آنها مروج اين افكار و تعليمات بوده و هستند و مطمئناً هرقدر مردم اين سامانها به اين مسلكها روي آورند بار آنها سبكتر و مقاصد آنها عمليتر خواهد شد."2
البته تحليلهاي ديگري نيز از ماهيت اجتماعي عرفان صورت گرفته است چون يافتن پايگاه فكري براي عقايد اباحيگري و آزادي در برخورداري از تمتعات و يا گشودن عقدهها و نجات از سرخوردگيهاي روحي و اجتماعي و...
4ـ1ـ بـرمبـناي دلـدادگـي و مثبت نگري افراطي:
گروهي از اهل فرهنگ و ادبيات شيوه برخوردشان با اهل عرفان مبتني بر خوشبيني و خطا پوشي است. اينان اهل عرفان و مسلكها را به خاطر جنبههاي مثبت و جاذبههاي معنوي فوق العاده به ديدگاههايشان با ديده مثبت مينگرند گويي اسلام واقعي را فقط آنان دريافتهاند و اصولاً دچار خطا نميشوند و اگر در آثار آنان ، ضعف يا تناقضي مشاهده شود به ضعف فكر و انديشه ما برميگردد نه سخن و انديشه آنان:
چوبشنويسخن اهلدل مگوكه خطاست
سخنشناس نئي جان من خطا اينجاست
پس اين گروه براساس"حب الشئ يعمي و يصم"؛ عشق به يك چيز موجب كوري و كري ميشود؟ حتي عيوب اين فرقهها را كمال ميپندارند و همواره در تاويل سخن آنان ميكوشند.
5ـ1ـ شيوه ادبي و عبارت محوري:
گروهي از اهل ادبيات، كليد فهم و شناخت انديشه و نگرش اهل عرفان را گشودن نقاب از رخ عبارت ميدانند و بر اين باورند كه وقتي نكتههاي فني عبارتهاي عرفاني روشن گرديد انديشه و پيام آنها نيز خود به خود روشن ميشود.
دكتر داوري مينويسد:"پس حافظ كيست؟ و اگر اهل ادبيات نميتوانند با او انس پيدا كنند، كي و چگونه بايد او را بشناسند؟ اگر ملامتم نكنيد ميگويم مردم عامي كه حافظ ميخوانند و با ديوان عزيزش فال ميگيرند او را بهتر از اهل ادبيات ميشناسند و تا حدودي همدلي و همدمي با او دارند."3
در فرازي ديگر ميگويد:"اگر ذات بشر در همزباني است چگونه ميشود كه زبان اشارت نباشد؟ زبان اشارت ميتواند مورد غفلت قرار گيرد و وقتي اين زبان از ياد رفت و زبان منحصر به زبان عبارت انگاشته شد اين يكي هم نارسا و آشفته ميشود."4
پس عدهاي از اهل ادبيات ميخواهند فرهنگ و فرقههاي عرفاني را در آيينه عبارات و كشف رموز فني ادبي آن جستجو كنند.
6ـ1ـ شـيوه اهل عرفان در شناخت و نقد اهل عرفان:
بزرگان اهل عرفان شايد بهترين شيوه را براي نقد مسلكهاي عرفاني عرضه داشته باشند. آنان مكاشفات عرفاني را به رحماني و شيطاني تقسيم كردهاند5از همين روي حافظ گفته است:
مثنوي مولوي خود بهترين آيينه نقد تصوف است. در قلمرو آفتهاي عدم دقت در گزينش مرشد و خضر راه ميگويد:
يا:
مولوي، هم سخني و همزباني اهل تحقيق با اهل عرفان را شرط لازم نقد تلقي ميكند:
در فراز ديگري از مثنوي رد مطلق يا پذيرش مطلق اديان و مسلكها را به شدت نكوهش ميكند:
پس روش تحقيق در مسلكهاي عرفاني را نيز ميتوان از اهل عرفان آموخت.
مباني و شيوههاي ياد شده هر يك به دلايلي ناتمامند كه هرچند اشاره وار به پارهاي از آنها نظري ميافكنيم:
شيوه نخست از نظر مبنايي و بنايي قابل مناقشه است چنانكه به لحاظ نتيجه و علت غايي نيز زير سوال است. اين روش به لحاظ مبنايي بر نگرش يك بعدي به اسلام استوار است؛ يعني، دين شناس، گرايش فكري خود را ـ كه سخت به آن دل مشغولي دارد ـ مطلق تلقي ميكند آنگاه دين شناسي ديگران را كه با چارچوب فكري او سازگاري ندارد مورد انكار قرار ميدهد. اين شيوه از برخورد با مقوله دين شناسي، برخوردي موضعي و توام با پيش داوري است؛ يعني،پيش از آنكه مسلكي به دقت مورد بررسي قرار گيرد محكوم است. در قلمرو بنايي نيز شيوه مبتني بر آن، برخوردي غيرجامع و يك سويه خواهد بود بيآنكه حق و باطل و سره از ناسره شناخته شود. به عبارت ديگر، خشك و تر خواهد سوخت. به لحاظ نتيجه نيز به جاي ارشاد و هدايت گمراهان، بر لجاجت و پافشاري آنان خواهد افزود و تير پژوهشگر لاجرم بر سنگ خواهد خورد و چيزي بر معلومات ارادتمندان و مريدان نيز نخواهد افزود.
مـرحـوم مقدس اردبيلي ـ قدس سره ـ در حديقة الشيعه فصلي را به نقد فرقههاي تصوف و عرفان اختصاص داده است كه حاصل آن تكفير، توبيخ و افشاي گمراهگريهاي اين فرقههاست در تعريف صوفي ميفرمايد:"صوفي عبارت از كسي است كه به حلول و اتحاد يا وحدت وجود كه غلو است در اتحاد قائل باشد و اين هرسه در مذهب شيعه كفر است."6 آنگاه در نقد تمسك به تاييد مرحوم ابن سينا و خواجه نصير ـ قدس سره ـ مينويسد:
"پس متمسك شدن به آنكه صاحب اشارات يا شارح آن و امثال ايشان چنين گفتهاند يا آملي و اشباه او چنين نوشتهاند يا چنگ در زدن به اخبار ضعيفه و متشابهه و روايات موهومه يا قرآن و حديث را مانند ملحدان به مدعا و راي خود تفسير و تاويل كردن، خود را و ديگران را گول زدن و بر ضلالت و اضلال افزودن است."7 در فرازي ديگر، نـظر علماي شيعه و سني را نيز موافق مدعاي خود ميداند و ميفرمايد: "و خود معلوم شد علماي شيعه كه در قديم بودهاند صوفيه را مطلق منكر بودهاند و چون منكر نباشند كه امامان ايشان، صوفيه را مذمت كردهاند بلي منكر نبودهاند كسي را از ايشان كه ميدانستهاند كه از روي تقيه اين نام بر خود گذاشتهاند و با آنكه بعضي از طوايف سني به اتفاق سني بودهاند مانند قدماي علماي شيعه به غايت انكار صوفيه مينمودهاند و ايشان را ملحد شمردهاند."8 و در قسمت ديگري به اختصار اعلام ميدارد كه:"و بدانكه دلايل عقليه و نقليه بر كفر صوفيه بسيار است."9
ما بر اين باوريم كه آن فقيه بزرگ و نامدار تشيع ـ رحمة اللّه عليه ـ در نقد تصوف شيوه نخست را برگزيده است البته شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي عصر آن بزرگوار را از نظر دور نميداريم زيرا در اين ترديدي نيست كه فرزانهاي چون ايشان هيچگاه قصد و غرضي جز احياي دين و حمايت از حريم ثقلين نداشته است بلكه بحث ما در اتخاذ شيوه و ارائه اصول جامع براي نقد و تحقيق جامع در مسلكهاي عرفاني است.
اتخاذ شيوه عقلاني و علمي محض در نقد اهل عرفان نيز ناتمام است زيرا عقل علاوه بر اينكه در معرض آسيبپذيري از محركهاي دروني و عوامل بيروني است، اوج پروازش محدوده معيني دارد از همين روي متكلمان، فلسفه نياز به وحي و نبوت را "ياري رساني به عقل ـ در آنچه كه ميفهمد ـ و استفاده حكم ـ در آنچه كه به آن رهنمون نميشود ـ" ذكر كردهاند.
و اهل عرفان نيز خود در نقد عقل محاسبهگر گفتهاند:
يا:
و به گفته حافظ:
گذشته از اين، خطاهاي فاحش و گمراهگريهاي بيشمار خرد محوران، خود شاهد ديگري است بر اين كه نبايد حتي در قلمروهاي كلامي و فلسفي ـ كه عرصه جولان سمند عقلند ـ زمام تحقيق را به دست عقل و انديشه محوران بسپاريم تا چه رسد به عرصه عرفان و عارفان كه عرصه سيمرغ و وادي پر ريختن عقابان دور پرواز است. به همين سبب، نهايت خامي است كه در نقد عرفان و شناخت فرقههاي آن به مستشرقان(زير عنوان مولوي شناس، حافظ شناس، شهريارشناس،...) يا فلان استاد فلسفه يا كلام و ادبيات دل بسپاريم.
دنياي عرفان و نقد گرايشهاي آن از مبناي نگرش سياسي و اجتماعي نيز بسي فراتر است زيرا كه عرصه آن از محدوده عقل عملي تجاوز نميكند پس نارساييهاي شيوه عقلاني در اين طريقه نيز نمود پيدا ميكند گذشته از اينكه وادي عرفان و مسلكهاي عرفاني و تحليل ريشهها و ابعاد آن بسيار گستردهتر از آن است كه در چارچوبه سياستهاي استعماري يا حكومتهاي داخلي بگنجد كه در پهنه وسيع عرفان "قضيهاي در واقعهاي" بيش نيست.
مبناي چهارم كه تحليل خوش بينانه و مبتني بر دلدادگي است بسيار پر ضايعه و مشكل آفرين است زيرا پيش داوري و برخورد با مساله معرفتي با باور پيشين از همان گام نخست، پژوهش ما را عقيم ميكند كه "حب الشئ يعمي و يصم". به گفته مولوي:
البته اگر به ضايعات اين شيوه با تامل بيشتري بنگريم خواهيم ديد كه مشكل آن در بيمبنايي است زيرا اهل تعمق و حكمت هرگز به پديدههاي معرفتي و عملي با دلدادگي و مثبتنگري برخورد نميكنند. و بگذريم از اينكه مولوي درباره اينان ميگويد:
در شاهكارهاي شامخ ادبي ـ عرفاني ما شيوه عبارت محوري و ناديده گرفتن دنياي اشارات نيز به خوبي نقد شده است. مرحوم شبستري در مثنوي گلشن راز ميگويد:
مولوي نيز خوب بيان كرده است:
و يا:
برخورد عبارت محورانه با نقد عرفان و مشربهاي عرفاني، بسان روح شناسي از طريق كالبد شناسي است كه حاصلي ندارد. روش اهل عرفان در نقد اهل عرفان تاكنون بهترين شيوهاي بوده است كه پرده از حقايق دنياي عرفان برميدارد.
به گفته حافظ:
يا:
و به گفته مولوي:
پس ترديد نميتوان داشت كه اهل عرفان شايستهترين نقدها را از اهل عرفان و بيان اصول تحقيق در عرفان به عمل آوردهاند ولي اين سخن به مفهوم اين نيست كه آنان به همه حقايق دست يافته و از تمام نارساييهاي اهل عرفان و اصول پژوهش پرده برداشتهاند كه نه اصحاب ثقلين بر چنين مدعايي صحه ميگذارند و نه ارباب معرفت از اهل عرفان بر پاي اين مدعا مهر تاييد ميزنند زيرا كه "يداللّه فوق ايديهم" و "فوق كل ذي علم عليم".
ميدانيم كه عرفان كلاسيك در دنياي اسلام توسط ارباب معرفت از فرزانگان شيعي چون صدرالمتالهين شيرازي ـ قدسسره ـ به افقهاي گستردهتر و نويني دست يافت و پس از آن توسط ارباب ثقلين و سرخوشان كوي معرفت و ولايت اهـل بيـت ـ عليهم السلام ـ چون مرحوم ملاحسينقلي همداني(درجزيني) و شاگردان بلند همت وي همچون ميرزا جواد ملكي تبريزي، گنجينههاي جديدي از اين معدن نور كشف گرديد و چشمههاي خروشان ديگري از آن جاري گشت تا آنكه همه آن نهرها و درياها در اقيانوس عظيم عرفان متعالي امـام خميني ـ قدس سره ـ به يكديگر پيوست و عرفان اسلامي چهره ديگري به خود گرفت. بنابراين ميتوان گفت كه مشربهاي عرفاني كلاسيك در مقايسه با عرفان متعالي امام خميني ـ قدس سره ـ بسان نسبت درياها با اقيانوس است. مشرب عرفاني مولوي، عرفان مرحوم ملاصدرا و مكتب مرحوم ملّا حسينقلي همداني مانند درياهايي هستند كه در اقيانوس عظيم عرفان متعالي امام خميني به هم ميپيوندند. بديهي است كه اقيانوس، جامعيتي دارد كه درياها و درياچهها از آن بيبهرهاند و مشربهاي عرفانيپيـش از امـام ـ قـدس سره ـ درياهـا و درياچهاند. به عبارت ديگر، در دنياي عرفان مولوي، حافظ و ملاصدرا و مرحوم ملا حسينقلي صف قهر و حماسه عرفاني چندان نمودي ندارد چنانكه در وادي آنها تلازم عرفان با سياست و حضور آن در عرصه كثرت را كمتر شاهديم. اينك بنگريم كه بر مبناي عرفان متعالي، اصول و روش جامع تحقيق در مسلكهاي عرفاني چگونه خواهد بود؟
تبيين زيرساختها و تفصيل شيوه جامع، خود رساله مستقلي ميطلبد ولي از باب "مالا يدرك كله لايترك كله" از اشاره به زيرساختها و اصول اين شيوه ناگزيريم.
ميتوان گفت كه زيرساخت و مبناي اين شيوه در يك كلام "نگرش ثقلين محوري به دنياي عرفان" يا تحليل مسائل عرفاني براساس"خداشناسي جامع و انسانشناسي جامع" است. بديهي است كه نگرش خاص به خدا، انسان، جهان و قرآن، موجب تمايز شيوه و تكامل آن ميشود و چون در مبحث عرفان متعالي امام خميني ـ قـدس سره ـ به شرح تفصيلي اين مباني پرداختهايم از طرح مجدد آن صرف نظر ميكنيم10 و به تبيين اصول شيوه تحقيق جامع در عرفان ميپردازيم. آن اصول عبارتند از:
1ـ2ـ پرهـيـز از پـيـش داوري و بـرخـورد گزينشي: اين دو رفتار همواره آفت هر تحقيقي بوده است. در مورد پيش آگاهي پژوهشگر نسبت به مسائل مورد پژوهش سه فرض ممكن است لحاظ شود: ورود به پژوهش با ذهن خالي مانند لوح سفيد، ورود به عرصه تحقيق با ذهني انباشته از اطلاعات و آگاهيها و سوّم، برخورد با موضوع همراه با پيش داوري و يقين سابق به نتيجه. بايد توجه داشت كه دو فرض از سه فرضيه ياد شده آسيب و آفت پژوهش است زيرا ورود به پژوهش با ذهن تهي و خالي از معلومات، به مفهوم اين است كه بدون تهيه ظرف مناسب، به آوردن آب همت گماريم چنانكه برخورد پيشداورانه، به مفهوم با ظرف پر سراغ چشمه پژوهش رفتن است. آنچه روشن است اين است كه نه بدون ظرف ميتوان، آبي فراهم ساخت و نه با ظرف پر ميتوان آب تازهاي به دست آورد. پژوهشگر در فرض لوح سفيد نميتواند تصور درستي از موضوع پژوهش و راه حلهاي مختلف آن داشته باشد لذا ميتوان گفت: آنكه با ذهن خالي وارد پژوهش شود با ذهن خالي نيز بازميگردد همانگونه كه در فرض پيش داوري، پژوهشگر، راه حل را يافته است پس يافته شده را چگونه ميتوان دوباره مورد بازيابي قرار داد؟ پس در اينجا با ذهن پرآمدن و با ذهن پر بازگشتن است نه با معلومات نوين. در پژوهش عرفاني نيز پژوهشگر نبايد نخست يك مسلكي را كفرورزانه و بدعتگذارانه تلقي كند و با اين ذهنيت وارد تحقيق شود، هر چند آگاهي پيشين به مبادي تصوري و تصديقي ضروري است اما باور پيشين به نتيجه، بزرگترين آفت پژوهش است، چنانكه برخورد با روش گزينشي نيز آفت بزرگي است؛ يعني، به جاي بررسي همه بعدي و جامع يك مسلك و فرقه عرفاني صرفاً به يك يا چند عيب يا نقص تمسك كنيم و براساس همان چند عيب يا نقص، داوري نماييم كه در اين صورت در حق آن شخصيت يا مسلك عرفاني يا هر فرقه ديگري به جفاي بزرگي دست زدهايم.
2ـ2ـ لزوم تحليل معرفت شناسانه و توجه به تكامل تاريخي:
در بررسي جريانهاي تصوف و عرفان، همانند بررسي جريانهاي فكري و فلسفي ديگر بايد به جاي برخورد سياسي و تعصبـ آميز، برخورد معرفت شناسانه داشت؛ يعني، بايد بپذيريم كه اين مسلك براساس يك نياز دروني و مبادي معرفتي و فكري به وجود آمده است نه لزوماً به خاطر انگيزه سياسي، خودخواهي، جاه طلبي يا از باب آلت دستي براي اصحاب زر و زور و تزوير. اصولاً پيدايش يك فرقه و پذيرش آن براساس انگيزههاي ياد شده نيز منشا معرفتي دارد. پس بايد پژوهشگر به جاي تكفير و اتهام، به بررسي مباني فكري و علل رواني و احياناً اجتماعي يا فرقه بپردازد و ارزشها را از ضد ـ ارزشها و سره را از ناسره بازشناسد و با درـ نظر گرفتن شرايط ديگر به داوري بپردازد. نكته ديگر اينكه بايد يك جريان و نحله فكري با نگرش تاريخي بررسي گردد؛ يعني، محقق بايد بداند كه انديشه يا جريان فكري بسان درختي است كه نخست جوانهاي زده و پس از آن در طول تاريخ مورد رد و قبول و جرح و تعديل قرار گرفته و تكامل يافته است آنگاه در مسير جريان رشد شايد در مرحلهاي دچار انحطاط و آفت شده و در برههاي ديگر با احياگري احياگران، حيات تازهاي يافته باشد. پس بيخبري پژوهشگر از سير تكاملي آن جريان يا انديشه موجب ميشود كه بدون توجه به مراحل رشد و كمال آن، با تمسك به انحطاط آن جريان، در برههاي ديگر، بر رد و انكار مطلق آن داوري كند و دگربار خشك و تر را بسوزاند و سرمايههاي فكري و فرهنگي قومي را طعمه بيخبري و جهل مركب سازد.
نكته ديگري كه كه از اين اصل استنباط ميشود اين است كه اهل عرفان نيز مانند ساير فرق ديني جايز الخطا و در معرض ارتكاب اشتباهند هيچ يك از ارباب معرفت از اهل عرفان ادعاي مصونيت نكردهاند. كتاب تلبيس ابليس ابن جوزي بغدادي گواه اين نكته است كه تمام فرزانگان وادي دين و دانش به تعبير ايشان در معرض فريب شيطان و افتادن به وادي گمراهياند. پس امكان خطا واشتباه در شناخت، فقيه،متكلم و فيلسوف و عارف نميشناسد. هرانديشه و معرفتي به طور طبيعي، نخست بسان جوانهاي در انديشه جمع اهل معرفت آشكار ميشود و به تدريج در طول تاريخ، ضمن رد و قبول و جرح و تعديل رشد مييابد و سرانجام به درختي تناور مبدل ميشود.
3ـ2ـ لزوم ثقلين محوري در پژوهش: پيشتر گذشت كه عقل و انديشه مجرد به دليل تاثيرپذيري از سائقههاي زيستي و دفاعي ديگر، محدوديت توان و عدم توفيق در عرصه عمل و تجربه نميتواند براي نقد اهل عرفان پايگاه مطمئني باشد و مكاشفه عرفاني نيز بنابر اعتراف بزرگان اهل عرفان به كشف رحماني و شيطاني تقسيم ميگردد؛ يعني، مكاشفه بشري نيز از وسوسههاي نفساني و شيطاني مصون نيست.11
بدينسان براي نقد اهل عرفان معيار و ميزان و قابل اتكايي لازم است تا آنكه فارق حق و باطل و سره از ناسره باشد و آن جز وحي الهي و اولياي خاص حضرت حق كه به مرتبه مصونيت كامل از خطا رسيده باشند نيست. پس براي پژوهشگران راهي جز ثقلين محوري نميماند. نقاد اهل عرفان بايد ضمن تقويت و به كارگيري طريقه كشف و برهان هماره عصاي قرآن و سنت را در دست داشته باشد به عبارت ديگر يافتههاي كشف و برهان را به قرآن و سنت عرضه كند. از اين نكته كه بگذريم دنياي عرفان دنياي ماوراي عقل و برهان و فراتر از فقه و فلسفه است. بنابراين چنانكه اهل كلام، بسياري از مسائل دقيق معاد و صفات حضرت حق را فراتر از دسترس عقل و برهان ميشناسند، غالب مسائل دنياي عرفان نيز از اين قبيل است پس چگونه ميتوان بدون تمسك به ثقلين در پژوهش عرفاني به گوهر حقيقت پيبرد؟
4ـ2ـ لزوم همگونگي در انديشه، احساس و هنر: از اصول بسيار مهم در نقد عرفان و عارفان، سنخيت و همگونگي ميان تحليلگر با اهل عرفان است.
اهل عرفان خود گفتهاند كه:
اين سنخيت و همگونگي در سه عرصه است كه لازمه آن، لزوم سير و سلوك بيوقفه منتقد در آن سه زمينه است. مفهوم همگونگي در انديشه، اين است كه بايد منتقد اهل عرفان از مرحله شخصيت زيستي و عقلاني گذشته و وارد مرحله شخصيت رباني شده باشد. پس با بضاعت شخصيت عقلاني نميتوان ربانيون را نقد و ارزيابي كرد؛ يعني، بايد نخست محرم راز دنياي عرفان باشيم و اين راهي جز تعالي شخصيت و نيل به مقام همزباني يا هم سخني فكري با اهل عرفان ندارد. همگونگي دوّم، تعالي احساس يا همدلي است، به اين معنا كه آتشي كه در جان اهل عرفان شعلهور است در جان او نيز برافروخته شود و شوق وصل و درد هجران كه سالكان طريق حق را به پيچ و تاب انداخته است در دل او نيز پيدا شود. در غير اين صورت نميتوان از منتقد عرفان، انتظار معجزه داشت. البته او در اين صورت تقصيري هم نخواهد داشت زيرا كه هنوز به بلوغ فكري و احساسي نرسيده است تا اهل احساس عرفاني را درك كند. به گفته حافظ:
قلمرو سوّم همگونگي در هنر يا همزباني هنري و ادبي است. ميدانيم كه اهل عرفان به خاطر تعالي انديشه و احساس و عدم گنجايش معاني بلند در ظرفهاي تنگواژهها و تركيبهاي عادي، به زبان هنري كه زبان سمبلها يعني، مجاز، استعاره، تشبيه و كنايه است پناه بردهاند تا آنجا كه بزرگترين شاهكارها و آثار فكري اين قوم به زبان مجاز يعني شعر عرضه شده است و ميتوان مدعي شد كه براي بيگانگان از زبان هنر و مجاز بيش از نيمي از معارف و انديشههاي بلند اهل عرفان ناشناخته خواهد ماند، پس نميتوان با صرف فارسي داني يا عربي فهمي صرف، مدعي همزباني با اهل عرفان شد بلكه بايد به مقام هم سخني و همزباني با اهل عرفان شد بلكه بايد به مقام هم سخني و همزباني هنري و ادبي با اهل عرفان نايل آمد تا اشارات آنان را كه ريشه در سمبلها، استعارهها، تجسيمها و... دارد دريافت و گرنه با عبارت داني نميتوان اهل اشارت بود و اهل بشارت نيز، اشارت دانانند.
پس آنان كه آرزوي نقد اهل عرفان را در سر ميپرورانند بايد در سه عرصه به سير و سلوك جدي بپردازند: سير و سلوك در عرصه معرفت(انسانشناسي، جهانشناسي و دينشناسي جامع)، سير و سلوك معنوي براي خانه تكاني دل جهت تعالي احساس و دردمندي و سير و سلوك هنري براي همزباني هنري.
5ـ2ـ واقع محوري به جاي اسم و عنوان:
تحليلگر مسلكهاي عرفاني نبايد اصالت را به اسم و عنوان بدهد و نسبت به آن حساس باشد بلكه بايد صرفاً به واقع خارجي بها دهد و بس. قرآن خود مروج اين شيوه است آنجا كه ميفرمايد:
"ليس بامانيكم ولااماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به."12؛ نه به آرزوهاي شماست و نه به آرزوهاي اهل كتاب، آنكه كردار بد انجام دهد بدان كيفر بيند.
و:"ما كان ابراهيم يهودياً ولانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلما."13؛حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ نه يهودي بود و نه نصراني وليكن تابع آيين فطري و در پيشگاه خدا تسليم بود.
پس كمال و سعادت بشري نه در گرو عنوان مسلماني صرف، شيعه و ... است و نه شقاوت و انحطاط او در گرو نام و عنوان صوفي يا عارف و...بلكه سعادت و شقاوت در گرو طي مراحل كمال با دو بال معرفت(حكمت) و عمل صالح و نيل به قله شخصيت رباني است.
6 ـ2ـ معرفت اسمايي حضرت حق ـ جل اسمه ـ و مقام انسان آرماني قرآن:
در عرصه عرفان، سرنوشت تمام مسائل به سرنوشت دو مساله بنيادين بستگي دارد: معرفت اسمائي حضرت حق ـ جلت عظمتهـ و معرفت مقام انسان آرماني يعني، نقص وكمال و تعالي و انحطاط هر مسلك عرفاني به تلقي آن مكتب از اين دو مساله بستگي دارد. از همين روي نقاد اهل عرفان بايد پيش از هرچيز،نگرش خود به اين دو مساله را تكميل و تصحيح كند زيرا كه ميزان رد و قبول مسلكها در همين دو گنجينه عظيم نهفته است.
براي مثال اگر منتقد اهل عرفان در اسمأ و صفات حق بر اين باور بود كه رابطه جهان با خدا تجلي اسمائي است و انسان آرماني اسلام نيز آيينه اسمأ و صفات است، بداند كه با محققين اهل عرفان مخالفتي ندارد ولي اگر در تجلي صفاتي حق بر تجلي تام او در قرآن و نبي اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ و اهل بيت عليهم السلام او معتقد بود و ويژگيهاي انسان آرماني را نيز عبارت از عقل و علم عالي، قدرت برتر، حماسه عرفاني، عشق و محبت آتشين به حضرت محبوب و تلازم با كثرت يا سياست و اجتماع دانست و در تفسير ولايت نيز به لزوم حاكميت معنوي، علمي ، سياسي و اجتماعي انسان آرماني معتقد شد، از مسلكهاي عرفاني كلاسيك فاصله گرفته و عرفانش به قرآن و سنت بسي نزديكتر خواهد بود. چنانكه عرفان متعالي امام خميني قدس سره بر تمام مشربهاي عرفاني پيشي گرفته و از جامعيت خاصي برخوردار است. البته اين تمايز، ريشه در نگرش خاص او به اسمأ و صفات و انسان آرماني قرآن دارد.
آنچه بيان شد اصولي است كه براساس عرفان متعالي بر اهل تحقيق در مسلكهاي عرفاني، رعايت آن ضروري است در غير اين صورت بي هيچ ترديدي نقد و تحقيق ما عاميانه خواهد بود نه عالمانه."ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها.41"
در برابر برخوردهاي افراطي و تفريطي با اهل عرفان، برخورد بزرگاني چون مرحوم ملاصدرا، استاد مطهري ، استاد حسن زاده آملي و به خصوص امام خميني ـ قدس سره ـ قرار دارد كه به نظر ما مصداق بارز اصول و شيوه تحقيق جامعند كه به آن اشاره شد.
امام خميني (قدس سره) بنيانگذار "عرفان متعالي" است همانگونه كه مرحوم ملاصدرا نام فلسفه خويش را حكمت متعاليه نهاد. شرح و تفصيل اصول و شيوه امام خميني ـ قدس سره ـ در نقد اهل عرفان، خود رساله ديگري ميطلبد ولي به اجمال ميگوييم: از دو راه ميتوان شيوه آن بزرگمرد رباني را در نقد اهل عرفان به دست آورد يكي از طريق آثار عرفاني خود كه در آن به شرح و تفصيل ديدگاههاي خويش ميپردازد و ديگر آنجا كه به طور مستقيم و صريح درباره اهل عرفان و شيوه تحقيق خويش اظهار نظر ميكند. پس از بررسي اين طريق خواهيم ديد كه روش آن بزرگ همان است كه به اصول و مباني آن اشاره كرديم. امام ـ قدس سره ـ در آثار عرفاني خود چون شرح دعاي سحر، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية و سرالصلوة و... بسيار عميق و لطيف به شرح يا نقد نگرشهاي اهل عرفان ميپردازد كه از همزباني عميق او در انديشه، احساس وهنر و ادب با اهل عرفان حكايت دارد.
او در آثار عرفاني و فلسفي خود از محيي ـ الدين، سهروردي، حافظ و مولوي به عظمت ياد ميكند و اصولاً ديوان شعر آن ابرمرد رباني نشانه همگونگي و همزباني آشكار او با بزرگان اهل عرفان(به ويژه حافظ) است.
امام اصحاب برهان را كور ميداند كه با عصا به سوي مقصد در حركتند:"آنهايي كه اصحاب برهانند همان كورها هستند وقتي مشاهده نباشد كور است آن وقت بعد از اينكه مسائل را ـ اين مسائل توحيد مطلق وحدت مطلق ـ به طور برهاني هم كه ثابت كرديم كه مبدا وجود كمال مطلق است، باز برهان است و محبوبيّت پشت ديوار برهان، با كوشش اگر به قلب رسيد، آن را قلب ما اين معنا را مييابد كه "صرف الوجود، كل الشئ" اين را قلب ادراك ميكند."15 در بحث رابطه حق ـ جل اسمه ـ با جهان، مبناي فلاسفه، متكلمان و فقها را ناتمام و فهم و تعبير اهل عرفان را با روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ منطبقتر ميداند:"فقهاي ما هم تعبير به معلوليت و عليت ميكنند. از اين ابايي ندارند... يك دسته هم از اهل عرفان هستند كه اينها در تعبيراتشان براساس اختلافي كه هست تعبيرات مختلفهاي كردهاند. مثل همين ظاهر و مظهر و تجلي و امثال ذلك و سر اين جور تعبيرات آنها اين جور تعبيرات ميكنند و اما بايد اين را ببينيم كه چه شده است كه اين طايفه اين جور تعبير ميكنند؟ و چه شده است كه در لسان ائمه ما ـ عليهم السلام ـ هم اين نحو تعبير است. هيچ من يادم نيست كه عليت و معلوليت، سببيت و مسببيت و اينها باشد، خالقيت و مخلوقيت هست تجلي هست ظاهر و مظهر هست و امثال اينها".16
در كتاب شريف مصباح الهداية خطاب به اهل سلوك ميفرمايد:"اياك و ان تزل قدمك من شبهات اصحاب التكلم و اغاليطهم الفاسده و و هميات ارباب الفلسفة الرسمية من المتفلسفين و اكاذ يبهم الكاسدة. فان تجارتهم غير رابحة في سوق اليقين و بضاعتهم مزجاة في ميدان السابقين... و لهذا تراهم ... يعزلون الحق عن الخلق ... و العارف المكاشف و المتاله السالك سبيل المعارف يكون ذا العينين: بيمنتها ينظر الي الارتباط و الاستهلاك ، بل نفي الغيرية و الكثرة و بالاخري الي نفيه و حصول الكثرة و اعطأ كل ذي حق حقه"؛17 مبادا از شبهات اهل كلام و مغالطههاي باطل و توهمات ارباب فلسفه از فيلسوف نمايان و دروغهاي بيثمرشان پايت بلغزد. چون داد و ستدشان در بازار يقين بيسود و داراييشان در ميدان حريفان ناچيز است... از همين روي مينگريشان كه حق را از خلق جدا ميكنند... ولي عارف اهل كشف و سالك خدا جوي راه معارف داراي دو ديده است: با ديده راست به تعلق و هيچ بودن ماسوا بلكه نفي مغايرت و كثرت مينگرد و با ديده ديگر به نفي آن و تحقق كثرت مينگرد و حق هر صاحب حقي را ادا ميكند.
و در موارد ديگر هماره از اهل عرفان به عظمت ياد ميكند چون:"هل بلغك من تضاعيف اشارات الاوليأ ـ عليهم السلامـ و كلمات العرفأ ـ رضي اللّه عنهم ـ "؛ 18 آيا از لابلاي اشارتهاي اولياي الهي ـ سلام خدا بر آنان باد ـ و سخنان اهل عرفان ـ خداي از آنان خشنود باد ـ به تو رسيده است...
از اينها كه بگذريم ديوان غزليات، رباعيات و قصايد آن بزرگ و بهترين معرف همزباني هنري، احساسي و همگونگي فكري او با طريقه اهل عرفان و تكميل روش آنان با بهرهجويي از اقيانوس ناپيدا كرانه ثقلين است. بشنويد:
و در يكي از رباعيات:
در خاتمه به مثنوي مولوي گوش فرا دهيم كه بيانگر ديدگاه مثبت او به اصول و شيوه تحقيق جامع در مسلكهاي عرفاني و حقانيت نگرش فرزانگان و امام راحل ـ قدس سره ـ به مقوله نقد اهل عرفان است:
راستي چه دستور و فاروقي از ثقلين بالاتر و چه محكي از امام خميني ـ قدس سره ـ بگزيدهتر و در حقايق امتحانها ديدهتر؟
مرحوم ابن سينا در ديباچه نمط نهم (مقامات العارفين) مينويسد:
"ان للعارفين مقامات و درجات يخصون بها في حياتهم الدنيا دون غيرهم ... و لهم امور خفية فيهم و امور ظاهرة عنهم . يستنكرها من ينكرها و يستكبرها من يعرفها."20
براي اهل عرفان مقامات و درجاتي است كه در زندگي دنياييشان فقط ويژه آنهاست نه ديگران... نزد آنان اموري است كه پنهان ميماند و اموري است كه آشكار ميشود؛ آنكه نميشناسدش انكار ميكند و آنكه ميشناسدش بزرگ ميشمارد. ولي با اين همه به گفته حافظ ـ قدس سره ـ:
1. نادري، عزت اللّه و سيف نراقي، مريم، روشهاي تحقيق و چگونگي ارزيابي آنها، ص59.
2. مكارم شيرازي، ناصر، جلوه حق، ص4. انتشارات هدف.
3.داوري اردكاني، رضا، شاعران در زمانه عسرت، ص59.
4. همان، ص8.
5. آشتياني، جلال الدين، شرح مقدمه قيصري، ص586.
6. احمدبن محمد، معروف به مقدس اردبيلي، حديقة الشيعة، ص599.
7. همان، ص599.
8. همان، ص600.
9. همان، ص601.
10. از همين قلم، درآمدي بر مباني آثار و انديشههاي امام خميني( قدس سره)، ص63 ـ94، نشر عروج.
11. آشتياني، جلال الدين، شرح مقدمه قيصري، ص586.
12. نسأ/123.
13. آل عمران/67.c
14. بقره/189.
15. امام خميني (قدس سره)، روح اللّه، تفسير سوره حمد، ص91.
17. امام خميني(س)، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، مصباح5، ص15، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
18. همان، مصباح، 50 و نيز مصباح 42، ص35.
19. ر.ك. همايي، جلال الدين، مولوي نامه، ج1، ص49، انتشارات آگاه.
20. ابن سينا، حسين، الاشارات و التنبيهات، ج3، ص363.