دکتر مهناز جعفريه (1)
سعدي شيرازي ستارهي هميشه تابان آسمان ادب پارسي و نقطهي ماندگار حکمت و معرفت مشرق زمين است که با روانشناسي خود به معناي اخص کلمه، نيز با سعهي صدر خويش، در اذهان صاحبان انديشه نفوذ کرده و سخن خود را بر کرسي سينهها جاي داده است؛ چنان که شهرت و آوازهي او، هم در زمان حياتش و هم پس از مماتش از مرزهاي ايران گذشته و به اقصي نقاط عالم رسيده است؛ «امرسون» نويسنده و متفکر معروف آمريکايي در قرن نوزدهم ميگويد: «سعدي به زبان همهي ملل و اقوام عالم سخن ميگويد و گفتههاي او مانند هومر و شکسپير و سروانت و مونيتي هميشه تازگي دارد.» امرسون کتاب گلستان را يکي از اناجيل و کتب مقدسهي ديانتي جهان ميداند و معتقد است که دستورهاي اخلاقي آن، قوانين عمومي و بينالمللي است.» (2)
شک نيست که اين بزرگداشت سعدي، پاداش وسعت انديشه و جهانبيني خاص اوست؛ يعني آن چه در دورهي خفقان و سختگيريهاي جانبگرايانه صاحبمنصبان و زاهدان ريايي در دورهي سعدي چون کيميا ناياب بوده است.
براي دريافت بهتر باورهاي اخلاقي - اجتماعي سعدي، پس از بررسي اجمالي دوران زندگي وي، به تشريح برخي از ويژگيهاي جهانبيني او به ويژه انديشهي او مبني بر همسويي خلايق، و پرهيز از عناد و دشمني در ميان آيينها خواهيم پرداخت.
چنان که از گفتههاي خود سعدي و ديگران برميآيد، زندگياش را سه دورهي مشخص 20 - 30 ساله تشکيل ميدهد: يکي دوران کودکي و جواني و فراگرفتن دانش و شناخت، دوم دوران مسافرتها و جهانگرديها، سوم دوران بازگشت به زادگاه خويش شيراز و آفريدن آثار گران سنگ گلستان و بوستان.
نخستين مرحلهي زندگي سعدي يعني دوران دانشاندوزياش در شيراز و بغداد گذشت و پس از فراگرفتن آموزشهاي نخستين در شيراز، براي گذراندن دورهي مدرسهي نظاميه به بغداد رفت:
مدرسهي نظاميهي بغداد و نظاميههاي ديگري که در چند نقطهي قلمرو اسلامي برپا بودند بهترين و مجهزترين مدارس آن دوران به شمار ميرفتند؛ اين مدرسهها را نظامالملک ،وزير ايراني و مقتدر الب ارسلان بنيان نهاده بود و در آنها که بيشتر وابسته به مسجدها و مراکز ديني بودند، بطور کلي علوم الهي ياد داده ميشد و وظيفهي مدارس در واقع تربيت افراد زبده و بايسته براي دستگاههاي ديني و دولتي بود.
علومي که در قرن پنجم و ششم در مدارس تدوين ميشد عبارت بود از فقه و اصول، حديث، علم کلام، تفسير و ادبيات عرب، با اين همه، تعليم فلسفه و علوم طبيعي تخطئه و تعطيل شده بود؛ تا آن جا که حتي بعضي از فقها آموختن فلسفه را حرام ميدانستند و فلاسفه را تکفير ميکردند، علماي بزرگ اين عصر از قبيل «عينالقضاه همداني» مقتول به سال 526 و «شيخ شهابالدين سهروردي» مقتول در سال 587 به اتهام بيديني و به جرم آزادي فکر کشته شدند.
اما تنها آموزش علوم طبيعي و فلسفه نيست که در اين دوران راه زوال ميپيمايد، بلکه به طور کلي زندگي معنوي و حتي اوضاع مادي جامعه از رشد بازميايستد؛ زيرا تحجر و جمود ايدئولوژيک زمان، راه را بر هر گونه پرواز انديشه و جنب و جوش و تلاش آفريننده ميبندد. (3)
باري چنان که گفتيم سعدي حدود 623 ق، وارد نظاميهي بغداد ميشود و در آن جا تحت تأثير تربيتي «حجهالاسلام محمد غزالي» که از او به «امام مرشد» ياد ميکند قرار ميگيرد، غزالي نه تنها فقه شافعي و کلام اشعري را بر پايههاي تازه و استوارتري مينهد، بلکه پايهي سياسي حکومت سلجوقيان و وزارت خواجه نظامالملک را هم محکم ميکند؛ و شايد افکار نزديک شدن سعدي به حکام زمانه و نشست و برخاست احتياطآميز با آنها را نيز تا حدي بتوان ثمرهي همين دوران تربيتي سعدي و تعليمات غزالي دانست؛ گرچه ردپاي فکري غزالي در آثار سعدي هنوز به درستي شناخته نشده است، اما احکام متعصبانهي بعضي حکايات گلستان را ميتوان تا اندازهاي به رويهي غزالي در صدور احکامش نسبت داد؛ براي مثال در اين حکايت از گلستان که: «يکي از علماي معتبر را مناظره افتاد با يکي از ملاحده، لعنهمالله علي حِدَه، و به حجت با او برنيامد، سپر بينداخت و برگشت؛ کسي گفتش، تو را با چندين علم و فضل با بيديني حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حديث و گفتار مشايخ و او بدينها معتقد نيست و نميشنود، مرا به شنيدن کفر او چه حاجت.»
لحن اين کلام در حد ضعيفي يادآور همان لحن شديدي است که غزالي در رديههاي خود بر اسماعيليه به کار ميبرد.
نکتهي دوم زندگي سعدي که همچون دورهي تعليم نظاميهي او، تأثير شديدي بر روحيات وي گذاشته است، آشنايي او با شيخ شهابالدين ابو حفص سهروردي، عارف مشهور و نويسنده «عوارفالمعارف» است. او که با عرفان خود به تعصبات و سختگيريهاي غزالي حالت تعادلي و مسامحه بخشيد و شايد بتوان گفت که ريشهي عقايد عرفاني سعدي را بايد در اين مرد و نوشتههاي او يافت کسي که در نوشتههاي سعدي از او به نام «مرشد» ياد شده است:
دومين مرحلهي زندگي سعدي، دورهي طولاني مسافرتها و جهانگرديهاي اوست. «دربارهي مسافرتهاي او به عراق و حجاز و شام و ماوراءالنهر و هندوستان در گلستان اشارات بسيار هست؛ اگرچه شبلي نعماني دربارهي مسافرت سعدي به هندوستان قطعهي سومنات شک کرده، ولي ترديدي نيست که سعدي از آن داستان نتيجهي اخلاقي گرفته و وي مردي جهانديده بود و دنياي آن روز را به خوبي شناخته و با بسياري از طبقات حشر و نشر داشته و از اين سفر ذخاير و تجارب معنوي و مسموعات و مشهودات بسيار اندوخته که در گفتار او منعکس است، سعدي دربارهي سير و سفر ميگويد:
سعدي در سير و سفر دچار مشکلات راه و خطرات بسيار شد؛ چنان که در جنگهاي صليبي او را به اسارت گرفته و در خندق طرابلس به کار گل گماشتهاند؛ با اين همه، او دربارهي لزوم سير و سفر و تفرج اشارات بسيار دارد و يک شرط آدمي را آن ميداند که در سفر از خامي به درآيد:
و در نتيجهي اين جهانديدگي است که جهانبيني بزرگ در عقايد و گفتار سعدي راه يافته:
و در مقام سير و سلوک است که گفته: «عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند» زندگاني دراز و عمر طولاني و جهانگردي و حشر و نشر با طبقات ممتاز به افکار و گفتار سعدي و نکتهسنجي او سعهي خاص داد. (5)
سومين دورهي زندگي سعدي، دورهي بازگشت او به شيراز است که در اين مرحله مرارتها و سختيهاي سعدي به ثمر مينشيند و گلستان و بوستان به ظهور ميرسد و از اين دو کتاب گرانبها ميتوان بهتر به عمق فکر سعدي و انديشهي او پي برد. آن چه از لابهلاي نوشتههاي او برميآيد به طور خلاصه عبارت است از:
1- گرايش او به وعظ و علم دين و بيان مسائل ديني و فقهي در ضمن کلام؛ براي مثال: «در جامع بعلبک وقتي کلمهاي همي گفتم به طريق وعظ با جماعتي افسرده دل مرده...» (6)
2- بيان مسئلهي جبر يا قضا و قدر براساس دانشهاي آموخته در نظاميه و تأثيرات دوران کودکي؛ اگرچه اين مسأله در بسياري از نظرات سعدي با آموزههاي ديگر او از قبيل عرفان و تصوف، و آشنايي او با اديان و علوم و معارف وسيع - که در سفرهاي طولاني خود کسب ميکند - کمرنگتر از اول ميشود، اما همواره يکي از ذهنيات اصلي فکر سعدي را مسأله جبر تشکيل ميدهد؛
براي نمونه :
و يا همين مسأله را در گلستان ميبينيم؛ آن جا که پسري از طايفهي دزدان براساس شفاعت وزير، مورد عفو پادشاه قرار ميگيرد، اما به زعم سعدي، تربيت نااصل، در او تأثيري نميبخشد، و سرانجام براساس سرشت بد خود، با اوباش همدست ميشود و جاي پدر را ميگيرد و سعدي نتيجه ميگيرد که:
يـا:
3- واقعبيني و سعهي صدر که بر اثر تربيت عرفاني و آموزههاي تصوف، در روحيهي سعدي پديد آمد، اين واقعبيني اگرچه در ذات سعدي بوده، اما همچنان که گفته شد مديون رشد و نفوذ عرفان به معناي اصلي کلمه در ذهن او بوده است، آنچه باعث شده که فکر سعدي از حالت جمود تلقينات اشاعره بيرون آيد و بهدنياي وسيع آزادانديشي برسد درواقع برگرفته از عرفان و تصوفاست.
سعدي به همراه آموختن علم دين در حلقهي درس، باطن دين يعني عرفان واقعي را در درون خود پرورش ميدهد، او با استعانت به نام الهي و اسماء و صفات خداوند و بيان يکايک آنها، مرموزانه، تبعيت از آن اوصاف را از بندگان ميخواهد، اوصافي که فراگيرتر از يک مکتب و مشرب است و هر کس با هر ايدئولوژي و انديشهاي ميتواند آنها را بپذيرد. او خدايي را ميپرستد و تبليغ ميکند که نه تنها سختگير نيست بلکه پذيرندهي عذر گناهکاران نيز هست:
او که به همهي موجودات روزيشان را ميرساند، و از ستمکاران ميگذرد و هميشه در رحمتش به روي توبهکنندگان باز است، او که مهربان و باگذشت و حاکم روز جزاست. در همهي اين مسائل برعکس سختگيريهاي متعصبان، چهرهي رئوف و رحيم خداوند نشان داده شده است:
سعدي در تعاليم تصوف بيشتر به صفاي باطن و جمعيت خاطر و بذل عاطفه و ايثار نفس نظر داشته و خواسته است بغض و حسد و کينه و حرص و غضب و خودپرستي در نهاد بشري بدين وسيله از ميان برود. در اخلاق، مقاومت منفي را دوست داشته، دين و دانش، سعي و عمل و رياضت بدني و روحي را در تمام موارد تأکيد کرده است و اشعار عرفاني او که در محبت و شوق و عشق سروده، مولود نبوغ شاعري و تجليات ذوقي اوست که با عرفان نيز دمساز است، او انسانيت انسان را مورد خطاب قرار ميدهد چيزي که در همهي اديان و شرايع الهي همواره منظور خطاب بوده است:
تصوف در نظر سعدي راهي است به وسعت همهي دلها و شرايع به سوي صراط مستقيم و ديدار الهي، که نتيجهي آن تعالي اخلاقي است؛ يعني آن چه در اصل آيين درويشي و رندي و قلندري نيز هدف بوده است. چنان که ميگويد: ظاهر حال درويشان، جامهي ژنده و موي سترده و حقيقت آن دل زنده و نفس مرده است.
و در جاي ديگر مينويسد: طايفهي رندان به خلاف و انکار درويشي به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند، حکايت پيش پير طريقت برد که چنان حالتي رفت، گفت: اي فرزند، خرقهي درويشان جامهي رضاست، هر که در اين کسوت تحمل نامرادي نکند مدعي است و خرقه بر وي حرام:
يـا:
4- اما رکن ديگر جهانبيني سعدي، مسألهي «مساهله و گذشت» است. اين آموزشها که در موارد زيادي داراي جنبههاي متغاير و گاهي حتي متضاد با اصول و احکام اشاعره ميبوده، بر سعدي تأثير ويژه داشته و از شدت تعصبهاي وي کاستهاند. علاوه بر آن بايد گفت پرورش خانوادگي سعدي نيز که گذشته از جنبهي ديني، داراي جنبههاي خردمندانه و دادپرورانه بوده، اين نقش تصوف را تقويت نموده است، داستان سعدي از کودکي خود در گلستان نشان دهندهي اين واقعيت است. (10) آن هنگام که ميگويد: «ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودمي و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمهالله عليه نشسته بودم و همهي شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر کنار گرفته و طايفهاي گِرد ما خفته، پدر را گفتم از اينان يکي سربرنميدارد که دوگانهاي بگذارد، چنان خواب غفلت بردهاند که گويي نخفتهاند که مردهاند، گفت: جان پدر، تو نيز اگر بخفتي، به از آن که در پوستين خلق افتي.
يا حکايت ابراهيم (ع) در بوستان که با پيرمردي که گبر بوده و نام خدا را به زبان نياورد درشتي کرد و او را از خود براند، اما وحي الهي او را توبيخ کرد که گرچه از دين تو نيست اما بندهي ماست:
يا در حکايتي ديگر در گلستان، هنگامي که مرد عابدي از کنار مستي به اکراه ميگذرد. جوان اين آيت قرآن کريم ميخواند که «إذا مرّوا باللّغو مَرّوا کراماً».
يا در حکايت ديگري در گلستان خاطرنشان ميکند: وقتي در سفر حجاز طايفهاي جوانان صاحبدل، همدم من بودند و همقدم وقتها، زمزمهاي بکردندي و بيتي محققانه بگفتندي و عابدي در سبيل، منکر حال درويشان بود و بيخبر از درد ايشان تا برسيديم به خليل بني هلال؛ کودکي سياه از حي عرب بدر آمد و آوازي برآورد که مرغ از هوا درآورد، اشتر عابد را ديدم که به رقص اندرآمد و عابد را بينداخت و برفت. گفتم اي شيخ در حيواني اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نميکند.
يا در اين حکايت که درس اخلاق کريمانه و گشادهدلي است، بر خلاف عرف اجتماع آن روز: يکي از بزرگان گفت پارسايي را، چه گويي در حق فلان عابد که ديگران در حق وي به طعنه سخنها گفتهاند، گفت بر ظاهرش عيب نميبينم و در باطنش غيب نميدانم.
البته گاه در کنار اين افکار آزادانديشانهي سعدي، به حکايتهايي نيز برميخوريم که سعدي در بيان آنها، بيگمان، هم تحت تأثير عقايد عاميانهي اجتماع بوده است و هم زير نفوذ انديشهي سختگيرانهي روزگار خويش، چيزي که گر چه در سراسر گلستان و بوستان سعدي همواره در پي اجتناب از آن بوده است، اما گاه و بيگاه رد پاي کمرنگ شدهي آن را در ضمن سخن او ميبينيم؛ در اين جا باز هم بيشک ميتوان حکم کرد که قصد سعدي از بيان آنها فقط تشريح و تبيين سخن خويش است نه توهين به هيچ فرد موحدي از هر آييني؛ و بيشک او ميدانسته که مثلاً گبر به معناي پيرو آيين زردشت، و ترسا به معناي فرد زاهد مسيحي و جهود به معناي شخص يهودي از يکتاپرستان است نه محارب خداوند، اما برحسب عادت اجتماع گاهي سهواً، اين افراد را با «کافر و بتپرست» در يک رديف ميآورد؛ براي مثال:
«گدايي هول را حکايت کنند که نعمتي وافر اندوخته بود، يکي از پادشاهان گفتش همي نمايند که مال بيکران داري و ما را مهمي هست، اگر به برخي از آن دستگيري کني، چون ارتفاع (14) رسد، وفا کرده شود و شکر گفته؛ گفت اي خداوند روي زمين، لايق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدايي آلوده کردن که جوجو به گدايي فراهم آوردهام، گفت غم نيست که به کافر ميدهم، اَلخبيثاتُ للخبيثين.
که در اين جا آوردن نصراني و جهود فقط براي اداي تمثيل است و ذکر حکايت، و شايد هم برحسب عادت مردم زمانه که پيروان اديان ديگرا را پليد و نجس ميپنداشتند و سعدي نيز به تبعيت از همان انديشه، همه را از يک قبيل به شمار آورده است.
و يا در اين حکايت که همسايگي با يک جهود را براي خود مايهي ننگ ميشمارد که: «در عقد بيع سرايي متردد بودم، جهودي گفت آخر من از کدخدايان اين محلم، وصف اين خانه چنان که هست از من پرس، بخر که هيچ عيبي ندارد، گفتم به جز آن که تو همسايه مني.
لکن اميدوار بايد بود که پس از مرگ تو هزار ارزد سعدي در ديباچه گلستان «گبر و ترسا» را سهواً دشمنان الهي خطاب ميکند:
اما در باب هشتم، در آداب صحبت با آزادانديشي و از زاويهي بيطرفانهاي به قضيهي برخورد دو مسلمان و يهود مينگرد و داوري او جنبهي جانبدارانه به خود نميگيرد، گويي اين بيت مولوي را تکرار ميکند که :
از اين چند مورد که بگذريم، آن چه سعدي را ماندگار کرده، نه تنها آزادانديشيهاي او در دورهي سختگيري و خفقان روزگارش است، بلکه انديشهي بلند اوست که همواره انسانِ بدون قيد و شرط و آزاده از بند تعلقات را مورد خطاب قرار ميدهد، منظور سعدي از آدميت همان روح لطيفي است که روز با خداوند، پيوند «الست» بست و خاص و مقرّب درگاه الهي گشت؛ روحي که اسير زندان تن شده و صفاي خود را در زرق و برقهاي دنيايي فراموش کرده است و اينک، وظيفه سعدي در مقام آزادهي انديشمند، اين است که آن لطيفهي غيبي يعني انسانيت او را به وي يادآور شود، يعني آن چه بناي همهي شرايع و اديان آسماني بر آن قرار گرفته است. در تأييد اين مطلب به داستاني از چهارمقالهي نظامي عروضي استناد ميشود که او نيز اصل دين را بر پايهي شفقت و انسانيت ميداند:
«آوردهاند که سلطان يمينالدوله محمود - رحمةالله - روزي رسولي فرستاد به ماوراءالنهر به نزديک ايلک خان، و در نامهاي که تحرير افتاده بود تقرير کرده اين فصل که قال الله تعالي:
«إنَّ أکرمَکم عندَ اللّهِ أَتقيکم»؛ ... پس هميخواهيم که ائمه ولايت ماوراءالنهر و علماي زمين مشرق و افاضل حضرت خاقان از ضروريات اينقدر خبر دهند که: نبوت چيست؟ ولايت چيست؟ دين چيست؟ اسلام چيست؟ نهي منکر چيست؟ صراط چيست؟ ميزان چيست؟ رحم چيست؟ شفقت چيست؟ عدل چيست؟ فضل چيست؟ چون نامه به حضرت ايلک خان رسيد و بر مضمون و مکنون او وقوف يافت، ائمهي ماوراءالنهر را از ديار و بلاد بازخواند، و در اين معني با ايشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ائمهي ماوراءالنهر قبول کردند که هر يک در اين باب کتابي کنند و در اثناي سخن و متن کتاب جواب آن کلمات درج کنند و برين چهار ماه زمان خواستند... تا محمد بن عبدهالکاتب - که دبير ايلک خان بود و در علم تعمقي و در فضل تنوتي داشت و در نظم و نثر تبحري و از فضلا و بلغاي اسلام يکي او بود - گفت: من اين سوالات را در دو کلمه جواب کنم چنانکه افاضلِ اسلام و اماثل مشرق چون ببينند در محل رضا و مقر پسند افتد، پس قلم برگرفت و در پايان مسائل بر طبق فتوي بنوشت که: قالَ رسولُاللّهِ صلي الله عَلَيه وَ سلَّم: «التّعظيم لاِءمرِ اللّهِ وَالشَّفَقة علي خَلْقِ اللّهِ». همهي ائمهي ماوراءالنهر انگشت به دندان گرفتند و شگفتيها نمودند و گفتند «اينت (19) جوابي کامل و اينت لفظي شامل». (20)
يعني تمام سؤالات در همين دو جمله، جواب داده شد که اصل دين بزرگداشت فرمان الهي است و نيازي به توضيح نيست که بزرگداشت و احترام بايد با عمل کردن به آن دستورها باشد و نگاه داشت حرمت تا زماني است که مخالفتي با آنها نباشد و ديگر، مهرباني نسبت به خلق خداوند.
بدين دليل سعدي نيز ميگويد:
بنابراين سراسر گلستان و بوستان، مشحون از حکايات و داستانهايي است که قصد از آنها، رسانيدن انسان به مرتبهي فراموش شدهي انسانيت خود است و مورد خطاب سعدي نيز آن ذات اصلي آدميت است، جداي از هر فرقه گرايي، و در نزد او نَفْس عمل و کار نيک است که شايستهي تشويق و تکريم است حتي اگر انجامدهندهي آن شخص غيرمسلماني باشد چون دختر «حاتم طايي» در اين حکايت که:
شنيدم که طي(24) در زمان رسول
و از اين قبيلاند همهي حکايات باب «احسان» در بوستان به طور اخص، و بابهاي ديگر بوستان و گلستان به طور اعم، پس از آنها مثنويات مجالس و مواعظ سعدي که همه در راستاي بيداري همين اصل وجود يعني انسانيتاند.
يـا:
و سرانجام به جرأت ميتوان گفت که روح بزرگ سعدي، آن چنان فراگير و جهان شمول است که همچون همهي عرفاي نامدار و واقعي، دشمنايگي و تفرقه را به کناري ميافکند و از اين منظر است که گنجايشي به اندازهي همهي جهان پيدا کرده است؛ همچنان که خود ميگويد:
سعدي به همهي عالم عشق ميورزد؛ جداي از آييني خاص، چون همهي جهان را نماد و تجلي ذات احديت ميداند.
1 عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مرکز. 2 . مقالاتي دربارهي زندگي و شعر سعدي، دکتر بديعالله دبيرينژاد، ص 178. 3 . حکمت سعدي، کيخسرو هخامنشي، صص 29 - 26. 4 . سعدي، ضياء موحد، صص 57 - 52 . 5 . مقالاتي دربارهي زندگي و شعر سعدي، مجيد يکتايي، صص 403 - 402. 6 . کليات سعدي، محمّدعلي فروغي، ص 77. 7 . همان، ص 42. 8 . همان، صص 202 - 201. 9 . مقالاتي دربارهي زندگي و شعر سعدي، صص 186 - 185. 10 . حکمت سعدي، ص 58. 11 . کليات، ص 74. 12 . بوستان، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، صص 81 - 80 . 13 . کليات، ص 85. 14 . ارتفاع: برداشت محصول. 15 . کليات، ص 108. 16 . همان، ص 124. 17 . همان، ص 28. 18 . همان، ص 177. 19 . اينت: شگفتا. 20 . چهارمقاله، صص 41 - 40. 21 . بوستان، بيت 543. 22 . همان، بيت 1124. 23 . همان، بيت 198. 24 قبيلهي طي که شخصيت برجستهي آن حاتم طايي بوده است. 25 . بوستان، بيتهاي 1458 - 1448. 26 . کليات، ص 847.