دیوان اشعار اوحدی مراغه ای اصفهانی

اوحدی مراغه ای اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 26/ 6
نمايش فراداده


  • من آن غارتگر جان مى پرستم برآمد گر چه از پروانه ام آه دميد از تربتم صبح قيامت سرم سوداى جمعيّت ندارد بگلبانگ پريشان داده ام دل بچشمم در نمى آيد صف حور «حزين» از كورى خفّاش طبعان من آن خورشيد تابان مى پرستم

  • غم جان نيست جانان مى پرستم هنوز آتش عذاران مى پرستم همان چاك گريبان مى پرستم من آن زلف پريشان مى پرستم خروش عندليبان مى پرستم من آن صفهاى مژگان مى پرستم من آن خورشيد تابان مى پرستم من آن خورشيد تابان مى پرستم


  • در ديده نگاه تو كه از جوش فتاده غارتگر جمعيت دلهاست ببينيد مأيوس مكن چشم براهان چمن را كو صاحب هوشى كه كند فهم سروشم؟ كو عشق كه از داغ چراغى بفروزم فكر تو خموشى است «حزين» از سخن عشق اين كهنه شرابى است كه از جوش فتاده

  • مستى است كه در ميكده مدهوش فتاده زلفى كه پريشان به برو دوش فتاده از شوق تو گل يك چمن آغوش فتاده كار سخنم با لب خاموش فتاده بختم چو شب هجر، سيه پوش فتاده اين كهنه شرابى است كه از جوش فتاده اين كهنه شرابى است كه از جوش فتاده