يكي از پرسنل نهاجا
در يكي از يكانهاي نيروي هوايي ، مسئول خبازخانه بودم و براي جيرة غذايي سربازان نان بربري درست ميكرديم از فرط علاقهاي كه به تيمسار اردستاني داشتم ، يك روز براي اينكه بخشي از محبتهاي ايشان را جبران كنم ، چند قرص نان بربري خوب و كنجد زده طبخ كردم و به دفتر كارش بردم تا براي صبحانه ميل كند
از آجودان خواستم اجازه بدهد به دفتر تيمسار بروم ، آجودان گفت
- تيمسار خودشان گفتهاند كه نان بياوريد ؟
- نه ، من خودم آوردهام
- با شناختي كه من از تيمسار دارم فكر نميكنم بپذيرد ولي به هر حال الآن هماهنگ ميكنم
آجودان ، با اكراه ، گوشي تلفن را برداشت و به تيمسار ورود مرا اطلاع داد و كسب اجازه كرد اما از اينكه براي چه كاري آمدهام ، هيچ نگفت تيمسار نيز موافقتش را اعلام كرد
در زدم و با نانهايي كه در دست داشتم وارد اتاق شدم تيمسار خيلي گرم مرا تحويل گرفت و گفت
- بفرماييد ! كاري داشتيد ، مشكلي پيش آمده ؟
- خير تيمسار ، هيچ مشكلي نيست فقط چند قرص نان براي شما آوردهام تا براي صبحانه ميل كنيد
وقتي اين حرف را شنيد ، چهرة خندانش به يكباره تغيير حالت داد و يكي از نانها را از دستم گرفت و به دقت ورانداز كرد در حالي كه چهرهاش در هم شد ، رو به من كرد و گفت
- آيا نان سربازها هم همينطور است ؟
- خير تيمسار ، آنها كنجد ندارند و از لحاظ كيفيت هم به خوبي اينها نيست
- خيلي زود اينها را برگردان ! اگر شما را نميشناختم خيلي دلگير ميشدم و شما را سرزنش ميكردم به جاي اين كارها سعي كن كيفيت نان سربازها بهتر شود
من كه از كار خود شرمنده شده بودم ، در حالي كه مرتب از تيمسار عذرخواهي ميكردم ، اجازةمرخصي خواسته و اتاق را ترك كردم