اعجوبه قرن

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

نسخه متنی -صفحه : 109/ 65
نمايش فراداده

كندن چاه

سرهنگ خلبان عرب سرهنگي

تيمسار شهيد ، حاج مصطفي اردستاني ، روزي براي ديدار با پدر و مادر و اقوامش به ورامين مي‌رود پدر مرحومش همان موقع براي كندن چاهي در حياط منزل به دنبال مقني مي‌گشته

وقتي شهيد اردستاني اين موضوع را متوجه مي‌شود به ايشان مي‌گويد

- پدر جان لازم نيست سراغ مقني بروي ، خودم چاه را مي‌كنم

پدرش مي‌گويد

- اين كار سخت است ، شما كه نمي‌توانيد !

حاج مصطفي در جواب مي‌گويد

- شما اجازه بدهيد ! به امتحانش مي‌ارزد

پدر در مقابل اصرار فرزند تسليم مي‌شود و چاره‌اي نمي‌بيند ، جز اينكه وسايل لازم را برايش فراهم كند پس از آماده شدن وسايل ، از قبيل كلنگ ، چرخ چاه و شهيد اردستاني دست به كار مي‌شود

طوري كه خودش برايم تعريف مي‌كرد با هر ضربة‌ كلنگ ، ذكري مي‌گفته و سرانجام پس از چهار روز چاهي با چند متر عمق حفر مي‌كند يكي از همسايه‌ها كه فكر مي‌كند حاج عباس پدر شهيد اردستاني مقني را براي كندن چاه آورده ، به در منزل آنها مي‌رود و مي‌گويد

- ببخشيد ! حاج عباس مي‌شه به اين مقني بگي چاه ما را هم بكند

پدر شهيد اردستاني وقتي اين حرف را از همسايه مي‌شنود ، مي‌خندد و مي‌گويد

نه ، نمي‌شود

- چرا ؟ خب دستمزدش را مي‌دهم

- آخه ايشان دستمزد نمي‌گيرند

- مگر مي‌شه كسي كار كنه و دستمزد نگيره ؟!

- بله ، مي‌شه ، چون پسرم حاج مصطفي است

همسايه وقتي متوجه مي‌شود ، مقني تيمسار اردستاني ، فرزند حاج عباس است مي‌خندد و از اينكه چنين درخواستي كرده عذرخواهي مي‌كند